دیدگاه دبیر انجمن جوانان سپید پارس به جوابیه ناظر میراث در پیوند با مرمت پل تاریخی محمد حسنخان

به نام یزدان پاک 

 

دیدگاه دبیر انجمن جوانان سپید پارس به جوابیه ناظر میراث

در پیوند با مرمت پل تاریخی محمد حسنخان


در بحث بهسازی و مرمت، شاخصه های گوناگونی داریم که با پروایی به شرایط، ساختار و حتا موقعیت جای گیری اثر، نوع روش مرمت نیز تغییر میابد، چندی پیش شهرداری بابل با همکاری اداره کل راه و شهرسازی و نظارت اداره کل میراث فرهنگی مازندران، در اقدامی بجا و امیدبخش، دست به مرمت پل تاریخی محمدحسنخان زده است، اما متاسفانه اینبار نیز مانند بسیاری از موارد مشابه دیگر؛ جایگاه مهم کنشگران فرهنگی و سازمان های مردم نهاد این حوزه نادیده گرفته شده و صرف گرفتن تصمیم و تنظیم یک تفاهم نامه و انتخاب ناظر و پیمانکار، کار را آغاز نموده اند، که از همان آغازِ طرح و روش و نوع مرمت تا بکار گیری ابزارها و طرح های در دست اجرا انتفاد های بسیاری را برانگیخته است؛
با توجه به پیشینه پیگیری های بخش دیده ور سازه های کهن انجمن جوان سپید پارس از یک دهه گذشته تا به امروز نسبت به وضعیت این پل تاریخی و دگر آثار تاریخی در سطح کشور، علیرضا صادقی امیری دبیر انجمن، مواضع انتقادی ایی را در مصاحبه با پایگاه خبری-تحلیلی چمدان بیان نموده است، که با واکنش ناظر میراث فرهنگی این طرح و برخی از مسئولان ذیربط روبرو گشت و این واکنش منجر به ارسال جوابیه به آن پایگاه خبری شده است؛
در پاسخ به جوابیه ناظر محترم میراث فرهنگی در خصوص مرمت پل تاریخی محمد حسنخان باید گفت، پیمانکار و ناظر میراث از روش مرمت سبکی بهره جسته و علاوه بر انجام مرمت های استحکامی گویا روش آناستی لوز را هم در دستور خود دارند، بگونه ای که کلیت اجرای این طرح برای این پل تاریخی که شاید به درستی ناظر محترم از آن بعنوان بزرگترین سازه آجری شمال کشور یاد کرده ، آزمایشگاهی برای کسب تجربه و یا ثبت در رزومه پیمانکاران شده است، بویژه آنکه این گفته وجود دارد که دو یا سه پیمانکار جداگانه و احیانا همزمان برای بهسازی این اثر فاخر انتخاب شده اند، به باور جان راسکین که یکی از معتبرترین و بزرگترین نظریه پردازان جهان در حوزه اصول مرمتی بوده و پافشاری ویژه ای بر ارتباط میان عناصر طبیعی،هنری و اجتماعی داشته، مرمت از نوع احیا یا باززنده گردانی برای همه آثار تاریخی و یا کمینه بسیاری از این بناها را کاری بس اشتباه دانسته و این روش را مصداق مداخله تاریخی معرفی مینماید، به این معنی که ما نمیتوانیم گذر تاریخی زمان را نادیده بگیریم و خودسرانه و ناگهانی بنای تاریخی در دست مرمت را به چهارسد سال پیش ترش برگردانیم، کاری که در سده های هجدهم و نوزدهم در اروپا و بویژه درفرانسه از سوی لودوک فرانسوی انجام میگرفت که امروزه تقریبا همه کارشناسان و نظریه پردازان آن را رد کرده اند، در این روش کار به جای میرسد که به دیدگاه لودوک مرمت گر میتواند حتا سلائق و زیبایی شناسی شخصی خود را نیز در حین مرمت به بنا بیافزاید و الزاما حفظ همان ساختار نیازنیست
در پاسخ به جوابیه مسئول میراث باید گفت که باز هم این قانع کننده نبوده است که چرا بنا به طرح اعلامی میخواهند دیواره های تاریخی دوره پهلوی که در زمان ثبت ملی آن، بخشی از هویت تاریخی اش بوده را از بین ببرند و این پاسخ مانند پاک کردن صورت مسئله است
اصل مسئله این است که این اثر با همان ساختار و هیبت و شکل ثبت شده و دست اندازی به بهانه اینکه مورد تایید ما!!! نبوده مورد قبول نیست؛ بحث اصلی حفظ ساختاری است که یک اثر در زمان ثبت آن دارا بوده و مهم تر از آن بدل به یک خاطره جمعی شده است و اگر هم نیازمند مرمت و یا نجات بخشی است، باید با حفظ همان ساختار باشد و میشود همان جان پناه های دوره پهلوی را مقاوم سازی کرد و تَرک ها و بدنه های ضعیف را تقویت نمود و این که از بُن بخش تاریخی یک اثر را برچینیم کاری بس اشتباه و با اصول مرمتی امروزه نیز همسو نیست، باز هم نیازمند یادآوری است مهمترین اصلی که برای حفظ یک اثر تاریخی و ثبت آن در سیاهه ملی وجود دارد ، ثبت آن خاطره جمعی ایی است که برای همگان مورد اقبال بوده و بدان رقبت دارند؛ اگر بنا به ادعای ناظر طرح، جان پناه ها ضعیف بوده اند، بخاطر این است که در چند دهه گذشته هیچ مرمت و بهسازی درست و اصولی نشده و زمانی هم که این جان پناه ها ساخته میشده است، هیچ پیش بینی و برنامه ای برای گذر ماشین های فوق سنگین چند تنی در چند دهه آینده نداشته اند و اگر جان پناه ها بسیار سست و ضعیف بوده چه حاجت به استفاده از بیل بکهو بوده است؟، و باید یادآور شد که آن دو سه باری که دیواره جان پناه فرو ریخت بعلت تصادف ماشین سنگین با آن بوده است نه سستی بدنه دیواره ها؛ بی تعارف باید بگوییم ما بیش از اندازه و گنجایش این پل از آن بهره کشی نموده ایم و اکنون نیز آن را همچو بیماری که در روی مرگ است میخواهیم زیر تیغ جراحی آزمایشی ببریم
بگفته کارشناس مذکور، وزن جان پناه های کنونی تنها 25 تن بوده است و درویی که جان پناه در دست بنیان و موجود در طرح 52 تن وزن خواهند داشت!!!

مطمئنا اگر بحث نجات بخشی و سبک سازی فشار بر پل بوده است، میتوان آن صفحه های بتونی را حذف و دوباره همان ساختار جان پناه ها را ایجاد نمود، و البته با برچیدن آسفالت فعلی نیز باز هم وزن پل کمتر میشود و مهمتر آنکه تا همین یکس ال اندی پیش روزانه چند ده ماشین با وزن های سنگین از آن میگذشتند و پل تاب و توان داشته است، اکنون با رفع این مشکل دیگر چه نگرانی از نگاه وزن و سنگینی بر روی پل میتواند توجیه پذیر باشد؟؛ اما برپایی اون چهار میل که در گذشته بوده و تقریبا همه نسل های کنونی که زنده اند هیچ خاطره و یادی از آن ندارند،فشار بیشتری بر روی پایه های پل ایجاد خواهند کرد و همچنین با توجه به بلندا و پهنایی که دارند، میتوانند همانند ترمزی برای باد باشند و بگونه مستمر فشار را بر پل متمرکز نمایند؛ هرچند ممکن است که وضعیت کنونی پل آنقدر بد نباشد که این فشارها بر آن تاثیر کوتاه مدت داشته باشد ، اما در دراز مدت چه؟ و اگر هدف اصلی نجات بخشی و سبک سازی است لزوم ایجاد چهار میل چیست؟ حتا با فرض اینکه پاسخ دهیم موجب زیبایی و اصالت بیشتر بنا خواهد شد؛ باید گفت این نیز یک اشتباه است و در دراز مدت باعث ایجاد اشتباه برای بینندگان شده و قابل تفکیک نخواهد بود و اینکار در آینده مصداق همان اشتباهی است که امروز بدان الحاق و دست اندازی میگوییم،گویا پیمانکاران و طراحان گفته اند حال که داریم نجات بخشی و استحکام بخشی می کینم، دستی هم بر سر و روی پل بکشیم و آن را بَزک هم بنماییم؛

بهتر است برای از بین بردن مداخلات غیر ضرور، خط آسمان و سیمای بصری و جداره های پیرامونی پل را سر و سامان بدهیم، حتا همین دو سال پیش که پل سوم ایجاد شد هم هیچ همگنی و همسویی با این پل تاریخی ندارد، در رویی که در فاصله کمتر از بیست متری این اثر تاریخی جای دارد؛ کل پیرامون پل با وجود پتانسیل های طبیعی و بکر، تبدیل به انبار و فروش کاشی و سرامیک و یا دپوی نخاله های ساختمان و تعمیرگاهی است، حتا بلوار هایی هم که پیرامون پل در چند سال گذشته کشیده اند نه تنها همسویی با اثر ندارد بلکه در بسیاری از جهات در تضاد این اثر است ؛ بسیار خوب است که در برنامه ریزی ما موضوع و دغدغه سیمای مخدوش وجود دارد، اما آیا باید برای رفع این ایرادات،  از خود بدنه تاریخی پل برچینیم؟ این راهکار اصولی است یا پاک کردن صورت مسئله؟
در طرح اجرایی موارد – سبک‌سازی کلیه الحاقات آسیب رسان از پیکر بنا شامل کنسول پیاده‌رو و نرده‌های بتنی. ۱- اجرای پوشش سنگ فرش بصورت قلوه رودخانه ای بروی پل. ۲- احداث دیواره جان پناه مطابق تصویر قدیمی موجود از بنا. ۳- بازسازی چهار میل اطراف پل. ۴ – حذف معبر سواره رو از زیر پل. ۵ – ترمیم حفره‌های ایجاد شده در زیر پایه‌های پل. ۶- محوطه سازی و نورپردازی غیرمستقیم پل قید شده است که همگی (غیر از موارد غیر ضرور شماره 2و 3) بسیار نیازمند و معقول است و جای بس سپاسگزاری دارد، اما مهمترین مسئله، چگونگی و روش اجرایی و پایداری موارد اجرا شده است، در سه چهار سال گذشته نیز بارها گواه اجرای طرح هایی اینچنین بوده ایم از نصب پرچم گرفته تا مسدود کردن پل با نیوجرسی و یا ساخت کلبه های روستایی و چوبی، اما همگی چند ماهی بیشتر دوام نداشته اند و این پول مردم و بیت المال است که به هدر میرود ؛ شهروندان در قبال پرداخت عوارض و مالیات محق این هستند که بازخواست و پیگیری نمایند که پول های ایشان در کجا و چگونه خرج میشود ، بویژه در بخش هویتی و میراثی
بر اداره کل میراث استان مازندران نیز واجب هست که چگونگی گزینش پیمانکاران را شفاف سازی کرده و کارنامه های اجرایی و موارد موفق پیمانکار برنده را نیز اعلام کند تا از نگرانی و دغدغه دوستداران میراث کم شود؛ اما گویی که مردم و دوستداران حوزه میراث که همانا صاحبان اصلی اثر میباشند، غریبه بوده و همه کارها و بخش ها با سیاست درون سازمانی تعیین تکلیف نهایی میگردد و نتیجه این روش میشود، مرمت ها، توسعه ها و دست اندازی های ناپایدار و غیر دانشی کنونی که در تمام حوزه های کشور بویژه در بخش میراث فرهنگی گواه آن هستیم
راهکار این است که بدنه دولتی و اجرایی و حاکمیتی در طرح هایی مانند این که جنبه ملی و عمومی دارد، با سازمان های مردم نهاد و یا کارشناسان آزاد که مورد تایید انجمن های تخصصی و مدنی هستند مشورت و نظر سنجی نمایند

 

علیرضا صادقی امیری 

دبیر انجمن جوانان سپید پارس

گردشگری و میراث مازندران را دریابیم

به نام یزدان پاک

درود و سپاس


گردشگری و میراث مازندران را دریابیم


امروزه گردشگری یکی از مهمترین عوامل تولید و گردش مالی در جهان بشمار میرود، و از آن با نام صنعت گردشگری یاد میشود ، بدان معنی که دارای شاخصه های پایدار و علمی و پول ساز است، تا جایی که چند سالی است در دانشگاه و مراکز علمی جهان در این باره می آموزند و می آموزانند، بسیاری از کشور های توسعه یافته و صنعتی در چشم اندازه میان و بلند مدت خویش گردشگری را در پلکان نخست یا دوم خود جای داده اند و همه زمینه ها را برای رسیدن بدان و کسب سرمایه و ثروت آماده نموده اند و هر روز که میگذرد این صنعت پول ساز و نزدیک کننده فرهنگ ها، ابعاد تازه تری بخود میگیرد و سلائق بیشتری را به خود جذب میکند و هر بار شاخه ها و شاخصه های نوینی در این صنعت عظیم و بی انتها و در عین حال پایدار زاده میشود؛ پس از آنکه بسیاری از اقتصاد دان ها این سده را سده پایانی برای صنعت فروش و تولید سوخت های فسیلی دانسته و از سویی نیز ذخایر نفتی خاورمیانه به برهان برداشت های بی رویه و بحران زدگی و جنگ رو به پایان است، گردشگری را یکی از مهمترین عوامل شوک اقتصادی و محرک مالی میدانند، و رفته رفته کشورهای هوشمند و آینده نگر سیاست های خود را با آن تبیین میکنند، و در پی آن می باشند که گردشگری را بعنوان صنعت نخست ملی اعلام نمایند، و بحق نیز تجربه های انجام شده نشان داده اند که گردشگری میتواند کمک کننده و یاری رسان اقتصاد ملی و بلکه جهانی باشد؛ اشتها سیری ناپذیر انسان و گردشگران برای دیدن رویداد ها و مکان های تازه این صنعت را بیمه و تضمین نموده است، کشور ما نیز چند سالی است که در گفتار و بعضا در کردار خود این موضوع را پیگیری نموده و آرام آرام و با ضرب آهنگی بسیار کند دارد در این حوزه ورود پیدا میکند، در دولت یازدهم با پروایی به بحران های مالی ایجاد شده در حوزه نفت، دولت را ناچار به این تصمیم  گیری نموده است که صنعتی کم هزینه و سود آور را جایگزین صنعت فسیلی و نفتی بکند، و با توجه به موفقیت های بدست آمده در سیاست خارجی و بین المللی و سرازیر شدن گردشگران خارجی به ایران، این نوید را می دهد که سیاست دولت در ادامه و یا دولت دیگر دقت و سرمایه گذاری بر روی صنعت کلان گردشگری باشد؛ ایران یکی از مهمترین مقاصد گردشگری تاریخی و طبیعی و درمانی جهان میباشد ، بگونه ای در رتبه میانگین دهم کشورها جای دارد، اما عملا در جذب گردشگر در رده پنجاه و سومین کشور قرار دارد؛ هر گوشه از کشور ایران دارای شاخصه های فرهنگی، تاریخی و طبیعی منحصر بخود می باشد، در این میان استان های اپاختری ایران بویژه مازندران دارای توانمندی های مثال زدنی در حوزه فرهنگی، طبیعی و همچنین تاریخی میباشند، متاسفانه در دهه های گذشته به مازندران به مکانی صرفا دارای دریا و جنگل که برای تعطیلات پایان هفته مناسب است نگریسته شده؛ در رویی که این استان دارای معیارهای شاخص فرهنگی،تاریخی و طبیعی میباشد که این موضوع در نگاه گردشگران داخلی و بویژه خارجی مغفول و مغموم مانده است؛ اگر به مقوله های صنایع دستی، گردشگری خوراک، بومگردی، گردشگری درمانی و گردشگری تاریخی مازندران توجه بیشتری گردد و دستگاه ها و نهاد های همسو سیاست کلان مدیریتی میان و بلند مدت خود را بر این موارد متمرکز کنند، گواه آن خواهیم بود که مازندران در کمتر از یک دهه تبدیل به ضلع چهارم گردشگری داخلی و خارجی در کشور و حتا خاورمیانه گردد؛ این مهم نیازمند نگاهی دلسوزانه و دانشی به این استان و همچنین اراده و مطالبه مدیران، کارشناسان و کنشگران این حوزه ها می باشد؛ مازندران یکی از زیستگاه ها مهم جانوری و یکی از مناطق بکر جنگل های هیرکانی می باشد، از توانمندی های مهم جذب گردشگر در این استان مقوله خوراک و گردشگری ناملموس است، وجود آیین ها و گاهشماری مختص بخود و همچنین امتداد زندگی فرهنگی و سنتی روستاییان یکی از مهم ترین عوامل جذب گردشگر در این حوزه و بومگردی می باشد، صنایع دستی نیز یکی از آن دست مواردی است که بسیار در مازندران غنی و اصیل بوده که متاسفانه در چند دهه گذشته به برهان عدم توجه به آن اکنون در محاق و فراموشی قرار دارد؛ در حوزه میراث تاریخی نیز وضعیت به همین گونه است، متاسفانه باید گفت که وضعیت نگاه داری ، ساماندهی و معرفی آثار تاریخی،فرهنگی و طبیعی در مازندران باندازه ای نابسامان و شرم آور است که بسیاری از کنشگران و کارشناسان این حوزه آن را یک فاجعه میراثی تلقی میکنند، از خاور تا باختر استان، بدون غرض ورزی و غلو اثری نیست که درست و اصولی(از دیدگاه مرمتی،نگهداری و معرفی) نگاهداری شود، از آثار فراپارینه سنگی گرفته تا محوطه های تاریخی و آثار شاخص اسلامی، همگی دچار این کژداری و بیماری هستند؛ در مازندران به برهان رطوبت و نم زیاد هوا آثار تاریخی ماندگاری زیادی ندارند، همین اندک آثاری هم که باقی مانده اگر نم هوا بدان آسیبی نرساند، با این روش پاسداری از آن، بدست ناکارآمد ما از میان خواهد رفت، با وجود آثار ثبتی بسیار و در مواردی منحصر بفرد تاریخی در مازندران، متاسفانه همچنان نگاه به این استان، تفریحی و گذرا است، تنها در تابستان و یا تعطیلات بیش از دو روز است که بیاد مازندران بفرنام یک مکان گردشگر پذیر، آن هم بواسطه دریا و جنگل که هر روز به میزان تخریب و آلودگی آن افزوده می شود، میافتیم؛ آمار نجومی ورود گردشگر به مازندران، بدلیل نبود مدیریت کارشناسانه و عدم برنامه ریزی بستری و اصولی، تنها سبب اختلال در امنیت بومیان، ترافیک، طبعات اجتماعی، و تخریب جنگل ها و آلودگی محیط زیست می شود، کنشگران میراثی و زیست بوم در مازندران عادت کرده اند که پس از پایان فصل سفر،تخریب در بناهای تاریخی و آلودگی های زیست محیطی را گواه باشند؛
آن پولی را هم که با ورود گردشگر وارد استان میشود، بخش عظیمی از آن نسیب مالکان پایتخت نشین شده که در بانک های خارج از استان پس انداز و یا سرمایه گذاری می کنند!؛ این جریان و معظل باید تلنگری باشد برای آن دسته از مسئولینی که همیشه ادعای دلسوزی و عـِرق بومی داشته اند؛ اگر نگاهی ویژه و کارشناسی تر به توانمندی های فرهنگی،تاریخی و اقتصادی مازندران بشود، خواهیم دید که یکی از قطب های گردشگری و صنعتی در کشور و چه بسا خاورمیانه خواهد شد؛ چراکه پتانسیل های موجود در استان گواه این گفتار می باشد، بعنوان نمونه استان فارس و یا اسفهان تنها از راه معرفی و ساماندهی گردشگری و صنایع دستی برای جذب گردشگر، بدان جایگاه اقتصادی و صنعتی دست یافته اند، با تبلیغات فراگیر و کمی دلسوزی مسئولین و جذب گردشگر به منطقه فضای امنی را برای سرمایه گذاری های گوناگون ایجاد نموده اند، حال به این توانمندیها دریا و جنگل نیز اضافه کنیم، خواهیم دید که چه ثروت عظیمی در دست ماست که ما نه تنها از آن بهره ای درست و کافی نمی بریم بلکه در مواردی با دست خویش کوشش و پا فشاری به ویرانی آن داریم؛ شاید این پرسش پیش آید که استان های یاد شده دارای پیشینه تاریخی و آثار شاخص بسیاری هستند؛ تردیدی در این نیست که کشور ما سرزمینی کهن و پر است از آثار تاریخی و طبیعی که جزء مواریث جهانی و بشری محسوب می شود، این توانمندی در جای جای این کشور کهن و پهناور محسوس است، تنها باید گروهی دانشی و دلسوز به شناخت و معرفی این آثار بپردازند، به جرآت می توان گفت که بخش بزرگی از مردم ایران و حتا مازندران آثار تاریخی،فرهنگی و طبیعی مازندران را نمی شناسند؛ نگاهی گذرا به این آثار گواه این مدعا می باشد؛ بفرنام نمونه در شهر امیرکـَلا با آنکه دارای پیشینه سه هزار و اندی ساله تاریخی (تپه دین کتی-هزاره نخست پیش از زایش تا اسلامی-ش.ث ملی 1404 بتاریخ 26/2/56) و چهارسد ساله مکتوب(دیوان امیر پازواری زادگاه امیرالشعرای عجم) است، بیش از چند خانه تاریخی در آن باقی نمانده است که حتا یکی از این خانه ها نیز ثبت ملی نشده اند، و میراث فرهنگی شهرستان و استان هیچگونه کوشش و پیگیری در این زمینه ندارد، همین چند خانه ی تاریخی نیز بدون هیچگونه ساماندهی در دست مالکان شخصی بصورت نیمه ویران درآمده و بعضا مرمت های غیر اصولی در آن وارد نموده اند، خانه پدری پروفسور نوری(بزرگترین جراح ارولوژی جهان) که مربوط به میانه قاجاری است به صورت نیمه ویران رها شده است، در رویی که میتوان آن را به یک مرکز فرهنگی و یا موزه پزشکی دگرگون نمود؛ شهرستان بابل که دارای آثار تاریخی و ثبتی بسیاری است و پیشینه و جایگاه تاریخی آن بر همگان روشن است، متاسفانه بیشترین تخریب ها و کارشکنی ها در حوزه میراث در این شهرستان رخ می دهد، سقانفار کیجا تکیه ( قاجاری-ش.ث ملی 4173 بتاریخ 10/7/80) که یکی از پر نقش و نگارترین سقانفار های ایران و جهان است و نقوش میترایی و استوره ای بسیار دارد، بازدید ازآن برای بسیاری از مردم امکان پذیر نیست؛ ساختمان شهربانی (پهلوی اول-ش.ث ملی 1527 بتاریخ 25/6/63) همچنان در دست نیروی انتظامی است و کاربری اداری دارد، در حالی که نگهداری و بهسازی آن غیر اصولی است، این در صورتی است که میتوان از آنجا بفرنام مکانی فرهنگی برای آموزش شهروند قانونمدار و یا موزه شهربانی و انتظامی استفاده نمود؛ دست اندازی و ویرانی بافت تاریخی بابل و همچنین تخریب بیش از 80٪ از گرمابه میرزا یوسف(صفویه-ش.ث ملی 2457 بتاریخ 19/7/78) در روز آدینه به بهانه ی ساخت پارکینگ عمومی؛ وضعیت پل محمد حسنخان(سده دوازدهم ه.ق – ش.ث ملی 1414 بتاریخ 22/2/56) نیز هر روز بد و بدتر از پیش می شود،از ریختن زباله به زیر آن گرفته تا تخریب تاق چشمه های آن بدلیل عبور جاده ماشین رو از زیر این پل تاریخی که دارای سازه معماری نادر و زیبایی هست؛ در شهرستان آمل نیز وضعیت آثار تاریخی بهتر از بابل نیست، اداره کل میراث فرهنگی و پایگاه برج های آرامگاهی استان، در حفاظتی غیر کارشناسی ، آتشکده آمل ( سده نهم-ش.ث ملی 1060 بتاریخ 6/2/54 که برخی آن را بنایی پارتی،برخی بنایی ساسانی و گروهی هم آن را آرامگاه جریر تبری آملی میدانند) را به بهانه مرمت و نگاهداری، فضای داخلی آن را گچ کاری نموده و از آجرهای سوراخ دار امروزی بجای آجرهای خشتی و بجای ملات گچ و ساروج از سیمان برای مرمت بنا استفاده کرده است، این اقدامات مخربانه و ناشیانه در حالی انجام می شود که این بنای چند سد ساله حتا تعیین حریم نیز نشده و بدون هیچگونه حصار و یا دیواری به حال خود رها شده است؛ بقعه ناصرالحق (سده نهم – ش.ث ملی 60 بتاریخ 15/10/1310) نیز وضعیتش بدتر از دیگر بناهاست، گنبد آجری آن را با سیمان پوشانده و درون بقعه را با رابیز سقف کاذب تعبیه کرده و گچکاری نموده اند، و برای زیبایی و نماکاری از آجرهای سوراخ دار و سنگ گرانیت در بدنه بنا استفاده نموده اند؛ کاروانسرای کندوان که چندسال پیش با پافشاری بنام مازندران ثبت گردید(استان البرز خواستار ثبت آن بنام خود بود) هیچگونه تغییر در وضعیت آن جهت ساماندهی و نگهداری اش رخ نداده است، منظر و محور فرهنگی و تاریخی رامسر نیز بگونه کامل خدشه دارد شده و تقریبا از میان رفته است؛ غارقلعه اسپهبد خورشید ( پیش از اسلام تا اسلامی-ش.ث ملی 7839 بتاریخ 17/12/81) که قابلیت جهانی شدن را بدلیل منظر و ساختار طبیعی،فرهنگی،میراث معنوی و تاریخی و سازه ای دارد، هر روز در روی ویرانی و تخریب بیشتر است، خاکبرداری بی رویه از بستر این کوه از سویی و تعیین و اجرایی نشدن حریم آن از سوی دیگر شـُوَند تخریبی شتابزده این بزرگترین تاق طبیعی آهکی جهان شده است؛ وضعیت آثار تاریخی بهشهر نیز نابسامان و اسفناک است، از نحوه زننده نگهداری آثار سنگی کشف شده در گوهر تپه (تنها سایت موزه شمال کشور-تاریخی-ش.ث ملی 5406 بتاریخ 25/12/80) تا وضعیت نابسامان و دردناک غارهای هوتو کمربند(پیش از تاریخ- ش.ث ملی 746 بتاریخ 23/1/46) و باغ ایرانی ثبت جهانی شده و بنای عباس آباد بهشهر(صفوی – ش.ث ملی 745 بتاریخ 23/1/46) و سقف فرو ریخته چشمه عمارت(صفوی – ش.ث ملی 948 بتاریخ 9/5/52)، همگی نشان از آسان انگاری و عدم دلسوزی و مدیریت برخی از مسئولین نسبت به پیشینه تاریخی،فرهنگی و وضعیت زیست بوم در مازندران دارد، این موارد تنها بخش کوچی از آمار نابهنجار وضعیت آثار است که بدلیل بدرازا کشیدن گفتار نمی توان بدان بیشتر پرداخت؛ تخریب و ویرانی آثار تاریخی،جنگل ها، آلودگی دریا و به حراج گذاردن تالاب میانکاله و نابودی تقریبی چشمه های منحصر بفرد و درمانی باداب سورت و تالاب بین المللی فریدونکنار و برداشت بی رویه پوکه های معدنی از بدنه ی دماوند، همگی این ضرب آهنگ را به ما گوشزد می کند و یادآور می شود که از مازندران زیبا،تاریخی،فرهنگی و طبیعی گذشته و امروز، در آینده ای نه چندان دور جز نامی باقی نخواهد ماند ؛ امیدواریم مسئولان محترم، بویژه جناب استاندار و مسئولان ارشد استانی و کشوری، نگاهی عادلانه و دلسوزانه تر و با وسواس بیشتری به این سرزمین استوره ها،پهلوانی ها و علویان داشته باشند، باید با بررسی داشته های موجود فرهنگی،تاریخی و طبیعی و همچنین اقدامی موثر و جهادی در راستای رونق گردشگری گام برداشت، چرا که اگر از این داشته های فرهنگی و تاریخی غافل بمانیم هرگز نمیتوانیم از برچسب یک استان محروم رهایی یابیم، وضع حال مازندران همانند فردی است که ثروت های بسیار دارد لکن جامه ای مندرس بر تن دارد و توان بهره مندی از این ثروت را ندارد ./


علیرضا صادقی امیری
دبیر کل انجمن جوانان سپید پارس

 

با سپاس
بخش دیده ور سازه های کهن - انجمن جوانان سپید پارس (دفتر مازندران)
گزارش: علیرضا صادقی امیری،سرپرست بخش دیده ور سازه های کهن


🔷 https://telegram.me/jspngo

http://harfonline.ir/wp-content/uploads/2016/12/harf-1854-.pdf

برگزاری  دومین برنامه "همنوا با بافت"(مرهمی بر درد های بافت تاریخی)

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

 

همنوا با بافت (دو)

(مرهمی بر درد های بافت تاریخی)


در راستای پاسداشت و نگاهداشت بافت تاریخی، که آمیزه ای از هنر مهرازی ایرانی و اسلامی می باشد، و از آنجا که این هنر فاخر از ارزش های گرانسنگ و شناسنامه هویتی هر شهری بوده و حفاظت و باززنده گردانی آن از خویشکاری های تک تک شهروندان و در سر دست آنها انجمن های مردم نهاد بعنوان وجدان های بیدار جامعه می باشد، انجمن جوانان سپیدپارس با همکاری رفتگران طبیعت مازندران و  دستگاه های متولی شهرستان آمل، دومین برنامه " همنوا با بافت " مرهمی بر دردهای بافت تاریخی ،با باشندگی بیش از  60 تن از کنشگران و فعالان فرهنگی،مدنی و هنری شهرستان آمل در روز یکشنبه هجدهم بهمن ماه سال جاری از ساعت 2:30 پس از نیمروز در مقبره میربزرگ و نیاکی محله آمل برگزار گردید.


✔️بنا به گزارش پیوندهای مردمی- انجمن جوانان سپیدپارس
این برنامه که از سوی بخش میراث تاریخی و میراث معنوی، انجمن جوانان سپیدپارس (دفتر مازندران) با همکاری رفتگران طبیعت مازندران  و همراهی انجمن حافظان معماری رسته، انجمن دوستدارن دماوندکوه ، کانون زنان سفره پاک آمل ، انجمن های صنفی آژانس ها تورهای گردشگری آمل  و همگامی اداره میراث فرهنگی و صنایع دستی و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آمل در راستای ایجاد انگیزش و حساسیت های مدنی و عمومی نسبت به تخریب و همچنین ارزش های بافت تاریخی در بافت تاریخی نیاکی محله آمل برگزار گردید؛ بازدید از مقبره میر بزرگ و موزه شهدا، آشنایی با پیشینه بافت تاریخی شهرستان آمل، راهپیمایی نمادین در بافت تاریخی، بازدید از خانه های تاریخی محله، نمایش عکس های خانه های تاریخی آمل، آشنایی با پیشینه خاندان مرعشی، اجرای موسیقی آیینی و  پاکسازی و جمع آوری زباله در بافت تاریخی در دستور کار قرار گرفت.
 پیش از شروع مراسم بازدید از موزه شهدا و مقبره میربزرگ انجام شد که جناب #شیدفر، ریاست میراث فرهنگی،صنایع دستی و گردشگری شهرستان آمل و جناب سلیمانی از کارشناسان میراث در مورد وضع بافت تاریخی آمل و بقعه میربزرگ گفتاری ارائه کردند.


در آغاز مراسم که در حیاط میربزرگ انجام شد، جناب محمدی، ریاست اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی آمل گفتاری در مورد اهمیت فرهنگی نگاهداشت بافت تاریخی شهر ارائه نمودند و  خبری  خوش دادند که پیگیری های کنشگران فرهنگی و میراثی شهر آمل در مورد مشکل نصب بنرهای تبلیغاتی بر روی پل تاریخی 12 چشمه آمل مفید بوده و رای به جمع آوری بنرها از روی پل داده شده است.


همچنین هنرمند عزیز جناب محسن مرعشی خواننده پاپ کشور برنامه اجرای زنده داشتند و سپس در مورد خاندان مرعشی و تاریخچه بنای مقبره میربزرگ و ... گفتاری داشتند. در ادامه بانو ملکی سرپرست انجمن رفتگران طبیعت استان مازندران گفتاری پیرامون اهمیت پاسداشت و نگاهداشت میراث طبیعی و تاریخی در کنار هم ایراد نمودند، همچنین بانو نقی زاده مسئول انجمن جوانان سپید پارس (دفتر مازندران)  در راستای صیانت از آثار تاریخی و همچنین ترویج استفاده از صنایع دستی قول رونمایی کیفی دست دوز و آراسته به نگاره آتشکده آمل در آینده ای نزدیک را دادند. در پایان علی طاهری به نمایندگی از انجمن حافظان معماری رسته درباره نمایش عکس های خانه های قدیمی آمل و عملکرد این گروه گفتاری داشتند.


در پایان پس از پذیرایی از باشندگان با شیرینی محلی آمل، راهپیمایی نمادین در بافت تاریخی و همچنین پاکسازی آن، بازدید از دو خانه تاریخی منوچهری و خانه تاریخی قریشی که توسط میراث فرهنگی آمل خریداری شده و در حال مرمت است انجام شد و برنامه در عمارت قریشی پایان یافت.


با سپاس
بخش میراث تاریخی و میراث معنوی - انجمن جوانان سپید پارس (دفتر مازندران)
سرپرست بخش: کارشناس ارشد فرهنگ و زبان های باستانی، بانو مرضیه شفیعی

 کانال تلگرامی آشنایی با  #انجمن #جوانان_سپید_پارس
https://telegram.me/jspngo

همنوا با بافت 2 (مرهمی بر درد های بافت تاریخی)

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

 

همنوا با بافت (دو)

(مرهمی بر درد های بافت تاریخی)

در راستای پاسداشت و نگاهداشت بافت تاریخی، که آمیزه ای از هنر مهرازی ایرانی و اسلامی می باشد، و از آنجا که این هنر فاخر از ارزش های گرانسنگ و شناسنامه هویتی هر شهری بوده و حفاظت و باززنده گردانی آن از خویشکاری های تک تک شهروندان و در سر دست آنها انجمن های مردم نهاد بعنوان وجدان های بیدار جامعه می باشد، انجمن جوانان سپید پارس با همکاری رفتگران طبیعت استان مازندران و  همیاری اداره میراث فرهنگی ، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و فرمانداری ویژه شهرستان آمل، دومین برنامه "همنوا با بافت" مرهمی بر دردهای بافت تاریخی ، با باشندگی کنشگران میراث فرهنگی،محیط زیست ،هنرمندان و عموم شهروندان شهرسا و همراهی مسئولان شهرستانی،در روز یکشنبه هجدهم بهمن ماه سال جاری از ساعت چهارده و سی (14:30) در، محله تاریخی آمل، بقعه میربزگ (موزه شهدا) برگزار میگردد./

 

با سپاس

بخش میراث تاریخی و میراث معنوی - انجمن جوانان سپید پارس (دفتر مازندران)

سرپرست بخش: کارشناس ارشد فرهنگ و زبان های باستانی، بانو مرضیه شفیعی

درخواست از وزیر ارشاد برای نجات موزه بابل

به نام یزدان پاک

درخواست از وزیر ارشاد برای نجات موزه بابل (ساختمان تاریخی گنجینه)

«من به‌اندازه چند کتاب راجع به میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری صحبت کرده‌ام که حتماً همه آن موارد مدنظر باشد که حوزه کاری شما خیلی مهم است»

مقام معظم رهبری

سرور گرامی جناب آقای علی جنتی

وزیر ارجمند فرهنگ و ارشاد اسلامی

درود و سپاس

بی‌گمان مواریث بجا مانده از گذشتگان و ارزش‌های تاریخی هر کشوری نشان‌دهنده فرهنگ و شناسنامه هر قوم و ملتی است، و در این میان کشور پهناور و شکوهمند ایران، دارای یکی از بارزترین و مهم‌ترین این یادگارهای فرهنگی و تاریخی است. ایران کشوری است با تمدن و فرهنگ هفت هزار ساله که با وجود فراز و نشیب‌های تاریخی، همیشه مامن و خاستگاه اخلاق، هنر، خرد و فرهنگ بوده و هست، مردمان این سرزمین همیشه در انجام امور کار خیر پیشتاز و الگو زمانه بوده و یکی از بنیادی‌ترین شاخصه فرهنگ مردمان موحد این سرزمین اندیشه، گفتار و کردار نیک بوده است، که این مهم در همه احوال زندگانی و تاریخ ایران چه پیش از اسلام و چه پس از ورود دین مبین اسلام سرلوحه رفتارشان بوده است، و این همان آدابی و اخلاقی است که بزرگان دین و مذهب ما بر آن تاکید موکد داشته‌اند. از این آموزه‌های دینی و اخلاقی است که مردمان این سرزمین در راستای گسترش هنر ایرانی ـ اسلامی بسیار کوشیده‌اند و آثار تاریخی شاخص و ارزشمندی را از خود به یادگار گذاشته‌اند، که بسیاری از آن‌ها اماکن مقدسه و حسینیه‌ها و مساجدی هستند که امروز به رسم امانت به‌دست ما رسیده است. بی‌گمان نقش وزارتخانه متبوع جنابعالی در گسترش و پاسداشت فرهنگ، هنر ایرانی ـ اسلامی بسیار پررنگ است و تاثیرگذار و نگاهبانی و پاسداری از این ارزش‌ها که مصداق حق‌الناس بر گرده ما برای انتقال به آیندگان هستند، بار مسئولیتیِ آن وزارتخانه محترم را سنگین‌تر و وزین نموده است. در همین راستا و پیرو اخلاق نیکوکاری و فرهنگ زیبای وقف؛ سازمان اوقاف و امور خیریه که یکی از سازمان‌ها و ادارات تابعه آن وزارتخانه محترم است، یکی از پیش‌قراولان امر نیکوکاری و امور خیریه بوده و این دستگاه مردمی همیشه مورد احترام و اعتماد عموم شهروندان بوده است، تا جایی که مومنان و متدینین اموال و دارایی‌های خویش را به امانت به آن سازمان می‌سپارند تا صرف امور خیریه و نیکوکاری و همچنین ترویج اخلاق و نشاط عمومی و مباحث عام‌المنفعه گردد، یعنی به‌نوعی این سازمان و به‌تبع آن، وزارتخانه مذکور، سالیان سال است که معتمد عموم مردم است، و همیشه از یک معتمد، اهلیت، پایبندی به حقوق افراد، همدلی و همراهی انتظار می‌رود. چندی است که وضعیت به‌وجودآمده و آینده مبهم ساختمان فرهنگی ـ تاریخی «گنجینه‌ بابل» (موزه شهرستان بابل) نسبت به دستور ضرب‌الاجلی تخلیه آن (تا پنجم بهمن ماه سال جاری)، از سوی اداره اوقاف شهرستان و تایید اداره کل سازمان مذکور، بسیاری از عموم شهروندان و فعالان حوزه‌های فرهنگی ـ هنری و مدنی را نگران نموده است. پیرو این رخداد ناگوار، «ما» جمعی از کنشگران و نمایندگان انجمن‌های مردم‌نهاد فعال در حوزه‌های میراث فرهنگی، مدنی و هنری، از سراسر کشور، مراتب نگرانی شدید خود را نسبت به دستور تخلیه و آینده مبهم ساختمان تاریخی گنجینه‌ شهرستان بابل که تنها موزه مردم‌شناسی استان مازندران و تنها موزه عمومی (مردم‌شناسی، تاریخی، اسناد، مفرغ و سکه) دومین شهرستان پرجمعیت شمال کشور است، اعلام می‌داریم، و بدین جهت از آن جایگاه گرامی و همچنین از ریاست ارجمند سازمان اوقاف و امورخیریه کشور، خواهشمندیم به‌عنوان یکی از ارشدترین ارکان تصمیم‌گیری در رابطه با این موضوع، اقدامات مقتضی نسبت به تعیین تکلیف این اثر فاخر و همچنین رفع دائم این نگرانی را ایفاد نموده، و امید است چنانچه پس از تأیید اسناد مورد ادعا، مبنی بر مالکیت «عرصه» ساختمان تاریخی گنجینه‌ بابل (که در سال 74 خورشیدی پیرو سفر مقام معظم رهبری و بنا به دستور ایشان به موزه تبدیل گردید)، و واگذاری مالکیت عرصه آن به سازمان اوقاف و امور خیریه، با تاکید بر احترام به اصل مالکیت سازمان مذکور؛ به این خواست بجا و محق سازمان‌های مردم‌نهاد و عموم مردم، مبنی بر «عدم تغییر کاربری فعلی» و یا هرگونه «دست‌اندازی به این ساختمان تاریخی»، در سالی که از سوی مقام معظم رهبری به‌نام «همدلی و همزبانی»، نامور گردیده است، همدلی و همزبانی نشان داده، و در ختم به خیر رساندن این نگرانی و مرتفع‌سازی آن یاری نمایید. امیدواریم آن جایگاه گرامی، با توجه به منویات مقام معظم رهبری پیرامون حفظ و پاسداشت میراث تاریخی و هنر اسلامی کشور که فرمودند: «اثر معمارى را انسان تحسين مى‏كند و چون متعلق به ماست و مال ايراني‌هاست به آن افتخار هم مى‏كند»؛ به خواست به‌حق شهروندان مبنی بر حفظ ساختار کنونی (ملموس و ناملموس) این اثر تاریخی توجه فرموده، و نشان دهید که همچنان معتقد به پذیرشِ خواست عموم جامعه هستید، تا مبادا خدشه ای بر این اعتماد مقدس وارد گردد.

و در پایان : "اولم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم"

پیروز و سربلند باشید

کنشگران و فعالان (به ترتیب الفبا): (ادامه گزارش در "پیگیری این نوشتار")

ادامه نوشته

تیغ اوقاف بر گلوی میراث (گنجینه بابل)

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

تیغ اوقاف بر گلوی میراث

با وجود پیگیری ها و مخالفت دوستداران و انجمن های حوزه میراث فرهنگی و اداره کل  میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری مازندران؛ اداره اوقاف شهرستان بابل همچنان بر موضع خود مبنی بر تخلیه بی چون و چرای ساختمان گنجینه بابل که تنها موزه شهرستان هفتسد هزار نفری بابل و یکی از معدود موزه های سکه و اسناد تاریخی در شمال کشور است می باشد، نخستین بلدیه بار فروش یا همان گنجینه بابل در تاریخ ۸/امرداد/۱۳۵۴خورشیدی با شماره ثبت ۱۵۲۶ در سیاهه آثار ملی ایران جای گرفته است، و یکی از مهمترین شاخصه ها و نمادهای هویتی و تاریخی مازندران و بابل بشمار میاید، این ساختمان تاریخی که در یک (ادامه در "پیگیری این نوشتار")

ادامه نوشته

میراث فرهنگی "بابـل" نمناک است ....

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

میراث فرهنگی "بابـل" نمناک است ....

برج آرامگاهی درویش علم بازی- دوره تیموری - بازگیرکلا، بابل

بابل شهری است با پیشینه بسیار طولانی، آثار زندگی و شهرنشینی در آن به هزاره های پیش از زایش مسیح برمیگردد، با توجه به تپه های تاریخی این شهرستان حوزه تمدنی و شهرنشینی آن را میتوان به هزاره سوم پیش از زایش و غنای فرهنگی آن را با گوهر تپه بهشهر و یا چشمه علی دامغان همراستا دانست، وجود سفالینه های خاکستری، ظرافت هنر سفال سازی، نوع خاکسپاری و تدفین، وجود زه کشی های آبی و تندیسک های باستانی گواه این مدعاست، اوج شکوه فرهنگی و شهرنشینی بابل به دوران اشکانی یا پارتی برمیگردد، و پیوند ناگسستنی و مستقیمی با آیین مهرپرستی و میتراییسم دارد، تا جایی که نام کهن این شهر "مه میترا" (میترای بزرگ) بوده است، نام بابل در سده های گوناگون تاریخی به مامطیر(معرب شده مه میترا) ، بارفروش ده، بارفروش و بابــُل دگرگون میگردد، که با نگاهی سطحی به وجه تسمیه آن میتوان به اهمیت این خطه فرهنگی و تاریخی تبرستان و ایران کهن پی برد، بابل همیشه نقشی موثر در بزنگاه های تاریخی، استوره ای و فرهنگی ایران داشته است، در این منطقه آثار بسیاری وجود دارد که از هزاره های دور تا دوره پهلوی نخست گوناگونی دارد و بیش از سد و بیست و اندی اثر ملی را در خود جای داده است، مازندران با توجه به اینکه منطقه ای نمناک و مرطوب است نیازمند پایش و نگاهداری دقیق تری نسبت به حفاظت آثار تاریخی دارد، و بیشینه آثار موجود این منطقه یا بگونه تپه های تاریخی باقی مانده اند و یا مربوط به دوران متاخرتر و با مهرازی خشتی و آجری میباشند، و بناهای سنگی بیشتر دچار ویرانی گشته اند، بی گمان بابل نیز از این مورد مستثنا نبوده و نگاهداری آثار موجود در آن نیازمند دقت و دلسوزی و آگاهی بیشتری می باشد، متاسفانه اینروزا مانند همیشه باید گفت وضعیت اثار تاریخی در این استان و بویژه بابل ناگوار است، و گویی میراث بابل نم دار و نمناک شده است، در بازدید های میدانی ماهانه بخش دیده ور سازه های کهن انجمن جوانان سپید پارس از آثار تاریخی کشور، ماه گذشته از آثار تاریخی بابل بازدید گردید که باید گفت نم و رطوبت گربانگیر بیشینه آثار این شهرستان گردیده است، در بازدید از برج آرامگاهی درویش علم بازی (بازگیرکلا) (شماره ثبت ۳۳۲۸ بتاریخ ۱۳۷۹/۱۲/۲۵ سده نهم ) متاسفانه تعرض و دست اندازی هیات امنا و پایگاه بسیج به بدنه و الحاق ساختمان با نمای سنگ کاری، اصل بنا را مخدوش نموده است،  و چهره ناهمگونی بدان داده است، از سویی نیز نم و رخنه شدید رطوبت به بدنه باعث تخریب و ریزش کاشی ها و حتا آجر های بنا گردیده است، بگونه ای که ادامه این روند وضعیت استواری بنا را تهدید خواهد کرد.

برج آرامگاهی درویش علم بازی- دوره تیموری - بازگیرکلا، بابل

نفوذ شدید رطوبت به بدنه و همچنین دست اندازی های عامدانه استواری و ارزش بنا را دچار مشکل و خطر نموده است

 

برج آرامگاهی درویش بایی کلا روستای شهید آباد (بایی کلا) که مربوط به دوره تیموری می باشد نیز بشدت وضعیتی اسفناک دارد و نفوذ نم و همچنین تخریب انسانی وضعیت آن را بحرانی نموده است، در سال های نخستین انقلاب پس از سرقت

ادامه نوشته

همنوا با بافت (مرهمی بر درد های بافت تاریخی)

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

 

همنوا با بافت

(مرهمی بر درد های بافت تاریخی)

در راستای پاسداشت و نگاهداشت بافت تاریخی، که آمیزه ای از هنر مهرازی ایرانی و اسلامی می باشد، و از آنجا که این هنر فاخر از ارزش های گرانسنگ و شناسنامه هویتی هر شهری بوده و حفاظت و باززنده گردانی آن از خویشکاری های تک تک شهروندان و در سر دست آنها انجمن های مردم نهاد بعنوان وجدان های بیدار جامعه می باشد، انجمن جوانان سپید پارس با همکاری رفتگران طبیعت استان مازندران و  همیاری چند سازمان مردم نهاد دیگر شهرستان بابل، برنامه "همنوا با بافت" مرهمی بر دردهای بافت تاریخی ، با باشندگی کوشندگان میراث فرهنگی، و محیط زیست و عموم شهروندان و همراهی مسئولان شهرستانی،در روز آدینه پانزدهم آبان ماه سال جاری از ساعت ۱۰ بامداد در، محله تاریخی اوصیاء (پنجشنبه بازار) برگزار گردید./

بنا به گزارش پیوندهای مردمی-انجمن جوانان سپید پارس

 این برنامه که از سوی بخش دیده ور سازه های کهن، انجمن جوانان سپید پارس با همکاری رفتگران طبیعت مازندران و همراهی گروه مردمی سلام بابل، گالری هنری مارین، انجمن یاوران زمین و همگامی اداره میراث فرهنگی،صنایع دستی،شورای اسلامی و شهرداری و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان بابل در راستای ایجاد انگیزش و حساسیت های مدنی و عمومی نسبت به تخریب و همچنین ارزش های بافت تاریخی در محله تاریخی پنجشنبه بازار برگزار گردید، آشنایی با پیشینه بافت تاریخی، راهپیمایی نمادین در بافت تاریخی، برگزاری نمایشگاه عکس های تاریخی "زنده یاد خانه پدری" ، پاکسازی و جمع آوری زباله در بافت تاریخی در دستور کار قرار گرفت.

همچنین به نشان همدردی و غم ویرانی بافت تاریخی استاد "رودپشتی" به نواختن ساز قرنای پرداختند؛ در آغاز مراسم جناب پوراسماعیل از کنشگران فرهنگی و ادبی شهر بابل گفتاری را به یاد شادروان بانو "فرانک دوانلو" نویسنده و شاهنامه پژوه فقید ارائه نمودند، در ادامه علیرضا صادقی امیری دبیر انجمن جوانان سپید پارس گفتاری پیرامون ارزش های هنری و مهرازی بافت های تاریخی و پیشینه شهر بابل برای باشندگان در برنامه ایراد نمودند، همچنین جواد بیژنی از هنرمندان و مسئول گروه مردمی سلام بابل درباره نمایشگاه خانه پدری توضیحاتی داده و در پایان مرضیه شفیعی یکی از مدیران رفتگران طبیعت مازندران پیرامون اهداف و انگیزش این گروه و همچنین تعامل ایشان با انجمن های میراثی آگاهی دادند، همچنین در خلال برنامه جناب آقایان اباذری ریاست ارجمند اداره میراث فرهنگی و جناب خدادا سرپرست شهرداری بابل نیز سخنانی پیرامون اهمیت حفظ و پاسداشت بافت های تاریخی و میراث فرهنگی برای باشندگان ایراد نمودند....

در پایان برنامه پس از راهپیمایی نمادین فعالان و کنشگران مدنی شهرستان بابل در بافت تاریخی و همچنین پاکسازی آن، همگی در پای بنای ویران شده "گرمابه میرزا یوسف" (صفویه-ش.ث ملی 2457 بتاریخ 19/7/78) که سه سال پیش توسط شهرداری بابل به بهانه ساخت پارکینگ عمومی عامدانه تخریب گردید، گرد هم آمدند....


 

 

با سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن - انجمن جوانان سپید پارس

فرتورها: مازندنومه

زباله دانی تاریخ و فرهنگ بابل ( آزادسازی ،"پل تاریخی محمد حسنخان" با مرگ تجارتخانه روس)

به نام یزدان پاک



درود و سپاس
بخش دیده ور سازه های کهن

زباله دانی تاریخ و فرهنگ بابل

آزادسازی ، "پل تاریخی محمد حسنخان" با مرگ تجارتخانه روس



 
پل تاريخي "محمد حسنخان" واقع در شهرستان بابل, در تاريخ 22/2/1356 خورشيدي به شماره ي 1414 در سیاهه آثار ملي ایران جاي گرفته است؛ این پل در اواخر دوره ي زنديه، بدست والي وقت بارفروش (بابل) "محمد حسنخان قاجار"،( نیای آغا محمدخان قاجار) بگونه معماري صفوي بنیان گردید،اين اثر تاريخي6 متر پهنا و 140 متر درازا و داراي 8 تاق چشمه است و بلنداي اين پل تا کف رودخانه (بابلرورد)11متر مي باشد؛ سال هاست که وضعیت حفاظت و بهره وری این اثر فاخر ملی به یکی از دغدغه های اصلی کنشگران و دوستداران میراث فرهنگی و طبیعی تبدیل شده است، از آمد و شد خودروهای سنگین گرفته تا ایجاد ترک های عمیق بر روی بدنه، از فرو ریختن دیواره حفاظتی آن تا ایجاد گودال و چاله با پتک از سوی وندال های میراثی، از تخریب تاق چشمه ها و مخدوش نمودن منظر آن گرفته تا تخلیه نخاله و زباله های صنعتی خانگی، همگی دردنامه و رساله رنج این اثر ملی و فاخر تاریخی است، این روزها هم که خبر های ساخت پل سوم و نجات بخشی پل در میان است، کام دوستداران میراث دوچندان تلخ تر شده است، چرا که برای نجات یک اثر تاریخی باید اثر ملی دیگری را سد در سد ویران نمود، این بدان مانند است که برای درمان چشمی آن چشم دیگر را باید کور نمود، متاسفانه اینروزها همه گی دست در دست هم داده اند به کین تا این حافظه تاریخی و نماد فرهنگی ملی را محو نمایند، محور تاریخی میدان شیروخورشید(ولایت) تا تجارتخانه روس(سلمان) دارای ویژگی های بی بدیل فرهنگی و تاریخی است که میتواند جنبشی بزرگ چه فرهنگی و چه اقتصادی ایی را در شهر بابل و حتا استان و چه بسا شمال کشور ایجاد کند، در یک مسیر مشجر و درختی بسیار زیبا که منتهی به مکان طبیعی و رودخانه با پیرامون سبز میشود، شش اثر ملی ثبت شده از دوران زندیه تا پهلوی وجود دارد، و دیگر آنکه

ادامه نوشته

خشی بر روی چهارتاقی ساسانی ایج  و جشن فرخنده تـــیـــرگـــان

 

تیر روز از تیر ماه باستانی، جشن فرخنده و همایون " تـیرگـان"

گرامی داشت یادمان جانفشانی « آرش کمانگیر »

بزرگ داشت ایزد باران « تـشتر»

بر همه ی ایرانی تباران خجسته باد

 

تیر گشت و آری آرش تیر خود بر قلب دوران زد

نگه کن جان خود جانانه بخشید و شرف بر نام ایران زد

دماوند کهن امروز چون آرش هزاران مرد میخواهد

زخواب شرم برخیزا که ایران تیر میخواهد

بانو "س.مهرابی"

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

 

خشی بر روی تاریخ ایج

در شهرستان استهبان و در بخش ایج در میانه راه ساسانی و در انتها یک مسیر رودخانه ای و سرسبز چهار تاقی ایج(مسجد سنگی) جای گرفته است که مربوطه به دوره ساسانی بوده و بشماره ۹۵۷ بتاریخ ۱۳۵۲/۱۰/۰۵ در سیاهه ملی ایران جای گرفته است، متاسفانه وضعیت نگهداری و پاسبانی از این اثر و مجموعه بسیار ارزشمند بشدت اسفناک بوده، بگونه ای که تقریبا میتوان گفت هیچگونه حفاظتی از این مجموعه که شامل مسیر (جاده) ساسانی، چند آب انبار و برجک هدایت آب،آبراهه ها، دو تاق، کتیبه هزار و اندی ساله و چند مهرابه می باشد، نمی شود، و بعید نیست که حتا میراث فرهنگی آن را فراموش نیز کرده باشد، در سرکشی های ماهانه بخش "دیده ور سازه های کهن" انجمن جوانان سپید پارس از آثار تاریخی کشور، مشاهده گردید که

ادامه نوشته

خشی بر روی چهارتاقی ساسانی ایج

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

 

خشی بر روی تاریخ ایج

در شهرستان استهبان و در بخش ایج در میانه راه ساسانی و در انتها یک مسیر رودخانه ای و سرسبز چهار تاقی ایج(مسجد سنگی) جای گرفته است که مربوطه به دوره ساسانی بوده و بشماره ۹۵۷ بتاریخ ۱۳۵۲/۱۰/۰۵ در سیاهه ملی ایران جای گرفته است، متاسفانه وضعیت نگهداری و پاسبانی از این اثر و مجموعه بسیار ارزشمند بشدت اسفناک بوده، بگونه ای که تقریبا میتوان گفت هیچگونه حفاظتی از این مجموعه که شامل مسیر (جاده) ساسانی، چند آب انبار و برجک هدایت آب،آبراهه ها، دو تاق، کتیبه هزار و اندی ساله و چند مهرابه می باشد، نمی شود، و بعید نیست که حتا میراث فرهنگی آن را فراموش نیز کرده باشد، در سرکشی های ماهانه بخش "دیده ور سازه های کهن" انجمن جوانان سپید پارس از آثار تاریخی کشور، مشاهده گردید که

ادامه نوشته

این درد نامه، سری دراز دارد

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

این درد نامه، سری دراز دارد

اگر به شهرستان صفاشهر بخش دهبید استان فارس بروید، در میان شهر کاروانسرایی را مشاهده خواهید کرد که به کاروانسرای دهبید نامور است، این کاروانسرا چهار ضلعی و چهار ایوانی که یک کتیبه مرمرین سنگی مربوط بدوران محمد علی شاه قاجار بتاریخ 1324 مهی(قمری) نیز بر سر در آن نصب شده است؛ بشماره 4540 در تاریخ 11/10/1380 در سیاهه آثار ملی ایران به ثبت رسیده است! متاسفانه این کاوانسرا که در تولیت اوقاف می باشد، حال و روز خوبی ندارد، زمانی از این بنا بفرنام مدرسه علمیه استفاده می شده است، اما پس از گذر زمان و فرسایش آن، بناهای داخلی آن متروک و بحال خود رها گذاشته و قفل بزرگی بر درب آهنین آن زده و ورود و بازدید از آن برای مردم غیرممکن شده است
 
 

ادامه نوشته

کاروانسرای صفوی، بیلبرد تبلیغات های جاده ای شد

روزهای سوگواری نهم و دهم محرم

(تاسوعا و عاشورای حسینی)

بر پیروان آن حضرت بردباری و شکیبایی باد


به نام  یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

کاروانسرای صفوی، بیلبرد تبلیغات های جاده ای شد


کاروانسرای صفوی مورچه خورت که نامور به کاروانسرای "مادر شاه" نیز هست ، در تاریخ 15/8/84 بشماره 13657 در سیاهه آثار ملی ایران در میانه راه تهران به اسفهان در یک جاده ترانزیت و گردشگرپذیر جای گرفته است، متاسفانه عدم نصب تابلویی مبنی بر تاریخی و ثبت بودن این اثر و همچنین عدم رسیدگی به این کاروانسرای تاریخی و تقریبا سالم در نوع خود، شـُوند آن گشته است که این اثر بسیار ارزشمند، بفراموشی سپرده تا برج و بارو های آن به مکانی برای تبلیغات های بسیار زننده و نامربوط جاده ای و صنفی گردد؛ همچنین دپوی نخاله های ساختمانی در پیرامون این اثر ارزشمند چهره ای بسیار زشت و زننده ای بدان بخشیده است، از  آنجا که این کاروانسرای تاریخی قربانی فراموشی و بی مهری قرار گرفته است، بر منوال همیشه و همراستا با دگر بناهای اینچنینی به مکانی برای پاتوق معتادان و بی خانمان ها دگرگون گشته، و بر بنیان راه حل همیشگی این ناهنجاری فرهنگی، بجای نگاهداری و صیانت از آن و دادن کاربری و وجهه درخور بدان؛ صورت مسئله را پاک و به روی آن درب آهنینی نصب کرده تا دیگر بازدید و سرکشی به آن ناممکن شده و یا اگر هم

ادامه نوشته

معتادان، میزبانان میراث فراموش شده

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

معتادان، میزبانان میراث فراموش شده

ایرانیان در گذر تاریخ بویژه در دوران طلایی هخامنشی در دانش مهار آب، سد و پل سازی پیشرفت های شگرف و دستاوردهای ارزشمندی داشته‌اند، در این میان سد داریوش هخامنشی (سنگ دختران) که در تاریخ 1/9/1388 به‌شماره 27514 در سیاهه آثار ملی ایران به ثبت رسیده است، نمونه ای بارز و تقریبا سالمی است که به لحاظ ساختار مهندسی سازه و همچنین دانش شناخت محیطی بنیان آن، نمونه ای کم نظیر می‌باشد، پهنای دهانه تاق چشمه سد داریوش بزرگ در پایین  سه متر و ژرفای آن سه و نیم متر و بلندای دهانه آن 2 متر و 10 سانتی متر و بلندای تاج کنونی آن 3 متر می باشد، با وجود ارزش مهرازی و همچنین پیشینه کهن و جای گیری در منطقه ای گردشگرپذیر، این اثرِ ارزشمند، محجور و تنها در گوشه‌ای به حال خود رها گشته است، هرچند به برهان دورماندن از دسترس عموم و یا شاید بی‌پروایی مردم؛ این اثر، از تخریبات عمدی و انسانی دور مانده است، اما عدم رسیدگی به آن و قرار گرفتن در معرض آسیب های طبیعی و همچنین نم ناشی از رودخانه و دریاچه کنونی سد درودزن، کم کم دارد دچار آسیب های فرسایشی میشود، اما در کنار این روند فرسایش و فراموشی، بدلیل عدم حفاظت و معرفی درست آن بفرنام یک اثر تاریخی ، این سازه ی 2400 ساله ی ارزشمند و شگرف، به محلی برای پاتوق معتادان مواد مخدر تغییر کاربری داده است، متاسفانه آنچه نمایان است میزبانان میراث متروک کهن و باستانی ایران عزیز، معتادان و بی خانمان ها می باشند، در دورانی که برخی از کشورها میراث چند سد ساله و بعضا چند ده ساله خود را با همه ی توان پاس میدارند و آن را به جهانیان عرضه می کنند، در کشور ما میراث دوهزار و اندی ساله به محلی برای معتادان و بی‌خانمان ها بدل میگردد، ارزش معنوی و هنری مواریث کهن و معاصر کشورمان دچار سرخوردگی و افول بسیار گشته است، متاسفانه توده ی جامعه به برهان روزمرگی و درگیری های زندگی ماشینی و فشار اقتصادی دچار یک نوع بی تفاوتی مزمن نسبت به ارزش های تاریخی، فرهنگی و هنری کشورشان شده اند، نگاه معنوی و ارزشی به این میراث با شکوه تاریخی، طبیعی و فرهنگی بشدت نزول کرده است؛  

ادامه نوشته

شهربانی بابل زیر تیغ جراحی

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

شهربانی بابل زیر تیغ جراحی

ساختمان شهربانی بابل که به شماره 1527 به تاریخ 25/6/1363 خورشیدی در سیاهه آثار ملی ایران به ثبت رسیده است، به تازگی به دلیل رخنه نم و رطوبت بالا به بدنه بیرونی این بنا از سوی نهاد ناجا شهرستان، با هماهنگی میراث فرهنگی و نظارت از سوی این اداره مورد تخریب نمای بیرونی و بازسازی قرار گرفته است.
 

 بهسازی و بازسازی نمای بیرونی این ساختمان توسط استادکاران ساختمان تازه بنیان و جنجالی شورای شهر شهرستان بابل که در حریم درجه یک دو بنای تاریخی دیگر(موزه کنونی، شهرداری پیشین و نخستین بلدیه شهر، به شماره ثبت 1526 بتاریخ 8/امرداد/1354خورشیدی و مجموعه خانه های تاریخی آقاجان نسب به شماره ثبت 2685 بتاریخ 17/خورداد/1379خورشیدی مربوط به دوره ی قاجاریه) جای گرفته و حریم منظری آن را کاملا مخدوش نموده است، در حال انجام است.

 در همین راستا

ادامه نوشته

80 درصد ساختمان تاریخی شهرداری قائمشهر ترمیم شد

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن


هشتاد درصد ساختمان تاریخی شهرداری قائمشهر بهسازی شد

به منظور حفظ آثار ملی، تجهیز و بازسازی ساختمان قدیمی شهرداری قائمشهر به عنوان یازدهمین موزهاستان مازندران از سال گذشته آغاز شد.برای این کار ۴۰ میلیارد  ریال اعتبار اختصاص یافته است، این موزه دارای بخش های مردم شناسی و کتابخانه است.ساختمان قدیمی شهرداری این شهر که در سال ۱۳۰۵ هجری شمسی و در دوره پهلوی اول ساخته شده، در سال ۱۳۵۶در فهرست آثار ملی کشور ثبت شد.در صورت تخصیص اعتبار مورد نیاز، ۲۰ درصدی باقی مانده از کار بازسازی و ترمیم این ساختمان نیز انجام خواهد شد.


زهرا میرزایی

دبیر بخش گردشگری

با سپاس

پیوندهای مردمی-انجمن جوانان سپید پارس

بخش دیده ور سازه های کهن- انجمن جوانان سپید پارس

سرپرست بخش: کارشناس ارشد باستاشناسی، مجتبی صفری

برگرفته از: خبرگزاری ایرنا(مازندران)

تخریب اولین بافت تاریخی استان مازندران

                                                        به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن


تخریب اولین بافت تاریخی استان مازندران

اولین بافت و محله تاریخی ثبت شده در آثار ملی استان مازندران به علت سهل انگاری در حال تخریب است ، این اثر ملی در سال ۱۳۴۸ در فهرست (سیاهه)‌ آثار ملی ایران قرار گرفته بود . محله قدیمی شهر آلاشت ، چندین خانه و عمارت که برخی از آنها به دوران قاجار و صدر مشروطیت می رسد را شامل می شود و خانه های مذکور با خشت و سقف های چوبی (تخته پوش) شده اند و کوچه های باریک آن قالبا سنگ فرش است. یکی از خانه های محله «پاهلونی خیل یا پهلوان خیل» متعلق به پدربزرگ رضاشاه معروف به مراد علی خان بوده که بعدها این عمارت در اختیار مصطفی خان برادر عباسعلی خان پدر رضاشاه می رسد (نکته: رضاشاه در این خانه متولد شده) و در حال حاضر به همت شهرداری شهر آلاشت به عنوان موزه مردم شناسی برای عموم قابل بازدید است.

تخریب حسینیه داخل بافت و نوسازی آن بدون همسان سازی جداره محیط

تخریب حسینیه داخل بافت و نوسازی آن بدون همسان سازی جداره محیط

ادامه نوشته

مرگ خاموش شکلی قاجاری در راهی ساسانی

به نام یزدان پاک

شهادت نخستین پیشوای شیعیان جهان امام علی (ع)

بر پیروان و دوستداران آن حضرت بردباری و شکیبایی باد

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

مرگ خاموش شکلی قاجاری در راهی ساسانی

 

«شکل شاه» سنگ نگاره‌ای قاجاری از ناصرالدین شاه در یک راه ساسانی می‌باشد که به‌شماره 6272 بتاریخ 7/7/1381 در سیاهه آثار ملی ایران ثبت و در ضلع غربی تونل وانا شهرستان آمل قرار گرفته است، این سنگ نگاره که یکی از با ارزش‌ترین و زیباترین سنگ نگاره‌های دوره قاجاری می‌باشد، با اندوه بسیار باید گفت حال و روز چندان مناسبی ندارد، گرچه در گذشته بارها از وضعیت نابسامان نگاهداری و شناسه دهی آن گلایه شده و برای دوستداران میراث فرهنگی- طبیعی به یک معضل و دل‌نگرانی تبدیل شده است؛ اما همچنان هیچ اقدامی برای حفاظت از این اثر گرانسنگ تاریخی انجام نشده است، متاسفانه چندی پیش بخشی از چهره‌های شاهزادگان قاجاری نقش شده در این سنگ نگاره از سوی افرادی نادان تخریب شده است، بگونه‌ای که احتمال می رود این تخریب ها باید بگونه عمدی بوده باشد، چرا که تخریب

ادامه نوشته

پاسارگاد میراثی از باستان تا اسلام

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

پاسارگاد میراثی از باستان تا اسلام

شاید بتوان به جرأت گفت که بیشتر مردم، پاسارگاد را تنها بواسطهٔ مجموعه میراث جهانی آن، بویژه آرامگاه «کوروش بزرگ» می‌شناسند، اما پاسارگاد گنجینه بزرگی از میراث نیاکانمان از پیش از هخامنشیان تا دوران اسلامی می‌باشد؛ علاوه بر میراث جهانی پاسارگاد، 79 اثر تاریخی دیگر در سیاهه آثار ملی ایران جای دارند. 72 اثر آن مربوط به پیش از اسلام و 7 اثر آن مربوط به دوران اسلامی می‌باشد. در میان آثار اسلامی، کاروانسرای قوام آباد به‌شماره ثبت 3065 به‌تاریخ 25/12/1379 مربوط به دوران قاجاری و گورستان امامزاده عقیل (سلطان کرم) بشماره ثبت 16035 بتاریخ 20/6/85 مربوط به دوره های صفوی،زندیه و قاجاری از بارزترین آنها می باشد که متاسفانه وضعیت چندان مناسبی ندارند. گرچه برنامه ریزی هایی برای نگاهداری از این آثار در دستور کار قرار گرفته است، اما در برخی موارد تخریب های بوجود آمده غیرقابل جبران است، و اگر هرچه زودتر

ادامه نوشته

کاش کمی گوش شنوا و بصیرت هویتی داشتیم .... (گنجینه نخستین بلدیه بابل)


به نام یزدان پاک
 
درود و سپاس
بخش دیده ور سازه های کهن
 
کاش کمی گوش شنوا و بصیرت هویتی داشتیم ....
 
گنجینه (بلدیه) و مجموعه قاجاری آقاجانسب بابل، یکی از آثار هویتی و تاریخی و به نوعی شناسنامه این شهرستان هستند، متاسفانه چندی است که شورای شهر و شهرداری بابل از تنگی جا و مکان، یکی از نخستین کتابخانه های تاریخی بابل را 100% ویران کرده و در جای آن در حال ساخت، ساختمانی تازه ای برای شورای شهر می باشند که ناظر طرح شهرداری این شهرستان است؛ این ساختمان درحالی در روی تکمیل و مراحل پایانی است که از نخست آغاز کار، با شکایات سازمان میراث فرهنگی و اعتراض گسترده انجمن ها و دوستداران میراث فرهنگی روبرو بوده است؛ این ساختمان در حریم درجه یک دو بنای تاریخی ثبت شده در سیاهه آثار ملی قرار دارد و حریم منظری آنان را بطور کلی مخدوش نموده است، اما متاسفانه مسئولان شهری هیچ توجه و پروایی به این موضوع نداشته و همچنان در حال تکمیل ساختمان مذکور می باشند؛ گویی که نه گوش شنوایی دارند و نه دغدغه و بصیرت ملی-هویتی ....؛
ادامه نوشته

میراث فرهنگی کرمان در کما- بخش پایانی

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن


میراث فرهنگی کرمان در کــُما


گزارشی از: علیرضا صادقی امیری، دبیر انجمن جوانان سپید پارس

هفته گذشته به‌همراه یکی از کارشناسان میراث به منظور بازدید از باغ شازده ماهان و ارگ بم (میراث جهانی) راهی استان کرمان شدیم، در این بازدید یک روزه به شهرهای ماهان، کرمان و بم از چهار اثر تاریخی این شهرستان‌ها بازدید شد، که متاسفانه بی مدیریتی و ناگواری وضیعت نگهداری در این بناها تا آن اندازه بود که انگار میراث فرهنگی استان کرمان در کُما به سر می‌برد، هیچگونه مدیریت و نظارت در راستای حفظ و نگهداری و همچنین ارائه خدمات به گردشگران وجود ندارد، این بناها صرفا مکانی برای خرید بلیط و گشت و گذار بی‌برنامه و ناآگاهانه گردشگران و یا پارکی جهت گذران اوقات بیکاری خانواده‌ها گشته است.... از سوی دیگر وضیعت بناها تا آن اندازه وخیم بوده که این پرسش را به ذهن بازدید کننده داخلی و خارجی ایجاد می‌کند، که آیا این مکان‌ها دارای مدیریت و ارزش تاریخی می‌باشند یا خیر؟ در رویی که دو اثر از این چهار بنا در سیاهه میراث جهانی جای دارند! در این میان وضعیت باغ "شازده ماهان" بفرنام یکی از آثار میراث جهانی بدترین و "ارگ تاریخی بم" بفرنام یکی دیگر از آثار میراث جهانی بهترین و ضعیت را داشتند، در این گزارش در چهار بخش به مشکلات این بناها می‌پردازیم.


بخش چهارم و پایانی:

ارگ تاریخی بم

ادامه نوشته

میراث فرهنگی کرمان در کما- بخش سوم

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن


میراث فرهنگی کرمان در کــُما


گزارشی از: علیرضا صادقی امیری، دبیر انجمن جوانان سپید پارس

هفته گذشته به‌همراه یکی از کارشناسان میراث به منظور بازدید از باغ شازده ماهان و ارگ بم (میراث جهانی) راهی استان کرمان شدیم، در این بازدید یک روزه به شهرهای ماهان، کرمان و بم از چهار اثر تاریخی این شهرستان‌ها بازدید شد، که متاسفانه بی مدیریتی و ناگواری وضیعت نگهداری در این بناها تا آن اندازه بود که انگار میراث فرهنگی استان کرمان در کُما به سر می‌برد، هیچگونه مدیریت و نظارت در راستای حفظ و نگهداری و همچنین ارائه خدمات به گردشگران وجود ندارد، این بناها صرفا مکانی برای خرید بلیط و گشت و گذار بی‌برنامه و ناآگاهانه گردشگران و یا پارکی جهت گذران اوقات بیکاری خانواده‌ها گشته است.... از سوی دیگر وضیعت بناها تا آن اندازه وخیم بوده که این پرسش را به ذهن بازدید کننده داخلی و خارجی ایجاد می‌کند، که آیا این مکان‌ها دارای مدیریت و ارزش تاریخی می‌باشند یا خیر؟ در رویی که دو اثر از این چهار بنا در سیاهه میراث جهانی جای دارند! در این میان وضعیت باغ "شازده ماهان" بفرنام یکی از آثار میراث جهانی بدترین و "ارگ تاریخی بم" بفرنام یکی دیگر از آثار میراث جهانی بهترین و ضعیت را داشتند، در این گزارش در چهار بخش به مشکلات این بناها می‌پردازیم.


بخش سوم:

مجموعه «گنجعلی خان»

 

ادامه نوشته

میراث فرهنگی کرمان در کما- بخش دوم

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن


میراث فرهنگی کرمان در کــُما


گزارشی از: علیرضا صادقی امیری، دبیر انجمن جوانان سپید پارس

هفته گذشته به‌همراه یکی از کارشناسان میراث به منظور بازدید از باغ شازده ماهان و ارگ بم (میراث جهانی) راهی استان کرمان شدیم، در این بازدید یک روزه به شهرهای ماهان، کرمان و بم از چهار اثر تاریخی این شهرستان‌ها بازدید شد، که متاسفانه بی مدیریتی و ناگواری وضیعت نگهداری در این بناها تا آن اندازه بود که انگار میراث فرهنگی استان کرمان در کُما به سر می‌برد، هیچگونه مدیریت و نظارت در راستای حفظ و نگهداری و همچنین ارائه خدمات به گردشگران وجود ندارد، این بناها صرفا مکانی برای خرید بلیط و گشت و گذار بی‌برنامه و ناآگاهانه گردشگران و یا پارکی جهت گذران اوقات بیکاری خانواده‌ها گشته است.... از سوی دیگر وضیعت بناها تا آن اندازه وخیم بوده که این پرسش را به ذهن بازدید کننده داخلی و خارجی ایجاد می‌کند، که آیا این مکان‌ها دارای مدیریت و ارزش تاریخی می‌باشند یا خیر؟ در رویی که دو اثر از این چهار بنا در سیاهه میراث جهانی جای دارند! در این میان وضعیت باغ "شازده ماهان" بفرنام یکی از آثار میراث جهانی بدترین و "ارگ تاریخی بم" بفرنام یکی دیگر از آثار میراث جهانی بهترین و ضعیت را داشتند، در این گزارش در چهار بخش به مشکلات این بناها می‌پردازیم.


بخش دوم:

باغ شازده ماهان

ادامه نوشته

میراث فرهنگی کرمان در کما- بخش نخست

                                                           به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن


میراث فرهنگی کرمان در کــُما


گزارشی از: علیرضا صادقی امیری، دبیر انجمن جوانان سپید پارس

هفته گذشته به‌همراه یکی از کارشناسان میراث به منظور بازدید از باغ شازده ماهان و ارگ بم (میراث جهانی) راهی استان کرمان شدیم، در این بازدید یک روزه به شهرهای ماهان، کرمان و بم از چهار اثر تاریخی این شهرستان‌ها بازدید شد، که متاسفانه بی مدیریتی و ناگواری وضیعت نگهداری در این بناها تا آن اندازه بود که انگار میراث فرهنگی استان کرمان در کُما به سر می‌برد، هیچگونه مدیریت و نظارت در راستای حفظ و نگهداری و همچنین ارائه خدمات به گردشگران وجود ندارد، این بناها صرفا مکانی برای خرید بلیط و گشت و گذار بی‌برنامه و ناآگاهانه گردشگران و یا پارکی جهت گذران اوقات بیکاری خانواده‌ها گشته است.... از سوی دیگر وضیعت بناها تا آن اندازه وخیم بوده که این پرسش را به ذهن بازدید کننده داخلی و خارجی ایجاد می‌کند، که آیا این مکان‌ها دارای مدیریت و ارزش تاریخی می‌باشند یا خیر؟ در رویی که دو اثر از این چهار بنا در سیاهه میراث جهانی جای دارند! در این میان وضعیت باغ "شازده ماهان" بفرنام یکی از آثار میراث جهانی بدترین و "ارگ تاریخی بم" بفرنام یکی دیگر از آثار میراث جهانی بهترین و ضعیت را داشتند، در این گزارش در چهار بخش به مشکلات این بناها می‌پردازیم.


بخش نخست:

بقعه شاه نعمت الله ولی

ادامه نوشته

بازهم گرمابه تاریخی میرزا یوسف قربانی می شود

به نام یزدان پاک


درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن


بازهم گرمابه تاریخی میرزا یوسف قربانی می شود


 

بنا بگفته ی علیرضا صادقی امیری، دبیر انجمن جوانان سپید پارس :

گرمابه میرزا یوسف ملکی که چند ماه پیش به بهانهٔ ساخت پارکینگ عمومی برای شهروندان در یک روز تعطیل (آدینه) بدون اجازه و هماهنگی با سازمان میراث فرهنگی از سوی شهرداری و شورای اسلامی شهرستان بابل نزدیک به 85% تخریب گردید، در کمال شگفتی و ناباوری اکنون صاحبان شخصی آن دورتا دور آن را  دیوار کشی نموده و درحال تعبیه درب خانگی هستند، پس از پرس و جو از کارگران روشن شد که صاحب شخصی آن دور آن را دیوارکشی نموده تا در آینده ای نزدیک تبدیل به یک مجتمع تجاری یا مسکونی شده و یا به بهای گزافی بفروش برساند، این در حالی است که در هماهنگی ها و قراردادهایی که میان شهرداری و مالکان شخصی این بنای تاریخی (بدون مجوز از میراث فرهنگی) انجام شده بود، می بایست این مکان به مدت کمینه دوسال بفرنام پارکینگ عمومی خودروها در اختیار شهروندان قرار بگیرد، چراکه

ادامه نوشته

در بابل ساختمان شورای شهر بالا می رود،میراث ملی به زیر

بنام یزدان پاک

 

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

 

در بابل ساختمان شورای شهر بالا می رود،میراث ملی به زیر

ویروس "جهان نما" اسفهان به جان "بلدیه" بابل افتاد

به بهانه ی 37مین سال ثبت گنجینه بابل در فهرست آثارملی


 

با وجود پیگیری و مخالفت دوستداران میراث فرهنگی-طبیعی و سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی؛ و همچنین طرح شکایات؛ شهرداری و شورای شهر بابل همچنان مصمم برای ادامهٔ ساخت ساختمان تازه ای برای شورای شهر که بر ویرانه های یک خانه قدیمی و نخستین کتابخانه شهر جای گرفته است، می‌باشند؛ گویا توان سازمان میراث فرهنگی تا آن اندازه ناچیز و در روی دیگر برای شورای شهر و شهرداری تا آن اندازه بی اهمیت است،که پروایی به شکایات و خواست های دوستداران میراث فرهنگی-طبیعی نداشته و همچنان خودسرانه در روی تکمیل اشکوب چهارم و پنجم ساختمانی است که برای ساخت آن در حریم درجه یک میراث فرهنگی، هیچگونه مجوزی نگرفته و با گذشتن از بلندای 7متر، ناقص حریم منظری دو اثر تاریخی-فرهنگی ای شده است که در فهرست آثار ملی جای دارند...!

ادامه نوشته

شورای شهر و شهرداری بابل  همچنان پیشتاز در تخریب آثار ملی

به نام یزدان پاک

 

 

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن

 

 

شورای شهر و شهرداری بابل

 همچنان پیشتاز در تخریب آثار ملی



هنوز داغ تخریب‌های گرمابه میرزا یوسف، پل محمد حسنخان، مسجد جامع بابل، بافت تاریخی 130هکتاری بابل و تکیه معلم کلا بر جگر سوختۀ این شهر فراموش نشده است که؛ دگر بار گواه تهدیدی تازه برای از میان رفتن یکی دیگر از آثار ملی این سرزمین کهن هستیم! اینبار شهرداری و شورای شهر بابل در اقدامی شتابزده و غیر قانونی حریم منظری دو اثر تاریخی-فرهنگی، که به ثبت ملی نیز رسیده و هرکدام نماد و شناسنامه‌ای برای مردم این دیار است را خدشه دار کرده و در حین از بین بردن آن هستند.


ادامه نوشته

تن لرزان نقش رستم

به نام يزدان پاك

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن


تن لرزان نقش رستم

پس از نگراني هاي به ميان آمده درباره ي پديده ي شكاف در دامنه ي نقش رستم، دبير انجمن جوانان سپيد پارس بهمراه يكي از هموندان انجمن در تاريخ 90/10/19 از محل اين رخداد بازديد بعمل آورده است

درزه در فاصله 3 متری نقش برجسته، نقش رستم- فرتور:دارا

درزه در فاصله ی سه متری از نقش برجسته، نقش رستم- فرتور: دارا



درزه در فاصله ی بیست متری از نقش برجسته، نقش رستم- فرتور: دارا

بگفته ي عليرضا صادقي اميري دبير انجمن جوانان سپید پارس: پس از بررسي ميداني از شكاف هاي ايجاد شده در نقش رستم، اين بحث بميان آمده است كه شايد! اين شكاف ها نتيجه ي حركت گسلي  باشد كه در دامنه و بدنه ي كوه كه در پشت آرامگاه خشايارشاه وجود دارد، بوده باشد، البته اين موضوع را  نبايد ناديده گرفت كه

ادامه نوشته

شانه‌های خستهٔ «پل محمد حسنخان» همچنان رنج دوران را به دوش می‌کشد

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش دیده ور سازه های کهن


شانه‌های خستهٔ «پل محمد حسنخان» همچنان رنج دوران را به دوش می‌کشد

 

چندی است که نام مازندران و شهرستان بابل در مباحث آثار میراث فرهنگی داغ شده است، به ویژه که همین چندی پیش 11 اثر تاریخی از مازندران که 4 اثر آن از شهرستان بابل بود، در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است، متاسفانه، این بر سر زبان بودن نام مازندران و بابل نه برای پیشینه شکوهمند و کهن آن، بلکه به فرنود تخریب‌ها و ویرانی‌هایی است که بر سر آثار تاریخی و فرهنگی آن همیشه سایه افکنده است، همین چندی پیش بود که گزارش‌های ویرانی یک گرمابه تاریخی از سوی شهرداری بابل را شنیده‌ایم، و یا گزارشی از وضعیت نگران کننده غار قلعه اسپهبد خورشید که بزرگترین تاق آهکی جهان و یکی از نمادهای مقاومت و ملی خواهی این سرزمین نیز به شمار می‌آید را خوانده‌ایم، مازندران به فرنود نوع آب و هوای آن که بارانی و همیشه نمناک است آثار سنگی و تاریخی کمتری را
ادامه نوشته

شهرداري بابل نگاهبان منافع شهري يا ويرانگر ميراث ملي

به نام يزدان پاك

درود و سپاس
بخش ديده ور سازه هاي كهن



شهرداري بابل نگاهبان منافع شهري يا ويرانگر ميراث ملي



upsara

بابل با پيشينه اي بيش از 5000 سال كه به "مه ميترا"(مامطير) و پس ها به "بارفروش" و بالاخره با نام كنوني(بابل) نامور مي باشد، در دل خود همانند دگر نقاط كشور كهن و بزرگ ايران داراي بناها و يادمان هاي بسيار با ارزشي از گذشتگانمان است، كه نگاهداري و نگاهباني آن از وظايف تك تك شهروندان و هم ميهنان و بالطبع دستگاه ها و نهاد ها مي باشد، در اين ميان دو دستگاه بيش از پيش مسئول حفاظت و صيانت بنا ها و يادمان هاي شهري اي هستند كه متعلق به همه ي مردمان آن سرزمين است؛ سازمان ميراث فرهنگي و شهرداري! اما بايد گفت در برخي موارد و شايد بيشتر موارد نه تنها اين دو نهاد نگاهبان و حافظ آثار نبوده بلكه  خود ويرانگر و نابود كننده آن بوده و گاها مي باشند.
 بامداد روز آدينه

ادامه نوشته

بازسازی ناهمگون آرامگاه کوروش بزرگ

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

بخش ديده ور سازه هاي كهن

 

بازسازي ناهمگون آرامگاه كوروش بزرگ

آرامگاه کوروش بزرگ- فرتور از:دارا

  چندي است كه بحث چگونگي بازسازي آرامگاه كوروش بزرگ در ميان دوستداران ميراث فرهنگي كشور بالا گرفته است، بر بنيان دانش بازسازي آثار تاريخي، بخش بازسازي شده بايد كمي نسبت به بخش اصلي بنا دگرگوني داشته تا بيننده درك آن را داشته باشد كه كدام بخش از بنا تاريخي و كدام بازسازي شده است، اما اين مسئله درباره ي آرامگاه كوروش بزرگ تا آن اندازه غير اصولي و نا همگن است كه

ادامه نوشته

مسجد جامع بابل

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپید پارس

بخش دیده ور سازه های کهن

 

مسجد جامع بابل

مقدمه                                                                                                                                  

هنگامی که ازمراکزمذهبی سخن می گويیم ذهن ما متوجه به مقابر و زیارتگاه هاومساجدمی شود.  تقریبا در هر مرحله از مناطق شهری یا روستایی یک مسجد در بسیاری از روستاها تکیه وسقارخانه ها وجود دارد. عمده ترین دلیل این موضوع آن است که شیعیان ایران توجه و اراده خاصی به ائمه اطهار و فرزندان ایشان داشته و دارند.                        

تکیه ومساجد شهرها و روستاها بیشترین آثار برجای مانده ازمعماری دوران اسلامی هستند و به علت توجه مردم و تقدسی این بناها ازآسیب های جوی در امان مانده اند و هر بار مردم مشتاقانه برای مرمت و بازسازی آن می کوشند.    

مساجد از اماکن مذهبی هستند که تاریخ آغاز بنای آنها را مربوط به پذیرش تشیع وعمومی شدن آن در بین ایرانیان می دانند. اولین مسجد در زمان پیامبراکرم(ص) در شهر مدینه و بدست انصار ساخته شد.این مسجد به شکل مربع و مصالح آن از خشت و سنگ لاشه بود؛ حتی سر بنای آن و ستون های آن از درخت نخل بود.                              

                            

مسجدجامع بابل

 این مسجدرا ابتدا مازیار ابن قارن درسال1023ه.ق بنا کرد و در دوره صفویان این مسجد نوسازی شد و دردوران فتحعلی شاه براثر زلزله خراب شد و به فرمان این پادشاه درسال1225ه.ق به مباشرت میرزا محمدشفیع صدراعظم توسط میرمحمدحسین، متولی آن دوباره بنا شد.(به گفته دیگر دراوایل دوران قاجاربناگشته) سبک معماری این بنا به شيوه اصفهاني است كه معماری آن مربوط به دوران صفویه که درآن زمان دراوج تمدن بود می باشد. تقسیمات نود در این بنا کاملا مشاهده می گردد؛ سقف ها سفالی و دیواره ها آجری است که  تزئینات نیز بر روی آنها تعبیه می گشت.        

البته قسمت هایی از نمای این مسجد با مصالح امروزی مرمت گشته که هرگزحال وهوای معماری سنتي قدیم رابدست نیاورده است. 

    

مسجد جامع بابل _ انجمن جوانان سپید پارس _ نگاره : ح.حبیبی امیری

                                                                                                                       

مشخصات معماری                                                                                                                     

سردر   

مسجدجامع امروزی دارای دو سردر ورودی شرقی وغربی است که درب شرقی آن در تمام اوقات بسته است وکاربردی ندارد و شبستان های آن قسمت کاربرد چندانی ندارند و ازآنها به جای انباری مسجد استفاده می کنند. سردرغربی که  به دوفضای  سرپوشیده و هشتی مانندی ختم می شود و بالای سردرغربی  آیات  و عبارتی برگرفته ازسوره مبارکه((اعلی)) می باشد که بر روی کاشی نوشته شده است و کتیبه آن از دیوار جنوبی شروع می شود وسپس به دیوارهای غربی و شمالی سردر میرسد.                                                                                                                    

کتیبه ديگري بر سردر مسجد جامع باخط بسیارخوش ثلث و بافت کاشی می باشد که ابیاتی  بدین شرح برآن حک شده است:                                      

ستوده میر محمد حسین پاک نهاد   **** که هست تولیت کعبه زین جهان نشاد     

بعهد دولت خاقان  عهد  فتحعلی  ****چه شد ز زلزله این محترم  بنا  ویران               

به  اهتمام  تمام  سعیش   گشت**** هزار باد  فزونتر  ز  اول  آبادان               

کتیبه دیگری در قسمت شمالی سردر غربی  موجود میباشد که بدین  مضمون می باشد:                                      

 ((در روزگاری  همایون  که  دست ستم  در زنجیر عدل بسته بود به فرمان جم خدم ، محمد شاه قاجار عالیجاه فضلعلی خانا حاکم مازندران شد اجازه خبازی را  بخشید  هر کس  مطالبه نماید لعن ابدی گرفتار شود)).                   

در ابتدای ورودی با هشتی غیر منتظمی که فقط دارای دو محورتقارن عمود برهم می باشد مواجه می شویم که سقف این بنا کاربندی شده است و تاحدود زیادی برگرفته ازکار بناهای نواحی مرکزی ایران می باشد.                                 

صحن حياط

یکی از عناصر مهم  معماری  مسجد صحن  و حیاط  است که به  دلیل  پیروی از طرح  و نقشه اولین مسجد جهان«مسجدالنبی» طرح  مربع یا مربع مستطیل است که مسجد جامع  دارای  حیاط  مربع مستطیل  است و فضای  آزاد و روحانی را برای  واردین  به مسجد ایجاد می کند.که در واقع  شکل و فرم و عناصر تزئینی  ابتدا در همین صحن و حیاط  به نمایش درمی آید و ماهنگام ورود به مسجد بسیاری ازعناصر معماری و تزئینات  وابسته به معماری را یکجا مشاهده  می کنیم در بیشتر مساجد سعی می شود حضورآب در وسط حیاط که مظهر پاکیزگی و نظافت است قرار بگیرد اما در مسجد جامع  یا در مساجد دیگر  بابل حوض آب  وجود ندارد ولی به جای حوض از شیرهای  آب که در قسمت شبستان سردر ورودی  آن  قرار دارد استفاده  می کنند.                                                                    

صحن مسجدجامع که به عتیقی بارفروش معروف است 396  مترمربع  است . درازای حیاط  مسجدجامع  شرقی وغربی است و در طرف شمال و جنوب آن ساختمان است . ازساختمان نمای حیاط برای قرائت قرآن کریم و مراسم ها و از قسمت هایی  از این ساختمان که به خیابان راه دارد مغازه های زیادی احداث  شد که به نظر می رسد از این مسجد به جای استفاده از اماکن مذهبی و فرهنگی بیشتر به کارهای اقتصادی روی  می آورند. اما  ساختمان جنوبی این مسجد بیشتر به خواندن نماز جماعت اختصاص یافت در این قسمت پرده ای  نصب کردند برای قسمت زنانه و زنان درآن نماز می خوانند و دارای سقف آجرنما و هلال های بسیار زیبایی در آن قرار دارد اما متاسفانه ساختمان شمالی آن کاربری چندانی ندارند و بعنوان انبار و آبدارخانه  از آن  استفاده  می شود.                                                                

ایوان

بدون تردید زیباترین وعالی ترین ایوانها درمساجد و بناهای اسلامی ایران مشاهده می شوند و ایوان تقریباً بلند و متناسب با بنا ساخته می شد.ایوان مسجدجامع بابل  که جلوی آن را پنجره های آلومینیوم گذاشته اند میان دو جرز قرارمی  گیرد و پشت ایوان به طرف جنوب گنبدی مسجد و محراب آن است.                                                                  

گنبد مسجد جامع

گنبدها  یکی  ازعلائم  معماری  اسلامی هستند که متنوع ترین آنها در مساجد بکار گرفته شده اند. گنبدهای اصلی مسجدجامع  پشت ایوان و دو طرف آن هشت گنبد کوچک كه با گل اندازي با آجر تزيين شده و یک گنبد اصلی که در چهار طرف این بنا قرارگرفته اند که سه طرف هریک ازاین گنبدها طاق های جناغی است که برستون ها  و جرزهای  آن متکی  است. و با كاشي كاري تزيين شده كه نام ائمه روي آن نقش بسته است.

شبستان مسجد جامع

هر مسجد دارای  شبستان است ؛ این شبستان ها که در چهار طرف مسجد قرار دارد و این موضوع  بستگی  به اعتبار نمازگذاران آن مسجد دارد؛ فضاهای سرپوشیده ای هستند که دارای ستونهای یک شکل وموازی و به صورت آجرنما به صحن  راه  دارند.سقف شبستان ها به صورت  قوس شکل بوده و این  قوس ها به صورت عرق چین ظاهرشده اند که جلوه خاصی  به خود نمایان کرده اند و سنگ مرمر به ابعاد 55×65 در شبستان مسجد جامع به خط  نستعلیق  وجود دارد.

شبستان مسجد جامع امروزه بیشترکاربردهای  انباری  گرفته  است؛ ازبعضی شبستان های داخل مسجد به جای کتابخانه  و در بعضی ازقسمت ها از جاکفشی استفاده می کنند وازشبستان های حیاط آن از دو قسمت برای گرفتن وضو استفاده  می کنند.                                                                                                                                   

محراب مسجدجامع

محراب  که  نشان دهنده  قبله مسلمین است و درواقع نقطه عطف مسجد است ؛زیرا فلسفه ایجاد مسجد علاوه  بر ابعاد سیاسی، اجتماعی،  اقتصادی آن ادای  فریضه واجب نماز است که هرمسلمان ملزم به انجام  آن است. شاید هرمسجد عناصر تشکیل دهنده خود مثل صحن و مناره و گنبد را نداشته باشد اما حتما ًباید  محراب  را  دارا باشد. این مسجد دارای پنج محراب است  و این محراب  با کاشی کاری های  متنوع ، زیبایی  خاصی  به خود اختصاص داده است و محراب های مسجد در ضلع جنوبی آن قرار دارد. کاشی کاری  محراب  مسجدجامع  یک تکه و با تناسباتی زیبا نمونه های بسیارعالی درمعماری ایران هستند و معمولا از یک محراب که پایین تر از سطح زمین است در مواقعی استفاده    می شود که در حیاط نیز نمازگذارانی جهت انجام فریضه حضور داشته باشند.در بالای هر کدام از محراب ها پنجره هایی بعنوان روزن قرار دارد.        (روزن در بنا های سنتی  فقط جهت تهویه هوا بکار گرفته می شدند.)                        

مناره مسجد جامع

مناره ها بناهایی هستند در قالب برج مانند و باریک که معمولا ًدرکنار مساجد و بقاع متبرکه برای گفتن اذان ساخته   می شوند. درگذشته مناره ها نقش میل راهنما را درکنار جاده ها و ابتدای شهرها وکنار مساجد ایفا می کردند. مناره مسجد جامع در ضلع غربی آن و در سر در ورودی مسجد قرار دارد، این مناره به صورت منفرد و مصالح  آن ازخشت  بوده است.اتاقک بالای این مناره که از جنس چوب بوده بعلت آب و هوای مرطوب منطقه دچار پوسیدگی و تخریب شده است تعویض و اتاقک دیگری از جنس چوب بجای آن نهاده شد.                                                           

کاشی کاری مسجد جامع

به طور کلی نقش کاشی درایران بسیار مهم واساسی بوده است،زیرا غالب بناهایی که از شاهکارهای معماری ایران محسوب می شود بخش عمده زیبایی و شکوه خودرا ازکاشی کاری های مسجدگرفته اند. این کاشی کاری به صورت خشت و معرق کارشده و یکی ازویژگی های تزئینات معماری ایران کاشی کاری است که در نهایت استادی وتلفیق رنگها باهم  دردیوارهای جانبی و ایوان ها خودنمایی می کند. کاشی کاری در محراب های مسجد جامع هم جلوه خاصی به آن داده است.اشعاری باخط خوش ثلث روی قسمت های کاشی نوشته شده است که شامل کتیبه سردر غربی مسجد جامع با خشت کاشی کاری محمد مهدی 1230 ه.ق.                                                                                 

درحال حاضرهم به صورت نمای آجری کارهایی در دیوارها و قسمت هایی از شبستان انجام دادند که با اعتراض مردم و میراث فرهنگی به صورت نیمه کاره رها شد و اگر بخواهند از این نما استفاده  کنند به نظر می رسد که بافت قدیمی این مسجد از بین می برد؛ همانطورکه گفته شد درتمام مساجد بابل به خاطر اینکه بارفروش نام گرفت مغازه وبازارهای زیادی درنزدیکی مسجدوجودداردکه اگر به همین صورت پیش رود تمام اراضی این منطقه را تصرف خواهند کرد. در درب ورودی مسجد جامع بازار سرپوشیده ای قرارداردکه قدمت زیادی دارد؛این بازار در تمام روزهای هفته برقراراست وحدود از ساعت 6 صبح شروع وتا عصر خاتمه می یابد.که درتمام این مدت علاوه بر جلوگیری از نمای بنا به طریق های مختلف دیگر بر بنا اثر مخرب می گذارد.                                                                               

قوس در مسجد جامع بابل

عموم قوس های این بنا از نوع پنج و هفت کند میباشد البته قوس های دیگری نیز در این بنا بکار رفته که در زیر به شرح آنها می پردازیم:                                                                                                                    

قوس های بکار رفته در سردرها و شبستانها:

در ورودی های مسجد در قسمت بیرونی از  قوس پنج و هفت کند  و در قسمت درونی از قوس کلیل آذری استفاده شده است . در شبستانهای  ورودی  از قوس پنج و هفت کند  استفاده شده است در بنای جنوبی مسجد نیز اکثرا از قوس پنج و هفت  در طاق ها استفاده شده است بجز یک قوس که  در ورودی اصلی بناي جنوبي قرار دارد  از نوع  کلیل کمشی می باشد. اما دربنای شمالی از قوس های کلیل کمشی،کلیل آذری و پنج و هفت در زدن رف استفاده شده است.

(رف در بناهای سنتی برای سبک کردن دیوار وبعنوان تاقچه اجرا می شد.)                                                     

کش یا خفت

در این مسجد نیز مانند دیگر بناهای قاجاری از کش  در بین طاق ها استفاده شده است به این دلیل از کش استفاده می کردند که بتوانند از رانش طاق جلوگیری و ایستایی آن را افزایش دهند و معمولا کش را از چوب سپیدار انتخاب می کردند.                                                                                                                               

کاربندی و تزیینات

 کار بندی در بناهای سنتی ایران هم نقش نیارش وهم نقش تزیینی دارد و در اکثر طاق های این بنا  از کاربندی استفاده شده است و بر روی برخی از کار بندیها  اسماء مبارکه  با خط  کوفی  بوسیله گل اندازی با آجر تزیین نمودند.دراکثرجاهای این  بنا از گل اندازی جهت تزیین استفاده شده است که جلوه خاصی در بنا ایجاد می کند.          

گل اندازي با آجر

گل اندازي يك عنصر تزئيني است كه در اكثر بناهاي اسلامي ديده مي شود وبا ايجاد  اختلاف سطح آجر با بدنه اصلي بنا اين  عنصر زيبا را  خلق  و بنا را تزئين مي كنند .در مسجد جامع بابل نيز اين عنصر در بالاي و داخل طاق ها  و حتي در داخل گنبد ها  هم ديده ميشود                                                                                                    

 عوامل تخریب

علل فرسایش درطول زمان،ده ها و سدها سال بعد از احداث یکی از عوامل تخریب بناهای تاریخی در مازندران خصوصاً بابل به علت میزان بالای نم و رطوبت وبارندگی در فصول زمستان،پاییز و بهار در منطقه و شهر می باشد.                  

عموماً به علت شکستگی سفال سقف بنا و ریزش باران (رطوبت نزولی) از سقف به طبقات وآسیب دیدن چوب های نقش دار،شیرسرهای بناها،دیوارها،تعمیرات کاه گل،نقش های گچی وگچ بری می باشد.علت دیگرآسیب دیدگی بناها از پی بناها(رطوبت صعودی)است.به علت اینکه سطح آب زیرزمینی درشهربابل واطراف آن بالا می باشد،نم و رطوبت به پی بنا وتا ارتفاع حدوداً 5/1 متر ازآجرها وتعمیرات آن را تخریب کرده و باعث ترک خوردگی بنا می شود.چون ملات این بناها ازگل وآهک است باکوچکترین نمو رطوبت ازهم پاشیده و باعث آسیب دیدگی ساختمان می شود.علت دیگر آسیب بناها؛حوادث طبیعی ازجمله:سیل،زلزله و باد می باشد.از دیگر عوامل آسیب،خالی از سکنه بودن بسیاری از بناهای تاریخی می باشدکه در اختیار صاحبان و بلا استفاده می باشد بعلاوه که این امرباعث رفت وآمد افراد بیگانه به داخل بنا و تخریب آن نیز می شود.ساخت وسازجاده ها و خیابان هایی که احداث شده نیز مانع از جریان و ورود     آب های زیرزمینی به طرف رودخانه ها شده که خود از عوامل تخریب وآسیب دیدگی بناهای تاریخی بابل ازجمله مسجدجامع می باشد.   

با سپاس

پیوندهای مردمی – انجمن جوانان سپید پارس

سرپرست بخش دیده ور سازه های کهن : محمد پوروطن بابلی

دبیر بخش دیده ور سازه های کهن : کارشناس مهرازی، عاطفه خلیلی سوادکوهی

پژوهش و گردآوری : کارشناس مهرازی، حسین حبیبی امیری ( هموند انجمن )

www.jsp.parsiblog.com

مهرازی ایرانی، 500 سال پیش تر از اروپا    

به نام یزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپید پارس

بخش دیده ور سازه های کهن

 

معماری ایرانی، 500 سال جلوتر از اروپا   

محققان دانشگاه هاروارد به تازگی و با بررسی روی اشکال هندسی موجود روی بناهای قدیمی در ایران، آنها را بسیار پیچیده و بسیار برجسته از نظر محاسبات پیچیده ریاضی توصیف کردند؛نمونه هایی که حداقل 500 سال از نمونه های غربی در نوع خود برتری و تقدم دارند.((پیتر لو))، استاد دانشگاه هاروارد که روی این سوژه ها تمرکز کرده و نتایج مطالعاتش  در مجله معتبر ساینس منتشر شده است، می گوید:اشکال هندسی که با دقت و در نظر گرفتن کوچکترین محاسبات ریاضیات در برخی از مساجد ایران دیده می شود، از نظر پیچیدگی و دقت بسیار بالا در ترسیم بسیار منظم آنها روی دیوارها و حتی کاشی ها حیرت انگیزند.

تحقیقات این محقق نشان می دهد که این نوع هنر در اروپا در سال 1970 توسط فردی به نام " روجر پنروز"روی طراحی های هندسی به این شکل در اروپا راه پیدا کرده؛ اشکال هندسی که در آنها در عین استفاده از یک الگوی تکراری و منظم، تنوع بصری خود را حفظ کرده و به یک شکل باقی نمی مانند و تفاوت های بسیار ریزی دارند.

این استاد دانشگاه که به تازگی در مورد این شکل ها تحقیقات خود را آغاز کرده است،در مورد طراحی هایی که در آثار برجسته معماری ایران و به خصوص در اصفهان در سال 1453 میلادی ساخته شده اند،می گوید:((آنها از نوع بسیار نادری هستند که تنها هنرمندان ایرانی در قرون بسیار قبل قادر به طراحی و اجرای آنها بوده اند و اشکال خارق العاده ای را پدید آوردند که پس از صدها سال اکنون در 20 یا 30 سال گذشته زیبایی و ریاضیات پیچیده به کار برده شده در آنها کشف می شود.))

به گزارش رویترز، "پیتر لو" در کنفرانسی که برای ارائه نتایج تحقیقاتش برگزار کرده بود، همچنین به هنر والای ایرانیان قدیم و سنت های آنان اشاره کرد که می توان به وضوح آنها را در مساجد قدیمی که آرشیتکت های قدیمی ایران آنها را بنا کرده اند دید؛ آثاری که نشان می دهد آنان تا چه اندازه هنر به خرج داده و توانسته اند با شکل های ساده هندسی شروع کرده و زیبایی تحسین برانگیزی را خلق کنند.

به گفته وی، معماری سنتی ایرانی که طرح های روی کاشی های آن بی نظیر است در حالی که اروپا در زمان شکل گرفتن این طرح های بسیار پیچیده در ((سال های تاریکی)) به سر می برد آغاز شده و از همان زمان به شکل چشمگیری پیشرفت کرده است

استاد دیگری در دانشگاه کپنهاگ در دانمارک نیز که در سال 1990 برای اولین بار روی معماری قدیمی ایرانی تحقیقات خود را آغاز کرد که بیشتر تمرکز خود را روی ساختمان بسیار قدیمی در مراغه که در سال 1197 میلادی ساخته شده است، گذاشته بود، سخنران دیگر این کنفرانس بود

طرح اسلیمی

دو نوع خاص دارد . اولی از به هم بافته شدن و در هم رفتن تعداد کثیری از ستاره ی هندسی تشکیل شده که آن ها هم از تقسیمات دایره بوجود آمده اندو در نهایت نقش بی انتهایی را پدید می آورندکه هر قدر ادامه دهیم از مرکز تا بی نهایت می رود که نماد شگفت انگیزی از تفکر و مراقبه استدر عین "وحدت و کثرت" و نوع دیگر موتیف های گیاهی هستند که از ریتم تبعیت می کنند آنقدر انتزاعی و نقش پردازی شده اند (البته در قالب دو بعدی بدون سایه روشن) که شباهت خود را به طبیعت از دست داده اند و منطقی وموزون و آهنگین و ریاضی گونه هستندو نشانه موازنه و تعادل بین عشق و عدل و این چرخش ها و توازن ها و تکرار ها به شور خلاقه ی هنرمند می افزایند. این پیچاپیچی ریاضی گونه و آهنگین انسان را به بی نهایت کشانده و نمایشی هستند از حرکت آهسته و کمال گرایی دایره و... و این پیچ ها که حول محور دایره اند از بیرون به سمت مرکز جهت دارند همواره متذکر این که جهان از عالمی واحد شکل گرفته هستند. در نهایت همه گل های اسلیمی و ختاییها در مسیرشان تنها به یک خط اصلی متصل هستندکه اشاره دارد به سوره عمران 103 "اعتصموابحبل الله و ل تفرقوا" به ریسمان الهی چنگ بزنید تا متفرق نشوید.و اینکه شاخه ها هر کدام به سمتی می پیچند:بقره 115  به هر طرف رو کنید وجه خدا آنجاست"    

خوشنویسی

 که در میان هنر های اسلامی مظهر پرتوانترین هنر تزئینی است که در عین حال حالاتی روحانی را جلوه گر می سازد که البته در کنار معماری به کمال رسیده . خطوط افقی و عمودی که هم چون تاروپود در هم تنیده اند و زیبایی بصری خاصی دارند که استیرلن در این باره می گوید: کتیبه ها در معماری با تمام وسعت و عظمتشان بر پیشانی بنما ها و در و دیوارشان نقش حقیقی ابلاغ و دعوت وسیع به اسلام را ایفا کنند.

کاشی کاری

 که نقش خطوط و اسلیمی ها روی آن افتاده و با رنگ های زمینه یشان بهشت را متصور می شود و بیشتر برای نمود ظاهر وباطن ا ز آن ها استفاده شده که در بیرون بنا با آجر تلفیق می شود و انسان را به خود فرا می خواندو در فضای داخل نیز بدون آجر و کلشی و سفید گچبری است تا تضاد به چشم بخورد و این سفیدی باطن و دور شدن از رنگها نوعی قداست ,تفکر و سکوت و خلوت پاکی را به همراه دارد. گنبد از اصلی ترین دستاورد های معماری اسلامی است و در رنگ و شکل از مهمترین نماد های عرفانی جهان اسلام است.

گنبد

پیامبر اسلام طی یک سفر عرفانی که به بیت المقدس رفت و از آنجا به معراج نائل شدند فرمود تا جایی بالا رفتم که نور سبز شد و از گنبد بزرگی از مروارید سفید گفتند که روی چهار ستون و در هر کدام یک کلمه ی (بسم-الله –الرحمن – الرحیم) نوشته شده بود و از آن ها چهار چشمه (آب ,شیر,عسل,شراب) این موضوع بدون نیاز به عرفانی بودن معماری اسلامی مهر تأیید می زند و این مدل روحانی وعرفانی هر بنای گنبدی شکل است.

تزئینات گنبد

اگر مسجد را بهشتی روی زمین بدانیم گنبد درخت طوبا ی آنست که بنا به روایات شاخه های آن بر فراز بلند ترین مناطق بهشت اسلیمی ها است.پس اهمیت تزئینات شاخ و برگی زیر گنبد آشکار می شود در نقش های داخل و روی گنبد به مرکز طاق منتهی می شوند و چشم را به سوی مرکز واحد فرا می خوانند . الگو ها و رنگ ها چه داخلی و چه خارجی می توانند به این سبک نمایی یاری دهند . و گاهی در معماری سطوح داخلی با سفیدی یکدست نمایانده می شودتا منعکس  کننده پاکی صحرا و محو کثرات در پیشگاه خدای واحد باشد.

مسجد

معماری در اسلام با مسجد آغاز می شود زیرا ,اولاُ  قرآن معماری مسجد را صفت مؤمنان به خدا و قیامت می داند و ثانیاُ  مسجد تمام کارکرد های معماری را یکجا در خود داشت . روبرت هیلن برند در کتاب معماری اسلامی خود مسجد را جلوه ی کلیه ی رمز و راز های معماری عر فانی اسلامی و قلب آن می داند و معتقد است از همان ابتدا نقش نمادین آن برای مسلمانان آشکار بود . معماری مسجد در اهدافش و روحانیتی که می آفریند از باطن قرآن مقدس الهام می گیرد .حتی چهره های ظاهری آن ها به گونه ای شکل گرفته تا از طریق رمز و تمثیل با روشی خیره کننده اسماءو صفات الموهبت را جلوه گر نماید.معماری مسجد نمادین ترین عمل یعنی گذر از دنیا به عالمی دیگر (روحانی)استکه تیتوس بورکهارت دروازه ی آن را در بهشت و در رحمت الهی می داند . فضای درون مسجد به گونه ای طراحی شده که هر گونه تراکم و انجماد و کشش را که مانع گسترش کلام در فضای نا محدود و یک دست شود خنثی کند . فضایی سرشار از توازن که روح در آن به جای تمرکز در قالب و شمایلی خاص همه جا هست و حضور دارد. همانطور که گفتیم معماری بنا های دیگر متأثر از مسجد است حتی طراحی شهری و این امر به گونه ای بسیار دقیق از اصل وحدت و انسجام سرچشمه میگیرد.

تزئینات

تزئین درمعماری بدنه دیوار ها و ستون ها را در خود محو می کند و به ایجاد خلاء کمک می کند و در ایجاد سطوح وسیع سفید که ویژگی اصلی درون فضاهای اسلامی است می افزاید. تیتوس بورکهارت می گوید: معماری اسلامی یک سنگ را با حکاکی و تزئینات اسلیمی و تبدیل سازی به مقرنس به سبکی ماوراءی نزدیک می کند که با آمیزش با نور و رنگ و روح در آن دمیده می شود.

هنر اسلامی عناصری را حفظ می کند که جاودانه و معتبرند و به همین دلیل سراغ هندسه رفت که فارق از زمان و مکان است و حدود ندارد. تزئین هندسی با تبدیل سطح به بافتی از رنگ ها و نوسان سایه روشن ها از تمرکز ذهن بر هر صورتی که من بگوید و اثبات خود را داشته باشد جلو گیری می کند. نماد های گیاهی اسلیمی ها و ختاییها و خطوط و نقوش منتظم و هندسی نماد عالم ملکوت و مثالند که عاری از زمان و مکانند و با رنگ های ملایم و تضاد های دلنشین چشم را از توجه به موضوعی خاص عبور داده و در پس پیچ و خم ها که از مرکز دایره پدید آمده اند با آهنگی دلنشین انسان را به آرامش و سفر به ملکوت دعوت می کند.

رنگ

دومین عنصر ذاتی هنر است . رنگ در جهان محسوس هم نشین بدیل نورات و بلکه صورتمنتشر نور واحد(یعنی در واقع رنگ از تجزیه ی نور شکل گرفته که نمادین ترین تمثیل تجلی کثرت در وحدت را نمودار می سازد زیرا از یک دید کلی رنگ همان نور (وحدت)است دید جزئی با این تجزیه تجلیات نور شکل می گیرد(کثرت). سفید(نور)چون رنگ از انکار نور حاصل می شود پس نشان علم و عقل و ذات پاک الهی و رنگها چهره ها و آیات او هستند. سفید سمبل وجود مبدأ استوسیاه مظهر نابود که بالای وجود قرار دارد و تنها به علت شدت نور به سیاهی می گراید و به آن نور سیاه می گویند. سفید نشان احترام و خلوص و پاکی و بی عیبی است و در معماری اسلامی شکل توحیدی دارد و برای بیان حالات قدسی بکار می رود.

زرد: رنگ مثلث و پایدارترین ترکیب رنگی که اشاره به ورای این جهان دارد..نماد روشنی و نور دارای حسی پنهان است و نشان هوش و آگاهی و توسعه طلبی ,آسانی و شادی زود گذر و حاله ای دل انگیز جام شراب و نشاط و خوشبختی است . و از لحاظ سمبلیت نشان دانایی و معرفت است و در هنر بیزانس نماد آخرت ,شگفتی و سلطنت بوده که اگر به طلای بگراید بی وزن می شود که قداست و پر ارزشی و کیمیایی را القا می کند.(گنبد ها) سبز:ترکیبی از زرد و آبی و آمیزشی از دانش زرد ایمان وآبی .نشان ارضاو امیدو باروری و رشد و تکامل  و دعوت کننده به آرامش .آبی: نماد بهشت و نیکبختی و جاودانگی و ایمان ازلی گردش خون را آرام کرده و در عمق فرو می رود و دارای ثبات و وفاداری و امنیت است . لاینتاهی است و طعمی شیرین دارد.رنگ اعتماد و تفکر و ابدیت است و تیره اش با نوعی غم همراه است و آبی آدمی را به آسمان فرا می خواند (گنبد ها). فیروزه ای: درخشش دارد و دارای عزت و اعتماد به نفس است و بنا را پایدار نشان می دهد . لاجوردی : رنگ عالم مثال و نشان وسعت که در کاشیکاری مانند آسمان فضا را می گیرد و نقش و نگار های روی آن انسان را به بهشت هدایت می کنند. قرمز: بشدت می درخشد و به آسانی خاموش نمی شود نبض را تند می کند و پر هیجان استو معنای آرزو و اشتیاق به زندگی دارد-نماد انقلاب و قدرت و پیروزی و علامت جهان متلاطم و جنگ و گاهی شیاطین وشورشی است. رنگ مربع نماد زمین است و نشان تقارن – مسجد سفید رنگ انسان را به فقر در برابر خدا متذکر می سازد و مساجد رنگین نشان ازبهشت و غنایی آفرینش هستند.

نور                                                                                                          

برجسته ترین ویژگی معماری ایرانی است که بدون آن معماری هویتی ندارد و اولین عنصر ذاتی هنر است و به مشابه تمثیلی از وجود و خرد الهی جوهری است معنوی که در غلظت ویژگی ماده نفوذ کرده و صعوبت و سردی آن کاسته و به آن کرامت و شایستگی وشخصیت می بخشند. و نمادی از همان دمیدن روح در کالبد را مجسم می کند. در معماری اسلامی بویژه مساجد نور در صور مادی تبلور یافته و انسان را به سوره نور آیه 35 " الله نور السماوات و الارض" همانا خدا نور آسمان ها و زمین است .را متذکر می شود.معمار چیره دست با بار گذاری کاشی های لعاب خورده از محو و انحلال آن  بر سطح بی روح دیوار جلوگیری نموده و با سطح صیقلی کاشی یا آینه کاری ها آن را انتقال و انعکاس می دهد و بدین ترتیب سطح آن که یک ماده است با این درخشش از مادیت خود فاصله می گیرد چه بسا با نقوش انتزاعی و هندسی و سایه روشن ها این اوج و زیبایی دو چندان می شود .

در این مرحله با مقدماتی که بحث شد به رمز گشایی ,در واقع دید عرفانی در اجزای تشکیل دهنده ی مساجد می پردازیم. البته برای انسان سنتی در همه مکان ها نور الهی وجود دارد و به همین دلیل تقریباُمعمار تمام بنا های زمانه اش از یک اصول پیروی می کند. خانه,بازار,کاروانسرا,حمام,مسجدو....

چند ضلعی ها: که از تکرار مربع به وجود می آیند نشان از پرتو های دیگر و چهره های صفات الهی هستند و...

 اعداد

در هنر هنر مند به جای کاربرد مستقیم مفاهیم اصلی از رمز و راز و مجاز کمک می گیرد که در بطن اثر هنری نهفته است که رمز پردازی با اعداد یکی از آن هاست در بنای قصر خورشید در حکمت نادری66 لوله سنگی گرداگرد بنا را گرفته که این عدد در حروف جمل معادل کلمه الله است و همینطور در سی و سه پل اصفهان پل دارای 33 دهنه در هر دو طرف است که مجموع آن 66 میشود لذا این پل به دستور الله وردی خان ساخته شده که این ها نشان از اعتقادات سازندگان دارد که حتی بنا های کاربردی را نیز به رمز و راز های نهفته ای می آمیختند تا رهگذز برای عبور از پل آرامش و روحی را کهدر آن دمیده شده با وجود سایه و روشنی ها و پر و خالی ها حس کندچنانکه کسانی آرزو داشتند آرامش پس از مرگشان در پای این پل ها رقم بخورد.

از اعداد مقدس دیگر :همان عدد چهار نشأت گرفته از مربع و اشاره به چهار های مقدس . عد هفده اشاره به هفده رکعت نماز که مسجد پیامبر نیز در ابتدا هفده ستون داشت  (نماز ستون دین است) و مسجد المنصور هفده رواق و محراب آن هفده پر ه داشت.هشت اشاره دارد به هشت ملک که در روایات آمده هشت ملک از عرش نگهداری می کند و آن را نگه داشته اند. هفت اشاره به هفت آسمان –هفت طبقه بهشت و جهنم- هفت شهر عشق –هفت بار چرخش (طواف)-هفت وادی سیر سلوک عرفانی –هفت روز هفته –هفت ودیعه خدا به انسان –هفت روز آفرینش زمین و...-هفت رکن عرفان وغیره.یک نشان از وحدانیت و مطلق بودن.چهل نماد کمال انسان وشماره پاکانی که به گفته پیامبر ستون های جهان در همه ی اعصارند.سه مناظره با مثلث و با ثبات ترین پیوستگی و هماهنگی .پنج ,پنج تن.دوازده,دوازده ماه سال-دوازده امام شیعیان و.....

با سپاس

پیوندهای مردمی - انجمن جوانان سپید پارس

سرپرست بخش دیده ور سازه های کهن: محمد پوروطن بابلی

دبیر بخش دیده ور سازه های کهن: کارشناس معماری،عاطفه خلیلی سوادکوهی

پژوهش و گردآوری: مهندس عاطفه خلیلی سوادکوهی

www.jsp.parsiblog.com

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !آسمانخراش های آرامگاهی

 

به نام يزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس

بخش ديده ور سازه های کهن

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !

آسمانخراش های آرامگاهی

 

فصل پنجم – برج های هزارساله

هرگاه به کوهستان جنوبی ساری و سوادکوه امروزی که روزگاری بخشی از کوه قارن باستانی بوده گذر کنیم ، به دو برج آجری با قدمتی هزارساله ( متعلق به اوائل قرن پنجم هجری ) بر خواهیم خورد . برج رسکت در نزدیکی روستای به همین نام در بخش دودانگه شهرستان ساری و برج روستای لاجیم در شهرستان سوادکوه یاد آور تاریخ این سرزمین است . این دو برج یادگارانی از حکومت نخستین دودمان باوند (کیوسیه) بر کوهستان قارن می باشند . برجهای رسکت و لاجیم علاوه بر اهمیت از نظر تاریخی و معماری و هنری به خاطر دارا بودن دو کتیبه یکی به خط کوفی و دیگری به خط پهلوی دارای اهمیت فوق العاده ای هستند . کتیبه های پهلوی این دو برج توجه بسیاری از پژوهشگران را به این نکته معطوف داشته است که در این ناحیه مردم کوه نشین حتی پس از گذشت پنج قرن از فروپاشی ساسانیان ، خط و زبان آنان را زنده نگه داشتند . از اینرو است که محققانی چون اشپولر وجود کتیبه های پهلوی را بر اساس یک سنت زردشتی در این سرزمین دانسته اند .(1) برخی نیز آنرا دلیلی بر مبارزه با تسلط کامل اعراب دانسته اند .(2) ستوده وجود کتیبه پهلوی در کنار کتیبه کوفی بر بالای این دو برج را نشانة علاقمندی اهالی به هنر و خط دورة ساسانی دانسته است .(3)  می توان چون ارتور پوپ ادامه اصول سنتی دوران ساسانی را راهی برای ادامه حیات ایرانیان دانست و آنرا به خصوص در مورد این دو برج مشاهده کرد . این دو برج علیرغم اینکه در اوائل سده پنجم هجری بناشده اند یادگاری های بسیاری از معماری دورة ساسانی دارند . « طوفان خشمگین صحرانشینان سرزمین عربستان از خانه سنتی آنها آغاز شد و سپاه شاهنشاهی ساسانی را در سال 637 میلادی در نهاوند از هم فرو پاشید و شاهنشاه باقیمانده ساسانی را مجبور کرد تا برای نجات جان خود و خانواده اش به جانب چین بگریزد . با این همه جای تعجب است که ادامه حیات ایرانیان هیچگاه متوقف نگردید ، و اصول سنتی دوران ساسانیان به راه خویش ادامه داد . نیروی پیروز اسلام معماری خاصی را تحمیل نکرد زیرا از داشتن چنین تجربه و تخصصی به کلی محروم بود . اما معماری ساسانی ، پویا و بارور و از عظمتی بی نظیر برخوردار بود ، زیرا اصول و فرمهای آن برای استقامت بنابر حجمهای داخلی استوار بود . این موفقیت ایرانیان مسلمان بود که فرم های قوی واستعداد خود را برای توسعه بناهائی بازیبائی خارق العاده به کار انداخته و در نتیجه ساختمانهای سبکتر، با احساس عمیق تر و تنوع و عظمت بیشتر از پیشینیان خود به وجود آورند .»(4)

آندره گدار باستان شناس فرانسوی که در سال 1933 م به دیدن برج لاجیم و رسکت رفته است آنها را برجهایی آرامگاهی نظیر برج رادکان غربی معرفی می کند .(5)

پرسش مهم اینجاست که آیا این برجها تنها برجهایی آرامگاهی اند و یا اینکه به دلایل خاصی بناشده اند ؟ دلایل تاریخی ساخت این دو برج چیست ؟ چرا این دو برج در زمان ضعف وفترت خاندان باوند ساخته شده است ؟ بر اساس فرضیة پژوهش هدف اصلی از بنای دو برج نمایش عظمت و برزگی خاندان باوند در     دوره ای است که این خاندان به واقع نشانی از عظمت دیرین ندارد . به عبارتی دیگر بر آورندگان این دو برج چون پدید آوردگان اسطوره ها عمل کردند . همچون فردوسی شاعر بزرگ توس که رستم را در دوران بی رستمی ایران به اول پهلوان کشور در شاهنامه بدل کرده است .

اینک ابتدا با این دو برج و متن کتیبه ها آشنا شده وسپس به علل احداث آن پرداخته خواهد شد .

* برج لاجیم :

برج لاجیم در روستای لاجیم از دهستان کسیلیان شهرستان سوادکوه واقع شده است . واژه ی لاجیم « سرزمین وجایی را نشان می دهد که در میان مرداب یا جای آبگیری واقع شده است ، ... اما معنی خاص کلمه،(کاسه ی بزرگ گلی است) که با شکل وساختمان ظاهری کوه مخروطی تطابق دارد.» (6)

آندره گدار باستان شناس فرانسوی با اطلاعاتی که از دو زمین شناس سوئیسی در مورد امام زاده عبدالله روستای لاجیم به دست آورده بود ، برای مطالعه برج وکتیبه های کوفی و پهلوی آن به سال 1933 م به لاجیم رفت . او نخستین شرق شناس غربی است که این برج را مورد بازدید و مطالعه قرار داده است . او در مورد لاجیم می نویسد : « لاجیم درسوادکوه و شرق جادة فیروزکوه به شاهی ( امروزه قائم شهر و در گذشته علی آباد) قرار دارد . از زیرآب به لاجیم که در شمال شرقی آن است برای پیاده تقریباً شش ساعت راه است . محلی است بسیار جذاب . به نظر می رسد که باید مرتباً صعود کرد . از گردنه ای مرتفع می گذریم وکمی بعد ناگهان در زیر پای خود ، اقیانوسی از سبزی و خرمی با نوعی شبه جزیره روبرو می شویم سخت وصعب العبور که از سه طرف برسه آبراهه مشرف است . برقلة این محل برجی زیبا و تنها ، در کنار دسته ای از درختان به پاسداری ایستاده است ، این برج یادآور چه واقعة تاریخی است ؟ چه چیزی پیش رو داریم ؟ در حقیقت این شبه جزیره با پرتگاههای عمیق خود قلعه مستحکمی می نماید و پس از معاینة محل معلوم می شود که در واقع چنین بوده است .»(7)

به عقیده گدار لاجیم در حقیقت شهری با برج و باروی مستحکم بوده ، او در این مورد جنین می نویسد : «...با این همه چند سال پیش که سقف بنای اما زاده احتیاج به تعمیرات پیدا کرده بود ، ساکنین محل آجرهای مورد نیاز را از محلی که افلاطون به من نشان داد به دست آوردند . در آنجا ، در لبة پرتگاه خندقی بود با دیوارهای کاملاً عمودی که حاکی از محل وجود یک دیوار قطور بود . این دیوار که از آن برای تعمیر بنا هرچه لازم بود برداشته اند به برج بسیار بزرگ مدوری متصل می شده که با توجه به عظمت تپه ای که بر آن قرار گرفته بی شک ساختمان اصلی قلعه بوده است . افلاطون به ما گفت که این یک دیوار قدیمی است از روی پشته خاکی که  بقایای دیوار را پوشانده  معلوم بود که دیوار تا ورای تپه ادامه داشته وشبه جزیره را دور می زده است . در داخل این محوطه جا ، جاتلهایی از خاک وجود داشت که ثابت می کرد قلعه در حقیقت شهری بوده با برج و باروی مستحکم . اگر اشتباه نکنیم این شهر در قلب جنگل و به دور از راهها و اجتماعات شهری پناهگاه یک یاغی و یا جایگاه امن امیری مخلوع بوده که انتظار فرصت مناسب به سر می برده است.»(8)

برج لاجیم تحت تأثیر تفکرات مذهبی مردم روستا به امام زاده عبدالله شهرت یافت . ریشة این برداشت مذهبی از برج لاجیم متأسفانه معلوم نیست و همین تلقی مذهبی باعث شده تا مردم برج را از گزند حوادث طبیعی و غیر طبیعی محافظت نمایند . به عبارت بهتر نگاه مذهبی مردم محل به برج باعث حفظ و نگهداری آن نیز شده است . ربرت هیلن براند در این مورد می نویسد : « با یک تحول طبیعی ، آرامگاه از محیط اطراف خود جنبه تقدسی کسب می کرد و البته امکان داشت به مرور زمان به صورت یک عبادتگاه درآید . معمولاً چنین اتفاق می افتاد که هویت اصلی فرد به خاک خفته ، فراموش می شد و با شخصیت کسی که بیشتر با اعتقادات دینی محل سازگاری داشت ، تعویض می گردید . هرچند کتیبه ای که در معرض دید همگانی قرار داشت از فرد اصلی حکایت می کرد ، غالباً هویت جدید اعتباری عام می یافت . بدین سان برج واقع در لاجیم(مورخ1022 م) که یادبود بانوی مجلله ای ، احتمالاً از سلالة آل باوند بنا گردیده اکنون به نام امام زاده عبدالله شهرت دارد .»(9)

برج لاجیم بنای آجری مدور با گنبدی مخروطی شکل است که در نهایت سادگی ساخته شده ، و در داخل از یک سقف مدور برخوردار است . ورودی بنا در سمت شرق قرار دارد و پایة گنبد به وسیلة یک ردیف طاق تزئین شده است . در زیر آن دو کتیبه به خط کوفی و پهلوی بر روی هم قرار یافته و به دور برج پیچیده است . این دو کتیبه با آجرهای تراشیده در زمینه ای از گچ سفید نصب شده و از سازنده ،شخص مدفون شده و تاریخ ساخت آن حکایت می کند . این برج به شماره 185 در فهرست بناهای تاریخی ثبت شده است .(10)

آندره گدار کتیبه کوفی برج را چنین خوانده :

« بسم الله الرحمن الرحیم هذا قبر القیم الکیا الجلیل ابی الفوارس شهریاربن العباس بن شهریار مولی امیر المؤمنین رحمه الله امرببنائه ... فی سنه ثلاث عشره و اربعمائه عمل الحسن بن علی .»(11)

گدار نتوانسته نام کسی که به فرمان او برج ساخته شده را بخواند ، به نظر او تاریخ و نام سازنده بنا مورد باز سازی قرارگرفته است .

ارنست هرتسفلد باستان شناس آلمانی پس از آندره گدار قرائت دیگری از کتیبه کوفی کرده و پیشنهادهایی نیز درباب خواندن برخی از واژه های کتیبه پهلوی برج ارائه کرده است. به پیشنهاد او کتیبه برج را به صورتهای زیر باید خواند :

« بسمله ... هذا قبر القبه الکیا الجلیل ابی الفورس شهریار بن العباس بن شهریار مولی امیر المومنین رحمه الله امر ببنائه السیدکریم ؟ محمد؟ بن الحسن؟ ... فی سنه ثلث عشر و اربع مائه عمل الحسین ؟ بن؟ علی؟ بسمله ... هذا قبر القبه الکیا الجلیل ابی الفورس شهریار بن العباس بن شهریار مولی امیرالمونین رحمه الله امر ببنائه السّتّه الکریمه چهر از اذبنت سلیا خور فی سنه ثلث عشر و اربع مائه عمل الحسین ؟ بن علی ؟؟ . » (12)

رضائی باغ بیدی کتیبه پهلوی برج لاجیم را به شکل زیر خوانده است :

« این گنبدِ شاهِ توانمند شهریار بن عباس بن شهریار مولی امیر المؤمنین (است) . فرمود کردن(= ساختن) دختِ رادِ (=بخشندة) سیسپور ، چهرزاد مادرِ او ، سالِ سیصدو هشتاد و نه ، ماه آذر ، روز سپندارمذ .»(13)

به نظر او دو کتیبه کوفی و پهلوی برج یکدیگر را تکمیل کرده و مطالب را به نحو کامل تری به خواننده ارائه می دهند . در کتیبة پهلوی روز و ماه و سال شمسی یزدگردی ساخت برج لاجیم (روز سپندارمند یا پنجم، ماه

آذر و سال 389) آمده و در کتیبة کوفی نام سازندة بنا ذکر شده است . به پیشنهاد وی با توجه به متن کتیبة پهلوی برج باید کتیبة کوفی را به شکل زیر خواند :

« بسم الله الرحمن الرحیم هذا قبر القبه الکیا الجلیل ابی الفورس شهریار بن العباس بن شهریار مولی امیرالمومنین رحمه الله امر ببنائه السّتّه الکریمه جهرازاد بنت سیسبور فی سنه ثلاث عشر و اربعمائه عمل الحسین بن علی .» (14)

با توجه به متن کتیبه ها ، برج آرامگاه و مدفن اسپهبد شهریار بن عباس بن شهریار است که احتمال دارد از نوادگان شهریار بن دارا (متوفی 397 هـ .ق) ـ مورخان او را آخرین اسپهبد دورة نخست حکومت باوندی  ( کیوسه) می دانند ـ باشد . می توان گمان برد شهریار بن دارا با توجه به عبارت بسم الله الرحمن الرحیم و همچنین مولی امیر المومنین ، مسلمان بوده و با ذکر کردن مولی امیر المومنین خود را وابسته به مذهب رسمی خلفای عباسی نشان داده است . همچنین باتوجه به نام پدرش ، عباس نیز باید گفت پدر او هم مسلمان بوده چرا که نام اسلامی او این مطلب را آشکار می سازد . از اینرو کاملاً پیدا است که در پایان سدة چهارم و اوائل سدة پنجم هجری قمری خاندان باوند به اسلام گرایش یافته  و خود را مولی خلیفه عباسی می دانسته اند . شخصی که به فرمان او این برج ساخته شده ، کسی نیست به جز مادر شهریار بن عباس که بنابه متن کتیبه چهرآزاد یا چهرزاد نام داشته و دختر مردی به نام سیس بوده است . همانطور که گفته شد برج درروز پنجم آذرماه سال 389 شمسی یزگردی مطابق با سال 413 هجری قمری به دست شخصی به نام حسین بن علی ساخته شده است .

آنچه به عنوان پرسش باقی می ماند مقام و مرتبة شهریار بن عباس بن شهریار است . کتیبة پهلوی او را اسپهبدی توانمند معرفی می کند ولی باید دانست سال ساخت بنا در دورة ضعف و فترت خاندان باوند است بنابراین در توانمند بودن او کاملاً تردید است . پس از مرگ اسپهبد شهریار بن دارا (397) تا به قدرت رسیدن اسپهبدحسام الدوله شهریار بن قارن(466 هـ .ق) خاندان باوند به جهت تسلط آل زیار دورة ضعف خود را می گذرانده و تنها در زمان قارن بن سرخاب پدر حسام الدوله شهریار و با ضعیف شدن آل زیار این خاندان جانی دوباره می گیرد . اما با توجه به تاریخ خاندان باوند در قرن چهرم هجری و سکه های موجود که حکایت از بحرانهای سیاسی داخلی در خاندان باوند و انتساب آنان به دو خاندان نیرومندتر آل بویه و آل زیار دارد . می توان گفت کوهستان قارن در دوره فترت بین چند نفر از اسپهبدان ضعیف تر تقسیم شده و برجهای به یادگار مانده که تقریباً همة آنها در یک دوره بسیار نزدیک به هم ساخته شده اند این مطلب را به اثبات  می رسانند . برج رادکان غربی در کردکوی که متعلق به اسپهبد ابوجعفرمحمدبن وندرین باوندی است در سال 411 هـ .ق بناشده و به گمان پژوهشگران برج رسکت نیز که احتمالاً آرامگاه یکی از اسپهبدان است در همین سالها ساخته شده است . آنچه مسلم است مطالعات سکه شناسی مربوط به سکه های احتمالی از دوره فترت می تواند راهگشا باشد .

* برج رسکت :

برج رسکت در جنوب شهرستان ساری در دهستان فریم و بخش دودانگه واقع شده است . این برج تقریباً در فاصلة پانزده کیلومتری شرق برج لاجیم قرار گرفته است . اهمیت برج مانند برجهای رادکان و لاجیم به خاطر داشتن کتیبه های پهلوی و کوفی است . برج بدنه ای مدور و آجری دارد که صاف و ساده بناشده است . ورودی این برج نیز در طرف شرقی جای گرفته ، و دو قوس آجری ، شبیه قوسهای پشت نمای طاق کسری ویک کتیبة چهار سطری در بالای آن به چشم می خورد . میان کتیبة کوفی برج گچ بری با تزئینات مقرنس کاری وجود دارد . دو سوم از کتیبة کوفی برج از میان رفته است .حروف کتیبه سفید ومتن آن به رنگ آبی می باشد . کتیبة بالای در ورودی نیز فرسوده شده ، این کتیبه دارای چهار سطر که سه سطرونیم آن به خط کوفی و نیمة سطر چهارم به خط پهلوی است .(15)

آندره گدار پس از مطالعات و بررسی برج لاجیم به همراه راهنمای خویش از راه کوهستانی و جنگلی به برج رسکت رسید . او در مورد برج و کتیبه های آن چنین می نویسد : « حروف کتیبه به رنگ سفید بر زمینه ای به رنگ آبی جلوه گری می کند . مفاد کتیبه چنین است : بسم الله الرحمن الرحیم ـ قل هوالله الاحد الله الصمد لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوّا احد . بسم الله الرحمن الرحیم کلّ نفسِ ذائقه الموت ...

بالای کتیبة دیگری که آن هم از کچ ساخته شده و بسیار آسیب دیده به چشم می خورد . این کتیبه شامل چهار سطر است که سه سطر اول و نصف از سطر چهارم به خط کوفی ریحان مشابه خط کتیبة فوقانی است و نیم دیگر از سطر چهارم به خط پهلوی است . متنی که به خط کوفی نوشته شده توسط خطی عمودی به دو بخش تقسیم شده که یکی آیات قرآنی و دیگری مطالب تاریخی است . خط عمودی دیگری نوشته های کوفی را از متن پهلوی جدا ساخته است .

مفاد اولین بخش از کتیبه که به خط کوفی احتمالاً چنین است :

لا اله اِلا الله مخلصاً محمد رسول الله صادقاً

این جملات نشانه ایمان به اسلام است که به آن کلمات مخلصاً و صادقاً اضافه شده است . گرچه این دو کلمه در نوشته ها کاملاً غیر معمول است ولی هنوز در ایران به هنگام بیان شفاهی شهادتین به منظور تحکیم و تایید بیشتر به کار می رود . معنای کلمة اول « با خلوص قلب » و معنای کلمه دوم « با صداقت قلب » است .

مفاد بخش تاریخی با این کلمات آغاز می شود : هذه القبه ... وبه جز این چند کلمه چیزی بر جای نمانده که بتوان خواند .به ما گفتند که کلمات بعدی لهرمزدیار ... است ،ولی قابل قبول نیست که نام کسی که این برج

برای مزار او ساخته شده بدون ذکر القاب و عناوین و بلا فاصله پس از کلمة قبه آورده شود . علاوه بر این اشکالات دیگری نیز وجود دارد . در خصوص تاریخ احداث بنا ، به نظر می رسد که در انتهای متن کوفی آخرین حروف کلمة مائه به معنای صدها خوانده می شود ولی چیز دیگری از تاریخ باقی نمانده . با این همه اگر در مورد نام ماه که خیلی صدمه دیده ولی ظاهراً شوال خوانده می شود یقین حاصل کنیم با توجه به فاصله کمی که میان کلمه شوال و مائه باقی می ماند می توان گفت که تاریخ سال دقیقاً اربعمائه(400) است . در واقع از نظر شکل معماری بنا ، این تاریخ نمی تواند 300 یا 500 باشد .»(16)

پژوهشگران را اعتقاد بر این است که این برج با توجه به نوع معماری و زمان ساخت بنا و داشتن کتیبه های کوفی و پهلوی چون برجهای رادکان و لاجیم باید مدفن یکی دیگر از اسپهبدان آل باوند در دورة فترت باشد . از نظر معماری نیز این برج ها الگویی برای دیگر برجها و گنبدهای آرامگاهی در شمال ایران   بوده اند .(17)

بهرحال آنچه از کتیبه های برج بدست می آید پیوند فرهنگ اسلامی و ساسانی را می رساند . از سویی برج دارای عبارت قرآنی و اسلامی است و از سوی دیگر کتیبة پهلوی که متأسفانه بخش اعظمش از میان رفته خود نمایی می کند . اگر این برج را بر اساس نظرات محققان مدفن یکی از اسپهبدان باوندی در اوائل قرن پنجم هجری بدانیم با توجه به شهادتین سورة توحید موجود در کتیبة پهلوی می توان گفت به احتمال اسپهبد مجهول الهویه مدفون در گنبد نیز فردی مسلمان بوده است . در مقایسه با کتیبه های برجهای گنبد قابوس ، رادکان و لاجیم باید گفت در کتیبه این برج عبارات اسلامی بیشتر ذکر شده است . ضمن آنکه برای شهادتین از کلمات مخلصاً و صادقاً استفاده شده که تاکید بیشتری بر گرایش به فرهنگ اسلامی است .

 * نتیجه گیری :

مشاهده این دو برج و مطالعه کتیبه های آنها تلفیق فرهنگ اسلامی و ایرانی را به شکل روشنی تصویر می کند . با توجه به اینکه این منطقه دیر تر از سایر نقاط ایران زمین به اسلام گرایش پیدا یافته، سنتهای زرتشتی و خط پهلوی ماندگاری بیشتری پیدا کرده است . همانطور که در بخشهای پیشین اشاره شد این مطلب نمی تواند حکایت از مبارزة ساکنان این دیار با تسلط اسلام و اعراب باشد . آنچه تاریخ مردم کوهستان قارن به ما نشان می دهد مبارزه تا اوائل قرن سوم هجری است اما پس از آن بنابه مقتضیات سیاسی ، اجتماعی و زمانی و مکانی هم حاکمان وهم به تدریج ساکنان طبقات فرو دست جامعه به سوی اسلام گرویده اند . طوری که در سکه هایی که در نیمه قرن چهارم هجری ضرب شده به صراحت تمام گرایش به اسلام و تشیع امامیه با ضرب عبارت « علی ولی الله » به چشم می خورد . ساخت برجهای سه گانه رادکان ، رسکت و لاجیم در اوائل قرن پنجم هجری هرچند بر اساس اصول معماری ساسانی است اما بطور بسیار بارز و مشخصی فرهنگ اسلامی و گرایش مردم این ناحیه ـ حداقل طبقة حاکم ـ را به اسلام نشان می دهد . همانطوری که وجود کتیبه های پهلوی نمایانگر سنت زرتشتی موجود است ، ذکر بسم الله الرحمن الرحیم ، آوردن آیات قرآن کریم و کتیبه های خط کوفی نیز نشانگر نفوذ اسلام و فرهنگ اسلامی است . متأسفانه در پژوهش های پیشین تنها به کتیبه های پهلوی توجه شده وآنرا نشانة علاقمندی به فرهنگ و تمدن ساسانی و یا مبارزه با اسلام و اعراب در نظر آورده اند . در صورتی که وجود کتیبه های کوفی و عبارت قرآنی و اسلامی نیز خود به روشنی حاکی از قبول و پذیرش فرهنگ اسلامی است . تا جائیکه حتی بنابه پژوهش محققان کتیبه های پهلوی و کوفی ـ به خصوص در برج لاجیم ـ تکمیل کننده یکدیگر نیز به شمار می روند . علیرغم کسانی که خواسته اند فرهنگ مردم این منطقه را درطی پنج قرن بدون تنها خدشه ای ازفرهنگ اسلامی نشان دهند،می توان گفت که وجود این کتیبه ها وهمچنین سکه ها که سال ضرب آنها به سده چهارم هجری بر می گردد همه نشانة تغییر و تحولات فرهنگی عظیمی است که ضمن حفظ دستاوردهای فرهنگی و سنتی ایران باستان به کسب فرهنگ جدید اسلامی نیز پرداخته است . به واقع باید گفت نیاکان ما بسیار واقع بینانه تر و طبیعی تر از ماکه دچار تعصبات باستان گرایی شده ایم عمل نموده اند .

از مطالعه سال احداث این برحها آنچه به نظر می رسد تقلید از الگویی در بخش شرقی تبرستان است . برج گنبد قابوس که بنابر کتیبة آن توسط امیر قابوس بن وشمگیر به سال 397 هجری قمری ساخته شده الگویی برای بنای دیگربرجها بوده است . شاید متخصصان معماری این سخن را نپذیرند ، اما باید گفت منظور از الگو پذیری از برج قابوس در سبک و شیوه معماری آن نیست ، بلکه در  انگیزه های ساخت برج است . به نظر  می آید قابوس برای نشان دادن شکوه عظمت خود دستور به ساخت این برج داده باشد . آرتورپوپ نیز این شکوه را از نظرمعماری تأیید کرده می گوید : « برج آرامگاه از هر گونه آرایشی مبرا است ، جنگنده ای با نیروی ایمان در قتال رو در روی ، پادشاهی شاعر در نبرد با ابدیت ، آیا آرامگاهی چنین عظیم و مقتدر وجود دارد ؟ »(18)

برج رادکان در کردکوی امروزی آرامگاه اسپهبد ابو جعفر محمدبن وندرین باوندی در سال 411 هـ .ق بنا شده است . همچنین برج لاجیم نیز بر اساس کتیبة آن در سال 413 هـ .ق برای شهریار بن عباس بن شهریار باوند ساخته شده است . برج رسکت نیز با توجه به پژوهش محققان مقبره یکی از اسپهبدان باوندی و مربوط به قرن پنجم هجری و به احتمال اوائل این قرن است . با توجه به سال ساخت و نزدیکی برج رادکان به برج قابوس می توان نتیجه گرفت که نخستین الگو برداری از برج قابوس در رادکان به اجرا در آمده و سپس به نواحی غربی کوه قارن کشیده شده است .بحث اصلی اینجاست اگر قابوس بن وشمگیر باساخت برجی چنین که محققان آنرا کاخی نیز پنداشته اند ، قصد نمایش شکوه و عظمت و قدرت خود را داشته است ، آیا اسپهبدان باوندی نیز بر چنین باوری بوده اند ؟ قابوس بافتح تبرستان و شکست دادن رقیب دیرین خود آل بویه به اقتدار دست یافته و سعی در جاودانه کردن خود داشته است ، اما اسپهبدان باوندی که از او شکست یافته اند به چه واسطه ای خواستار نمایش شکوه و عظمت خود بوده اند؟

اگر دوباره نگاهی به تاریخ آل باوند در اواخر قرن چهارم و اوائل  قرن پنجم بیفکنیم ، پی خواهیم برد که در این دوران ، اسپهبدان باوندی دچار ضعف مفرطی شده و بر اثر اختلافات خانوادگی ستاره اقبالشان رو به افول نهاده است . علیرغم شکست از آل زیار ، حکومت اسپهبدان باوندی به کلی از میان نرفته بلکه آنان منتظر فرصت جدیدی برای احیا خاندان خود بوده اند . در این دوره که به دوران فترت خاندان باوند شهرت یافته ، ساخت بناهایی جهت نمایش شکوه و عظمت گذشته می توانسته مفید بوده و تحریک گر احساسات برای تلاش به رسیدن قدرت دوباره باشد . آنچه از بررسی کتیبه پهلوی برج لاجیم دریافت می شود اینست که عبارت اسپهبد توائمند با توجه به اوضاع وسیاسی خاندان باوند  نمی تواند صفت مناسبی برای شهریاربن عباس باشد. عبارت اسپهبد توانمند در این کتیبه ما را رهنمون به این مسئله می کند که اسپهبدان کم قدرت باوندی در دورة فترت سعی داشت اند با توجه به رواج سنت زرتشتی و خط پهلوی در منطقه از طریق کتیبة پهلوی خود را توانند نشان داده و شکست های گذشته را به هیچ انگارند . بنابراین هدف اصلی از ساخت برجهای آرامگاهی آنهم در اوئل سدة پنجم هجری که دوران ضعف و افول خاندان باوند است همانا یاد آوری شکوه و عظمت گذشته است . شاید اصل ونسب ساختگی آل باوند ـ که آنان را از فرزندان کیوس فرزند قباد شاهنشاه ساسانی می شناسد ـ در دورة مورد بحث بیشتر به یاری اسپهبدان ناتوان باوندی در دست یابی به قدرت دوباره بر آمده باشد.

* پاورقی فصل پنجم :

 1- تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی ج1 ،ص355

2- « کتب پهلوی در سه قرن اول هجری » ، ص 77 – 82

3- از آستارا تا استراباد ،منوچهر ستوده ،اداره کل انتشارات و تبلیغات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،تهران، ج4 ،ب1 ،ص398

4- معماری ایرانی ، ارتورپوپ ، ترجمه رضا بصیری ، انتشارت میر( گوتنبرگ) ، بی جا ، چاپ اول ، 1363 ، ص74

5- آثار ایران ، آندره گدارودیگران ، ترجمه ابوالحسن سروقدمقدم ، آستان قدس رضوی، مشهد ، چاپ دوم 1371 ، ج3 ، ص274

6- پژوهشی در زمینه نام های باستانی مازندران ،ص181

7- آثار ایران ،ج3،ص274

8- همان ،ص275

9- معماری ایران ( دوره اسلامی ) ، زبرت هیلن براند ، ترجمه کرامت الله افسر ، گرد آورندة محمد یوسف کیانی ، سمت ، تهران، چاپ اول بهار 1379 ، ص67

10- از آستارا تا استراباد ، ج4 ،ب1 ،ص398

11- آثار ایران ،ج3،ص 277

12- « کتیبة پهلوی – کوفی برج لاجیم » حسن رضائی باغ بیدی،ص13

13- همان ، ص18

14- همان ،ص20

15- از آستارا تا استراباد  ، ج4 ب2 ، ص 774 و 755 و تاریخ ادبیات مازندران ، سید محمد طاهری شهاب ، تصحیح   زین العابدین درگاهی ، رسانش ، تهران ، چاپ اول 1381 ، ج2 ، ص881

16- آثار ایران ،ج3،ص 283 و 284

17- از آستارا تا استراباد ، ج4 ،ب2 ،ص776

18- معماری ایرانی ، ص80

 

گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

 _ بخش ديده ور سازه های کهن

 _  بانو مهندس ونوشه شکری

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... ! فرمـانـروايـان تبـرستـان 6

به نام يزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس

بخش ديده ور سازه های کهن

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !

فرمـانـروايـان تبـرستـان 6

فصل سوم

 آل باوند

11- شروین پسر رستم

هنگامی که اسپهبد رستم در اسارت رافع به قتل رسید پسرش شروین نیز در زندان بود . از قضا رافع بن هرثمه از عمرو لیث صفاری شکست خورد و عمرو نیز بدست امیراسماعیل سامانی اسیر گشت . امیر اسماعیل پس از فتح و ظفر برصفاریان برای سرکوبی علویان سپاهی به فرماندهی محمدبن هارون روانه کرد . محمدبن زید در هنگامه نبرد کشته شد و سرش را از تن جدا نموده در روز جمعه پنجم شوال سال 287 هـ .ق به بخارا فرستادند . پس از این حوادث شروین که از بند رسته بود با اطاعت از سامانیان ملک الجبال شد . محمدبن هارون نیز از امیر اسماعیل سامانی روی گردانیده در دیلم به جستان بن وهسودان پیوست و باسید ابومحمدحسن بن علی ناصر کبیر بیعت کرد . جستان وهسوران در سال 290هـ .ق به جهت تصرف تبرستان مصمم شد .

عبدالله بن محمد بن نوح فرمانده سپاه سامانی اصفهبد شهریار بن با دوسبان وملک الجبال اصفهبد شروین بن رستم وبرادرزادۀ اوپرویز صاحب لاریجان را نزد خود خواند وبه بخارا برای امیر اسماعیل نامه نوشته وخواستار نیروی کمکی شد . محمد بن هارون وناصر کبیر وجستان وهسوران در روز اول (هرمزد)بهمن سال290هـ به تمنجاده رسید ودر صحرایی که به گازر معروف بود اردو زدند . عبد الله بن محمد بن نوح سامانی ابتدا شکست خورد اما سرانجام محمد بن هارون وناصرکبیر شکست یافتند . (74)

بدین ترتیب از زمان کشته شدن محمد بن زید در سال 287هـ .ق تا سال 301 هـ .ق مدت سیزده سال طبرستان به دست سامانیان افتاد اسپهبد شروین باوندی مطیع امیر سامانی شده ودر تحت حمایت بخارا بر قلمرو خود حکمرانی می نمود .

پس از آنکه ابو العباس عبد الله بن محمد حکمران سامانی طبرستان در سال 298 هـ .ق در گذشت ،جانشین او محمد بن صعلوک از سپاه ناصر کبیر شکست یافت . اسپهبد شروین از نصر بن احمد سامانی یاری خواست تابه جنگ ناصر کبیر رود . نصر بن احمد سامانی که امیر سامانیان شده بود سپاهی ده هزار نفری به فرماندهی الیاس بن الیسع السغدی را به طبرستان فرستاد . (301 هـ .ق ) سپاه سامانی با مقاومت ناصر کبیر روبروشد وسرانجام دو طرف تن به صلح دادند(301هـ .ق)اسپهبدشروین نیزبه ناچارباناصرکبیرصلح کرد.(75)این صلح در زمان حکومت حسن بن قاسم داعی صغیر تجدید شد . (76 ) پس از چندی هنگامی که اسپهبد شروین وداعی صغیر در استر آباد بودند ، داعی تصمیم گرفت تا او را از میان ببرد . ابو الحسن پسر ناصر کبیر اسپهبد شروین را از عقیده داعی صغیر آگاه ساخت . شروین از استرآباد به پریم گریخت . داعی صغیر به ولایت او سپاه برده وخرابیهای بسیاری ببار آورد سرانجام فرزند او را به گروگان گرفته وبازگشت .(77)

به هنگام شورش پسران ناصر کبیر (ابوالقاسم وابوالحسین ) به همراهی ماکان بن کاکی علیه داعی صغیر ، اسپهبد شروین جانب داعی را گرفت اما پس از مرگ او جهت حفظ قلمرو خود به ماکان بن کاکی پیوست.(78)آخرین بار از اسپهید شروین در شرح وقایع سال 317 یا 318 هـ .ق یاد شده است .(79 )

12- شهریار پسر شروین

از دوران حکومت شهریار بر کوهستان پریم ، خاندان باوند مواجه با درگیری های دو خاندان آل زیار وآل بویه شد که تا پایان دوره نخست باوندیان ( 397 هـ .ق ) ادامه یافته است . در زمان شهریار جدال بین دو مرد قدرتمند زیاری و بویه ای آغاز گشت، در یک سو وشمگیر ودر سوی دیگر حسن رکن الدوله قرار داشت .در این میان اسپهبد شهریار تا سال 332 هـ .ق به آرامی حکمرانی کرد.(80 )

در سال 331 هـ. ق وشمگیر در ری از حسن رکن الدوله دیلمی شکست خورد وبه تبرستان آمد . در نزدیکی های ساری با حسن فیروزان نبرد کرد و در آنجا نیز شکست یافت . به کوهستان پریم نزد اسپهبدشهریار پناه برد و خواهر او را به زنی گرفت که قابوس ثمرۀ این از دواج است .(81)

وشمگیر در سال 332 هـ .ق با سپاهی سی هزار نفری به طبرستان آمد و بار دیگر به جنگ حسن بن بویه رفت اما این بار نیز پیروزی با حسن بن بویه بود . حسن رکن الدوله بر تبرستان همچنان استیلا داشت و اسپهبدشهریار مطیع او بود . در همین سال میان اسپهبد شهریار و استندارابوالضل پادوسپانی حاکم رستمدار درگیری پدید آمد که کار به جنگ کشید . اسپهبدشهریار که توان جنگ نداشت به حسن رکن الدوله پناه برد و قلمروش به تصرف ال بویه در آمد . (82)

حسن بویه ، ابوالفضل محمدبن الحسین بن عمید را با سپاهی به آمل فرستاد و اسپهبدشهریار نیز در خدمتش بود . سپاه بویه با سپاه پادوسپان و الثائربالله (سیدالابیض) علوی در تمنجاده جنگیدند که شکست برسپاه بویه افتاد . اما پس از چندی میان پادوسپان و الثائربالله جدایی افتاد و تبرستان دو باره در اختیار حسن رکن الدوله دیلمی قرار گرفت .(83)

« پاره ای او را با شهریار پسر دارا که سپس به حکومت نشست  اشتباه کردند . برخی نیز گفتند که رستم برادر شهریار به کمک آل بویه ، وی را از شهریار کوه بیرون راند»(84)

13- رستم پسر شروین

مورخان از او نامی نمی برند اما بنابر سکه های ضرب شده در پریم طی سال های 353 تا269 هـ . ق درکوهستان پریم حکومت داشته است . بر روی این سکه ها برای نخستین بار در ایران عبارت «علی ولی الله » آمده که حکایت از گرایش او به شیعه دارد . همچنین بر این سکه ها نام خلیفه المطیع بالله و رکن الدوله دیلمی و الطائع بالله وعضدالدوله دیلمی نیز دیده می شود . اینرو حکومت رستم پسر شروین نیز حکومت مستقلی نبوده بلکه او هم در پناه آل بویه بر کوهستان پریم به فرمانروایی پرداخته است . (85)برخی این سکه ها را متعلق به رستم بن مرزبان پسر عموی شهریار می دانند که مدتی از سوی فخرالدولۀ دیلمی در پریم حکومت داشته است .(86) همچنین در ذیل تاریخ طبرستان ابن اسفندیار از رستم نامی یادشده که فرزند اسپهبد شهریار بن شروین بوده که قایم مقام پدر در عهد قابوس زیاری در کوهستان پریم و شهریار کوه بوده است .(87)

14- دارا پسر رستم و مرزبان بن رستم

برخی مورخان دارا پسر رستم را نواده شهریار و برخی دیگر او را نوادۀ شروین دانسته اند . اگر او دارا پسر رستم و نوادۀ شروین باشد به احتمال از برادران مرزبان پسر رستم صاحب کتاب مرزبان نامه است . (88)

از دارا بن رستم هیچ سکه ای به دست نیامده است . از سویی دیگر بر اساس سکه های بدست آمده که در طی سالهای 371 تا 374 هـ .ق در فریم ضرب شده اند مرزبان بن رستم پس از پدرش به حکومت رسید مادلونگ او را احتمالاً همان مرزبان بن رستم مؤلف کتاب مرزبان نامه می داند . ابن اسفندیار او را از حکمای تبرستان بر شمرده پس از نام بزرگمهر حکیم وزیر انوشیروان از او یادی کند . ابن اسفندیار او را صاحب کتاب مرزبان نامه که به تقلید کلیله ودمنه نوشته شده و همچنین دیوان شعر طبری به نام نیکی نامه معرفی می کند . (89) بر روی این سکه ها مرزبان بن رستم خود را مطیع حسن رکن الدوله دیلمی نشان می دهد .(90) سعد الدین وراوینی در ترجمه مرزبان نامه می نویسد «چنین بباید دانست که این کتاب مرزبان نامه منسوبست به واضع کتاب مرزبان بن شروین ، و شروین از فرزند زادگان کیوس بود برادر ملک عادل انوشروان ، برملکِ طبرستان پادشاه بود ، پنج پسر داشت همه بر جامتِ عقل و رزانتِ رای و اهلیّتِ ملک داری و استعداد شهریاری آراسته . چون شروین درگذشت ، بیعت ملک بر پسر مهمترین کردند و دیگر برادران کمر انقیاد او بستند ، پس از مدتی دواعی حسد در میانه پدید آمد و مستدعی طلب ملک شدند.»(91)

براساس مدارک سکه شناسی به سال 375 هـ .ق شروین بن رستم که در منابع از او سخنی به میان نمی آید بدون پذیرش اطاعت آل بویه بر پریم دست یافت ، مادلونگ احتمال می دهد او برادر مرزبان باشد . (92)

حال به گفته وراوینی در مورد جانشینان شروین یا همان رستم بن شروین بیندیشیم ، مشخص خواهد شد که دارا ، مرزبان و شروین سه برادر از پنج برادری هستند که پس از مرگ پدر برای جانشینی با یکدیگر به جدال برخاسته اند . احتمالاً فرزند مهتر که نخست به ملک الجبال رسیده همان دارا پسر رستم باشد که در منابع تاریخی مدت حکومتش را هشت سال دانسته اند . مرزبان و شروین نیز یا بعد از او به حکومت رسیده اند و یا مقارن حکومت او بر بخشهایی از کوهستان پریم و شهریار کوه حکمرانی داشته اند .

مادلونگ از دیدار ابوریحان بیرونی و مرزبان بن رستم یکی از سالهای 384 تا 393 هـ .ق و به احتمال در سال 389 هـ .ق سخن می گوید و تردیدی در آن ندارد . به گفته وی در زمان دیدار ابوریحان با مرزبان بن رستم او اسپهبد شهریارکوه بود ولی معلوم نیست که حکومتش تا چه زمانی ادامه یافته است .(93)

15- شهریار پسر دارا

مورخان شهریار پسر دارا را آخرین اسپهبد آل باوند (کیوسیه) می دانند . سکه ای از اسپهبد شهریار موجود است که در سال 376 هـ .ق در پریم ضرب شده است . بنا به عقیدۀ اعظمی سنگسری پدر شهریار ، رستم بن شروین بوده نه دارا بن رستم ، به نظر او چون شهریار پس از برادر خود دارا به فرمانروائی رسیده  مورخان اشتباهاً او را فرزند دارا خوانده اند . بنا به نوشته پروفسور او سموئیل اشترن استاد دانشگاه آکسفورد انگلستان نیز نظرش را تایید کرده وشهریار بن دارا را شهریار بن رستم یاد کرده است .(94)

شهریار زمانی به حکومت رسید که میان قابوس زیاری وپسران رکن الدوله بو یهی درگیریهایی پیش آمده بود. فخرالدوله دیلمی در سال  370 هـ .ق قابوس را از گیلان ، تبرستان و گرگان بیرون کرد واو 18سال در نیشابور در پناه سامانیان زیست که در این مدت اسپهبد شهریار نیز با او همراه بود .درسال373 هـ .ق فخرالوله دیلمی ، رستم بن مرزبان بن رستم را که برادرزنش نیز بود به عنوان اسپهبد پریم وشهریار کوه برگزید .

با در گذشت فخر الدوله دیلمی حکومت آل بویه در ری دچار ضعف شد از سویی دیگر سامانیان نیز تضعیف شده بودند .قابوس به یاری یاران دیلمی خود واسپهبد شهریار توانست بر مجد الدوله دیلمی پیروز شود وقسمتی از طبرستان واستر آباد را به تصرف در آورد . اهل گرگان او را بدان سوی فرا خواندند و قابوس پس از هجده سال دوباره بر مسند قدرت دست یافت . (95) نخستین کاری که انجام داد فرستادن اسپهبد شهریار به پریم بود او در جنگی با رستم بن مرزبان  دایی مجدالدوله دیلمی به برتری رسید وغنایم فراوانی را به چنگ آورد . همچنین در پریم به نام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر خطبه خواند وسکه زد .(96)

پس از پیروزی نصر بن حسن بن فیروزان بر سپاه زیاری ، مجد الدوله دیلمی دایی خود رستم بن مرزبان را به اسپهبدی وملک الجبالی پریم وشهریار کوه برگزید . نصر شهریار کوه وپریم را از اسپهبد شهریار گرفته وتا دماوند به استقبال رستم بن مرزبان آمد واو را به عنوان فرمانروا به کوهستان پریم برد . اسپهبد شهریار نیز به منوچهر بن قابوس در ساری پناه برد . براثر جنگهایی که روی داده بود در پریم قحطی بروز کرد ونصر که در ری بود از یاری دادن به رستم بن مرزبان باز ماند و اسپهبد شهریار چون رستم را بدون حامی دید بر سر او تاخت واو را از کوهستان پریم راند ،با ردیگر بر ولایتش دست یافت .(97)

بنا بر نوشته جرفاد قانی اسپهبد شهریار پس از تسلط بر پریم بر پیروزی که کسب کرده بود وسپاه ودارائیش مغرور شد .ابن اثیر می گوید که به واسطۀ  همین امر به فکر استقلال  وجدا شدن از قابوس بن وشمگیر افتاد . (98)

سپاهی ازطرف مجد الدوله دیلمی بافرماندهی رستم بن مرزبان وباهمراهی بیستون بن تیجاسف برای سرکوبی اسپهبد شهریار به پریم عازم شد .در پی جنگی که رخ داد اسپهبد شهریار به اسارات رستم بن مرزبان در آمد . رستم نیز پس از پیروزی بر شهریار تغییر رویه داد . از خواهرزادة خود مجد الدوله روی برگردانید وبه قابوس بن وشمگیر گروید وخطبه به نام او در شهریار کوه وپریم خواند وطی نامه ای به قابوس اطاعت خود را از او اعلام داشت . همچنین اسپهبدشهریار را نزد قابوس فرستاد . قابوس اسپهبد شهریار را به زندان انداخت تا اینکه در سال 397 هـ .ق در زندان به مرگ طبیعی درگذشت ویا توسط قابوس به قتل رسید .(99) مادلونگ می گوید «شهریاربن دارا در حدود سال 390 هـ .ق در ری درگذشت و گویا ابوالعباس الضبی وزیرش ، او را مسموم کرده بود»(100) مورخان اسپهبدشهریار پسر دارا را آخرین فرد از نخستین دودمان باوندی دانسته و از زمان مرگ او تا آغاز فرمانروایی اسپهبدحسام الدوله شهریاربن قارن(466 هـ . ق) را دوران فترت در تاریخ خاندان باوند می دانند . ولی آنچه از منابع مکتوب بر می آید در این مدت تقریباً هفتادساله برخی از  اسپهبدان باوندی بر بخشهایی از شهریارکوه و کوهستان پریم حکومتهای بسیار کوچکی داشته اند . به خصوص از دو نفر به نامهای سرخاب پسر شهریار وم قارن پسر سرخاب نام می برند .

در ذیل تاریخ تبرستان ابن اسفندیار چنین آمده است :« سرخاب بن شهریار در روزگار منوچهربن قابوس بود اما ملکت وسروری از ایشان رفته بود وبه اندک ضیاع قانع شده بود .» (101)

 جرفادقانی از کمک اسپهبد فریم به مجدالدوله و مادرش در شورش ابن فولاد یکی از سرداران قدرتمند دیلمی یاد می کند(سال 407 هـ .ق)(102) . مهر آبادی این اسپهبد را سرخاب پسر شهریار می داند .(103)

در وقایع سال 418 هـ .ق یکی از اسپهبدان پریم در جنگ با علاءالدوله کاکویی به اسارت درآمد ویک سال بعد در 419 هـ .ق در زندان علاءالدوله در گذشت . مادلونگ این اسپهبد و اسپهبدی که به مجدالدوله و مادرش یاری رسانده یکی دانسته و اسپهبد ابوجعفر محمدبن وندرین باوندی(104) می داند. (105)

در ذیل تاریخ طبرستان ابن اسفندیار پس از سرخاب بن شهریار از فرزندش قارن بن سرخاب سخن به میان رفته است . «قارن بن سرخاب معاهد و معاصر با کالیجاربن منوچهر و کیکاوس بن اسکندر بن قابوس و گیلا نشاه و انوشروان انباء منوچهر بود و در شهور سنۀ ست وستین واربعمایه وفات یافت .»(106)

در زمان  حکومت او بود که سلطان طغرل سلجوقی پس از پیروزی بر مسعود در جنگ دندانقان (430 هـ .ق) قدرت یافته بر خراسان مسلط شد . طغرل از راه گرگان به طبرستان آمد و خراج ولایت را جمع کرد و در هر ناحیه ای نایبی خاص از سوی خود نشاند اما به پریم و شهریارکوه و کوهستان قارن متعرض نشد . امادر زمان آلب ارسلان جانشین طغرل به واسطه تردد سپاهیان ترکمان غز در هامون تبرستان خرابیهای بسیار پدید آمد .(107)

اسپهبد قارن پسر سرخاب در کوهستان پریم قلعه ها را تحت اختیار خود در آورد و هراز چند گاهی بر سر مخالفان خویش حمله می آورد و غنایمی به دست می آورد و آنرا میان یاران خویش قسمت می نمود تا اینکه تمام مخالفان او مطیع اش شدند . تا اینکه آل زیار دچار ضعف و فتور شده و آل باوند دوباره به قدرت دست یافت .(466 هـ .ق)(108)

در چهار مقاله نظامی عروضی (نوشته شده در 550 هـ .ق) داستانی آمده که حکایت از آمدن فردوسی حکیم توس ـ پس از بی مهری سلطان محمود غزنوی به او ـ  نزد اسپهبد شهریار باوند و تقدیم شاهنامه به او دارد . (109)« ... و سلطان محمود مردی متعصب بود ، درواین تخلیط بگرفت [و] مسموع افتاد . درجمله بیست هزار درم به فردوسی رسید . به غایت رنجور شد ، وبه گرمابه رفت  و بر آمد،فُقّاعی بخورد و آن سیم میان حمامی و فُقاعی قسم فرمود . سیاست محمود دانست ، به شب از غزنین برفت ، و بهری بدکان اسمعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد ، و شش ماه در خانۀ او متواری بود ، تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند ، و چون فردوسی ایمن شد ، از هری روی به طوس نهاد ، وشاهنامه برگرفت و به طبرستان شد به نزدیک سپهبدشهریار ، که از آل باوند در طبرستان پادشاه او بود ، و آن خاندانی است بزرگ ، نسبت ایشان به یزدگردشهریار پیوندد . پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد ، وبرشهریار خواند و گفت :« من این کتاب را از نام محمود به نام تو خواهم کردن ، که این کتاب همه اخبار و آثار جّدان تست .» شهریار او را بنواخت و نیکوییها فرمود و گفت : « یا استاد! محمود را بر آن داشتند ، و کتاب ترا بشرطی عرضه نکردند و ترا تخلیط کردند و دیگر تو مرد شیعیی ، و هرکه تولی به خاندان پیامبر کند او را دنیاوی به هیچ کاری نرود ، که ایشان را خود  نرفته است . محمود خداوندگار من است ، تو شاهنامه به نام او رها کن ، و هجو او به من ده تا بشویم و ترا اندک چیزی بدهم . محمود خود تراخواند و رضای تو طلبد ، ورنج چنین کتاب ضایع   نماند .» و دیگر روز صد هزار درم فرستاد و گفت : «هربیتی به هزار درم خریدم ، آن صد بیت به من ده وبا محمود دل خوش کن .» فردوسی آن بیتها فرستاد . بفرمود تا بشستند . فردوسی نیز سواد بشست ، و آن هجو مندرس گشت و از آن جمله این شش بیت بماند :

مرا غمز کردند کآن پر سخن                  به مهر ونبی و علی شد کهن

اگرمهرشان من حکایت کنیم                  چو محمودراصدحمایت کنیم

پرستار زاده نیاید به کار                      وگر چند باشد پدر شهریار

از این در سخن چند دانم همی ؟               چو دریا کرانه ندانم همی

به نیکی نبدشاه را دستگاه                    وگرنه مرا بر نشاندی به گاه

چواندر تبارش بزرگی نبود                   ندانست نام بزرگان شنود .

الحق نیکو خدمتی کرد شهریار مر محمود را ، محمود ازو منتّها داشت .» (110)

زرین کوب اصل داستان را درست نمی داند به نظر او فردوسی در هفتاد یا هشتاد سالگی سفر غزنه و هرات نیز برایش سخت مشکل بوده تا چه رسد سفر به ولایتی کوهستانی چون طبرستان .(119)

بیشتر مورخان برآنند که منظور از اسپهبد باوند در چهار مقاله همانا اسپهبد شهریار پسر دارا آخرین اسپهبد باوندی است که در 397 هـ .ق در گذشته است .ولی در ذیل تاریخ طبرستان این داستان به نقل از چهار مقاله عروضی ضمن شرح حوادث دوران حکومت اسپهبد شهریار بن شروین بیان شده است .(112)

اما با توجه به تاریخ اتمام شاهنامه که سال 400 هجری است فردوسی نمی توانسته در زمان این دو اسپهبد به تبرستان آمده باشد . رضائی باغ بیدی که در سالهای اخیر کتیبه پهلوی برج لاجیم مربوط به اسپهبد شهریاربن عباس شهریار باوندی را خوانده عقیده بر این است که فردوسی در زمان او به تبرستان آمده ،و به نظر این استدلال درست می آید .(113) چرا که شهریار بن عباس به احتمال تا زمان بنای برج در 413 هـ . ق زنده بوده ولی اسپهبد شهریار بن شروین در 354 هـ.ق و اسپهبد شهریار بن دارا در 397 هـ . ق در گذشته اند .

 

* پاورقی فصل سوم :

74- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص262

75- همان، ج1،ص272

76- همان، ج1،ص277

77- همان، ج1،ص281

78- همان، ج1،ص291  و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص588

79-تاریخ ایران ، کمبریج ،ج4 ،ص188  و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص588

80- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص 250

81- همان جا  و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص588

82- همان ، ج1 ،ص588 و تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص299

83- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2، ص 251

84- دائرة المعارف اسلامی ،ج1،ص588

85-« فریم پایگاه اسپهبدان باوندی کجاست ؟» ،ص51 و تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2، ص252

86- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص588

87- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص25

88- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص 589  ، تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2، ص252

89- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ، ص137

90- تاریخ ایران ، کمبریج ،ج4 ،ص188  ، تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2، ص252

91- مرزبان نامه ، ص39

92- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2، ص252 ، تاریخ ایران ، پژوهش کمبریج ،ج4 ،ص189

93-همان جا

94- «فریم پایگاه اسپهبدان باوندی کجاست ؟» ،ص51

95- دیلمیان در گسترۀ تاریخ ایران ، ص 51

96- ترجمه تاریخ یمینی،ابوالشرف ناصح بن جرفاد قانی ، به اهتمام دکتر جعفرشعار ،علمی و فرهنگی،تهران،

چاپ سوم،1374،ص228 ،  تاریخ کامل،عزالدین علی بن الاثیر ، ترجمه علی هاشمی حائری ، شرکت سهامی چاپ  و انتشارات کتب ایران ، تهران،1351،ج15،ص253 ،  تاریخ روضه الصفا فی سیرة الانبیاء والملوک وَالخلفا ، ج6،ص2886

97- ترجمه تاریخ یمینی،ص241 ،تاریخ سلسله زیاری ، میترا مهرآبادی، دنیای کتاب، بی جا،چاپ اول ، 1374،ص122

98- تاریخ کامل،ج15،ص254، ترجمه تاریخ یمینی،ص244

99- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص11 و 26، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص 95 ترجمه تاریخ یمینی،ص244  ، تاریخ کامل،ج15،ص254

100- تاریخ ایران ، کمبریج ،ج4 ،ص189

101- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص26

102- ترجمه تاریخ یمینی،ص358

103- تاریخ سلسله زیاری ،ص161

104- مقبرة این اسپهبد در رادکان کردکوی واقع شده و به میل رادکان شهرت دارد ، اسپهبد ابو جعفرمحمدبن وندرین تا سال اتمام بنای مقبره 411 هـ .ق زنده بوده است .

105- تاریخ ایران ، کمبریج ،ج4 ،ص189

106- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص26

107- همان جا

108- همان ، ج2،ص26 و27

109- این داستان را علاوه بر چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی ، درعجائب المخوقات و غرائب الموجودات ، محمدبن محمودبن احمد طوسی ، ذیل تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ، مجمل فصیحی احمدبن جلال الدین محمد خوافی ـ البته او می گوید فردوسی نزد منوچهربن قابوس رفت ـ تذکرة الشعرا دولتشاه سمرقندی ـ او معتقد است فردوسی نزد اسپهبد جرجانی حاکم رستمدار پناه برد ـ تاریخ جهان آرا ، قاضی احمد غفاری،زین المجالس از مجدالدین محمد حسینی ، هفت اقلیم امین احمد رازی و مجالس المومنین قاضی نورالله شوشتری نیز آمده است . رک شاهنامه و مازندران ، دکترصادق کیا ، تهران ،بی نا، 1353،ص45 تا 52

110- چهارمقاله نظامی عروضی، تصحیح علامه محمد قزوینی ، شرح لغات دکتر محمد معین ، جامی ،تهران،

چاپ دوم 1374 ، ص79

111- نه شرقی ، نه غربی، انسانی، دکتر عبدالحسین زرین کوب ، امیر کبیر ، تهران ، چاپ سوم 1378 ، ص170

112- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص21

113- « کتیبه پهلوی – کوفی برج لاجیم » حسن رضائی باغ بیدی ، نامه ایران باستان ،سال چهارم،شماره اول ، بهار وتابستان 1383 ،ص21


گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

 _ بخش ديده ور سازه های کهن

 _  بانو مهندس ونوشه شکری

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !فرمـانـروايـان تبـرستـان 5

به نام يزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس

بخش ديده ور سازه های کهن

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !

فرمـانـروايـان تبـرستـان 5

فصل سوم

 آل باوند

8- اسپهبد قارن پسر شهریار

پس ازکشته شدن برادرش شاپور ، جانشینش شد و با لقب ابوالملوک به عنوان اسپهبدی خاندان باوند رسید . چون در آن روزگار مازیار پسر قارن بر تمامی تبرستان دست یافته بود ، اسپهبدقارن پسرشهریار در حال ضعف به سر می برد و در برابر قدرت مازیار به جز نوشتن شکایاتی نزد مأمون خلیفه عباسی کار دیگری نتوانست از پیش برد . قارن در نتیجه به دستگاه خلافت عباسی نزدیک شد تا به وسیله نیروی خلیفه مازیار را در هم شکند.

 پس از مرگ مأمون برادرش معتصم به خلافت رسید . معتصم ، عبدالله طاهر را که در خراسان بود مأموریت داد تا مازیار را سرکوب نماید . بدین ترتیب با نزدیکی قارن به خلیفه وامیران طاهری ، مازیار با خیانت برادر خود کوهیار دستگیر شد و درسامرا به قتل رسید .(48) اسپهبد قارن حکومتش در کوههای تبرستان تثبیت شد ودر ادامۀ نزدیکی به دستگاه خلیفه ، به عنوان نخستین فرد از خاندان باوند به دین مبین اسلام گروید . « معتصم در ین سال خادمی را از کبار درگاه پیش اصفهبد قارن بن شهریار ملک الجبال فرستاد به تهنیت آنکه اسلام قبول کرده بود و زنار او فرمود گسست .»(49)

در زمان حکومت و فرمانروایی اسپهبد قارن پسرشهریار یکی از مهم ترین قیامهای شیعی در تاریخ ایران روی داد و آن قیام حسن بن زید در نواحی غربی تبرستان به سال 250 هـ . ق بود . با آغاز قیام علویان در تبرستان ،  اسپهبدقارن که پیروزیهای پی درپی آنها را نظاره گر بود نخست سعی در دوستی با آنها بر آمد تا از نیروی آنان استفاده کرده و طاهریان را در تبرستان تضعیف کند  سپس برحسن بن زید تاخته و تمام تبرستان را تحت فرمان خود در آورد . هنگامی که حسن بن زید در چمنو (50) بود نوشته ای از اسپهبدقارن بن شهریار باوند با چنین مظمون برایش رسید ، «به اظهار موالات و رغبت به متابعت و خطاب زیارت  از آن که دیگر نوبت نبشتی و مضمون نبشته که بر اثر مدد می فرستم » حسن بن زید پس از مشورت با یاران خود به او نامه نوشت که «اگر راست می گویی تو نیز به ما بپیوند» اسپهبد قارن جواب داد « که آن لایق تر به صلاح که تو به من پیوندی » بدین ترتیب حسن بن زید متوجه اندیشه وحیلۀ او شد . (51)

اسپهبد قارن پس از آنکه نتوانست حسن بن زید ونیرویش را به خود نزدیک کند ، همچون گذشته به طاهریان و شخص سلیمان بن عبدالله طاهری نزدیک شد . « در 251 هـ . ق سلیمان بن عبدالله به فرمان امیرخراسان ،محمدبن طاهر، بالشکری بسیار از گرگان به طبرستان بازگشت حسن بن زید طبرستان را واگذاشت وبه دیلم

رفت ، سلیمان وارد طبرستان شد وبه سوی ساری پیش رفت . مازیار ورستم پسران قارن بن شهریار با پانصد تن نزد وی آمدند . مردم آمل نیز به حضور وی رسیدند و اظهار ندامت کردند . سلیمان با لشکرش روستاها و راه ها را وارسی کرد واز قتل و غارت و آزار مردم جلوگیری نمود . محمدبن طاهر فتح نامه ای به خلیفه مستعین نوشت که آن را در بغداد خواندند .» (52)

حسن بن زید با نیروی کمکی از دیلم به طبرستان آمده سلیمان نیز عبدالله راشکست داده وساری را فتح نمود،   سلیمان با بزرگان خراسانی و پیادگان سپاه اسپهبد قارن به آمل رفت، حسن بن زید از گیلان و دیلمان نیروی کمکی خواست . دو سپاه در کنار لاویج رود جنگیدند که بر اثر آن شکست بر سپاه سلیمان و قارن افتاد . «حسن زید به لاویج رود آمد و مشورت طلبید از یاران خویش ، دیالم گفتند این جایگاه نیکوست ما را دستوری ده تا اول بر پیادگان اصفهبد قارن زنیم وایشان را برداریم که درین موضع چون پیاده شکسته شود سوار هیچ بدست ندارد . حسن زید رخصت داد ، بیامدند و پیاده را بیک بار آواره کرد ه و چیرگی یافته و سواران در میان بنه وبیشه وشکستگی اسیر مانده ، جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند ودر بیشه ها گریخته ، تا هر نعمت که با ایشان بود دیالم برگرفتند و اسدبن جندان لشکر کش سلیمان و انوشیروان هزار مردی و علی بن الفرج و عطّاف بن ابی العطّاف الشامی و اصفهبد جعفربن شهریار و داذ مهر صاحب جیش قارن و عزیزبن عبدالله و عبیدبن بریدالخازن را در این روز اصحاب حسن زید بکشتند .»(53)

حسن بن زید پس از پیروزی بر سپاه مشترک سلیمان بن عبدالله واسپهبدقارن از آمل به سوی چمنو حرکت کرد و اسپهبد پادوسپان را به سپهسالاری برگزیده او را به جنگ اسپهبد قارن به پریم فرستاد . گوکیان نجمی از دلاوران اهل کسیمان بانیروی خود به او پیوست وبه هرجایی که رسیدند آن محل را غارت نمودند «اصفهبد بادوسبان را امیر لشکر گردانید و به سر اصفهبد قارن ملک الجبال فرستاد تا جمله  ولایت  اصفهبد را سوختند و خراب کردند ، سنه اثنین و خمس و مأتین» (54)

حسن بن زید جهت جنگ با سلیمان بن عبدالله طاهری روانه شد . اسپهبد قارن نیز سپاهی تدارک دیده خود را آماده جنگ با اسپهبد پادوسپان نموده پادوسپان چون وضع را چنین دید برادرخودگُردیزاد را نزد حسن بن زید فرستاد وگزارش لشکرکشی قارن را به او داد . از آنجائیکه اسپهبد قارن از هم پیمانان سلیمان بن عبد الله بود داعی بهتر آن دید که نخست اسپهبد قارن را از سر راه بر دارد . از اینرو سپاهی از کلار به فرماندهی محمد بن رستم وسپاهی دیگر از دیلم به فرماندهی ویهان بن سهل سپاهی دیگر به فرماندهی حیان به یاری ومدد اسپهبد پادوسپان  فرستاد. اسپهبد قارن چون نیروی کمکی اسپهبد پادوسپان را مشاهده کرد جان خود را برگرفت وگریخت .(55 )

پس از عقب نشینی اسپهبد قارن حسن بن زید در محلی به نام پای دشت بر سلیمان بن عبدالله پیروز شد سلیمان به استرآباد عقب نشست ، اسپهبد قارن نیز با وساطت مصمغان (56 ) از در صلح وطاعت بر آمد ودو پسر خود سرخاب ومازیار را به عنوان گروگان نزد او فرستاد .(252 هـ .ق )(57 )

محمد بن نوح برای جنگ با حسن بن زید  در  بیرون شهر تمیشه اردو زد قارن باشنیدن خبر آمدن سپاه محمدبن نوح از طاعت حسن بن زید بیرون شده نامه ای برای محمد بن نوح نوشته وآمادگی خود را برای همراهیش اعلام کرد . حسن بن زید چون از اقدام قارن آگاهی یافت به لنکور خان رفته وتمامی ولایت قارن را سوخت وبه تعقیب او پرداخت اما قارن از دست او گریخت . (58) حسن بن زید سرخاب ومازیار وپسران قارن را گرفته وبند بر آنها نهاد . سید حسن بن محمد بن جعفر العقیقی را به ساری فرستاد . دراین هنگام خبر رسید که ابراهیم بن معاذ از قومس به یاری اسپهبد قارن سپاهی می فرستد ،حسن بن زید پیش دستی کرده به به کوهستان پریم تاخت ،هر که را یافت کشت وخانه های آنها را آتش زد ومردم آن سامان را مطیع خویش ساخت  . (59)

محمد بن نوح به اسپهبد قارن پیوست ومصمغان نیز با آنها همراه شده آهنگ ساری کردند . حسن عقیقی از ساری گریخته به ترجی (توجی) رفت . حسن بن زید ، جعفر بن محمد و لیث بن فنه را با هزار مرد به یاری او فرستاد از توجی حمله را آغاز کردند اول مصمغان راشکست دادند وبرادرش عباس را به قتل رساندند ،سپس به ساری تاخته ومحمد بن نوح را در چهار فرسنگی شهر در محلی به نام «کرده زمین » شکستند ، محمد بن نوح به استر آباد نزد سلیمان بن طاهر گریخت . دیلمیان وحسن عقیقی به دنبال او تا سر حد گرگان تاختند ،سلیمان نیز طمع از طبرستان بر گرفته به خراسان برگشت بدین ترتیب تمام طبرستان تحت حکومت حسن بن زید در آمد .(60)

حسن بن زید برای تحت فرمان در آوردن اسپهبد قارن ، محمدبن ابراهیم را به جنگ او به هرازگری فرستاد سپاه مهاجم غلات آن نواحی را سوزانیدند و عمارت اسپهبد قارن را خراب کرده و بازگشتند . در همین حین مازیار و سرخاب که در حبس حسن بن زید بودند گریختند . حسن بن زید دوباره محمدبن ابراهیم را جهت دستگیری قارن به کوهستان پریم فرستاد ، اما قارن گریخت وبه قومس پناه برد (61) و مدتی بعد در گذشت « به روایت طبری ، قارن به رغم مخالفت با داعی ،پیش از مرگ برای حفظ موقعیت خود و احتمالاً بازماندگانش پیوندهای خویشاوندی با علویان برقرار ساخته بود .»(62)

9- سرخاب پسر قارن

پس از مرگ اسپهبد قارن ،پسرش سرخاب که به همراه برادرش مازیار چندی در بند حسن بن زید بود به عنوان ملک الجبال شناخته شد ولی مدت فرمانروایی اش بسیار کوتاه بوده است . در ذیل تاریخ طبرستان  در مورد او آمده « سرخاب بن قارن هم در عهد داعی کبیر بود ، به اندک روزگار نماند » (63) میرظهیرالدین مرعشی و دیگر مورخان نامی از سرخاب به عنوان اسپهبد آل باوند و ملک الجبال نمی برند .

10- رستم پسر قارن

ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان رستم را پسر قارن می داند ، گفته او را اولیاء الله آملی نیز تأیید می کند .(64) ولی در ذیل تاریخ طبرستان که مورخی ناشناس آنرا به رشته تحریر در آورد . رستم را پسر سرخاب و نواده قارن دانسته، این مطلب را میرظهیرالدین مرعشی نیز آورده است . (65)

رستم حکومتش را با ضعف آغاز کرد زیرا حسن بن زید بر تمام طبرستان استیلا یافته بود . هنگامی که محمدبن زید سپاه به گرگان برد گروهی از سپاهیان دیلمی اش شبها به خانه های مسلمانان دستبرد می زدند اعمال ناشایست روا می داشتند . محمدبن زید هزار نفر از آنان را تنبیه سخت نمود ، « هزار شخص را بگرگان از این قوم دست وپای فرمود برید» (66)بدین ترتیب گروهی از دیالمه که گویا هزار نفر بودند از سپاه محمدبن زید جدا شده به اسپهبد رستم در پریم پناه بردند . اسپهبد رستم چون نمی توانست هزینه نگهداری آنان را بپردازد ، دیلمیان به همان شیوه که در گرگان معمول می داشتند در کوهستان نیز اقدام کرده در حق مردم ظلم وتعدی بسیار نمودند . اسپهبد رستم اندیشه ای کرد و برای خلاصی از دست دیلمیان برای قاسم بن علی نماینده حسن بن زید در قومس پیامی فرستاد که محمدمهدی پسر نیرک از نیشابور برای جنگ با او بدان سو عزیمت کرده است . قاسم که سپاه چندانی نداشت از حسن بن زید یاری خواست . اسپهبد رستم پیش دستی نموده با سپاهی آماده به قومس شتافت ، قاسم بن علی که آن سپاه را سپاه کمکی حسن بن زید شمرده بود به استقبالش رفت ولی در دام اسپهبد رستم گرفتار شده اسیر گشت (سال266 هـ .ق) . رستم او را در شاهدژ زندانی کرد تا اینکه سید قاسم در آن زندان جان سپرد .از سوی دیگر حسن بن زید به قومس لشکر برو آنرا از دست اسپهبدرستم باز پس گرفت .

اسپهبدرستم با عبدالله خُجستانی حکمران نیشابور که پس از مرگ یعقوب لیث بر آنجا مسلط گشته بود علیه حسن بن زید هم پیمان شد . محمدبن زید که در گرگان به سر می برد از حسن بن زید فرمان سرکوبی اسپهبدرستم را یافت وبه کوهستان پریم لشکر کشی کرد اما هنوز به ان جا نرسیده بود که خجستانی به گرگان رسید . حسن بن زید برادرش محمد را نزد خود فرا خواند و خود نیز به سوی تبرستان شتافت . خجستانی بدنبال او تاخت و گروهی از سپاهیانش را به اسارت در آورد . (67)

حسن بن محمد عقیقی حاکم ساری و دست نشانده حسن بن زید به تصور اینکه او در جنگ با خجستانی کشته شده از مردم بیعت گرفته و دم از استقلال زد . اما حسن بن زید چون به ساری رسید ، عقیقی گریخت و نزد اسپهبد رستم پناه برد ، حسن بن زید او را نزد خود خواند اما او از شرم وترس نیامد .

از سویی دیگر در سال 266 هـ . ق علی پسر یعقوب لیث از زندان برادر آزاد شد و برای پیکار با او خجستانی را به یاری خواند ، خجستانی ازگرگان به نیشابور رفت . در این بین مردم استراباد با حسن عقیقی بیعت کردند و اسپهبدرستم  استراباد را در دست گرفت . حسن بن زید بدون آنکه رستم بویی ببرد به استراباد حمله برد .اسپهبدرستم به سختی جان خود را از خطر نجات داد ، اما سید حسن عقیقی به دست سپاه حسن بن زید گرفتار شد و به فرمان او به قتل رسید . محمدبن زید پس از اتمام کار عقیقی در استراباد به کوهستان پریم رفت . اسپهبدرستم چون توان مقابله با او را نداشت با حسن بن زید پیمان صلح بست . او تعهد کرد خراج بپردازد ، سپاه گرد نیاورد و بیشتر قلمرو خود را به حسن بن زید دهد . (68)

پس از مرگ حسن بن زید ، سید ابوالحسین داماد او مردم را به خود خواند و بر جایش تکیه زد . اسپهبدرستم واسپهبد پادوسپان نیز از او حمایت کردند، اما حکومت او دوام چندانی نیاورد .پس از دو ماه مردم طبرستان ازستم وظلمش به ستوه آمده نامه ها به محمدبن زید نوشته، او در سال 271 هـ . ق به ساری آمد و سپس آمل را گرفت . با توفیق محمدبن زید ، سید ابوالحسین نیز به دیلم پناه برد .(69) محمدبن زید سپس به جنگ اسپهبد رستم رفت و او را از کوهستان پریم بیرون کرد ، اسپهبد رستم سوگند یاد کرد که سپاهی جمع نکرده ، هرچه دارد نزد محمدبن زید فرستاده و خراج سالهای پیش را که ادا نکرده بپردازد .(70)

در سال 273 هـ . ق محمدبن زید دوباره به کوهستان بر سر اسپهبدرستم لشکر کشید ، رستم نیز از اوگریخت . از سوی دیگر رافع بن هرثمه با ده هزار مرد از خوارزم به نیشابور آمده بود ، اسپهبد نیز به او پناه برد . محمدبن زید هفت ماه در کهستان بسر برد تا اینکه رافع و اسپهبدرستم به گرگان رسیدند . محمدبن زید چون توانایی برابری نداشت به دژ جوهینه رفت و پس از شش ماه با تمام شدن آذوقه از دژ گریخت و از راه تمیشه به آمل رفت ، رافع نیز به دنبال او به حرکت در آمد . محمدبن زید از آمل به کجور و از آنجا به دیلم رفت . رافع نیز به کجور رسید و بر مردم منطقه ظلم و تعدی بسیار داشت . جُستان پسروهسوران به یاری محمدبن زید آمد و در سال277 هـ . ق با سپاهی به چالوس رسید . محمدبن هرون حاکم دست نشاندۀ رافع درچالوس به او گزارش داد . رافع اسپهبد رستم را فرمان داد تا از راه کناره دریا به سوی چالوس عازم شود و خود به اهلم رفت . سپس اسپهبدرستم را برای جدا نمودن جستان بن وهسودان از محمد بن زید به طالقان روانه ساخت . سرانجام محمدبن هارون سپاه محمدبن زید را به عقب راند و جستان با رافع سازش نمود . محمدبن زید که بار دیگر پس از رفتن رافع به قزوین تلاشش در تصرف دژ چالوس نتیجه ای در بر نداشت به دیلم بازگشت . المعتضدبالله خلیفه عباسی رافع را نزد خود خواند اما او سرپیچی نمود . خلیفه ابوالعباس احمدبن عبدالعزیزبن ابی دلف عجلی را به جنگ رافع فرستاد . رافع باهمراهی اسپهبد رستم ودیگر سران تبرستانی به جنگ ابوالعباس رفت ولی شکست  خورد  و از راه  ویمه  به تبرستان  گریخت  .  چون  خلیفه  عباسی نیشابور را  به عمرولیث داد رافع در سال 280 هـ . ق با محمدبن زید به شرط آنکه گرگان برای او باشد سازش کرد و از تبرستان به گرگان عزیمت نمود ، محمدبن زید نیز دوباره بر آمل تسلط یافت .

رافع بار دیگر علیه محمدبن زید نبرد کرد و پیمان را زیر پاگذاشت و به یاری اسپهبد رستم در نزدیکی ساری اردو زد . « به رودباراترابن خیمه زد و رستم بن قارن به مدد رافع آمد. از فضای ربانی ، باران و صاعقه محکم بر ایشان بارید وخیمه ها و رختهای ایشان را آب ببرد چهرپایان بسیار هلاک گشت .»(71) بدین سبب رافع به گرگان بازگشت و دوباره میان او محمدبن زید صلح برقرار شد . اسپهبدرستم از پیمان ایندو ترسید و به عمرولیث گزارش داد . رافع او را امیدوار ساخت که این عهد و پیمان با محمدبن زید صوری و ظاهری است و من در خفا دشمن وی هستم .(72) رافع بن هرثمه اسپهبدرستم را به نزد خود دعوت کرد و چون اسپهبد رستم بر سفرۀ او حاضر شد چند تن از یاران رافع او را گرفته ، اسیر ساختند . رافع او را با خود به کوهستان پریم برد و دارائی اش را غارت کرد . وپریم را به ابی نصر طبری واگذاشت . اسپهبد رستم در ماه رمضان  سال 282 هجری قمری در بند و اسارت رافع بن هرثمه در گذشت .(73)

* پاورقی فصل سوم :

- همان ، ج1 ،ص209 و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص587

49- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص222

50- قائم شهر امروزی است .

51- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص231

52- سر گذشت طاهریان ، محمدرضا ناجی ، اهل قلم ، تهران ، چاپ اول ،1383 ،ص67

53- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص235

54- تاریخ رویان ،ص67

55- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص237

56- در مجلد دوم تاریخ طبرستان آمده است اسپهبد قارن به میانجی گری اسپهبدپادوسپان با حسن بن زید صلح کرد . تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20

57- همان،ج1،ص239

59- همان جا

60- همان،ج1،ص241 و 242

61- همان،ج1،ص243

62- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص587

63- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20

64- همان ،ج1،ص248  و تاریخ رویان ، ص96

65- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص94 و تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20

66- همان، ج1،ص248

67- همان،ج1،ص248 و تاریخ مفصل ایران ، عباس اقبال آشتیانی، به کوشش دکتر محمددبیرسیاقی ، خیام ، تهران1366،ص117

68- همان، ج1،ص249

69- همان، ج1،ص250

70- همان، ج1،ص252

71- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص139

72- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص255

73- تاریخ رویان ،ص73

 

گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

 _ بخش ديده ور سازه های کهن

 _  بانو مهندس ونوشه شکری

مازندران، بهشتي بي مانند، اما خاموش ... !فرمـانـروايـان تبـرستـان 4

به نام يزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس

بخش ديده ور سازه هاي کهن

مازندران، بهشتي بي مانند، اما خاموش ... !

فرمـانـروايـان تبـرستـان 4

فصل سوم

 آل باوند

5- اسپهبد شروين پسر سرخاب

برخي از مورخان او را نخستين فرمانرواي حقيقي آل باوند بر شمرده اند . لقبش ملک الجبال بود که از القاب باستاني حاکمان ناحيه کوهستاني تبرستان بوده است . او با خليفه بغداد روابط دوستانه اي نداشت وبا عمربن العلا که ازطرف خليفه والي تبرستان بود جنگيد و او را شکست داد . در عهد او اهالي تبرستان از ظلم وتعدي عُمال خليفه به ستوه آمدند و از وندادهرمزد قارني ياري خواستند . وندادهرمزد با اسپهبدشروين و ديگر اسپهبدان تبرستان عليه اعراب هم پيمان شد.(25) زرين کوب اين اتحاد را تلاش شروين براي کسب استقلال در نواحي جبال دانسته است .(26)حاصل اين اتحاد آنگونه که پيشتر آمد قتل وعام اعراب مسلمان در تبرستان بود(165 هـ .ق)

 البته کشتار در نواحي کوهستاني و برخي نواحي جلگه اي رخ داده است . شورش تبرستان چنان در نظرخليفه مهدي مهم جلوه گر شد که او در همان سال پسرش موسي را با سپاهي کامل وآراسته به نبرد ونداد هرمزد و شروين فرستاد. در سال آينده(168هق)سعيد حرشي با سپاهي چهل هزارنفري به فرمان مهدي خليفه عباسي به تبرستان آمدکه سرانجام  منجر به شکست وندادهرمزد وتسليم شدنش شد . (27) به گفته يعقوبي  شروين نيز از در اطاعت خليفه عباسي بر آمد .(28) به نقل از ميرظهيرالدين مرعشي و اولياء الله آملي اسپهبد شروين فرمانرواي تمام نواحي کوهستاني بود و وندادهرمزد مقام سپاهسالاري او را داشت . (29) آندو رابط? بسياري دوستانه اي داشتند و به قول ابن اسفنديار « از تميشه تا رويان بي اجازت ايشان کسي از هامون پاي به بالا نتوانستي نهاد و مسلمانان را چون وفات رسيدي نگذاشتندي به خاک ولايت ايشان دفن کنند .» (30)

هادي خليفه عباسي نيز با اسپهبدان تبرستان شروين و وندادهرمزد صلح کرد . هارون در سال 189 ق به ري آمد و سعي در صلح با اسپهبدشروين و اسپهبدوندادهرمزد نمود وآنان را به نزد خود خواند . ونداد هرمزد نزد او رفت و مورد لطف قرار گرفت با خلعت به تبرستان بازگشت . به نقل از يعقوبي وندادهرمزد بدست هرثمه بن اعين تسليم شد .(31) بنابه در خواست وندادهرمزد والي طبرستان توسط هارون برکنار شد، به فرمان او والي جديد مأموريت يافت تا قدرت دو اسپهبد را در کوهستانها محدود نمايد . هارون نيز قارن فرزند او  و شهريار فرزند شروين را به عنوان گروگان با خود به بغداد برد . قارن و شهريار تا سال 193 ق نزد هارون الرشيد در دربار وي بودند، هنگامي که هارون در اواخر عمر از ري عازم طوس در خراسان بود ايندو از او جدا شده به تبرستان باز گشتند .(32)

يحيي بن عبدالله بن حسن بن حسن المجتبي(ع) که در سال 169 ق در قيام شهيدفخ شرکت داشت براي يافتن پناهگاهي مناسب جهت مبارزه با خليفه بني عباس به طبرستان آمد ودر سال 172 ق نزد اسپهبدشروين رفته از او تقاضاي حمايت نمودند . اما شروين وي را ياري نداده ، يحيي با صدوهفتاد تن از همراهان خود عازم ديلمان شد . (33)

اسپهبد شروين يکي از بزرگترين اسپهبدان آل باوند دوره نخست (کيوسيه) است . وي علاوه بر جنگ با اعراب به قول ابن اسفنديار اولين کسي بود که در طبرستان دست به راه سازي زد و پريم را به ساري وکوسان و لمراسک و تميشه و گرگان و دينار جاري مربوط ساخت .(34) نام او بر بخشي از ناحيه کوهستاني که پبش از آن جبال قارن خوانده مي شد قرار گرفت و به جبال شروين يا شلفين شهرت يافت . ابن اسفنديار از مدت حکومتش چيزي ذکر نکرده اما ميرظهيرالدين بيست سال وديگران بيست وپنج سال دانسته اند . اسپهبدشروين در سالهاي نخست خلافت مأمون عباسي در گذشت .

6- اسپهبد شهريار پسر شروين

شهريار پسر شروين از هارون الرشيد لقب «ابوالملوک» را دريافت کرد . او چهار سال به عنوان گروگان نزد خليفه بود سپس به تبرستان بازگشته و پس از مرگ پدر جانشينش شد . ابن اسفنديار گويد : « في الجمله در عهد مأمون اصفهبد ملک الجبال شروين فرو رفت و از دو پسر ماند : شهريار که پدر ملوک باوند بود به پادشاهي نشست .» (35)

اسپهبد وندادهرمزد قارني نيز او را تهنيت گفته وبر دوستي ديرين پاي فشرد ، پس از چندي ونداد هرمزد نيز به سراي ديگر شتافت و پسرش قارن که همراه شهريار در دربار خليفه هارون گروگان بود جانشين پدر شد . او نيز مانند پدر به اطاعت شهريار در آمد « به حکم آنکه شهريار را بابزرگي اصل وشرف حسب که ملکاً عن ملک رسيده بود خصال پادشاهي و آداب ملک آرايي جمع بود و در رزم و بزم با عزم وحزم قارن به خدمت او شد و تشريف يافت و به عهد و امان با ولايت خويش آمد .» (36)

به نقل از ابن اسفنديار مأمون به اسپهبد شهريار و قارن نوشت که عزم جنگ با روم شرقي (بيزانس) را دارد واز آنها خواست تا در رکاب او باشند . اسپهبد شهريار تن بدان تن نداد اما قارن با سپاهي عازم نبرد با روميان شد .(37)

در سال 201هـ .ق عبدالله بن خردادبه  والي خليفه  درطبرستان اسپهبد را شکست  داده  وبسياري  از نواحي کوهستاني تحت فرمانش را تصرف کرد .(38)

تا پيش از مرگ قارن پسر وندادهرمزد ، ميان او و اسپهبد شهريار دوستي برقرار بود و او عنوان سپهسالاري اسپهبدشهريار را برعهده داشت . به قول زرين کوب خاندان باوند توانسته بود قدرت خود را بر جبال شروين تحکيم بخشد . (39) اما پس از مرگ قارن ودر زمان جانشيني پسرش يعني مازيار ، اسپهبدشهريار طمع در قلمرواش کرد و او را در جنگي شکست داده ، ولايتش را تصرف کرد . مازيار نزد پسر عموي خود ونداميدبن وندا سفان رفت . اسپهبدشهريار نامه اي به ونداميد نوشته دستور داد تا مازيار را بگيرد و بر او بند نهد و تسليم نمايد . ونداميد نيز ناچار از اطاعت شهريار بود بنابراين مازيار را نزد اسپهبد شهريار فرستاد . مازيار با فريب نگهبان گريخت و به بغداد نزد مامون خليفه عباسي رفته آيين اسلام را پذيرفت ونام اسلامي محمد را بر خود نهاد (40) ، گويا قبول اسلام توسط او تنها جنبه سياسي داشته زيرا او به دنبال حامي قوي چون خليفه بود تا او را در جنگ عليه اسپهبد شهريار باوندي که به آيين نياکانش بود حمايت نمايد . مازيار در بغداد بود که اسپهبد شهريار باوندي در گذشت و شاپور فرزندش جانشين او شد . (41)

7- شاپور پسر شهريار

به قول ابن اسفنديار پس از در گذشت اسپهبدشهريار فرزندش شاپور جانشين شد ، «اصفهبدشهريار به طبرستان در گذشت ، فرزندان بسيار ازو بماند ، يکي از ايشان قارن بود که ابوالملوک است ويکي شاپور که مهمتر بود و به پادشاهي نشست» (42)در جلد دوم تاريخ طبرستان ابن اسفنديار که از مؤلف ناشناس و ذيلي است بر جلد اول کتاب ، آمده است « بعد او جعفربن شهرياربن شروين ملک الجبال بود »(43) ميرظهيرالدين مرعشي نيز از جعفر به عنوان جانشين اسپهبد شهريار يادکرده چنين مي گويد : «بعد ازوي جعفربن شهرياربن قارن دوازده سال پادشاهي کرد ، و داعي الکبير در زمان او خروج کرد . » (44)

ابن اسفنديار در جلد اول کتاب خود به صراحت شاپور را جانشين اسپهبدشهريار دانسته است . او در همان مجلد از اسپهبدجعفربن شهريار نام مي برد که در نبرد ميان دو سپاه اسپهبد قارن پسر شهريار و حسن بن زيد در لاويج به قتل رسيده است . (45) در نتيجه بايد گفت بر خلاف آنچه ذيل نويس تاريخ طبرستان و ميرظهيرالدين مرعشي و مورخان بعد از او آورده اند ، جعفر پسرشهريار هيچ گاه به حکومت نرسيده است ، هر چند اردشير برزگر نيز فرمانروايي چند ماهه اي براي او در سال 211 هـ . ق قايل شده است . (46) مردم به جهت تند خويي و عدم درايت شاپور در کار ملک داري از او روي گردان شده شکايتها نزد مأمون فرستادند. مأمون محمدبن خالد را مأمور مهار شاپور کرد اما او نتوانست در برابرش کاري از پيش ببرد . مأمون با نظر بزيست منجم مازيار را که دشمني خانوادگي با شاپور داشت فرمان کوهستان داد و موسي بن حفص را مأمور هامون و جلگه نمود . مازيار با سپاهي آراسته بر پريم رفت ودر جنگ با شاپور بر او پيروز شده او را در غل و زنجير نهاد . شاپور چون مي دانست مازيار او را خواهد کشت پنهاني قاصدي نزد موسي بن حفص فرستاد و در ازاي پرداخت يکصد هزار درهم آزادي خود را خواستار شد .  موسي جواب داد که راه خلاص تو مسلماني است . موسي بن حفص به مازيار گفت اگر شاپور مسلمان شود و صدهزار درهم بپردازد به خليفه چه پاسخي خواهي داد ، مازيار سکوت کرد ولي شب هنگام دستور داد تا سر از بدن شاپور جدا سازند .(47)

* پاورقی فصل سوم :

25- همان جا، تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص183

26- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص376

27- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص197 ، زین الاخبار ، ابوسعید عبدالهی بن ضحاک بن محمود گردیزی، به اهتمام دکتررحیم رضازاده ملک،انجمن آثار و مفاخرفرهنگی ، تهران،چاپ اول ،1384،ص125

28- تاریخ یعقوبی، ج2 ،ص398

29- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص110 و تاریخ رویان ، ص62

30- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص196

31- تاریخ یعقوبی، ج2 ،ص 435

32- تاریخ ایران، تهران،1363،ج4،ص175

33- تاریخ تحولات سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورۀ صفاریان وعلویان ،دکتر پروین ترکمن آذر ودکتر صالح پرگاری ، سمت ، تهران ، چاپ دوم ، 1380،ص 126 و دیلمیان در گسترۀ تاریخ ایرا ن ، دکتر پرویز ترکمن آذر ، سمت ، تهران ، چاپ اول،1384،ص14

34- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 205

35- همان جا

36- همان جا

37- همان جا

38- تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)،محمدبن جریر طبری،ترجمه ابوالقاسم پاینده،اساطیر،بی جا،1364 ،ج13 ،ص5661                                                                                                                                             39- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص376

40- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص206

41- همان ، ج 1 ، ص 207

42- همان جا

43- همان ، ج2 ،ص20

44- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص94

45- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص235

46- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص246

47- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص208

 

                                                                            www.jsp.parsiblog.com

گردآوري و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

 _ بخش ديده ور سازه هاي کهن

 _ بانو مهندس ونوشه شکري

 

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... ! فرمـانـروايـان تبـرستـان 3

به نام يزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس

بخش ديده ور سازه های کهن

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !
فرمـانـروايـان تبـرستـان 3

فصل سوم

 آل باوند

بر اساس نوشته های مورخان پس از مرگ یزگردسوم آخرین شاهنشاه ساسانی(31هـ / 651م) در دل  کوههای سر به فلک کشیده تبرستان، خاندانی حیات سیاسی  خود را آغاز کرد که مدت هفت قرن به طول انجامید . مؤسس این سلسله شخصی به نام باو بود که این خاندان به او منسوب اند . باو درسال 45 هجری قمری آغازگر حکومت باوندیان برتبرستان بوده است . مورخان دوران حکومت آل باوند بر تبرستان رابه سه دوره کیوسیه ، اسپهبدیه و کینخواریه تقسیم می کنند .

دوره تحت فرمانروایی آل باوند که،کیوسیه خوانده شده ، از سال 45 تا397 هـ است. قلمرو آنان در این دوره بخشهای  کوهستانی  معروف به جبال قارن به مرکزیت پریم یا فریم بوده که به همین خاطر به ملک الجبال و گرشاه شهرت یافته اند . (1) چگونگی تشکیل حکومت حکومت باوندیان و اوضاع واحوال و حوادث روزگار آنان موضوع این فصل پژوهش حاضر است .

دومین دوره فرمانروایی آل باوند از سال 466 هجری آغاز شده وتا سال 606 هجری به درازا کشیده است ، مورخان اسپهبدان این دوره را باوندیان اسپهبدیه نام نهاده اند . نخستین فرد این سلسله اسپهبدحسام الدوله شهریاربن قارن و آخرین آنان اسپهبدشمس الملوک رستم بن اردشیر است . باوندیان اسپهبدیه بر تبرستان ، گیلان ، ری و قومس فرمانروایی داشتندو مرکز حکومتشان شهر ساری بوده است .

سومین سلسله آل باوند ، کینخواریه نام داشته که حکومتشان از 635 هـ  باجلوس اسپهبدابوالملوک حسام الدوله اردشیر ملقب به کینخوار آغاز شده وتا سال 750 هـ یعنی زمان قتل اسپهبد فخرالدوله حسن به دست کیا افراسیاب چلابی به طول کشیده است . مرکز فرمانروایی شان آمل بوده که از آنجا بر سراسر مازندران حکم می رانده اند .

1- باو

مورخان او را مؤسس وبنیانگذار سلسله باوند دانسته و نسبش را به کیوس برادر خسرو انوشیروان فرزند قباد شاهنشاه ساسانی رسانده اند .(2) قباد پس از آگاهی  از انقراض خاندان گشنسب شاهی در تبرستان ـ علت انقراض آنان به احتمال حمله ترکان از شمال شرقی ایران بوده است ـ کیوس فرزند بزرگ خود را که گرایش مزدکی داشت فرمانروایی تبرستان داده به جنگ خاقان ترک فرستاد .(3)

کریستن سن می گوید :« ... وبه طوریکه مارکوارت گفته است . آن شخصی که تئو فانس ذکر کرده و او را پسرکو اذ موسوم به پذشخوارشاه می داند،همین کاوس است .(4)

پس از مرگ قباد، خسرو انوشیروان به شاهنشاهی رسید،کیوس(کاوس) که برادر بزرگتر بود این امر را برخود گران دید وبرای دست یابی به تاج وتخت پادشاهی به تلاش افتاد . ابتدا نامه ای به انوشیروان نوشته چون پاسخی درخور دریافت نکرد باسپاهش به جنگ برادر رفت،اما در نبرد مغلوب شد وبه زندان افتاد وپس ازچندی  به دستور خسروانوشیروان کشته شد ویا خود راکشت .(5) شاپور پسر کیوس پس از مرگ پدر در دربار انوشیروان تربیت یافت . مورخان باو را فرزند شاپور شاهزاده ساسانی دانسته اند . باو پس از مرگ پدر در تیسفون ودستگاه خسروپرویز مقام بلندی یافت . به همراه خسروپرویز بابهرا م چوبینه وسپس با سپاهیان بیزانس(روم شرقی) جنگید و از سوی خسروپرویز حکمرانی آذربایجان ، تبرستان ، عراق واستخر را دریافت  کرد . همچنین به فرمان خسروپرویز به خوارزم حمله برد وترکستان را فتح کرد .(6)

باو ،پس از کشته شدن خسروپرویز به دست فرزندش شیرویه(قباد اول) مانند دیگر نجباو بزرگان مورد خشم و آزار قرار گرفت، به زندان افتاد واموالش به تاراج رفت. در زمان سلطنت آذرمیدخت از زندان شیرویه رهایی یافت ومقام سپهسالاری کل سپاه ایران را دریافت کرد اما خدمت برای زنان را ننگ دانسته در آتشکدۀ استخر

گوشۀ عزلت گزید .(7)یزد گرد سوم او را از استخر به تیسفون آورد و املاک و اموالش را به او بازپس داد . درجنگهای مسلمانان وایرانیان در خدمت سپاه یزدگردسوم بود، اما پس ازشکست درجنگ نهاوند در ری از شاهنشاه ساسانی اجازه گرفت تا به طبرستان رود و در آتشکده کوسان که جدش کیوس(کاوس) بنا نهاده بود زیارتی کند ودر گرگان به سپاه ساسانی بپیوندد . باو در طبرستان بود که خبر قتل یزگرد توسط ماهوی سوری را شنید و چون رسم پیشانیان «سر بتراشید و مجاور به کوسان به آتشگاه بنشست .»(8) در این زمان از سوی غرب ایران لشکر اعراب مسلمان به پیروزیهای تازه ای رسید و از سمت شرق وشمال شرقی کشور ترکان به نواحی آباد ایران زمین دست اندازی نمودند که درپی آن طبرستان نیز طمعۀ تهاجم وغارت آنان شد .«اهل طبرستان از این زحمت ستوه شدند و گاوباره از پیش برخاسته بود وطبرستان را به تفرقه حکومت می کردند همه بزرگان طبرستان اتفاق کردند که ما را پادشاهی باید بزرگ قدر که از خدمت او ننگ وعارنداریم و بر اتفاق در خدمت او بایستیم جز باو کسی دیگر را بدین صفت نیافتند .»(9) پیش او رفته ماجرا را بیان نمودند،باو پس از اصرار فراوان آنان به شرطی که مردان وزنان ولایت به بندگی او خط دهند و حکم و فرمان او را بپذیرند این سمت را پذیرفت و از آتشکده بیرون آمد و تبرستان را ار دشمنان پاک ساخت .(10)

بدین ترتیب بر اساس آنچه مورخان طبری و اسلامی نقل می کنند باو از تبار ساسانیان بوده در سال 45 هجری به فرمانروایی طبرستان رسید، پس از پانزده سال حکومت در محلی به نام شارمان یا چارمان توسط شخصی به نام  ولاش به قتل رسید .(11)

همانطور که گفته شد مورخان تبری واسلامی باو را از باز ماندگان ساسانیان و از فرزندان قباد شاهنشاه ساسانی دانسته اند . اما برخی از مورخان متأخر این مسئله را نپذیرفته به نقد آن پرداخته اند . مشکور در مقدمه ای که بر تاریخ طبرستان و رویان و مازندران میرظهیرالدین مرعشی نوشته،درباب اصل ونسب باو چنین آورده است :

« دربارۀ معنی کلمه باو اطلاع صحیحی در دست نیست ، غیر از این که باو نوۀ کیوس بن قباد وپسرشاپور بود . بنابه تحقیق استاد مارکوارت در کتاب ایرانشهرنسب یک خانوادۀ دیگر در ایران دورۀ ساسانی که منصب مصمغانی(ریاست مغان) را در ری داشته اند و مرکز آنان در دُنباوند(دماوند) بود به باوِمُغ می رسد که پدر    ماه گوندات(ماه گونداد) بود ، شخص اخیر مذهب عیسوی را پذیرفت ونام مسیحی انستاسیوس Anastasios گرفت ودر 628 میلادی به شهادت رسید .

 وی از اهالی دِه وَرزنین Varzanin  در ناحیۀ ری بود وبا سلسله باوندیان ـ که برای نخستین بار در سال 167 هجری در این نواحی حکومت داشتند ـ  ارتباط داشت ، درسلسلۀ نسب باوندیان مورخان نوشته اند که ایشان از نسل باو هستند . باید دانست که این نام یک اسم زردتشتی مختص به مغان بوده است که در تلفظ اوستایی آن بَنها Banha  می باشد وتلفظ دیگر آن به زبان پهلوی« بوهک» یا «بُناک» است که بنابه کارنامۀ اردشیر بابکان با شش پسرش به اطاعت اردشیر در آمد ونیز پسر هوبخت موبد موبدان شاپوردوم باهک نام داشت که تلفظ سریانی آن باوی Bavi  است .» (12)

مادلونگ در ایرانیکا بعید ندانسته که نیاکان آل باوند از موبدان باشند چراکه وقتی خبر قتل یزگرد به او رسید سرتراشیده ودر آتشکده مقام گرفت .(13)

زرین کوب نیز انتساب باو به کیوس پسر قباد شاهنشاه ساسانی را « بیشتر تصنعی و سرهم اندازی » می داند و ذکر می کند که راویان احوال باو قصه گیل گاوباره را با او خلط کرده اند و یا عمداً آنرا بدین شکل   بر ساخته اند ، در هر حال او باو را از نسل مغ یا هیربدی اهل نواحی ری می داند که در قسمتی از کوهستانهای طبرستان صاحب نفوذ  و اقطاع بوده است .(14)

« در هر حال پاره یی شباهت ها بین قصۀ باو وداستان گاوباره هست که تکرار مضمون واحد به نظر می رسد . 

به علاوه اینکه در اخبار فتوح ذکری از باو به عنوان فرمانروای طبرستان ویا قسمتی از آن در میان نیست فرمانروایی وی و سلائه باوند را در سالهای هجوم مصقله و آل مهلب در طبرستان  بعید نشان می دهد . طرز انتخاب باو هم به امارت که هم بر موجب اینگونه روایات وقتی اهل طبرستان از وی در خواست می کنند تا رهبری آنها و حمایت و دفاع از سرزمین آنهارا را در مقابل تهدید مهاجمان بپذیرد وی از آنها خطی مشتمل بر آمادگیشان در فدا کردن نفوس و دماء می ستاند بانوع انتخاب رهبران مذهبی برای قیادت عام بیشتر شباهت دارد تا انتخاب یک قائد جنگی ونظامی .» (15) نولدکه باوندیان را تیره یی از خاندان قارن پنداشته و زرین کوب نظر او را غیر قابل قبول دانسته ولی آنرا از انتساب باوندیان به کیوس شاهزاده ساسانی معقول تر می داند . (16)

به هرترتیب پذیرفتن انتساب باوندیان بر خاندان ساسانی بعید به نظر می رسد و شواهد تاریخی نشان می دهد که این امر بیشتر تحریف تاریخ وجعل سند بوده است . البته شایان ذکر است در طول تاریخ ایران همواره خاندانهای حکومتگر سعی در انتصاب خود به خاندانهای بزرگتری داشته اند مانند انتصاب ساسانیان به هخامنشیان و سامانیان به بهرام چوبین سردار خسروپرویز ونمونه های دیگر از این دست که می توان ذکر کرد . همۀ این کارها به جهت بدست آوردن مشروعیت برای حکومت وتکریم و بزرگ جلوه ساختن اساس فرمانروائیشان بوده است .

2- سرخاب (سهراب) پسر باو

آغاز فرمانروایی او نیز مانند پدرش بیشتر به قصه و افسانه شباهت دارد . بنابه قول مورخان تبری پس از آنکه باو به دست ولاش کشته شد تمام طبرستان به دست ولاش افتاد و او از عوام و خواص طبرستان به زور و تهدید بیعت گرفته و مدت هشت سال حکمرانی کرد . از باو فرزندی باقی مانده بود به نام سرخاب(سهراب)که به همراه مادر خود در روستای دزانگنار ساری(دزا) در خانه باغبانی پنهانی می زیست . روزی سپاهی از مردم کولا  ـ که مخالف با حکومت ولاش بودند ـ به نام خورزادخسرو در خانۀ این باغبان کودکی هشت ساله دید وپی به اصل ونسبش برد . خورزادخسرو، کودک و مادرش را به کولا برد وبه یاری اهالی کولا و مردم کوه قارن به ولاش شبیخون زده او را گرفته به دو نیم کردند . سرخاب را به پریم بردند و شاه طبرستان خواندند . در بالای روستا تالیور نزدیک قلعۀ کوزا برایش قصر و گرمابه ومیدان ساختند .

ابن اسفندیار از مدت حکمرانی او چیزی نمی گوید . میرظهیرالدین مرعشی مدت فرمانروایی اش را بیست سال ودیگران سی سال دانسته اند .(17)

3- مهرمردان پسر سرخاب

مهرمردان پس از مرگ پدرش سرخاب(سهراب) به فرمانروایی رسید . ابن اسفندیار مدت حکومتش را کوتاه واندک مدت بیان کرده(18) ولی سایر مورخان مدت حکمرانی اش را سی یا چهل سال ذکر کرده اند .(19)

از زندگی مهرمردان پسر سرخاب اطلاع چندانی در دست نیست . برزگر در کتاب خود او را یاری دهندۀ ابومسلم خراسانی در سرنگونی حکومت اموی می داند .(20) اگر نقل قول ابن اسفندیار در مورد مدت حکومت مهرمردان را قبول کنیم ، مشارکت او در جنگ علیه خلفای بنی امیه وهمراهی ابومسلم بعید بنظر خواهد رسید .

4- سرخاب (سهراب) پسرمهرمردان

در بیشتر منابع، مورخان او را چهارمین اسپهبد آل باوند دانسته اند که 20 سال طی سالهای 138 تا158 هـ .ق حکمرانی داشته است . در ذیل تاریخ طبرستان ابن اسفندیار در مورد او چنین آمده است : « سرخاب بن مه مردان پیش از پدر وفات یافت .»(21) برزگر شکست اسپهبد خورشید دابویه ای از سپاهیان منصور خلیفه عیاسی در سال 2-141 ق را در زمان او می داند (22) وچنین می نویسد :« تاخت وتاز سپاه ابوالخضیب المرزوق السندی سردار منصور دوانیقی خلیفه عباسی به بخش مازندران وانقراض خاندان اسپهبدان دابوی گیل گاوباره در این بخش (144 هـ ) در دوران پادشاهی اسپهبد سرخاب دوم روی داده ، همچنین عمربن علا یکی از فرماندهان سپاه ابو الخضیب تازی به کهستان پریم تاخت کرد و با اسپهبد جنگید او را به درون کهستان گریزانید و اسپهبد از این شکست تاب نیاورد به زهری خود را کشت .» (23) اولیاء الله آملی زمان  ورود عمربن العلا به تبرستان را در دوران حکومت اسپهبد شروین پسر سرخاب می داند و چنین می گوید : « عمربن العلا را بفرستادند درین وقت حاکم جبال اصفهبد شروین بود از آل باوند . » (24)

5- اسپهبدشروین پسر سرخاب

برخی از مورخان او را نخستین فرمانروای حقیقی آل باوند بر شمرده اند . لقبش ملک الجبال بود که از القاب باستانی حاکمان ناحیه کوهستانی تبرستان بوده است . او با خلیفه بغداد روابط دوستانه ای نداشت وبا عمربن العلا که ازطرف خلیفه والی تبرستان بود جنگید و او را شکست داد . در عهد او اهالی تبرستان از ظلم وتعدی عُمال خلیفه به ستوه آمدند و از وندادهرمزد قارنی یاری خواستند . وندادهرمزد با اسپهبدشروین و دیگر اسپهبدان تبرستان علیه اعراب هم پیمان شد.(25) زرین کوب این اتحاد را تلاش شروین برای کسب استقلال در نواحی جبال دانسته است .(26)حاصل این اتحاد آنگونه که پیشتر آمد قتل وعام اعراب مسلمان در تبرستان بود(165 هـ .ق)

البته کشتار در نواحی کوهستانی و برخی نواحی جلگه ای رخ داده است . شورش تبرستان چنان در نظرخلیفه مهدی مهم جلوه گر شد که او در همان سال پسرش موسی را با سپاهی کامل وآراسته به نبرد ونداد هرمزد و شروین فرستاد. در سال آینده(168هق)سعید حرشی با سپاهی چهل هزارنفری به فرمان مهدی خلیفه عباسی به تبرستان آمدکه سرانجام  منجر به شکست وندادهرمزد وتسلیم شدنش شد . (27) به گفته یعقوبی  شروین نیز از در اطاعت خلیفه عباسی بر آمد .(28) به نقل از میرظهیرالدین مرعشی و اولیاء الله آملی اسپهبد شروین فرمانروای تمام نواحی کوهستانی بود و وندادهرمزد مقام سپاهسالاری او را داشت . (29) آندو رابطۀ بسیاری دوستانه ای داشتند و به قول ابن اسفندیار « از تمیشه تا رویان بی اجازت ایشان کسی از هامون پای به بالا نتوانستی نهاد و مسلمانان را چون وفات رسیدی نگذاشتندی به خاک ولایت ایشان دفن کنند .» (30)

هادی خلیفه عباسی نیز با اسپهبدان تبرستان شروین و وندادهرمزد صلح کرد . هارون در سال 189 ق به ری آمد و سعی در صلح با اسپهبدشروین و اسپهبدوندادهرمزد نمود وآنان را به نزد خود خواند . ونداد هرمزد نزد او رفت و مورد لطف قرار گرفت با خلعت به تبرستان بازگشت . به نقل از یعقوبی وندادهرمزد بدست هرثمه بن اعین تسلیم شد .(31) بنابه در خواست وندادهرمزد والی طبرستان توسط هارون برکنار شد، به فرمان او والی جدید مأموریت یافت تا قدرت دو اسپهبد را در کوهستانها محدود نماید . هارون نیز قارن فرزند او  و شهریار فرزند شروین را به عنوان گروگان با خود به بغداد برد . قارن و شهریار تا سال 193 ق نزد هارون الرشید در دربار وی بودند، هنگامی که هارون در اواخر عمر  از ری عازم طوس در خراسان بود ایندو از او جدا شده به تبرستان باز گشتند .(32)

یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن المجتبی(ع) که در سال 169 ق در قیام شهیدفخ شرکت داشت برای یافتن پناهگاهی مناسب جهت مبارزه با خلیفه بنی عباس به طبرستان آمد ودر سال 172 ق نزد اسپهبدشروین رفته از او تقاضای حمایت نمودند . اما شروین وی را یاری نداده ، یحیی با صدوهفتاد تن از همراهان خود عازم دیلمان شد . (33)

اسپهبد شروین یکی از بزرگترین اسپهبدان آل باوند دوره نخست (کیوسیه) است . وی علاوه بر جنگ با اعراب به قول ابن اسفندیار اولین کسی بود که در طبرستان دست به راه سازی زد و پریم را به ساری وکوسانو لمراسک و تمیشه و گرگان و دینار جاری مربوط ساخت .(34) نام او بر بخشی از ناحیه کوهستانی که پبش از آن جبال قارن خوانده می شد قرار گرفت و به جبال شروین یا شلفین شهرت یافت . ابن اسفندیار از مدت حکومتش چیزی ذکر نکرده اما میرظهیرالدین بیست سال ودیگران بیست وپنج سال دانسته اند . اسپهبدشروین در سالهای نخست خلافت مأمون عباسی در گذشت .

6- اسپهبد شهریار پسر شروین

شهریار پسر شروین از هارون الرشید لقب «ابوالملوک» را دریافت کرد . او چهار سال به عنوان گروگان نزد خلیفه بود سپس به تبرستان بازگشته و پس از مرگ پدر جانشینش شد . ابن اسفندیار گوید : « فی الجمله در عهد مأمون اصفهبد ملک الجبال شروین فرو رفت و از دو پسر ماند : شهریار که پدر ملوک باوند بود به پادشاهی نشست .» (35)

اسپهبد وندادهرمزد قارنی نیز او را تهنیت گفته وبر دوستی دیرین پای فشرد ، پس از چندی ونداد هرمزد نیز به سرای دیگر شتافت و پسرش قارن که همراه شهریار در دربار خلیفه هارون گروگان بود جانشین پدر شد . او نیز مانند پدر به اطاعت شهریار در آمد « به حکم آنکه شهریار را بابزرگی اصل وشرف حسب که ملکاً عن ملک رسیده بود خصال پادشاهی و آداب ملک آرایی جمع بود و در رزم و بزم با عزم وحزم قارن به خدمت او شد و تشریف یافت و به عهد و امان با ولایت خویش آمد .» (36)

به نقل از ابن اسفندیار مأمون به اسپهبد شهریار و قارن نوشت که عزم جنگ با روم شرقی (بیزانس) را دارد واز آنها خواست تا در رکاب او باشند . اسپهبد شهریار تن بدان تن نداد اما قارن با سپاهی عازم نبرد با رومیان شد .(37)

در سال 201هـ .ق  عبدالله بن خردادبه  والی خلیفه  درطبرستان اسپهبد را شکست  داده  وبسیاری  از نواحی کوهستانی تحت فرمانش را تصرف کرد .(38)

تا پیش از مرگ قارن پسر وندادهرمزد ، میان او و اسپهبد شهریار دوستی برقرار بود و او عنوان سپهسالاری اسپهبدشهریار را برعهده داشت . به قول زرین کوب خاندان باوند توانسته بود قدرت خود را بر جبال شروین تحکیم بخشد . (39) اما پس از مرگ قارن ودر زمان جانشینی پسرش یعنی مازیار ، اسپهبدشهریار طمع در قلمرواش کرد و او را در جنگی شکست داده ، ولایتش را تصرف کرد . مازیار نزد پسر عموی خود وندامیدبن وندا سفان رفت . اسپهبدشهریار نامه ای به وندامید نوشته دستور داد تا مازیار را بگیرد و بر او بند نهد و تسلیم نماید . وندامید نیز ناچار از اطاعت شهریار بود بنابراین مازیار را نزد اسپهبد شهریار فرستاد . مازیار با فریب نگهبان گریخت و به بغداد نزد مامون خلیفه عباسی رفته آیین اسلام را پذیرفت ونام اسلامی محمد را بر خود نهاد (40) ، گویا قبول اسلام توسط او تنها جنبه سیاسی داشته زیرا او به دنبال حامی قوی چون خلیفه بود تا او را در جنگ علیه اسپهبد شهریار باوندی که به آیین نیاکانش  بود حمایت نماید . مازیار در بغداد بود که اسپهبد شهریار باوندی در گذشت و شاپور فرزندش جانشین او شد . (41)

7- شاپور پسر شهریار

به قول ابن اسفندیار پس از  در گذشت اسپهبدشهریار فرزندش شاپور جانشین شد ، «اصفهبدشهریار به طبرستان در گذشت ، فرزندان بسیار ازو بماند ، یکی از ایشان قارن بود که ابوالملوک است ویکی شاپور که مهمتر بود و به پادشاهی نشست» (42)در جلد دوم تاریخ طبرستان ابن اسفندیار که از مؤلف ناشناس و ذیلی است بر جلد اول کتاب ، آمده است « بعد او جعفربن شهریاربن شروین ملک الجبال بود »(43) میرظهیرالدین مرعشی نیز از جعفر به عنوان جانشین اسپهبد شهریار یادکرده چنین می گوید : «بعد ازوی جعفربن شهریاربن قارن دوازده سال پادشاهی کرد ، و داعی الکبیر در زمان او خروج کرد . » (44)

ابن اسفندیار در جلد اول کتاب خود به صراحت شاپور را جانشین اسپهبدشهریار دانسته است . او در همان مجلد از اسپهبدجعفربن شهریار نام می برد که در نبرد میان دو سپاه اسپهبد قارن پسر شهریار و حسن بن زید در لاویج به قتل رسیده است . (45) در نتیجه باید گفت بر خلاف آنچه ذیل نویس تاریخ طبرستان و میرظهیرالدین مرعشی و مورخان بعد از او آورده اند ، جعفر پسرشهریار هیچ گاه به حکومت نرسیده است ، هر چند اردشیر برزگر نیز فرمانروایی چند ماهه ای برای او در سال 211 هـ . ق قایل شده است . (46) مردم به جهت تند خویی و عدم درایت شاپور در کار ملک داری از او روی گردان شده شکایتها نزد مأمون فرستادند. مأمون محمدبن خالد را مأمور مهار شاپور  کرد اما او نتوانست در برابرش کاری از پیش ببرد . مأمون با نظر بزیست منجم مازیار را که دشمنی خانوادگی با شاپور داشت فرمان کوهستان داد و موسی بن حفص را مأمور هامون و جلگه نمود . مازیار با سپاهی آراسته بر پریم رفت ودر جنگ با شاپور بر  او پیروز شده او را در غل و زنجیر نهاد . شاپور چون می دانست مازیار او را خواهد کشت پنهانی قاصدی نزد موسی بن حفص فرستاد و در ازای پرداخت یکصد هزار درهم آزادی خود را خواستار شد .  موسی جواب داد که راه خلاص تو مسلمانی است . موسی بن حفص به مازیار گفت اگر شاپور مسلمان شود و صدهزار درهم بپردازد به خلیفه چه پاسخی خواهی داد ، مازیار سکوت کرد ولی شب هنگام دستور داد تا سر از بدن شاپور جدا سازند .(47)

8- اسپهبد قارن پسر شهریار

پس ازکشته شدن برادرش شاپور ، جانشینش شد و با لقب ابوالملوک به عنوان اسپهبدی خاندان باوند رسید . چون در آن روزگار مازیار پسر قارن بر تمامی تبرستان دست یافته بود ، اسپهبدقارن پسرشهریار در حال ضعف به سر می برد و در برابر قدرت مازیار به جز نوشتن شکایاتی نزد مأمون خلیفه عباسی کار دیگری نتوانست از پیش برد . قارن در نتیجه به دستگاه خلافت عباسی نزدیک شد تا به وسیله نیروی خلیفه مازیار را در هم شکند.

پس از مرگ مأمون برادرش معتصم به خلافت رسید . معتصم ، عبدالله طاهر را که در خراسان بود مأموریت داد تا مازیار را سرکوب نماید . بدین ترتیب با نزدیکی قارن به خلیفه وامیران طاهری ، مازیار با خیانت برادر خود کوهیار دستگیر شد و درسامرا به قتل رسید .(48) اسپهبد قارن حکومتش در کوههای تبرستان تثبیت شد ودر ادامۀ نزدیکی به دستگاه خلیفه ، به عنوان نخستین فرد از خاندان باوند به دین مبین اسلام گروید . « معتصم در ین سال خادمی را از کبار درگاه پیش اصفهبد قارن بن شهریار ملک الجبال فرستاد به تهنیت آنکه اسلام قبول کرده بود و زنار او فرمود گسست .»(49)

در زمان حکومت و فرمانروایی اسپهبد قارن پسرشهریار یکی از مهم ترین قیامهای شیعی در تاریخ ایران روی داد و آن قیام حسن بن زید در نواحی غربی تبرستان به سال 250 هـ . ق بود . با آغاز قیام علویان در تبرستان ،  اسپهبدقارن که پیروزیهای پی درپی آنها را نظاره گر بود نخست سعی در دوستی با آنها بر آمد تا از نیروی آنان استفاده کرده و طاهریان را در تبرستان تضعیف کند  سپس برحسن بن زید تاخته و تمام تبرستان را تحت فرمان خود در آورد . هنگامی که حسن بن زید در چمنو (50) بود نوشته ای از اسپهبدقارن بن شهریار باوند با چنین مظمون برایش رسید ، «به اظهار موالات و رغبت به متابعت و خطاب زیارت  از آن که دیگر نوبت نبشتی و مضمون نبشته که بر اثر مدد می فرستم » حسن بن زید پس از مشورت با یاران خود به او نامه نوشت که «اگر راست می گویی تو نیز به ما بپیوند» اسپهبد قارن جواب داد « که آن لایق تر به صلاح که تو به من پیوندی » بدین ترتیب حسن بن زید متوجه اندیشه وحیلۀ او شد . (51)

اسپهبد قارن پس از آنکه نتوانست حسن بن زید ونیرویش را به خود نزدیک کند ، همچون گذشته به طاهریان و شخص سلیمان بن عبدالله طاهری نزدیک شد . « در 251 هـ . ق سلیمان بن عبدالله به فرمان امیرخراسان ،محمدبن طاهر، بالشکری بسیار از گرگان به طبرستان بازگشت حسن بن زید طبرستان را واگذاشت وبه دیلمرفت ، سلیمان وارد طبرستان شد وبه سوی ساری پیش رفت . مازیار ورستم پسران قارن بن شهریار با پانصد تن نزد وی آمدند . مردم آمل نیز به حضور وی رسیدند و اظهار ندامت کردند . سلیمان با لشکرش روستاها و راه ها را وارسی کرد واز قتل و غارت و آزار مردم جلوگیری نمود . محمدبن طاهر فتح نامه ای به خلیفه مستعین نوشت که آن را در بغداد خواندند .» (52)

حسن بن زید با نیروی کمکی از دیلم به طبرستان آمده سلیمان نیز عبدالله راشکست داده وساری را فتح نمود،   سلیمان با بزرگان خراسانی و پیادگان سپاه اسپهبد قارن به آمل رفت، حسن بن زید از گیلان و دیلمان نیروی کمکی خواست . دو سپاه در کنار لاویج رود جنگیدند که بر اثر آن شکست بر سپاه سلیمان و قارن افتاد . «حسن زید به لاویج رود آمد و مشورت طلبید از یاران خویش ، دیالم گفتند این جایگاه نیکوست ما را دستوری ده تا اول بر پیادگان اصفهبد قارن زنیم وایشان را برداریم که درین موضع چون پیاده شکسته شود سوار هیچ بدست ندارد . حسن زید رخصت داد ، بیامدند و پیاده را بیک بار آواره کرد ه و چیرگی یافته و سواران در میان بنه وبیشه وشکستگی اسیر مانده ، جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند ودر بیشه ها گریخته ، تا هر نعمت که با ایشان بود دیالم برگرفتند و اسدبن جندان لشکر کش سلیمان و انوشیروان هزار مردی و علی بن الفرج و عطّاف بن ابی العطّاف الشامی و اصفهبد جعفربن شهریار و داذ مهر صاحب جیش قارن و عزیزبن عبدالله و عبیدبن بریدالخازن را در این روز اصحاب حسن زید بکشتند .»(53)

حسن بن زید پس از پیروزی بر سپاه مشترک سلیمان بن عبدالله واسپهبدقارن از آمل به سوی چمنو حرکت کرد و اسپهبد پادوسپان را به سپهسالاری برگزیده او را به جنگ اسپهبد قارن به پریم فرستاد . گوکیان نجمی از دلاوران اهل کسیمان بانیروی خود به او پیوست وبه هرجایی که رسیدند آن محل را غارت نمودند «اصفهبد بادوسبان را امیر لشکر گردانید و به سر اصفهبد قارن ملک الجبال فرستاد تا جمله  ولایت  اصفهبد را سوختند و خراب کردند ، سنه اثنین و خمس و مأتین» (54)

حسن بن زید جهت جنگ با سلیمان بن عبدالله طاهری روانه شد . اسپهبد قارن نیز سپاهی تدارک دیده خود را آماده جنگ با اسپهبد پادوسپان نموده پادوسپان چون وضع را چنین دید برادرخودگُردیزاد را نزد حسن بن زید فرستاد وگزارش لشکرکشی قارن را به او داد . از آنجائیکه اسپهبد قارن از هم پیمانان سلیمان بن عبد الله بود داعی بهتر آن دید که نخست اسپهبد قارن را از سر راه بر دارد . از اینرو سپاهی از کلار به فرماندهی محمد بن رستم وسپاهی دیگر از دیلم به فرماندهی ویهان بن سهل سپاهی دیگر به فرماندهی حیان به یاری ومدد اسپهبد پادوسپان  فرستاد. اسپهبد قارن چون نیروی کمکی اسپهبد پادوسپان را مشاهده کرد جان خود را برگرفت وگریخت .(55 )

پس از عقب نشینی اسپهبد قارن حسن بن زید در محلی به نام پای دشت بر سلیمان بن عبدالله پیروز شد سلیمان به استرآباد عقب نشست ، اسپهبد قارن نیز با وساطت مصمغان (56 ) از در صلح وطاعت بر آمد ودو پسر خود سرخاب ومازیار را به عنوان گروگان نزد او فرستاد .(252 هـ .ق )(57 )

محمد بن نوح برای جنگ با حسن بن زید  در  بیرون شهر تمیشه اردو زد قارن باشنیدن خبر آمدن سپاه محمد بن نوح از طاعت حسن بن زید بیرون شده نامه ای برای محمد بن نوح نوشته وآمادگی خود را برای همراهیش اعلام کرد . حسن بن زید چون از اقدام قارن آگاهی یافت به لنکور خان رفته وتمامی ولایت قارن را سوخت وبه تعقیب او پرداخت اما قارن از دست او گریخت . (58) حسن بن زید سرخاب ومازیار وپسران قارن را گرفته وبند بر آنها نهاد . سید حسن بن محمد بن جعفر العقیقی را به ساری فرستاد . دراین هنگام خبر رسید که ابراهیم بن معاذ از قومس به یاری اسپهبد قارن سپاهی می فرستد ،حسن بن زید پیش دستی کرده به به کوهستان پریم تاخت ،هر که را یافت کشت وخانه های آنها را آتش زد ومردم آن سامان را مطیع خویش ساخت  . (59)

محمد بن نوح به اسپهبد قارن پیوست ومصمغان نیز با آنها همراه شده آهنگ ساری کردند . حسن عقیقی از ساری گریخته به ترجی (توجی) رفت . حسن بن زید ، جعفر بن محمد و لیث بن فنه را با هزار مرد به یاری او فرستاد از توجی حمله را آغاز کردند اول مصمغان راشکست دادند وبرادرش عباس را به قتل رساندند ،سپس به ساری تاخته ومحمد بن نوح را در چهار فرسنگی شهر در محلی به نام «کرده زمین » شکستند ، محمد بن نوح به استر آباد نزد سلیمان بن طاهر گریخت . دیلمیان وحسن عقیقی به دنبال او تا سر حد گرگان تاختند ،سلیمان نیز طمع از طبرستان بر گرفته به خراسان برگشت بدین ترتیب تمام طبرستان تحت حکومت حسن بن زید در آمد .(60)

حسن بن زید برای تحت فرمان در آوردن اسپهبد قارن ، محمدبن ابراهیم را به جنگ او به هرازگری فرستاد سپاه مهاجم غلات آن نواحی را سوزانیدند و عمارت اسپهبد قارن را خراب کرده و بازگشتند . در همین حین مازیار و سرخاب که در حبس حسن بن زید بودند گریختند . حسن بن زید دوباره محمدبن ابراهیم را جهت دستگیری قارن به کوهستان پریم فرستاد ، اما قارن گریخت وبه قومس پناه برد (61) و مدتی بعد در گذشت « به روایت طبری ، قارن به رغم مخالفت با داعی ،پیش از مرگ برای حفظ موقعیت خود و احتمالاً بازماندگانش پیوندهای خویشاوندی با علویان برقرار ساخته بود .»(62)

9- سرخاب پسر قارن

پس از مرگ اسپهبد قارن ،پسرش سرخاب که به همراه برادرش مازیار چندی در بند حسن بن زید بود به عنوان ملک الجبال شناخته شد ولی مدت فرمانروایی اش بسیار کوتاه بوده است . در ذیل تاریخ طبرستان  در مورد او آمده « سرخاب بن قارن هم در عهد داعی کبیر بود ، به اندک روزگار نماند » (63) میرظهیرالدین مرعشی و دیگر مورخان نامی از سرخاب به عنوان اسپهبد آل باوند و ملک الجبال نمی برند .

10- رستم پسر قارن

ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان رستم را پسر قارن می داند ، گفته او را اولیاء الله آملی نیز تأیید می کند .(64) ولی در ذیل تاریخ طبرستان که مورخی ناشناس آنرا به رشته تحریر در آورد . رستم را پسر سرخاب و نواده قارن دانسته، این مطلب را میرظهیرالدین مرعشی نیز آورده است . (65)

رستم حکومتش را با ضعف آغاز کرد زیرا حسن بن زید بر تمام طبرستان استیلا یافته بود . هنگامی که محمدبن زید سپاه به گرگان برد گروهی از سپاهیان دیلمی اش شبها به خانه های مسلمانان دستبرد می زدند اعمال ناشایست روا می داشتند . محمدبن زید هزار نفر از آنان را تنبیه سخت نمود ، « هزار شخص را بگرگان از این قوم دست وپای فرمود برید» (66)بدین ترتیب گروهی از دیالمه که گویا هزار نفر بودند از سپاه محمدبن زید جدا شده به اسپهبد رستم در پریم پناه بردند . اسپهبد رستم چون نمی توانست هزینه نگهداری آنان را بپردازد ، دیلمیان به همان شیوه که در گرگان معمول می داشتند در کوهستان نیز اقدام کرده در حق مردم ظلم وتعدی بسیار نمودند . اسپهبد رستم اندیشه ای کرد و برای خلاصی از دست دیلمیان برای قاسم بن علی نماینده حسن بن زید در قومس پیامی فرستاد که محمدمهدی پسر نیرک از نیشابور برای جنگ با او بدان سو عزیمت کرده است . قاسم که سپاه چندانی نداشت از حسن بن زید یاری خواست . اسپهبد رستم پیش دستی نموده با سپاهی آماده به قومس شتافت ، قاسم بن علی که آن سپاه را سپاه کمکی حسن بن زید شمرده بود به استقبالش رفت ولی در دام اسپهبد رستم گرفتار شده اسیر گشت (سال266 هـ .ق) . رستم او را در شاهدژ زندانی کرد تا اینکه سید قاسم در آن زندان جان سپرد .از سوی دیگر حسن بن زید به قومس لشکر برو آنرا از دست اسپهبدرستم باز پس گرفت .

اسپهبدرستم با عبدالله خُجستانی حکمران نیشابور که پس از مرگ یعقوب لیث بر آنجا مسلط گشته بود علیه حسن بن زید هم پیمان شد . محمدبن زید که در گرگان به سر می برد از حسن بن زید فرمان سرکوبی اسپهبدرستم را یافت وبه کوهستان پریم لشکر کشی کرد اما هنوز به ان جا نرسیده بود که خجستانی به گرگان رسید . حسن بن زید برادرش محمد را نزد خود فرا خواند و خود نیز به سوی تبرستان شتافت . خجستانی بدنبال او تاخت و گروهی از سپاهیانش را به اسارت در آورد . (67)

حسن بن محمد عقیقی حاکم ساری و دست نشانده حسن بن زید به تصور اینکه او در جنگ با خجستانی کشته شده از مردم بیعت گرفته و دم از استقلال زد . اما حسن بن زید چون به ساری رسید ، عقیقی گریخت و نزد اسپهبد رستم پناه برد ، حسن بن زید او را نزد خود خواند اما او از شرم وترس نیامد .

از سویی دیگر در سال 266 هـ . ق علی پسر یعقوب لیث از زندان برادر آزاد شد و برای پیکار با او خجستانی را به یاری خواند ، خجستانی ازگرگان به نیشابور رفت . در این بین مردم استراباد با حسن عقیقی بیعت کردند و اسپهبدرستم  استراباد را در دست گرفت . حسن بن زید بدون آنکه رستم بویی ببرد به استراباد حمله برد .اسپهبدرستم به سختی جان خود را از خطر نجات داد ، اما سید حسن عقیقی به دست سپاه حسن بن زید گرفتار شد و به فرمان او به قتل رسید . محمدبن زید پس از اتمام کار عقیقی در استراباد به کوهستان پریم رفت . اسپهبدرستم چون توان مقابله با او را نداشت با حسن بن زید پیمان صلح بست . او تعهد کرد خراج بپردازد ، سپاه گرد نیاورد و بیشتر قلمرو خود را به حسن بن زید دهد . (68)

پس از مرگ حسن بن زید ، سید ابوالحسین داماد او مردم را به خود خواند و بر جایش تکیه زد . اسپهبدرستم واسپهبد پادوسپان نیز از او حمایت کردند، اما حکومت او دوام چندانی نیاورد .پس از دو ماه مردم طبرستان ازستم وظلمش به ستوه آمده نامه ها به محمدبن زید نوشته، او در سال 271 هـ . ق به ساری آمد و سپس آمل را گرفت . با توفیق محمدبن زید ، سید ابوالحسین نیز به دیلم پناه برد .(69) محمدبن زید سپس به جنگ اسپهبد رستم رفت و او را از کوهستان پریم بیرون کرد ، اسپهبد رستم سوگند یاد کرد که سپاهی جمع نکرده ، هرچه دارد نزد محمدبن زید فرستاده و خراج سالهای پیش را که ادا نکرده بپردازد .(70)

در سال 273 هـ . ق محمدبن زید دوباره به کوهستان بر سر اسپهبدرستم لشکر کشید ، رستم نیز از اوگریخت . از سوی دیگر رافع بن هرثمه با ده هزار مرد از خوارزم به نیشابور آمده بود ، اسپهبد نیز به او پناه برد . محمدبن زید هفت ماه در کهستان بسر برد تا اینکه رافع و اسپهبدرستم به گرگان رسیدند . محمدبن زید چون توانایی برابری نداشت به دژ جوهینه رفت و پس از شش ماه با تمام شدن آذوقه از دژ گریخت و از راه تمیشه به آمل رفت ، رافع نیز به دنبال او به حرکت در آمد . محمدبن زید از آمل به کجور و از آنجا به دیلم رفت . رافع نیز به کجور رسید و بر مردم منطقه ظلم و تعدی بسیار داشت . جُستان پسروهسوران به یاری محمدبن زید آمد و در سال277 هـ . ق با سپاهی به چالوس رسید . محمدبن هرون حاکم دست نشاندۀ رافع درچالوس به او گزارش داد . رافع اسپهبد رستم را فرمان داد تا از راه کناره دریا به سوی چالوس عازم شود و خود به اهلم رفت . سپس اسپهبدرستم را برای جدا نمودن جستان بن وهسودان از محمد بن زید به طالقان روانه ساخت . سرانجام محمدبن هارون سپاه محمدبن زید را به عقب راند و جستان با رافع سازش نمود . محمدبن زید که بار دیگر پس از رفتن رافع به قزوین تلاشش در تصرف دژ چالوس نتیجه ای در بر نداشت به دیلم بازگشت . المعتضدبالله خلیفه عباسی رافع را نزد خود خواند اما او سرپیچی نمود . خلیفه ابوالعباس احمدبن عبدالعزیزبن ابی دلف عجلی را به جنگ رافع فرستاد . رافع باهمراهی اسپهبد رستم ودیگر سران تبرستانی به جنگ ابوالعباس رفت ولی شکست  خورد  و از راه  ویمه  به تبرستان  گریخت  .  چون  خلیفه  عباسی نیشابور را  به عمرولیث داد رافع در سال 280 هـ . ق با محمدبن زید به شرط آنکه گرگان برای او باشد سازش کرد و از تبرستان به گرگان عزیمت نمود ، محمدبن زید نیز دوباره بر آمل تسلط یافت .

رافع بار دیگر علیه محمدبن زید نبرد کرد و پیمان را زیر پاگذاشت و به یاری اسپهبد رستم در نزدیکی ساری اردو زد . « به رودباراترابن خیمه زد و رستم بن قارن به مدد رافع آمد. از فضای ربانی ، باران و صاعقه محکم بر ایشان بارید وخیمه ها و رختهای ایشان را آب ببرد چهرپایان بسیار هلاک گشت .»(71) بدین سبب رافع به گرگان بازگشت و دوباره میان او محمدبن زید صلح برقرار شد . اسپهبدرستم از پیمان ایندو ترسید و به عمرولیث گزارش داد . رافع او را امیدوار ساخت که این عهد و پیمان با محمدبن زید صوری و ظاهری است و من در خفا دشمن وی هستم .(72) رافع بن هرثمه اسپهبدرستم را به نزد خود دعوت کرد و چون اسپهبد رستم بر سفرۀ او حاضر شد چند تن از یاران رافع او را گرفته ، اسیر ساختند . رافع او را با خود به کوهستان پریم برد و دارائی اش را غارت کرد . وپریم را به ابی نصر طبری واگذاشت . اسپهبد رستم در ماه رمضان  سال 282 هجری قمری در بند و اسارت رافع بن هرثمه در گذشت .(73)

* پاورقی فصل سوم :

1-  تاریخ طبرستان رویان و مازنداران ، ص93  و تاریخ مازندران( گیلانی)ص45

2- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص53 و مرزبان نامه ، مرزبان بن رستم ، به کوشش دکتر خطیب رهبر ، صفی علیشاه تهران، چاپ دوم ، 1366 ، ص39 و قابوس نامه ، امیر عنصر المعالی کیکاوس بن اسکندر، تصحیح سعید نفیسی ، فروغی ، تهران، 1342،ص2  و التدوین فی احوال جبال شروین ، ص175، تاریخ مازندران، ملاشیخعلی گیلانی،ص44، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص92

3- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص53 ، تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص208 ،تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص 90

4- ایران در زمان سامانیان ، ص472

5- تاریخ مازندران(مهجوری)ج1، ص46 ، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص91 ، تاریخ طبرستان    (ابن اسفندیار)،ج1،ص 148

6- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 152

7- همان جا ، تاریخ مازندران( گیلانی)،ص45 ، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص92

8- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص155

9- تاریخ رویان ، ص34

10- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص155

11- همان،ج1 ،ص156

12- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، مقدمه ،ص22

13- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، چاپ دوم ، 1369،ج1،ص585

14- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص360

15- همان جا

16- همان ، ج2 ،ص 376

17- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص156، تاریخ رویان،ص34 ، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص93

18- همان ، ج2 ،ص20

19- رک  تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، تاریخ مازندران( گیلانی)،حبیب السیر ، خواند میر

20- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص213

21- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2 ، ص 20

22- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص244

23- همان ، ج2 ،ص213

24- تاریخ رویان ،ص46

25- همان جا، تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص183

26- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص376

27- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص197 ، زین الاخبار ، ابوسعید عبدالهی بن ضحاک بن محمود گردیزی، به اهتمام دکتررحیم رضازاده ملک،انجمن آثار و مفاخرفرهنگی ، تهران،چاپ اول ،1384،ص125

28- تاریخ یعقوبی، ج2 ،ص398

29- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص110 و تاریخ رویان ، ص62

30- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص196

31- تاریخ یعقوبی، ج2 ،ص 435

32- تاریخ ایران، تهران،1363،ج4،ص175

33- تاریخ تحولات سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورۀ صفاریان وعلویان ،دکتر پروین ترکمن آذر ودکتر صالح پرگاری ، سمت ، تهران ، چاپ دوم ، 1380،ص 126 و دیلمیان در گسترۀ تاریخ ایرا ن ، دکتر پرویز ترکمن آذر ، سمت ، تهران ، چاپ اول،1384،ص14

34- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 205

35- همان جا

36- همان جا

37- همان جا

38- تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)،محمدبن جریر طبری،ترجمه ابوالقاسم پاینده،اساطیر،بی جا،1364 ،ج13 ،ص5661                                                                                                                                             39- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص376

40- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص206

41- همان ، ج 1 ، ص 207

42- همان جا

43- همان ، ج2 ،ص20

44- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص94

45- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص235

46- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص246

47- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص208

48- همان ، ج1 ،ص209 و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص587

49- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص222

50- قائم شهر امروزی است .

51- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص231

52- سر گذشت طاهریان ، محمدرضا ناجی ، اهل قلم ، تهران ، چاپ اول ،1383 ،ص67

53- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص235

54- تاریخ رویان ،ص67

55- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص237

56- در مجلد دوم تاریخ طبرستان آمده است اسپهبد قارن به میانجی گری اسپهبدپادوسپان با حسن بن زید صلح کرد . تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20

57- همان،ج1،ص239

59- همان جا

60- همان،ج1،ص241 و 242

61- همان،ج1،ص243

62- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص587

63- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20

64- همان ،ج1،ص248  و تاریخ رویان ، ص96

65- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص94 و تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20

66- همان، ج1،ص248

67- همان،ج1،ص248 و تاریخ مفصل ایران ، عباس اقبال آشتیانی، به کوشش دکتر محمددبیرسیاقی ، خیام ، تهران1366،ص117

68- همان، ج1،ص249

69- همان، ج1،ص250

70- همان، ج1،ص252

71- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص139

72- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص255

73- تاریخ رویان ،ص73

 

www.jsp.parsiblog.com


گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

 _ بخش ديده ور سازه های کهن

 _  بانو مهندس ونوشه شکری

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !فرمـانـروايـان تبـرستـان 2

به نام يزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس

بخش ديده ور سازه های کهن

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !

فرمـانـروايـان تبـرستـان 2

فصل دوم  -

 خاندان قارن

به هنگام سلطنت خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی خاندان قارن به فرمان اودربخشی از ناحیه کوهستانی تبرستان حکومت یافت. آل قارن یا قارن وندان به قول ابن اسفندیار لقب جرشاه را داشتند،زیرا«جرکهستانی راگفتند که برو کشت توان کرد وکهستان ایشان جمله مزارع ومعمور بودی .»(1)

پیش از فرمانروایی آل قارن بر این نواحی،یک چند درعصرساسانیان و در زمان قباد شاهنشاه ساسانی پسرش کیوس و پیشتر از او خاندانی  به نام گُشنسب شاهی فرمان می راندند.

بنابر تاریخ مازندران تالیف ملاشیخعلی گیلانی،هنگامی که اسکندر مقدونی حکومت ملوک الطوایفی رادرایران پدید آورد از بزرگان پارسی کسی را به حکومت تبرستان برنشاند . درزمان غیبت اسکندر،این شخص درتبرستان علم استقلال برافراشت ولی به دست دیگر ملوک الطوایف کشته شد . پس از این واقعه اسکندرسرزمین تبرستان را به شخصی به نام جُسنشاه یا جُشنسف شاه (گشتاسب) سپرد .(2) شاید گشتاسب علیه جانشینان سردار مقدونی قیام نموده وتبرستان را باز ستانده به استقلال حکومت نموده باشد. درنامه تنسر آمده که هیربد هیربدان  تنسر از جشنسف شاه فرمانروای تبرستان که عنوان پتشخوارگرشاه داشته،می خواهد تا اردشیریکم ساسانی را علیه اردوان پنجم آخرین شاهنشاه اشکانی یاری دهد .(3)

خاندان گشنسب شاهی تا زمان قباد اول با عنوان پتشخوارگرشاه برتبرستان،رویان،گیلان وبخشی ازولایت ماد حکمرانی داشته اند وگویا با حملات ترکان روبه انقراض نهاد وبا انقلاب مزدکی،قباد فرزند خود کیوس را که به آیین مزدک گردیده بود به عنوان شاه تبرستان برگزید .(4)

با قتل عام مزدکیان ومرگ قباد فرزند کوچکترش خسرو اول(انوشیروان)باتدبیر موبدان زرتشتی برسریرسلطنت تکیه زد،کیوس که فرزند بزرگ قباد بود خود را لایق جانشینی دانسته،به نبرد با برادر برخاست اما درهنگامه جنگ به اسارت درآمده روانه زندان شد وسپس به قتل رسید .(5) از اینرو حکومت کیوس(کاوس) بر تبرستان دیری نپائید پس از مرگ او ، خسروانوشیروان که درپی دلجویی از بزرگان ایرانی ستم کشیده ازدست قباد برآمده بود، قارن یکی از فرزندان سوخرا وزیر قباد را حاکم بخشی از کوهستان مرکزی وشرقی البرز نمود که به نام قارن،کوه قارن یا جبال قارن خوانده شد که از لاریجان تا استراباد امتداد داشته است وتا قرن نهم هجری قمری به قول میر ظهیرالدین مرعشی بدین اسم نامیده می شده است .(6)

مرعشی درباره خاندان قارن ومدت حکومتشان چنین آورده است :« ابتدای آن از قارن بن سوخرا که انوشیروان درعهد آخرخود به شهریارکوه وکوه قارن که منسوب بدو است به او بخشیده بود، وازآن تاریخ تا هجرت پیغمبرمرسل ما پنجاه سال بود تقریباً،وقتی مازیار که آخر عهد قارن وندان است درسنة دویست وبیست وچهار بود که مدت ایالت این جماعت دویست وهفتاد  وچهار سال بوده است. بدین موجب :

قارن بن سوخرا سی وهفت سال، الندای بن قارن پنجاه و دوسال، سوخرای بن الندی شصت وپنج سال، ونداد هرمزدبن سوخرا پنجاه سال، قارن بن ونداد هرمزد چهل سال، مازیار بن قارن سی ودوسال .»(7)

مرعشی دربیان اسپهبدان قارن وندی پس از سوخرای بن الندا از ونداد هرمزد بن سوخرا نام می برد درصورتی که ابن اسفندیار ونداد هرمزد را پسر الندا می داند و پس ازسوخرای بن الندا از اسپهبد دیگری با نام الندابن سوخرا یاد می کند .(8)

1-  قارن پسر سوخرا

در زمان خسرو انوشیروان ترکان همسایه شرقی ایران بودند . خاقان ترک چندین نوبت به خراسان وتبرستان حمله آورده وخسارتهای زیادی رسانده بود . خسرو اول پس از فراغت از جنگ با رومیان در طی سالهای 561 تا570  میلادی به نبرد با ترکان پرداخت .(9)  ابن اسفندیار داستانی از  جنگهای خسرو اول وخاقان ترک بیان می کند، هرچند افسانه ای بیش نیست ولی محقق تاریخ ناچار به درنگ درآن است .

بنابر روایت او تعداد سه هزار سپاهی که همه لباسهای رزمی سبز رنگ پوشیده وپرچم های سبز در دست داشتند وبه جز چشمانشان از سر تاپا همه جا را پوشانده بودند،هنگام معرکه نبرد با ترکان به یاری انوشیروان شتافتند وبا ترکان به جنگ پرداختند . این درحالی بود که هر دو طرف جنگ از اصل ونسب این جنگیان سبز پوش چیزی نمی دانستند . به یاری ایشان نبرد با پیروزی سپاه ایران توام شد. سپاه نا شناس پس از آن از آوردگاه روی به سامان خویش نهادند . انوشروان که دلیری آنان را در میانه ستیز و آویز با ترکان به چشم دیده بود به تعقیبشان پرداخته با صدای بلند خود را شناسانده و از آنان نیز خواست تا خود را بشناسانند وتوقف کنند . سپاهیان  سبز پوش پاسخی نگفتند،تاجائی که انوشیروان خود را از اسب به زیر انداخته آنان را سوگند داد. جنگیان ناشناس بایستادند ونقاب از چهره بر گوشودند وخود را فرزندان سوخرا وزیر قباد پدر انوشیروان نامیدند .

انوشیروان به آنان التفات ومحبت نموده از آنان بجهت ستمی که از پدرش بر سوخرا رفته بود دلجویی نمود . ازاینرو زرمهر پسر بزرگ سوخرا را حکومت زابلستان داد وقارن پسر دیگر سوخرا را به حکومت وندا اومید کوه،آمل،لفور وفریم ـ کوه قارن ـ سرافراز نمود .(10)

براساس منابع تاریخ مازندران خاندان قارن ـ فرزندان سوخرا ـ نسب شان را به کاوه آهنگر انقلابی بزرگ ایران کهن می رساندند . مادلونگ این نسب نامه رابه دیده تردید نگریسته، به نظر او خاندان قارن امیران محلی بودند که توسط اسپهبدان آل دابویه ( گاوبارگان) به حکمرانی کوه قارن رسیده بودند . ونداد هرمزد وجانشینانش نیز خود را وارث آنان می دانستند والقابی چون گیل گیلان واسپهبدان خراسان به خود  می دادند.(11)

باآمدن گیل گاوباره به تبرستان وآغاز فرمانروایی دابوییان بر این خطه حکومت قارن وندان دچار فترت شد . ولی چون این ناحیه اقطاع آنان به شمار می رفته همچنان در دستشان باقی ماند . با انقراض آل دابویه وظهور ونداد هرمزد از نوادگان سوخرابه حکومت قارن وندان در کوه قارن احیا شد،اما از آن زمان آنان پیرو اسپهبدان باوندی بودند. وندادهرمز دو پسرش قارن سپاه سالار اسپهبد شروین واسپهبد شهریار باوندی بودند وبه آنان خدمت می نمودند .(12)

اردشیربرزگرآغازحکومت قارن پسرسوخرا به فرمان انوشیروان را بین سالهای 570 و 572 میلادی دانسته،اسماعیل مهجوری نیز آنرا سال 565 میلادی می داند . (13) ازآنجائیکه انوشیروان بین سالهای 561 تا 570 میلادی متوجه شرق وجنگ با ترکان شده، بدون شک می توان گفت سال آغاز حکومت قارن وندان در میانه این سالهاست .(14)

2- الندا پسر قارن

پس از پدر به مقام حکمرانی کوه قارن رسید . مرعشی مدت فرمانروایی اش را پنجاه و دوسال آورده است .(15)برزگر او را وندا خوانده چنین می نویسد :« وندا به زبان پهلوی به معنی خواهش،امید وآرزو آمده است،مانند «خداوندا» ومورخان اسلامی ندانسته الف ولام برآن افزودند و «و» رابه «ب» دگش کرده ، [آن را بصورت] البنده یا البند [و] الندا آورده اند، مانند «هره برز» که امروزه البرز و ونداکوه که الوندکوه نامیده می شود .»(16)

3- سوخرا پسر الندا

مورخان درچیزی از اوضاع و حوادث زمان حکومت او نیاورده اند. مرعشی اورا پسر الندا دانسته که شصت  وپنج سال بر کوه قارن حکومت رانده است . (17)برزگر می نویسد :«اوپسر اسپهبد ونداد وهم دوره با خلفای اموی است . کسی با او کاری نداشت .» (18)

4-النداپسر سوخرا

میرظهیرالدین مرعشی در بیان حاکمان قارن وندی ومدت حکومت شان از او نامی نمی برد .(19) گویا پس ازسوخرا پسر الندا حکومت قارن وندان با فترت مواجه شد. ابن اسفندیار آن را به دلیل ظهور آل دابویه (گاوبارگان) دانسته وزمان فترت را به اغراق صدسال ذکر کرده است . (20) ابن اسفندیار در جایی دیگر از کتاب خود الندا بن سوخرا را پادشاهی معرفی کرده در مورد پهلوانی و سوار کاری اش روی به مبالغه می آورد وچنین می نویسد :« الندا بن سوخرا گفتند پادشاهی بود آورده اند که دربأس وبسالت اورا مقابل رستم دستان نهادند،یک شب چهل فرسنگ به دنبال گوزن بدوانید وچون به حد رزمیخواست رسید سیلاب آمده بود، همچون دریاجوی می رفت ، اسب در آن جوی انداخت وباکران آمد وگاوبکشت، اورا بگفتند مؤید است به ورج » (21)

5- ونداد هرمزد پسر الندا

ابن اسفندیار او را پسر الندا دانسته(22) ولی مرعشی اورا پسر سوخرا معرفی کرده که مدت پنجاه سال برکوه قارن فرمان رانده است .(23)

پس از انقراض دابویه در تبرستان ، ونداد هرمزد توانست خاندان قارن را دوباره احیا نماید و عنوان گرشاهی  را در خاندان خود برقرار سازد . بنابرنوشته ابن اسفندیار مردم اومیدوارکوه و ونداد هرمزد کوه از ستم کاریهای عاملان عرب به تنگ آمده نزد وی شکایت بردند واز او خواستند تا آنان را از این رنج برهاند.ونداد هرمزد این مهم را درگرو مشورت با اسپهبد شروین باوند قرارداد . وی سفرایی نزد اسپهبد شروین به شهریارکوه وکوهستان پریم وهمچنین نزد مصمغان ولاش به میاندورود فرستاد . با نظر مساعد آنان روزی خاص معین شد . در آن روز قرار شد هر تبرستانی که چشم برکسان خلیفه افتد از دم تیغ بی دریغ بگذراند . بدین ترتیب شورشی عظیم در روز موعود در گرفت، بسیاری از اعراب کشته شدند. زنان تبری که شوی عربی داشتند ریش آنان را گرفته از خانه بیرون انداخته به دم شمشیر مردان تبری می سپردند . خلیفه مهدی از قیام تبرستان آگاهی یافت، سالم فرغانی به تبرستان آمده در صحرای اصرم(24)به مصاف وندادهرمزد رفت . بادلاوریهای ونداوامید پسر وندادهرمزد که خداوند کلالک خوانده می شد سالم به قتل رسید .(25)

وقتی خبر کشته شدن سالم به مهدی خلیفه عباسی رسید،امیری از امرای در گاه خود به نام فراشه را با ده هزار مرد جنگی روانه تبرستان نمود. سپاه فراشه از راه آرم وارد تبرستان شد وجهت انتقام خون سالم فرغانی ، سر وندادهرمزد را می طلبید . ونداد هرمزد با زیرکی چون پارتیان قدیم سیاست جنگی خاصی را تدبیر نمود،ـ همان سیاستی  که سر کراسوس را به دست  سورنا سردار رشید پارتی پای اُرد اشک سیزدهم شاهنشاه اشکانی افکنده بود ـ او دستور داد تا هیچ کس بر سر راه فراشه قرار نگیرد تا او وسپاهش دلیر شوند وبه این خیال افتند که تبرستانیان از ترس سپاه عرب گریخته اند . خود نیز به کولا رفته در موضعی به نام «کوازونو» دو کمین گاه برقرار ساخت ونزد اسپهبد شروین باوند در پریم و کسیمانان فرستاده او را به یاری طلبید . همچنین چهارصد بوق وچهارصد طبل فراهم ساخته ، نزدیکان خویش را در دو سوی گمین گاه نهاده ، چهار هزار زن و مرد  تبری را گرد آورده هریک را تبری ودهره ای داد . به دوستان خود گفت من با صد مرد به قلب سپاه فراشه زده ، می گریزم تا آنان به تعقیب من بپردازند وبه کمین گاه بیایند، هرگاه به طبل کوبیدم شما چهارصد بوق  را  بدمید و چهارصد طبل  را بزنید  و چهار هزار درخت را بیفکنید  تا سپاه عرب را روز روشن  شب تار سازیم .  ونداد هرمزد همانطورکه نقشه دفاع ازسرزمینش راطراحی کرده بود ،برای تحریک سپاه عرب به میان آنان رفت . سپاه عرب با دیدن  سپاه کوچک از مردان تبری دلیر شده دست به تعقیب زد ولی ندانسته وارد کمین گاه گشت . با ورود آنان یکباره بوق ها دمیده شد ، طبل ها  فروکوبیده ودرختان افتادند . سپاهیان عرب به تصور این که رستاخیز شده قالب تهی کردند ودر کمین گاه مردان تبری اسیر گشتند . دو هزارتن از آنان دردم جان باختند ومابقی به اسارت درآمدند. فراشه فرمانده سپاه عرب نیز اسیر گشته به فرمان اسپهبد وندادهرمزد گردن زده شد ومابقی اسیران امان طلبیده آزاد شدند .(26)(به احتمال سال 165 هـ . ق)

پس از آگاهی مهدی خلیفه عباسی از مرگ دردناک فراشه،روح بن حاتم رابه تبرستان فرستاد وی مردی ظالم وستمگر بود . پس از او خالدبن برمک را به تبرستان روانه کرد، خالد با وندادهرمزد دوستی نمود وکوهستان را در اختیارش نهاد . پس از عزل خالدبن برمک به دستور خلیفه عمربن علا ولایت تبرستان یافت . وی با وندادهرمزد ستیز ورزید وکوهستان رابه تصرف خود درآورد اما سرانجام از وندادهرمزد شکست خورد. مهدی عباسی پس از وی تمیم بن سنان را روانه کرد که او نیز با وندادهرمزد از در صلح بیرون شد . سرانجام خلیفه یزید بن مزید وحسن بن قحطبه را فرستاد ، در جنگی بر وندادهرمزد پیروز شدند وتمام ولایتش را تصرف کردند وبسیاری از افراد سپاهش را به قتل آوردند . یزید در هنگامه نبرد وندادهرمزد را زخمی زد . وندادهرمزد چون دیگر تاب مقاومت نداشت با تنی از یاران به بیشه ها متواری شده از معرکه گریخت . هنگامی که خلیفه پسر خود هادی را به گرگان فرستاد وندادهرمزد از او امان طلبید . او نیز قبول کرد و وندادهرمزد را نزد خود پذیرفت وبه یزید فرمان داد تا کوهستان را در اختیارش قرار دهد . هادی وندادهرمزد را با خود به بغداد برد .(27)

وندادهرمزد برادری به نام ونداسفان داشت که او بهرام بن فیروز را که به دست خلیفه مسلمان شده بود به قتل رسانید . خلیفه هادی دستور داد تا وندادهرمزد را در بغداد به قصاص خون بهرام گردن زنند . وندادهرمزد نزد خلیفه رفت و گفت :اگر چنین نمایی برادرم ونداسفان که قاتل است کوهستانی را که ملک من است به چنگ خواهد آورد . اگر مرا بدان سوی فرستی او را گردن زده سرش را خدمت خلیفه خواهم فرستاد .    عیسی بن ماهان ومراد بن مسلم که در محضر خلیفه حاضر بودند رای او را پسندید . خلیفه دستور داد تا او را به آتشکده برده وسوگند دهند،سپس او را روانه تبرستان کرد . وندادهرمزد چون به تبرستان رسید « به زیر آمد وسر به سجده  بر زمین نهاده وپیش ونداسفان فرستاده تا به گوشه ای شود چنانکه البته مرا نبیند ونزد من نیاید، تا موسی زنده بود چنین کردند، تادریک شب موسی فرمان یافت .»(28)

هنگامی که هارون الرشید در سفر به خراسان نزدیک ری رسید برای اسپهبد شروین باوند و وندادهرمزد پیام داد تا نزد او بیایند . آنان اظهار مطابعت نمودند اما از خلیفه جهت آمدنشان گرو خواستند. خلیفه خشمگین شد وگفت :«مسلمانان رابه گرو گبرگان چگونه دهم» ابوالبحتری،هرثمه بن اعین و ابولوّضاح صاحب دیوان برید را نزد آنان فرستاد که به خدمت در آیند یا بجنگند . نمایندگان خلیفه به ویمه رسیدند ونزد اسپهبد شروین به پایان قلعه کوزا و وندادهرمزد در لفور سفرائی فرستادند . اسپهبد شروین بیماری را بهانه قرار داده نرفت، اما وندادهرمزد به خدمت خلیفه رسید . هارون بعضی از املاک او را خواست تا خریداری کند ولی وندادهرمزد جواب منفی داد . به هارون گفتند ونداد هرمزد مردی سخاوتمندی است ، اگر از او به هدیه بخواهی او خواهد بخشید . هارون پسرش مأمون را که کودکی بود نزد او فرستاد و وندادهرمزد نیز تمام املاک خود را به بخشید . هارون به عوض آن یک میلیون درهم وجامی از جواهر که« قیمت آن در وهم نیاید»و انگشتری فرستاد. ونداد هرمزد به جز انگشتری بقیه را باز پس فرستاد . خلیفه هارون الرشید قارن فرزند او و شهریار فرزند اسپهبد شروین را به عنوان گروگان با خود همراه نمود .(29)

6- قارن پسر وندادهرمزد

میر ظهیرالدین مرعشی مدت حکومتش را چهل سال آورده وچنین می نویسد:« چون وندادهرمزد از این سرای فانی رحلت کرد،اصفهبد قارن بن وندادهرمزد به جای پدر نشست .»(30)

اردشیر برزگر زمان فرمانروایی قارن را کوتاه دانسته،یک سال وچند ماه ذکر می کند . (31)به نقل از ابن اسفندیار قارن نیز مانند پدر خود وندادهرمزد مطیع اسپهبدان باوندیه بوده ودر آغاز حکومت خود به خدمت اسپهب دشهریاربن شروین رسیده است .(32)

قارن معاصر مامون خلیفه عباسی بود و دریکی از نبردهای روم شرقی(بیزانس)در خدمت سپاه خلیفه بود . مامون« پیش ایشان رسول وتشریف فرستاد و نبشت که من عزیمت غزو روم  دارم، باید که شما هر دو اصفهبدان بیایید،ایشان رسول را هرروز به بهانه ای  و افسانه ای باز گرفته داشتند تا خلیفه لشکر به روم برد،رسول را بسیار نعمت که داده بودند باز گردانیدند وگفته اصفهبد شهریار به هیچ حال نتواند آمد اما قارن به خدمت پیوندد،وبر اثر رسول قارن بسیج راه کرد واصفهبد شهریارمدد داد تا به روم رسید و به لشکرگاه خلیفه به گوشه ای مخّیم ساخت، وقضا ر اآن روز مصاف داده بودند ومبارزان به میدان نبرد نورد می کردند، درحال اسب خویش را برگستوان برافگند وسپر گیلی جمله در زر گرفته به دوش کشید وبا مردم خویش روی به حرب نهاد وبه طرفی از اطراف رومیان حمله بردند وگروهی را برشکسته و بَطریقی از بطارقة روم گرفته و از آن طرف مظّفر روی به جانب دیگر آورده چشم آن جانب را نیز برهم زده و نکایتی نموده که به حکایت باز می گفتند مأمون در قلب لشکر خویش چشم بر ایشان گماشته و در هر لحظه سئوال می کرد که آن قوم از کدام خیل اند وآن سوار زرین سپر در میان نبود ازکجا آمد ،نزدیکان او همه گفتند ما را نیز معلوم نیست ودر این اندیشه ماندیم تاپیاپی سواران به مدد می فرستاد  و چون انبوه  قارن با کثرت وشوکت شد عنان مرکب را تیزکرد  و اشارت فرمود که در پس من یک مشت بتازید، وخویشتن را بر قلب ملک الرّوم زد وعلم از جای برداشت وبه زوبین علم بدرید،مامون از قلب خویش بدو پیوست ، سپاه روم به هزیمت شدند وخلیفه فرمود تا سوار زرین سپر راپیش او آورند، همچنان با قز آگند وخو دپوشیده پیاده به خدمت مأمون رسید و رکاب ببوسید وخود از سرافگند ومعلوم خلیفه گردانید که قارن بن وندادهرمزد است،خلیفه جنیبه داد و برفرمود نشاند وبسیاری بستود وچون فرود آمدند تشریف فرستاد، مدتی در خدمت خویش داشت وبه نوبتها به تعریض و تصریح تمّنی کردند که مسلمان شود تا مولی امیر المؤمنین بنویسیم وتبرستان به تو سپاریم ، قبول نکرد.»(33)

اسپهبد شهریارباوند پس از اینکه از مقام ومنزلت قارن نزد مأمون آگاهی یافت ، به او کینه ورزید وبخشی از قلمروش را تحت تصرف خود درآورد،قارن چون یارای مقاومت در برابر اسپهبد شهریار نداشت همواره   چاره ای جز انقیاد وطاعت نداشت .(34)

داستانی که ابن اسفندیار از مشارکت قارن بن وندادهرمزد در جنگ با رومیان وهمراهی مأمون خلیفه عباسی روایت می کند ، تکراری از حضور فرزندان سوخرا وزیر قباد  ـ قارن، زرمهر ودیگر برادرانش ـ در نبرد میان خسرو انوشیروان  وخاقان ترک است . علاوه برشباهت دو داستانی که ابن اسفندیار نقل کرده است، باید نکته ای مهم تر را متذکر شد وآن اینکه بنابه قول یعقوبی، ابن اثیر ودیگر مورخان، مامون به سال 215 هـ . ق به جنگ با رومیان رفته است .(35)حال با توجه به آنچه مرعشی ودیگران از زمان حیات وحکمرانی قارن بن ونداد هرمزد نقل کرده اند درمی یابیم که در سال جنگ مأمون با تئوفیل امپراتور بیزانس قارن در قید حیات نبوده بلکه مازیار فرزندش برجای او تکیه زده است . از اینرو اصل داستان مورد شک وتردید قرار خواهدگرفت .

 

7- مازیار پسر قارن

مازیار فرزند قارن ونوه وندادهرمزد، قیامش به سال 224 هـ . ق بزرگترین حرکت سیاسی خاندان قارن در مخالفت با خلافت عباسی بوده است . وی در منابع ومتون تاریخی چهره خوبی ندارد. بیشتر منابع از او با کینه عداوت سخن می گویند و او را به کفر و الحاد متهم می نمایند . ابن اسفندیار در مورد خواب قارن پیش از تولد مازیار چنین می نویسد :« شبی به خواب او را نمودند که برسر کوهی بلند شد و بول کرد ،از آن بول او را آتش پدید آمد و پراگنده گشت،جمله کوهستان بسوخت واز کوه به دشت رسید وبه هر درخت وصحرا که فتادی می سوختی، معبّران را بخواند وتعبیر طلبید، گفتند از صلب تو فرزندی پدید آید که کوه وصحرای  تبرستان راپادشاه شود اما ظالم وناپاک وقتّال وفتّاک باشد واین خواب به جملة تبرستان منتشر گردانیدند، هم درآن سال پسری آمد مازیار نام نهادند،چون سالها برو گذشت بالغ شد، ازجمله فرزندان قارن بزرگ منش ودلیر واهل تر بود،چون قارن هلاک گشت و مازیار به مقام پدر بنشست .»(36)

پس از مرگ قارن، مازیار جای پدر راگرفت،اسپهبد شهریار بن شروین باوند در ملک اوطمع نموده با سپاهی برسرش آمده او را شکست داد وبر قلمروش تسلط یافت ، مازیار نیزگریخته نزد وندا امید ونداسفان پناه برد.او مازیار را به دستور اسپهبد شهریار محبوس ساخته نزد اسپهبد روانه ساخت .مازیار در زندان اسپهبد شهریار با حیله ونیرنگ از بند رهایی یافته نزد مأمون خلیفه عباسی به عراق گریخت . (37 )مازیار توسط خلیفه مسلمان شد ونام اسلامی محمد را برخود نهاد .(38)

پس از مرگ اسپهبد شهریار باوند ،پسرش شاپور جانشین شد .در زمان او شکایتهای بسیاری نزد مأمون از ستم کاریهایش شد.مأمون بنا به مصلحت بزیست منجم ،مازیار را فرمان کوهستان تبرستان داد.مازیار چون به تبرستان رسید با سپاه خود عازم پریم شد ودر آنجا شاپور راشکست داد.پس از چهار سال حکمرانی در کوهستان ،کوه ودشت تبرستان را به فرمان خود در آورد .(39 )پس از آن علم استقلال برافراشت وخود را گیل گیلان ،اسپهبد اسپهبدان وپتشخوار گرشاه نامید.(40 )

در زمان فرمانروائیش مردم رویان وآمل از ظلم او و کارگزارانش به جان آمده ،به پا خاستند.آنها برحاکمان منصوب مازیاردست یافته ،کشتند.خبر شورش در ساری به مازیار رسید .اوسپاهی جمع کرده به آمل رفت وشهر را در محاصره گرفت .پیکی نزد خلیفه مأمون فرستاد که مردم آمل ورویان وچالوس از طاعت خلیفه بر تافته اند و فردی علوی را به خلافت برنشانده اند.پس از هشت ماه محاصره شهر آمل را گشود وعاملان قیام وشورش را از دم تیغ گذراند.(41 )

پس از مرگ مأمون ،مازیارنسبت به مسلمانان شدت بیشتری نشان داد وعده ای از آنان رادرزندان شهرهرمزدآباد پایتخت خویش محبوس ساخت وجمعی بسیار را کشت .«حصارهای آمل وساری پست فرمود وبه کهستانها قلعه ساخت ودر همة ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت وعمارت ضیاع خود مشغول شوند،الا همه برای او به قلعه ها و قصرها وخندق ها زدن وکار گل کردن گرفتار بودند و به جمله تبرستان هرجایی که گذر راهی نمودند اما صورت بستند که شاید بود در بندی ساخت و مردم نشاند برای محافظت تاکسی خبر ظلم  و ناجوانمردی او را بیرون نتواند برد .»(42 )

مورخان آغاز قیامش را در زمان خلافت معتصم ودر سال 224 هـ .ق می دانند .برخی او را از خرم دینان وسرخ جامگان خواند .(43)،بعضی جنبش او را به تحریک افشین که در رقابت با طاهریان بوده ومیل امارت خراسان داشته دانسته اند .(44)

مازیار خراج دو ساله را به عبد الله طاهر امیر خراسان نداد(45)وچندی خراج را خود به دربار خلیفه می فرستاد اما سرانجام از آن نیز روی گردان شد .(46)

عبدالله طاهر بنا به فرمان معتصم خلیفه عباسی عموی خود حسن بن الحسین طاهری را جهت دفع قیام او به تبرستان فرستاد .مازیار با خیانت برادرش کوهیار اسیر شد .او رابه سامرا بردند وبه قتل رساندند،جسدش را نزدیک جسد بابک خرم دین بر دار ساختند .(47)

ستم کاری های مازیار پس از پنج قرن ونیم در زمان اولیاءالله آملی در خاطره مردم تبرستان باقی بود و به شکل ضرب المثل متداول بوده است .طوری که هر کسی ستمی می کرد ،می گفتند «ظلمی کرد که مازیار نکرد .»(48)

اگرچه در منابع تاریخی از مازیار به دشمنی سخن رفته وبدگویی شده ،او به طرفداری از آیین زرتشت و بابک خرم دین و خرابی مساجد متهم شده است . باید گفت که او قربانی نبرد قدرت میان  افشین و عبدالله طاهر شده واتهامات وارده بر او نیز بر ساختة طاهریان بوده است .(49)

مورخان مرگ مازیار در 225 هـ . ق(840 م) را پایان حکومت دو قرن ونیمة خاندان قارن می دانند . اما برخی پژوهشگران این سال را پایان فرمانروایی آل قارن ندانسته اند وافرادی چون پادوسبان بن گردزاد اسپهبد لفور(سال 250هـ . ق) وامیر مهدی لپور(سال 500 هـ .ق)را از قارن وندان می دانند . اسپهبد پادوسبان بن گردزاد معاصر حسن بن زید بوده که به حمایت وی برخاسته ومدتی سپهسالاری اش را برعهده داشته است.(50) پژوهشگران،پادوسبان گردزاد وسه نسل از نوادگانش را به عنوان شاهان لفور، وندا امید کوه و وندادهرمزد کوه دانسته اند که تا سال 318 هـ .ق فرمانروایی داشته اند .(51) مرعشی نیز اسپهبد امیرمهدی لپور را که درسال 500 هـ .ق به حمایت از اسپهبد باوندی به جنگ با سلطان برکیارق سلجوقی برخاسته بود را از قارن وندان دانسته است .(52)مرعشی از امیرانی چون امیر اسحق لپور ،اصفهبد زیارلپور در جریان حوادث سال 512 هـ .ق وزمان استیلای سلاجقه نام می برد(53) و درجایی دیگر از کیاحسن کیای لپور یاد می کند(54) که همگی امیران لفور وبه احتمال از بازماندگان خاندان قارن بوده اند .

* پاورقی فصل دوم :

1- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص183

2- تاریخ مازندران، ملا شیخعلی گیلانی،تصحیح دکتر منوچهر ستوده، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1352، ص30

3- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص15

4- تاریخ مردم ایران ،ج2،ص351 و352

5- ایران در زمان ساسانیان،آرتور کریستن سن،ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب،تهران،1374،ص472تا483

6- تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص60

7- همان،ص160

8- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص91

9- ایران در زمان ساسانیان،ص495

10- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص150 تا152

11- تاریخ ایران،پژوهش دانشگاه کمبریج،گردآورنده رن فرای،ترجمه حسن انوشه، امیر کبیر،تهران، 1363، ج4،ص174

12- تاریخ مردم ایران ،ج2،ص369

13- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج1،ص75 و تاریخ مازندران(مهجوری)ج1،ص63

14- ایران در زمان ساسانیان،ص495

15- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص160

16- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2،ص435

17- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص60 و160

18- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2،ص435

19- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص60 و160

20- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص183

21- همان،ج1،ص91

22- همان،ج1،ص91

23- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص 160

24- اولیاء الله آملی محل نبرد را احرم ومرعشی آن را اهلم ثبت کرده است . ک تاریخ رویان ص 49 و تاریخ طبرستان و رویان ومازندران ص61

25- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص183 و184

26- همان،ج1،ص185 و186

27- همان،ج1،ص186 تا 188

28- همان جا

29- همان،ج1،ص 197 و 198

30- تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص63 و160

31- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2،ص436

32- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 205

33- همان،ج1،ص 205 و206

34- همان جا

35- تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه، سیداحمدرضاخضری،سمت،تهران،چاپ چهارم،1383، ص86

36- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص206

37- همان،ج1،ص 206 و207

38- همان جا

39- همان،ج1،ص 208

40- تاریخ یعقوبی،احمدابن ابی یعقوبی(ابن واضح یعقوبی)،ترجمه محمد ابراهیم آیتی، علمی وفرهنگی، تهران،1371،ج2،ص502 و تاریخ ایران از ظهور اسلام تادیالمه، دکتر عزیز الله بیات ، دانشگاه شهید بهشتی تهران،1370،ص236

41- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 210 و تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص 64 و65

42- همان،ج1،ص 211

43- تاریخ گزیده ،حمدالله مستوفی ،به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی،امیر کبیر، تهران،1364،ص318

44- تاریخ حبیب السیرفی اخبار افراد بشر،غیاث الدین حسینی(خواند میر)،خیام،تهران،1333،ج2،ص266

45- در زمان طاهریان، خراج تبرستان توسط امیر طاهری وعمال او جمع آوری شده وبه دربار خلیفه فرستاده می شد .

46- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 212

47- همان ،ج2،ص219 و220،تاریخ گزیده،ص318، فتوح البلدان، احمدبن یحیی البلاذری،ترجمه آذرتاش آذرنوش،بنیاد فرهنگ ایران ، بی جا، 1346،ص189 وتاریخ دوخته الصفافی سیرة الانبیاء والموک والخفا، میرخواند،تصحیح جمشید کیان فر ، اساطیر،تهران،1380،ج5،ص2647 و اخبار الطول،ابی حنیفه احمد داود دینوری،تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدین الشیال،داراحیاء الکتب العربیه، الطبعة الاولی، القاهره ، 1960 م ،ص402

48- تاریخ رویان،ص57

49- تاریخ ایران(کمبریج)،ج4،ص178

50- تاریخ مازندران(مهجوری)،ج1،ص124 تا128

51- تاریخ ایران(کمبریج)،ج4،ص 179

52- تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص 79

53- همان،ص104

54- همان،ص325

 

گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

 _ بخش ديده ور سازه های کهن

 _  بانو مهندس ونوشه شکری

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... ! _ فرمـانـروايـان تبـرستـان 1

به نام يزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس
بخش ديده ور سازه های کهن

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !

فرمـانـروايـان تبـرستـان 1

 

فصل اول – 

جغرافیای تاریخی کوه قارن

  مورخان وجغرافیا نویسان قرون اولیه اسلامی ومورخان طبری رشته کوههای شرقی البرز راپایگاه ومقر دو خاندان قارن و باوند برشمرده اند. وبدین سبب آنان را « گرشاه » و « ملوک الجبال » خوانده اند . همچنین از پریم یا فریم به عنوان دژ یا شهری در کوه قارن یاد کرده اند که گویا مرکز فرماندهی این دو خاندان بوده است .

رشته کوههای شرقی البرز را با نامهایی چون کوه قارن ،کوه شروین ،شهریار کوه ،هزارگری یا هزار جریب ذکر کرده اند که بخشی ازسرزمین بزرگ کوهستانی « پتشخوارگر» بوده است . به واسطه این نام اسپهبدان قارنوندی و باوندی لقب «پتشخوارگرشاه» نیز داشته اند .

از آنجاییکه شناخت این نواحی وقلمرو فرمانروایان آن محقق تاریخ را در بررسی حوادث و رویدادهای تاریخی منطقه به راه صواب رهنمون می سازد . لذا در فصل نخست سعی بر شناسایی وبررسی جغرافیای تاریخی این سرزمین وجستجو درباره نامهایی چون پتشخوارگر ، کوه قارن ،شهریار کوه ،و هزار گری(هزار جریب) شده است .

 

*پتشخوارگر :

درسال673 ق . م سپاهیان آسار حادون شاه آشور در یک سلسله عملیات جنگی به سرزمین موسوم به پاتوش آری(Patush Arri) یا پاتشوعارا ، که جزئی از کشور مادهای دور دست بوده ، رسیدند.(1)                    

آسار حادون در کتیبه خود از سرزمین پاتوش آری چنین سخن می گوید : « اما سرزمین پاتوش آری بر کران کویر نمک در خاک مادهای دور دست که کوه بیکنی (دماوند) در کنار آن نهاده است ، کوه سنگ لاجورد ، که هیچ یک ازنیاکان پادشاه من پادر خاک آن نگذاشته بودند .» (2)

این نام درزمان هخامنشیان تحت عنوان پیشوارش یا پتشوارش در کتیبه داریوش اول آمده و در زمان سامانیان ، براساس کارنامه اردشیر بابکان نام آن پتشخوارگر بوده است . این سرزمین در اوستا بخشی ازرشته کوههای « اوپی ری سئنا» یا اپارسن دانسته شده است . در کتاب جغرافیدان یونانی ، استرابون با عنوان « پراخواتراس» ذکر شده که همان رشته کوههای البرز بوده واقوام گیل ، کادوسی و آماردی در نواحی شمالی آن سکونت داشته اند. پروکوپیوس مورخ بیزانسی نیز از کیوس برادر انوشیروان تحت نام پتشخوار شاه یاد می کند .(3)

این نام درنوشته های مورخان اسلامی به صورت فرشوا ذگر، فرشوازجر وبدشوارگر آمده است . در تاریخ تبرستان ابن اسفندیار راجع به نام فرشوادگرچنین می خوانیم: « حد فرشوادگر، آذربایجان وسرو تبرستان وگیل ودیلم وری وقومش ودامغان وگرگان باشد واول کسی که این حد پدید کرد منوچهر شاه بود .» (4) اولیاء الله آملی فرشوارجر را لقب تبرستان دانسته است .(5) میر ظهیر الدین مرعشی نیز  تبرستان را درون  فرشوارگر  و  فرشوارگر راشامل آذربایجان ،گیلان ،تبرستان ،ری وقومش(سمنان) می داند. (6)

ابن اسفندیارمعنی فرشواذ را « باش خوار ای عش سالماً صالحاً » بیان می کند. (7) یعنی عیش کن به سلامت. (8) وی همچنین فرشواذگر را از سه جزء_ فرش + واذ + گر_،برشمرده وفرش را هامون ، واذ را کوهستان وگریا جر را دریا و سرزمین فرشواذجر راسرزمین کوه ودشت ودریا می خواند ،همچنین خاطر نشان می سازد، به لغت قدیم  جر یا گر معنی کوهستان را که برآن کشاورزی می کرده اند نیز می داده است .(9) ازاین رو به خاندان قارن (آل سوخرا ) که حاکم بخشی از فراشواذ گر بوده اند جرشاه یا گرشاه یا ملک الجبال می گفتند .(10)

براساس نامه تنسر در زمان به سلطنت رسیدن اردشیر یکم ساسانی ، جُشنسف یاگُشنسب شاه(گشتاسب) بر پتشخوارگر حکمرانی داشته و عنوان پتشخوارگرشاه راداشته است . بنابر کارنامه اردشیر بابکان پتشخوارگر از بخشهایی بوده که برای اردوان شاهنشاه اشکانی سپاه تهیه می کرده است. (11)

سعید نفیسی بر اساس داستانی از کارنامه اردشیر بابکان« پذشخوار» را از مقامات مهم عصر سامانیان بر شمرده است که وظیفه اش مراقبت از خوراک شاهنشاه بوده وپیش از او خوراک وی می خورده تا ازعدم آلودگی به زهر اطمینان حاصل کند . به نظر نفیسی « پذش» به معنی پیش و «خوار» از فعل خوردن است. (12) ولی براساس نوشته های دیگر محققان «خوار» نام سرزمین ورامین فعلی است وپذش یا پتشخوارکوه روبروی خوار را می گفته اند.

به نظرمحمد حسن خان اعتمادالسطنه، فرشوات گر به مرور زمان دچار تحریف وتخفیف شده به سوات یا سواد تبدیل شده و نام سوادکوه مآخوذ ازآن است. سعید نفیسی نیز برهمین عقیده است ونام سوادکوه امروزی را برگرفته از فرشوادگر یا پتشخوارگر باستانی می داند . (13) این تعبیر به نظر درست نمی آید زیرا بنابه قول ابن اسفندیارپتشخوارگرسرزمین کوهستانی وسیعی بوده و سوادکوه که درروزگار قرون اولیه اسلامی کوه قارن خوانده می شد بخشی ازآن بوده است. دیگر اینکه نام پتشخوارگر عصر ساسانی که در قرون اولیه اسلامی ازآن به فرشواذگر نام برده شده دیگر استفاده واستعمال نشده وبه تدریج ازرونق ورواج افتاده است.

ابن خرداد به در المسالک و الممالک  «بدشوارگر» رایکی از شهرهای تبرستان برشمرده است .(14) البته واضح است که او دچار اشتباه شده ، زیرا درهیچ یک از منابع از شهری بدین نام یاد نشده بلکه همواره تاکید شده که بدشوارگر یاهمان پتشخوارگر منطقه وسیعی بوده است .

پتشخوارگر از سه جزء­ _پتش+ خوار + گر­_ تشکیل یافته و کوهی است که در پیش ولایت خوار واقع بوده(15) و یا کوههای کم درختی است که روبروی دره خوار قرار دارد . (16) برخی آنرا ازسه جزء _پئیتیشخ + وار + گر_ به معنی ناحیه ای که در بردارنده کوه ودشت ودریاست خوانده اند. (17)

بنابراین باتوجه به منابع تاریخی سرزمین پتشخوارگر، منطقه ای وسیع بوده که شامل رشته کوه البرز می شده ، و به تدریج  این نام تنها برای بخش مرکزی وشرقی آن یعنی کوههای لاریجان ، بندپی ، لفور، سوادکوه ،  هزارجریب وبخشی ازفیروزکوه ودماوند به کار رفته است .

 

* کوه قارن :

نام این کوه از اسپهبد قارن فرزند سوخراگرفته شده(18) واز زمان خسروانوشیروان ساسانی بدین نام خوانده شده است. برخی از مورخان این سرزمین را مقر فرمانروایی آل قارن وعده ای دیگر آنرا مرکز حکومت باوندیان دانسته اند. این ناحیه ، سرزمینی کوهستانی است که از کوههای لاریجان شروع شده، بخش بندپی ، لفور و سوادکوه وهزارجریب باستانی را دربر می گرفته که همان پتشخوارگر بوده است .(19)

در کتاب جغرافیای حدودالعالم درمورد کوه قارن چنین می خوانیم :« کوه قارن ، ناحیتیست کی مراورا ده هزار وچیزی دهست وپادشاهی او را سپهبد شهریارکوه خوانند واین ناحیتیست آبادان وبیشتر مردم وی گبرکانند واز روزگار مسلمانی باز پادشایی این ناحیت اندر فرزندان باو است. » (20)

مسعودی  جای کوه قارن را بین سرزمین قومس وتبرستان می داند،(21) ابودلف آن را متصل به ری ودماوند(22)ومحمدحسن خان اعتمادالسطنه آن را درحدود ری ومازندران دانسته می گوید:«و آن را جبل عام والبرز خوانند،کوهی عظیم وممتد است وآن راکوه قارن وکوه قاف نیز گفته اند.»(23) یاقوت حموی کوه قارن را محلی در جبال دیلم ومقر آل قارن ذکر می کند. (24)

لسترنج ناحیه کوهستانی قارن را نزدیک فادوسبان ومرکز حکومت دودمان قارن برشمرده است .(25)

بنابر نوشته های پیشینیان،کوه قارن ناحیه ای آبادان بوده که بیش از ده هزار آبادی داشته است .(26)البته اصطخری ذکر کرده که درکوههای قارن شهرها ودیه های بسیاری نبوده به جز شهرهایی چون سهمار( شهمار یا سامار)و فریم(پریم) که به یک منزل از ساری فاصله داشته اند. (27) ابن حوقل درصورة الارض می نویسد :« سراسر جبال قارن قریه هاست وجز شهمار که دریک منزلی ساری است شهردیگری ندارد ومسکن آل قارن در سرزمینی به نام بریم است که مرکز فرمانروایی آنان است وقلعه و ذخایرشان درآنجاست و از روزگار ساسانیان حکومت به دست مردم کوهستان است .»(28)

یاقوت حموی نیز به همین مطلب اشاره داشته وشهمار وفریم را از شهرهای کوه قارن دانسته است .(29)

مؤلف حدود العالم در مورد شهمار گوید « شهریست خرد هم ازاین ناحیت و از وی آهن وسرمه وسرب بسیار خیزد»(30)ولی لسترنج آنرا آبادترین شهر کوه قارن دانسته که مسجد جامع منحصر به فردی داشته است.(31)

اردشیر برزگر محل شهر شهمار را چسبیده به روستای میانا در دودانگه شهرستان ساری معرفی کرده است.(32)

شهر فریم را برخی از مورخان دژی دانسته اند،درحدود العالم می خوانیم :«قصبۀ این ناحیتست مستقر سپهبدان بلشکرگاهی است بر نیم فرسنگ ازشهر و ... »(33)

ابن اسفندیار پریم را یکی از شهرهای کوهستانی که دارای مسجدجامع ومصلی وبازار است نام می برد .(34)

یاقوت حموی فریم را مرکز فرمانروایی آل قارن دریک منزلی ساری بر شمرده است.(35)

حمدالله مستوفی درمورد فریم می نویسد: « بعضی از قومس گرفته اند وبعضی ازتوابع مازندران واکثر اوقات داخل ساری می باشد وبه والی او تعلق دارد.»(36)

ولادیمر مینورسکی فریم را اقامتگاه شاهزادگان بنی قارن واقع در کنار شاخه غربی رود تجن دانسته است.(37)

سیدحسین بنافتی درشجره الامجاد فریم را چنین معرفی می کند :« پریم و آن شهر کوچکی بود باحصار آجری شبیه به قلعه واقع در جلگه ای موسوم به پریم، جنب رودخانه اشک سمت شرقی شمالی که این مکان فعلا معروف است به شهر دشت فی الجمله  آثار در آن مکان باقی است.»(38)

بارتولد فریم رادر جبال قارن وقلعه آن رامقر خداوندان محلی این ناحیه برشمرده .(39) مایلز نیز فریم را دژی در کوههای قارن در دامنه های شمالی دماوند در جنوب آمل معرفی کرده است .(40)

لسترنج ، فریم را استوارترین دژ دودمان قارن که از زمان ساسانیان درتصرفشان بوده می داند . وی ذکر می کند در هیچ یک از کتب مسالک به طور دقیق محل آن تعیین نشده است .(41)

اعظمی در مقاله خود درمورد فریم چنین نتیجه می گیرد :« می توان قبول کرد که فریم دژی در کوههای مشهور به قارن بوده چه شهریارکوه که ابن اسفندیار آنرا کوهی واقع در فریم در جنوب ساری وسرراه دامغان به تبرستان ذکر کرده،کوهی ازرشته جبال قارن بوده است .»(42)

ابن رسته نام وندادهرمز اسپهبد آل قارن را به بخشی از کوه قارن که برآن فرمانروایی داشته، داده وآن ناحیه را به نام او کوه وندادهرمز خوانده است .(43)

زرین کوب درمورد جبال قارن چنین می نویسد :«در مشرق ولایت رویان،جبال قارن بود با نزدیک ده هزار آبادی، که دامنه شمالی آن به نواحی آمل وساری  می رسید و بلندیهای  جنوبی آن بر دشتهای قومس  اشراف داشت وتمام آن شامل نواحی هزارجریب وسوادکوه وجبال لاریجان کنونی بوده . از این جمله جبال ونداد هرمزد شامل قسمتی از کوههای هزار جریب می شد. لفور(= لبوره) وهرمزآباد دژهای عمده آن به شمار می آمد وهرمزآباد که قصر برخی ازفرمانروایان خاندان قارن ـ ازجمله مازیارـ درآنجا بود وبا ساری وآمل به یک اندازه فاصله داشت نیز به همین کوه ها مربوط می شد . پاره کوه دیگر از این جمله که جبل شهریار ، شهریارکوه خوانده می شد نیز بخشی از دودانگه هزارجریب به شمار می آمد . شهر عمده آن شهمار بود اما قلعه آن که تختگاه فرمانروایانش محسوب می شد پریم(= فریم) نام داشت ودر جنوب ساری واقع بود. محلی هم به نام طاق دراین پاره کوه وجود داشت که از قدیم جایگاه خزاین وپایگاه دفاع این جبال به شمار می آمد. بخش دیگری از جبال قارن،در محل سوادکوه کنونی،شروین کوه یا جبل شروین خوانده می شد و دامنه های جنوبی آن تابه حدود قومس گسترش داشت . گردنه یی به نام شلفین نیز که سوادکوه وفیروزکوه را از هم جدا می سازد گویا هنوز نام آن را درتلفظ عامیانه ضبط وتحریف یافته خویش نگه داشته باشد . درقلمرو جبال قارن لاریجان از قدیم ترین شهرهای کوهستانی تبرستان محسوب می شد و قلعه یی استوار داشت.»(44)

در ده تالیور در پریم اسپهبد سرخاب پسر باو قصر وگرمابه ومیدان ساخت واسپهبد شروین باوندی عمارتهای بیشتری درآن ساخته که ابن اسفندیار آن آثار را در اواخر قرن ششم هجری دیده است .(45)

از دژهای مهم فریم قلعه کوزا دارای اهمیت بوده است، ابن اسفندیار محل این قلعه را در نزدیکی روستای تالیور ذکر کرده  می گوید : «دهکده تالیور به پایان  قلعه کوزا است»(46)  ذکریا قزوینی  در آثار البلاد و اخبارالعباد آنرا این گونه توصیف می کند : «قلعه ای است درتبرستان،ازعجایب دنیا. بسیار بلند وعالی . ابر، به قلۀ او نرسد وبا ستاره سرگوشی کند. چندان منیع وحصین است که فکر متین ازترتیب مقدمات استخلاص او عاجز ماند. هیچ چشم بیننده ای چنین جایی وحصنی ندیده وهیچ گوشی چنین قلعه ای متین در ربع زمین نشنیده .»(47) برزگر در تاریخ تبرستان نام کنونی قلعه کوزا را کیزا در دودانگه ساری و درسمت جنوبی روستاهای میانا وپاچی ذکر می کند .(48)

بخش دیگر از جبال قارن ،هزار گری یا هزارجریب است. ابن اسفندیار هزارگری را یکی از شهرهای کوهستانی تبرستان دانسته که دارای مسجد جامع ،مصلی وبازار بوده است .(49)

برزگر در مورد هزارگری چنین نوشته است :« دومین بخش خاوری غارنکوه است واز خاور به شاهکوه وباختر به سوادکوه وشمال به شهرهای شاهی[قائم شهر] وساری وبندرگز واز جنوب به سمنان ودامغان وبستام چسبندگی دارد ورودهای تجن و تلار و نکا ازکوه های هزار گری سرچشمه گرفته واز نزدیکی های ساری و شاهی ونکا گذشته،به دریای خزر ( مازندران ) می ریزد . کوه تاریخی شهریار کوه به نام اسپهبد شهریارباوند(یکی از شاهان دسته یکم از خاندان باوندی درهزارگری) دراین بخش جای دارد .»(50) هزارجریب امروزه به نواحی کوهستانی شهرستانهای نکا و بهشهر اطلاق می شود .

از آنچه تا به حال آورده شد می توان نتیجه گرفت، کوه قارن سرزمین کوهستانی وسیعی بین لاریجان تا استراباد(گرگان امروزی) بوده وتا قرن نهم هجری نیز بدین نام خوانده می شده است . (51)

همانطور که پیشتر آمد، نام کوه قارن ازقارن پسرسوخرا(سوفزا) وزیر قباد شاهنشاه ساسانی گرفته شده که در عصرخسروانوشیروان به حکومت این ناحیه گمارده شد،حکومت فرزندان قارن تازمان مرگ مازیار(224 هـ )

به طول انجامیده است.از سوی دیگر دربخشی ازکوه قارن، باو که مورخان نسبتش را به قباد ساسانی رسانده ا ند درسال45 هـ . ق حکومت خاندان باوند را آغاز نموده که تا سال 750 هـ .ق به درازا کشیده است. در دوره نخست حکومت خاندان باو بر جبال قارن، نام بخشهای مرکزی آن به کوه شروین وشهریارکوه تغییر یافته است. این نامها نیز ازاسپهبدان آل باوند یعنی اسپهبد شروین و اسپهبد شهریار برگرفته شده است . بدین ترتیب کوه قارن که خود بخشی از سرزمین بزرگ و باستانی پتشخوارگر بوده‏ کوههای آمل ،بابل ،سوادکوه ،ساری ، نکا و بهشهر امروزی را در بر می گرفته است .

* پاورقی فصل اول :

1-تاریخ ماد، دیاکونوف ، ترجمه کریم کشاورز ، علمی فرهنگی، تهران، چاپ چهارم، 1377،ص243 وجغرافیای اداری هخامنشیان، آرنولد توین بی،ترجمه همایون صنعتی زاده،بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، تهران،1379،ص68

2- ایران درسپیده دم تاریخ،جورج کامرون،ترجمه حسن انوشه، علمی وفرهنگی،تهران،1374،ص132

3- جغرافیای تاریخی ایران باستان،محمدجوادمشکور،دنیای کتاب،تهران،1371،ص323

4-تاریخ تبرستان،ابن اسفندیار،تصحیح عباس اقبال،پدیده خاور،تهران،1366،ج 1، ص56

5- تاریخ رویان،اولیاءالله آملی،تصحیح عباس خلیلی،کتابخانه اقبال،تهران،1313،ص27

6- تاریخ تبرستان ورویان ومازندران،میر ظهیر الدین مرعشی،به کوشش محمد حسین تسبیحی،شرق ،تهران، 1316،ص

7- تاریخ تبرستان،ج1،ص56

8- تاریخ تبرستان ورویان ومازندران، ص

9- تاریخ تبرستان،ج1،ص56

10- تاریخ رویان،ص27 وآثارالباقیه عن القرون الخالیه،ابوریحان بیرونی،ترجمه اکبر دانا سرشت،ابن سینا ، تهران،1352،ص63

11- ایرانشهر برمبنای جغرافیای موسی خورنی،یوزف مارکوارت،ترجمه مریم میر احمدی،اطلاعات،تهران ، 1373،ص245

12- تاریخ تمدن ایران ساسانی،سعید نفیسی،به اهتمام عبدالکریم جربزه دار،اساطیر،تهران،چاپ اول،1383،ص305

13- التدوین فی احوال الجبال شروین(تاریخ سوادکوه مازندران)،محمد حسن خان اعتماد السطنه،تصحیح مصطفی احمد زاده،فکر امروز،تهران،چاپ اول،1373،ص22 وتاریخ تمدن ایران ساسانی،ص306

14- المساک والممالک، ابن خردادبه،ترجمه دکترحسین قره چانلو،ناشر مترجم،تهران،چاپ اول،1370،ص96

15- جغرافیای تاریخی ایران باستان،ص323

16- «ریشه یابی  نام های مازندران ،تبرستان وپتشخوارگر»اسدالله عمادی،دوفصلنامه پژوهشی علوم انسانی  ره آوردگیل،سال اول،شماره یکم اسفند1382،ص170

17- پژوهشی در زمینه نامهای باستانی مازندران،سید حسن حجازی کناری، روشنگران ، تهران ،1372 ، ص45و44 

18- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص59

19- مازندران واستراباد،یاسنت لوئی رابینو،ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی،علمی وفرهنگی، تهران، 1383، ص23

20- حدودالعالم من المشرق الی المغرب،مؤلف مجهول،به کوشش دکتر منوچهر ستوده،طهوری،تهران، 1362،ص147

21- التنبیه والاشراف،ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده،علمی فرهنگی،تهران،1381، ص49

22- سفرنامه ابودلف درایران،با تعلیقات وتحقیقات ولادیمیرمنیورسکی،ترجمه ابوالفضل طباطبایی، فرهنگ ایران زمین،تهران،1342،ص76

23- مرآة البلدان ، محمدحسن خان اعتمادالسلطنه،تصحیح دکتر عبدالحسین نوایی ومیر هاشم محدث، دانشگاه،تهران،1367،ج2،ص1011

24- معجم البلدان،یاقوت حموی،داراحیاءالتراث العربی،بیروت لبنان،1979م1399ه،ج4،ص260

25- جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی،لسترنج،ترجمه محمودعرفان، علمی فرهنگی،تهران،چاپ سوم،1367،ص398

26- حدودالعالم من المشرق الی المغرب،ص147

27- ممالک ومسالک،ابواسحق ابراهیم اصطخری،ترجمه محمدبن اسعدبن عبدالله تستری،به کوشش ایرج افشار،بنیادموقوفات دکتر محمود افشار ،تهران،1373،ص215

28- صوره الارض،ابن حوقل،ترجمه دکترجعفرشعار،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،؛1345،ص119

29- معجم البلدان،ج4،ص260

30- حدودالعالم من المشرق الی المغرب،ص148

31- جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی،ص398

32- تاریخ تبرستان،اردشیر برزگر،تصحیح محمد شکری فومشی، رسانش،تهران،چاپ اول،1380،ج2،ص66

33- حدودالعالم من المشرق الی المغرب،ص147

34- تاریخ تبرستان،ابن اسفندیار،ج1،ص74

35- معجم البلدان،ج4،ص260

36- نزهة القلوب،حمدالله مستوفی،ص229

37-  سفرنامه ابودلف درایران،ص134

38-شجره الامجاد فی تاریخ میرعماد،سید حسین بنافتی،تصحیح فریده یوسفی،شلفین،ساری،1384 ،ص20

39- تذکره جغرافیای تاریخی ایران،بارتولد،ترجمه حمزه سردادور،توس،تهران،چاپ دوم1358،ص236

40- «فریم پایگاه اسپهبدان باوندی کجاست؟»چراغعلی اعظمی سنگسری،مجله بررسیهای تاریخی، شماره یکم،سال هفتم،    51 13،ص49

41- جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی،ص398

42- «فریم پایگاه اسپهبدان باوندی کجاست؟»ص56

43- الاعلاق النفیسه،ابن رسته،ترجمه وتعلیق حسین قره چانلو،امیرکبیر،تهران،1365،ص178

44- تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرین کوب،امیرکبیر،تهران ، 1371،ج2،ص345

45- تاریخ تبرستان،ج1،ص156

46- همان جا

47- آثار البلادواخبارالعباد، ذکریابن محمدبن محمودقزوینی، ترجمه بااضافات ازجهانگیرمیرزاقاجار،به تصحیح وتکمیل میرهاشم محدث،امیرکبیر،تهران،چاپ اول1373،ص306

48- تاریخ تبرستان برزگر،ج2،ص68

49- تاریخ تبرستان ابن اسفندیار،ج1،ص74

50- تاریخ تبرستان برزگر،ج2،ص65

51- تاریخ تبرستان ورویان ومازندران،ص60

 

گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

 _ بخش ديده ور سازه های کهن

 _  بانو مهندس ونوشه شکری

مازندران بهشتی بی مانند اما خاموش ... ! __ ساری

به نام يزدان پاک

 

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس

بخش ديده ور سازه های کهن

 

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش....!

استان هميشه سبز مازندران

آب و هوای استان:

__ الف ) آب و هواي ميانه مازنی (خزری)

جلگه هاي باختری و مركزي استان كه تا كوهپايه هاي شمالي البرز محدود مي شود ، آب و هواي معتدل مازنی (خزری) دارند. در اين نواحي ، به دليل نزديكي به درياي مازندران ، ديوار كوهستاني البرز و كمي فاصله بين كوه و دريا ، دمايي معتدل و نم زياد دارد. بطوري كه ميزان بارندگي ساليانه در اين منطقه به 1300 ميلي متر مي رسد.

__ ب ) آب و هواي معتدل كوهستاني

با افزايش تدريجي ارتفاع از زمين های جلگه اي به سوي دامنه شمالي ارتفاعات البرز و دوري از درياي مازندران تغييرات خاصي در آب و هواي استان بوجود مي آيد. بطوري كه در نوار ارتفاعي تقريباً 1500 تا 3000 متري ( از باختر تا خاور) ‌شرايط آب و هواي معتدل كوهستاني بوجود مي آيد كه زمستان هاي سرد يخبندان و طولاني و تابستان هاي معتدل و كوتاه دارد.( همانند" روستاي رسكت).

__ پهنای سیاسی استان

استان مازندران يكي از استانهاي شمالي ايران است. اين استان از شمال به درياي مازندران ، از شرق به گلستان ، از غرب به گيلان و از جنوب به سلسله کوههای البرز محدود مي شود. گرگان و دشت گرگان بخشي از اين استان بود كه با نام استان گلستان از اين محدوده جغرافيايي جدا شده است  . مازندران قطب كشاورزي است و زمين هاي آن استعداد قابل توجهي براي كشت انواع محصولات مانند: برنج ؛ گندم ؛ حبوبات ؛ پنبه ؛ مركبات و صيفي جات دارد. از سلسله جبال البرز رشته كوههاي متعدد و رودخانه هاي پر آب به سوي درياي مازندران جاري است . مهمترين آنها عبارتنداز  :‌هراز ؛ تجن؛ تالار ؛ و رود چالوس ؛ کرانه های درياي مازندران نيز محل مناسبي براي استخراج مواد پروتئيني است. مركز استان شهرستان ساري و در برگيرنده شهرستانهاي نكا ، جويبار ، سوادكوه ، محمودآباد،  رامسر، تنكابن، نوشهر و چالوس ، نور ، بابلسر ، آمل ، بابل ، قائمشهر ،  بهشهر و گلوگاه است  .

 درقرن چهارم وپنجم هجري ، تبرستان ميدان كشمكش سلسله‎ْ آل زيار و آل بويه از يك سو و سامانيان و غزنويان ازسوی ديگر شده بود، اغلب اوقات تبرستان تحت ادارهْ امواي آل زياربود. درسال 426 هجري قمري ، سلطان مسعــود غزنـــوي از راه گرگان وارد تبرستان شد و صدمات و خسارات جاني و مالي زيادي به اهالي آن سامان وارد آورد. هنوز اين خرابه ـ ها ترميم نشده بود كه طغرل اول مو‎ْسس سلسله‎‎ْ سلجوقي به گرگان وتبرستان حمله ورشد ودرسال 606 هجري قمــــري  تبرستان ازجمله  ’’كبود جامه ‘‘ به دست سلطان محمد خوارزمشاه افتاد و اسپهيد كيود جامه به نام ’’ركن الدين كبودجامه ‘‘ و فرزندانش به دست سلطان محمد خوارزمشاه اسير شدند . زماني كه سلطان محمد خوارزمشاه از نبرد با سپاهيان مغول فــرار مي كرد، ركن الدين ، مغولان را به جايگاه سلطان محمد هدايت كرد و به اثر اين خوش خدمتي ، از طرف مغولان به حكومت كبود جامه رسيد و سرانجام توسط تيموريان بساط حكمراني آنها نيز برچيده شد. بعد از درگذشت اميرتيمور ، ســــادات ـ مرعشي با كسب اجازه از شاهرخ ميرزا (850 – 807 هـ . ق ) به مازندران برگشتند و به عنوان باج گزار اين نواحي سلطنت كردند. سرانجام در زمان سلطنت شاه عباس اول به طور كلي قدرت سادات مرعشي از بين رفت . پس ازبرچيده شدن بساط حكومت ملوك الطوايفي تبرستان كه تا سال 1006 هجري قمري ادامه داشت ، اين منطقه تحت نظارت شاه عباس اول و سلاطين بعدي سلسله ْ صفوي تاْمين قرار گرفت. شاهان صفوي درطول هرسال به كرات به عنوان شكار و يا پس ازاحـداث فرح‌آباد جهت استراحت به اين منطقه سفرمي كردند. نارشاه افشار براي مقابله بادشمنان به ويژه دشمنان شمالي وروس هـا ، درمازندران يك كارخانهْ كشتي سازي دايركرد و به رونق هرچه بيشتر منطقه افزود. ازدورهْ فتحعلي شاه قاجار، به منطقهْ سـرـ سبز و زيباو دل انگيزمازندران ، به عنوان يك منطقه استراحتي ـ تفريحي توجه گرديده و ناصرالدين شاه طي دوسفر دستور تعمير راه ها و كاروان سراها را صادر كرد. دردوران سلطنت پهلوي منطقهْ مازندران مانند سايرمناطق كشور از راههاي ارتباطي برخوردار شد و به علت شرايط محيطي و آب وهواي معتدل ، چشم اندازهاي زببا  نزديكي اش به تهران ، محل استراحت و تفريح قسمت اعظم مردم كشور شد.

 تاريخچه مازندران :

سخن از كهن سرزمين سبز و زرخيز مازندران است كه چون نگيني زيبا بر پيشاني شمال ايران مي درخشد. استان مازندران در گذشته تبرستان و در كتابهاي پيشين تپورستان خوانده مي شد و آن بدليل اقامت استراپو ( تاپوران ) دركوههاي مازندران بود و بعد ها نام تپورستان به تبرستان تبديل شد.

مازندران كنوني بخش كوچكي از سرزمين گسترده تري است كه جغرافيا نويسان دوران هاي گذشته از آن با نام ( پتيسخوارگر) يا ( فرشوارگر) ياد كرده اند. آن سرزمين ناحيه اي بود ميان آذربايجان و خراسان، پيشينه آن به دوران هخامنشي باز مي گردد. اين نام دركتيبه بيستون به صورت (پتشواريش) آمده است!

عده اي معتقدند كه مازندران شهرت خود را  مديون فردوسي  است . كهن ترين جائي كه اين  واژه ( مازندران ) در آن بكار رفته است شاهنامه فردوسي است.

بسياري از حادثه هاي افسانه اي شاهنامه در مازندران روي داده كه مهمترين و بلندترين آنها  هفت خوان رستم مي باشد. رستم براي يافتن و رهانيدن كيكاووس پادشاه ايرانيان كه در بند ديوان مازندران بود ، از زابلستان به مازندران سفر كرد و پس از هفت كار پهلواني نمايان مانند كشتن اژدها، گرفتار كردن يك پهلوان محلي اولاد نام ، كشتن ارژنگ ديو ، كاووس و بازماندگان سپاه ايران را آزاد گردانيد.

براي سرزميني كه نشانه ها و آثار بازمانده در آن، قدمت حضور انسان را تا حدود سي و پنج هزار سال پيش يا  هفتاد و پنج هزار سال در پيش دارد ، تعيين حدود دقيق و حتي نام ثابت آن دشوار مي باشد. هفتاد و پنج هزار سال پيش از ميلاد در نواحي بهشهر كنوني ساكنيني بوده اند و براي زيستن، ادوات و ابزاري مي ساختند. از غارهاي  علي تپه و كمربند و غار  هوتو نزديك بهشهر كنوني و غار  رستم قلعه  و نيز غار كلره  نزديك رستم قلعه تحقيقات باستانشناسي مربوط به دوران پيش از تاريخ انجام شد و از اين غارها ، ابزار و آلات شكار _ چكش سنگي _ تبر دستي و ابزارهاي ديگري بدست آمد كه با اندكي صيقل از ناهنجاريهاي آن كاسته بودند. ظروف سفالين كه يافتند ناشناخته مي باشد و در آزمايشي كه به روش كربن 14 ، از جمجمه ي يك دختر 12 ساله به عمل  آمد ، آشكار شد كه در آن دوره انسان  نئاندرتال  مي زيست . زندگي اين نوع انسان با توجه به ابزار شكاري كه پيدا شد ، بي ترديد با شكار مي گذشت .

طوايفي كه در قديم در سرزمين مازندران سكونت داشتند دو طايفه بودند :

 اول:    طايفه مارد يا مازد كه از ساحل غربي رود هراز يعني از آمل به طرف مغرب سكني داشتند و اشتقاق اسم مازندران از همين طايفه است.

دوم :    طايفه تاپوري كه در ناحيه شمال شرقي تا ساحل رودخانه ارس را براي سكونت اختيار كرده بودند و تبرستان از اين طايفه اشتقاق يافته است. تمامي ساكنين مازندران از نسل و نژاد اين دو طايفه بزرگ مي باشد.

بطوريكه از مندرجات تاريخي استنباط مي شود ، طايفه مارد يا مازد ششصد سال قبل از ميلاد مسيح در بلاد خود مسلط و قدرتمند بودند و باجي به سلاطين ايران نمي دادند، كورشبزرگ بنيانگذار سلسمه هخامنشی فقط چيزي كه از اين قوم طلب مي نمود، در وقت لزوم، چريك بود، چنانكه در محاصره ( بابل) بيست هزار پياده و چهار هزار سوار از اين طايفه شركت داشتند. و نيز در وقتي كه خشايارشاه لشكر به يونان كشيد، طايفه مارد يا مازد به سرداري ( ماردوس )  همراه بود و هرودوت مورخ معروف مي نويسد كه پوشاک آنها كليجه كوتاهي بود كه خودشان آن را ( سيرزن) مي گفتند و اسلحه آنها كماني بود  از يك قسم چوب خيزران كه در مملكت خودشان مي روئيد و شمشير هم داشتند. پارتها كه اقوام قديم ايران بودند معتقدند ، بوميان مازندران انسانهاي متمدني بودند. حتي اشاره دارد بوميان مازندران مطابق با آئين خود دو گروه بوده اند گروهي بنام سفيدجامگان كه باور داشتند گوشت گاو را نبايد خورد ، گروه ديگر سياه جامگان كه از خوردن گوشت گاو ابا نداشتند.

تبرستان به علت وضعيت خاص اقليمي از ايام باستان جايگاه و پايگاه اقوام خاندان هاي حاكم بود . نخستين كسي كه در نوشته هاي مورخان به عنوان حاكم شهرستان تبرستان از او ياد شده  اتوفرادات  يا  فرهاد پارتي  است . تبرستان به علت نزديكي با سرزمين و دولت پارت تا انقراض اشكانيان عملاً زير استيلاي دولت اشكاني قرار داشت . در زمان دولت ساساني نيز شاهنشاهي اين ناحيه به فرمان يك شاه بود . چنانچه وقتي اردشير بابكان به تخت نشست ، اداره اين قسمت از ايران به دست «گشنسف شاه» يا «جسنسف شاه» بود

ساری

وجه تسميه ساری :

شهرستان ساري از شمال به درياي مازندران، از مشرق به شهرستان نكاء از جنوب به استان سمنان و از مغرب به شهرستان هاي جويبارو قائم شهر و سواد كوه محدود است. ساري مركز استان مازندران از جمله شهرهاي بزرگ تبرستان و مركز فرمانروايي اسپهبدان بود.
دكتر « سيد حسن حجازي كناري » در كتاب « نام هاي باستاني مازندران »، ساري را محل سكونت گروهي از آريايي هاي مهاجر مي داند ومعتقد است به حدس نزديك به يقين ساري بايد كلمه اي به صورت سري آريه يا ( ساآريه) بوده باشد. اين دو نام ، در زبان فارسي به ترتيب سروري كردن = آسودن گاه = آسايشگاه = محل استقرار و آسودن معني مي دهد . عبارت ديگر ساري محل استقرار و آسايش آريايي ها بوده و همين نام طي هزاران سال به صورت ساري در آمده است.با تسلط سلوكيان و تحت تاثير فرهنگ يوناني ساري به سيرينكس بدل شد. سكه هايي از زمان اشكانيان با ضرب سيرينكس باقي مانده از اين ايام است. در زمان سلسله ساساني سيرينكس به سارويه و بعد از سقوط اين دولت و ورود اعراب به ساريه و بعد از قرن چهارم به ساري تغيير نام يافت. مقدسي در سال 375 ه.ق. درمورد شهر سارويه مي نويسد: محل پرجمعيتي است كه در آنجا پارچه فراوان مي بافند و بازارهاي آن مشهور بود. داراي حصار كوچك و خندقي بود و يك مسجد جامع داشت.
شهر ساري در طول تاريخ صدمات فراوان ديد كه غارت شهر در زمان سلطان محمد خوارزمشاه و حمله مغولان از آن جمله است . لشكريان امير تيمور تمام شهر را ويران و مردم آن را قتل عام كردند. اين شهر در طول تاريخ خود به ويژه دوره اسلامي همواره مركز سياسي و اداري مازندران بود                                                                                                                                                                                                                                                                            

پيشينه شهر ساری :

شهر ساري از جمله شهرهاي باستاني استان مازندران است. در نقشه هاي جغرافيايي زمان هخامنشيان تنها يك شهر در كنار درياي مازندران مشاهده مي شود و نام آن زادكارتا است ومكان تاريخي شهر زادكارتا  دقيقاً با جايگاه كنوني ساري همخواني دارد. گرچه برخي محققين بنياد شهر ساري را از اقدامات فرخان بزرگ   مي دانند، ولي با مرور تاريخ مازندران مي توان باور داشت كه ساري كنوني بر روي لايه هاي شهري ساخته شده كه از سده های پيش از اسلام مركز ايالت شمالي ايران بوده است. ساري پايتخت فرمانفروايان آل طاهر و پادشاهان آل علي بن حسن و محمد زيد در قرن سوم و تا سال 635 هجري هم مركز آل باوند بود. ديوارهاي ساري در سال 179 هجري به وسيله عبدالملك بن مقفع مرمت شد. شهر ساري را روسها در سال 298هجري قمري آتش زدند و در سال 325 هجري قمري شهر از سيل آسيب سخت ديد به طوريكه مردم آن مجبور شدند به كوهها پناه ببرند.

  ساري در قرن هفتم هجري توسط مغولان صدمه بسار ديد بطوريكه وقتي حمد ا.. مستوفي در مورد اين شهر مي نوشت اين شهر تقريباً ويرانه بود. در سال 769 هجري تا 777 هجري قمري سيد كمال الدين قوام الدين مرعشي ديواري دور شهر ساخت و آنرا با خندقي عميق محصور كرد. و در درون ديوار قله اي و قصري بر پا ساخت و شهر را دوباره بنا كرد. در سال 795 هجري قمري لشكر امير تيمور شهر را غارت كرد و فاتح مزبور به قتل عام اهالي فرمان داد و شهر در دوره حاكم جديد كه جمشيد بن قارن غوري نام داشت از لطمه بهبود يافت و پايتخت مازندران باقي ماند. بنابراين ساري از جمله شهرهايي بوده كه از دوران بسيار طولاني مسكون بوده و مركز هسته اوليه شهر ساري بافت قديم شهر بوده است.

برهان های شکل گيری منطقه تاريخی:

يكي از ويژگيهاي شهر پويايي آن مي باشد. يعني هيچگاه شكل تمام شده اي براي شهر نمي توان تعريف كرد. زيرا شهر در فرايند توسعه براي انطباق خود با شرايط محيطي اقتصادي و …… همواره در حال دگرگون شدن مي باشد. با اين حال مي توان مقاطعي از تاريخ شكل گيري شهر را كه داراي پايداري نسبي مي باشد تعريف نمود. شهر تاريخي ساري از قديميترين روزهاي پيدايش خود به عنوان مركز ايالت شناخته شده است. انتخاب جايگاه آن از طرفي به سبب موقعيت جغرافيايي – سياسي يعني مركزيت آن نسبت به بقيه زير حوزه هاي حكومتي بوده و از طرفي ديگر شرايط طبيعي مساعد از جمله همجواري با رودخانه تجن و حاصلخيزي جلگه هاي ميان كوه البرز و درياي مازندران فرصت مناسبي را براي بناي شهر ايجاد نموده است                                                         .
ساختار الگوي اوليه شهر نيز متكي بر عوامل ذكر شده يعني ضرورت دسترسي به زير حوزه هاي حكومتي در شرق و غرب و كرانه هاي البرز و درياي مازندران دو محور متقاطع ارتباطي اصلي شكل مي گيرد و كانون اصلي فعاليتهاي شهر در محل تقاطع بوجود مي آيد. با تشكيل شهر –  قلعه فئودالي ( قرن هشتم هجري ) چهار دروازه شهر، دروازه بابـُل ، دروازه گرگان، دروازه دريا و دروازه كهستان نيز برپا مي شود

 

شهرستان ساری :

شهرستان ساري با مساحت 3674 كيلومتر مربع و طبق آخرين سرشماري داراي جمعيت 427929 نفر و درجه تراكم 5/116 نفر در هر كيلومتر مربع در شرق استان واقع شده است. داراي چهار بخش مركزي به مساحت 3/1167 كيلومتر مربع به مركزيت شهر ساري ـ مياندورود به مساحت 8/435 كيلومتر مربع به مركريت شهر سورك ـ چها دانگه به مساحت 6/1512 كيلومتر مربع به مركزيت شهر كياسر ـ دودانگه به مساحت 2/588 كيلومتر مربع و مركزيت محمد آباد و 4 دهستان به نامهاي مذكوره در بخش مركزي به مساحت 4/88 كيلومتر مربع و 24 آبادي ـ مياندورود كوچه در بخش مركزي به مساحت 6/121 كيلومتر مربع و 30 آبادي ـ رود پي جنوبي در بخش مركزي به مساحت 5/119 كيلومتر مربع مساحت و 29 آبادي ـ اسفيورود شوراب در بخش مركزي به مساحت 6/88 كيلومتر مربع و 26 آبادي ـ كليجارستاق سفلي در بخش مركزي به مساحت 9/116 كيلومتر مربع و 119 آبادي ـ كليجارستاق عليا در بخش مركزي به مساحت 7/423 كيلومتر مربع و 37 آبادي ـ مياندرود بزرگ در بخش مياندرود به مساحت 7/264 كيلومتر مربع و 20 آبادي ـ فريم در بخش دودانگه به مساحت 2/336 كيلومتر مربع و 49 ابادي ـ بنافت در بخش دودانگه به مساحت 222 كيلومتر مربع و 11 آبادي ـ پشتكوه در بخش چهار دانگه به مساحت 6/500 كيلومتر مربع و 18 آبادي ـ چهار دانگه در بخش چهار دانگه به مساحت 8/659 كيلومتر مربع و 48 آبادي ـ گرماب در بخش چهار دانگه به مساحت 2/352 كيلومتر مربع و 37 آبادي مي باشد مساحت شهر ساري 2/24 كيلومتر مربع مي باشد.

 

جاذبه هاي تاريخي و توريستي مهم شهرستان ساري عبارتند از:

 

1ـ مجموعه تاريخي فرح آباد                       11ـ پارك جنگلي شهيد زارع

2ـ برج رسكت                                          12ـ ساحل دريا در خزر آباد

3ـ بقعه امامزاده يحيي                                 13ـ محوطه زيباي اطراف سد سليمان تنگه

4ـ بقعه امامزاده عباس                                14ـ برج ساعت در داخل شهر

5ـ بقعه امامزاده زين العابدين                        15ـ آبشار دختر قلعه در دارابكلا

6ـ بقعه شاهزاده حسين                                16ـ گنبد شاطر در كليجارستاق

7ـ پارك حيات وحش دشت ناز                      17ـ محوطه جنگلي فريم در دودانگه

8ـ زيستگاه حيات وحش سمسكنده                  18ـ مسجد جامع

9ـ امامزاده علي اكبر                                  19ـ مدرسه سليمان خان

10ـ خانه قديمي كلبادي       

                                               

مجموعه تاريخی فرح آباد :

 اين مجموعه در روستاي فرح آباد در 28 كيلومتري شمال ساري نزديك درياي مازندران واقع شده است در دوره سلاطين صفويه، به ويژه در زمان شاه عباس كبير اين بندر از مهمترين بنادر شمال ايران به شمار مي رفته و مركز معاملات تجاري و مورد توجه مخصوص بوده است. به همين دليل به احداث كاخ سلطنتي، مساجد، مدارس، بازار، حمام، پل و باغها اقدام گرديده بوده تا مدتي از سال محل سكونت و تفرجگاه سلاطين صفوي قرار گيرد. متأسفانه بر اثر بي توجهي اهالي و دولتهاي وقت و غارت آن به وسيله يك دسته از قزاقان شورشي تزاري اكثر آثار گرانبها و بناهاي مهم آن تخريب و فعلا تنها خرابه هاي مسجد، پل و ديوار هاي باغ سلطنتي باقي مانده است. درباره بندر كوچك خزر آباد كه در قديم فرح آباد ناميده مي شد در تاريخ آمده است كه شاهان صفوي در اين محل خوش آب و هوا قصري براي خود بنا كردند اكنون در اين مكان مسجدي وجود دارد اين مسجد با ايوانهاي رفيع و شبستانها و حجره ها متعدد بناي تاريخي است، بندر خزر آباد كه به كنار دريا منتهي مي شود داراي  پلاژ و اقامتگاه ييلاقي در فصل تابستان است.

 

برج رسکت:

بناي برج رسكت (واقع در روستاي رسكت از بخش دودانگه) در آغاز قرن پنجم هجري ساخته شده است اين برج شامل بدنه آجري و گنبد است كه حد فاصل قسمت فوقاني بدنه و آغاز گنبد، تزئينات آجري و  گچبري و كتيبه اي به خط كوفي به چشم مي خورد. اين برج را مدفن يكي از شهرياران آل باوند مي دانند كه قبرش در سمت مشرق ورودي برج واقع است. در قسمت فوقاني قوس ورودي نوشته هايي به خط كوفي و پهلوي ساساني به چشم مي خورد.

 

امامزاده یحیی:

 ساختمان برج آجري امامزاده يحيي در شهر ساري واقع شده و به خاطر دارا بودن  صندوق و در نفيس چوبي داراي اهميت هنري و تاريخي است و بناي آن شامل بدنه مدور و گنبد مخروطي شكل آجري است كه ارتفاعي در حدود 20 متر دارد. طبق مفاد كتيبه موجود، صندوق چوبي آن به سال 849  ه.ق ساخته شده است. امامزاده يحيي از فرزندان امام موسي كاظم (ع) است. اين برج با ارتفاعي در حدود 20 متر از دو قسمت بدنه و آغاز گنبد ساخته شده است و يك باند تزئيني آجري به شيوه مقرنس كاري در آن به چشم مي خورد.

 

امامزاده عباس :

امامزاده عباس در شهرستان ساري واقع شده است. از نظر شيوه معماري و گنبد هرمي شكل، داراي اهميت تاريخي و هنري است. داخل صحن بقعه، صندوق چوبي نفيسي بر روي مرقد قرار دارد كه تلريخ سال 897 ه.ق بر روي آن حك شده است. در اين بقعه سه تن امامزاده به نام امامزاده عباس، محمد و حسن مدفون مي باشند.

 

آب انبار نو:

آب انبار نو كه به تلفظ محلي نو انبار گفته مي شود در محله اي به همين نام واقع شده و آنرا فردي بنام خورشيد خانم از خاندان كني بنا كرده است. اكنون تمامي اجزاي آن شامل مدخل، پلكان، پاشير و مخزن آب انبار باقي مانده  ولي مدخل آن با آجر و سيمان تعمير شده است. بالاي ورودي نشانه هايي از تزئينات كاشيكاري مشاهده مي شود و حال آنكه ساير قسمتهاي آب انبار در شخصي واقع شده است.

 

آب انبار ميرزا مهدی:

 آب انبار ميرزا مهدي در خيابان 18دي ساري واقع شده كه بناي ساختمان آن مربوط به دوره افشاريه يا زنديه است. اين آب انبار به وسيله پلكانهايي به پاشير و انبار آب دسترسي دارد. پلان آب انبار مدور با گنبد هلالي است كه تماما با مصالح آجر با ملاط ساروج ساخته شده است. در قسمت فوقاني سقف گنبد دريچه هايي به منظور تأمين روشنائي داخل آب انبار تعبيه گرديده است در حال حاضر، آب انبار ميرزا مهدي كه تحت شماره 1005 در فهرست آثار ملي به ثبت رسيده به وسيله سازمان ميراث فرهنگي با همان اسلوب قديمي مرمت شده است. علاوه بر جاذبه هاي توريستي مي توان از فضاي آن در پيشبرد و اشاعه امور فرهنگي و هنري اين منطقه نيز بهره برداري نمود.

 

بقعه ملا مجد الدين :

اين بقعه محقري است كه داراي ايواني مي باشد در اين ايوان كتيبه اي به خط رقاع گچبري شده بناي قديمي اين بقعه در اعداد ابنيه اوايل اسلام به شمار آمده است. طبق كتيبه ديوار داخلي بقعه اين مكان مقبره ملا مجدالدين مكي مي باشد.

 

مقبره سلطان محمد رضا:

مقبره سلطان محمدرضا در جنب ملا مجدالدين واقع شده در حال حاضر بناي ساده اي است كه عاري از هر گونه ارزش هنري و تاريخي مي باشد ؛ اين آرامگاه طبق كتيبه منظومي كه دارد در قرن سيزدهم هجري مرمت شده است.

 

برج ساطان زين العابدين:

برج سلطان زين العابدين با گنبد مخروطي هشت ترك آن از لحاظ ساختماني و تزئينات كاشيكاري و صندوق و در نفيس چوبي جزء مهمترين ابنيه تاريخي ساري به شمار مي رود. در ورودي كتيبه اي بر روي كاشي نقش شده است اين كتيبه به خط رقاع است صندوق چوبين و مرقد ديگري در داخل اين برج به نام سلطان امير شمس الدين مي باشد كه در روي صندوق آن كتيبه اي به خط ثلث در نهايت ظرافت  حكاكي شده است. بناي سلطان زين العابدين متعلق به اوايل قرن نهم ه.ق مي باشد.

     

مسجد جامع ساری:

در محله چناربن ساري واقع شده است و از بناهاي قديم است كه به شرح تاريخ ابن اسفنديار در عهد خلافت منصور خليفه عباسي به وسيله ابوالخطيب مرزوق السندي بنا شده و روز دوشنبه ماه آبان سال 144 هجري بناي آن خاتمه يافته است.

 

پناهگاه حيات وحش سمسکنده:

اين منطقه به وسعت 1000 هكتار از گونه هاي جنگلي ـ جلگه اي تشكيل مي شود، در حال حاضر قسمتي از آن به منظور نگهداري تعدادي از گوزن هاي زرد ايراني اختصاص يافته است. پارك جنگلي شهيد زارع نيز در جوار اين پناهگاه حيات وحش واقع شده است.

 

پناهگاه حيات وحش دشت ناز:

 اين پناهگاه در حدود 55 هكتار وسعت دارد و در شمال شرقي ساري با فضاي از جنگلهاي جلگه اي قرار گرفته است. اين پناهگاه از سال 1346 به صورت محل تكثير گوزن ايراني درآمده است. در اين پناهگاه ضمن حفاظت و نگهداري گوزن زرد ايراني كه تعليف آنها به صورت دستي صورت مي گيرد. همه ساله تعدادي از گوزن هاي توليد شده را به زيستگاه هاي اصلي، يعني حواشي رودخانه دز و كارون منتقل مي كنند اين حيات وحش براي علاقمندان به طبيعت و حيات حيوانات جاذب و جالب است.

 

برج از بين رفته سلم و تور در  شهر ساري : (مقاله اي از شهريار عدل )

ارزش برجهای آرامگاهی ایران در شناخت سیر تحول کلی معماری ایران بر هیچ یک از پژوهشگران پوشیده نیست و تلاشهائی در بازیابی آثار گمنام و یا از میان رفته برجهای آرامگاهی انجام گرفته و می گیرد. نتایج این کوششها تاکنون بسیار مثبت بوده و منجر به کشف و شناسائی آثار پر ارزشی بخصوص در ری (  هیات ری به سرپرستی آقای یحیی کوثری از مرکز باستان شناسی ایران  ) و احتمالاً در نطنز (  بنای هشت بر ، مهندس باقر آیت اله زاده شیرازی از سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران ) گردیده است . در ساری نیز منابع و متون از برجهائی نام می برد که اکنون ناپدید شده است . از جمله این ساختمانها برجی بوده بنام  سلم و تور و یا حسام الدوله که از آن گاهی به عنوان یک و گاهی بعنوان دو بنا یاد شده است . بررسی این منابع و مدارک ، که ذکر مشخصات همگی آنها در این مختصر ممکن نیست ، نشان داد که درحقیقت تنها یک برج وجود داشته که به دو نام مذکور خوانده می شده است و جایگاه آن محلی بوده است واقع در شرق مسجد جـامع شهر و امـامزاده یحیی و امـامزاده سید زین العابدین . در دو متن نیز ( سالنامه فرهنگ استان دوم ، سال 1337 ، ص . 13 و تاریخ مازندران تالیف اسماعیل مهجوری ، ج . 2 ، ص . 339 ، ساری 1345 ) اشاره ای به آثار از میان رفته برج سلم و تور و یا مقابر سلاطین باوند در محله شاه غازی ساری (که به اشتباه شاه قاضی نیز آمده ) دیده می شود .

 از برج سلم و تور یا حسام الدوله تصویری قلمی در یک مجموعه خصوصی در شمال اسکاتلند موجود است که از آن در گذشته طرحی تهیه شد که در اینجا ارائه میگردد . این بنای عظیم دو پوششه از آجر ساخته شده دارای گنبدی مخروطی شکل بوده است . بلندی آن را حدود 30 متر و قطر درونی آن را حدود 10 متر ذکر کرده اند.  تنها ورودی بنا از راه ایوانی بوده که آثـار آن بروی طرح دیده میشود . دو کتیبه به خط کوفی با ، آجر لعابدار سبز یکی در بالای آن و دیگری در کمر آن وجود داشته است .

متون کتیبه ها شناخته شده نیست ولی آورده شده که حاوی نام حسام الدوله بوده است . ج . ب. فراز او را با حسام الدوله غزالملک ابو کا لیجار متوفی به سال 440/1049 ـ 1048 یکی دانسته و ملگونوف که نوشته هایش به ارزش فراز نیست برج را متعلق به سال  500هجري/1107 ـ 1106 ميلادي دانسته است ( متن دستنویس آقای مسعود گلزاری ) .این برج تا اواسط سده 13 هـ . ق /19 میلادی بر پا بوده و بدستور ملک آرا محمد قلی میرزا آن را خراب کردند و از آجرهای آن بناهائی در ساری ساختند .

تاریخ 440/49ـ 1048 به خصوص و حتی 500/1107 ـ 1106 که در مورد بنای این برج ذکر شده ، با توجه به شناخت کنونی از سیر تحول معماری ایران شگفت آور است زیرا گنبد مخروطی دو پوششه آن از کاشی لعابدار پوشیده بوده ، نوشته های کوفی آن از آجر لعاب دار  تشکیل یافته و بالاخره ایوانی نیز داشته است .

برخی از این مشخصـات می توانسته در بعضی از بناهای سده  5 هجري موجود بـاشد  ( گنبد مخروطی در گنبد قابوس ،  نوشتة کوفی لعابدار به روی منار مسجد جامع دامغان ...) ولی وجود گنبد مخروطی دو پوششه لعاب دار و ایوان این برج هنوز برای آن زمان قابل توجیه نیست . گنبد های مخروطی لعابدار عموماً متعلق به سده های 7 ، 8 ، 13 ، 14 است و در مورد ایوان تا بحال گمان برده میشد که قدیمترین برج آرامگاهی ایوان دار یک تکه ایوان برج کاشانه بسطام است حال آنکه بررسیهای دفتر فنی سمنان در مهر ماه 1363 نشان میدهد که این ایوان نیز به سال700 به آن برج ، که بنای آن از پیش آغـاز گشته بوده است ، اضـافه گردیده و مجموع در سـال 708   هجري به اتمام رسیده است .

 

tower SALAM & TOOR __mazandaran__ sari

نگاره ای از برج تاریخی سلم و تور

 

گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

_ بخش ديده ور سازه های کهن

_  بانو مهندس ونوشه شکری