مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... ! فرمـانـروايـان تبـرستـان 3

به نام يزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس

بخش ديده ور سازه های کهن

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !
فرمـانـروايـان تبـرستـان 3

فصل سوم

 آل باوند

بر اساس نوشته های مورخان پس از مرگ یزگردسوم آخرین شاهنشاه ساسانی(31هـ / 651م) در دل  کوههای سر به فلک کشیده تبرستان، خاندانی حیات سیاسی  خود را آغاز کرد که مدت هفت قرن به طول انجامید . مؤسس این سلسله شخصی به نام باو بود که این خاندان به او منسوب اند . باو درسال 45 هجری قمری آغازگر حکومت باوندیان برتبرستان بوده است . مورخان دوران حکومت آل باوند بر تبرستان رابه سه دوره کیوسیه ، اسپهبدیه و کینخواریه تقسیم می کنند .

دوره تحت فرمانروایی آل باوند که،کیوسیه خوانده شده ، از سال 45 تا397 هـ است. قلمرو آنان در این دوره بخشهای  کوهستانی  معروف به جبال قارن به مرکزیت پریم یا فریم بوده که به همین خاطر به ملک الجبال و گرشاه شهرت یافته اند . (1) چگونگی تشکیل حکومت حکومت باوندیان و اوضاع واحوال و حوادث روزگار آنان موضوع این فصل پژوهش حاضر است .

دومین دوره فرمانروایی آل باوند از سال 466 هجری آغاز شده وتا سال 606 هجری به درازا کشیده است ، مورخان اسپهبدان این دوره را باوندیان اسپهبدیه نام نهاده اند . نخستین فرد این سلسله اسپهبدحسام الدوله شهریاربن قارن و آخرین آنان اسپهبدشمس الملوک رستم بن اردشیر است . باوندیان اسپهبدیه بر تبرستان ، گیلان ، ری و قومس فرمانروایی داشتندو مرکز حکومتشان شهر ساری بوده است .

سومین سلسله آل باوند ، کینخواریه نام داشته که حکومتشان از 635 هـ  باجلوس اسپهبدابوالملوک حسام الدوله اردشیر ملقب به کینخوار آغاز شده وتا سال 750 هـ یعنی زمان قتل اسپهبد فخرالدوله حسن به دست کیا افراسیاب چلابی به طول کشیده است . مرکز فرمانروایی شان آمل بوده که از آنجا بر سراسر مازندران حکم می رانده اند .

1- باو

مورخان او را مؤسس وبنیانگذار سلسله باوند دانسته و نسبش را به کیوس برادر خسرو انوشیروان فرزند قباد شاهنشاه ساسانی رسانده اند .(2) قباد پس از آگاهی  از انقراض خاندان گشنسب شاهی در تبرستان ـ علت انقراض آنان به احتمال حمله ترکان از شمال شرقی ایران بوده است ـ کیوس فرزند بزرگ خود را که گرایش مزدکی داشت فرمانروایی تبرستان داده به جنگ خاقان ترک فرستاد .(3)

کریستن سن می گوید :« ... وبه طوریکه مارکوارت گفته است . آن شخصی که تئو فانس ذکر کرده و او را پسرکو اذ موسوم به پذشخوارشاه می داند،همین کاوس است .(4)

پس از مرگ قباد، خسرو انوشیروان به شاهنشاهی رسید،کیوس(کاوس) که برادر بزرگتر بود این امر را برخود گران دید وبرای دست یابی به تاج وتخت پادشاهی به تلاش افتاد . ابتدا نامه ای به انوشیروان نوشته چون پاسخی درخور دریافت نکرد باسپاهش به جنگ برادر رفت،اما در نبرد مغلوب شد وبه زندان افتاد وپس ازچندی  به دستور خسروانوشیروان کشته شد ویا خود راکشت .(5) شاپور پسر کیوس پس از مرگ پدر در دربار انوشیروان تربیت یافت . مورخان باو را فرزند شاپور شاهزاده ساسانی دانسته اند . باو پس از مرگ پدر در تیسفون ودستگاه خسروپرویز مقام بلندی یافت . به همراه خسروپرویز بابهرا م چوبینه وسپس با سپاهیان بیزانس(روم شرقی) جنگید و از سوی خسروپرویز حکمرانی آذربایجان ، تبرستان ، عراق واستخر را دریافت  کرد . همچنین به فرمان خسروپرویز به خوارزم حمله برد وترکستان را فتح کرد .(6)

باو ،پس از کشته شدن خسروپرویز به دست فرزندش شیرویه(قباد اول) مانند دیگر نجباو بزرگان مورد خشم و آزار قرار گرفت، به زندان افتاد واموالش به تاراج رفت. در زمان سلطنت آذرمیدخت از زندان شیرویه رهایی یافت ومقام سپهسالاری کل سپاه ایران را دریافت کرد اما خدمت برای زنان را ننگ دانسته در آتشکدۀ استخر

گوشۀ عزلت گزید .(7)یزد گرد سوم او را از استخر به تیسفون آورد و املاک و اموالش را به او بازپس داد . درجنگهای مسلمانان وایرانیان در خدمت سپاه یزدگردسوم بود، اما پس ازشکست درجنگ نهاوند در ری از شاهنشاه ساسانی اجازه گرفت تا به طبرستان رود و در آتشکده کوسان که جدش کیوس(کاوس) بنا نهاده بود زیارتی کند ودر گرگان به سپاه ساسانی بپیوندد . باو در طبرستان بود که خبر قتل یزگرد توسط ماهوی سوری را شنید و چون رسم پیشانیان «سر بتراشید و مجاور به کوسان به آتشگاه بنشست .»(8) در این زمان از سوی غرب ایران لشکر اعراب مسلمان به پیروزیهای تازه ای رسید و از سمت شرق وشمال شرقی کشور ترکان به نواحی آباد ایران زمین دست اندازی نمودند که درپی آن طبرستان نیز طمعۀ تهاجم وغارت آنان شد .«اهل طبرستان از این زحمت ستوه شدند و گاوباره از پیش برخاسته بود وطبرستان را به تفرقه حکومت می کردند همه بزرگان طبرستان اتفاق کردند که ما را پادشاهی باید بزرگ قدر که از خدمت او ننگ وعارنداریم و بر اتفاق در خدمت او بایستیم جز باو کسی دیگر را بدین صفت نیافتند .»(9) پیش او رفته ماجرا را بیان نمودند،باو پس از اصرار فراوان آنان به شرطی که مردان وزنان ولایت به بندگی او خط دهند و حکم و فرمان او را بپذیرند این سمت را پذیرفت و از آتشکده بیرون آمد و تبرستان را ار دشمنان پاک ساخت .(10)

بدین ترتیب بر اساس آنچه مورخان طبری و اسلامی نقل می کنند باو از تبار ساسانیان بوده در سال 45 هجری به فرمانروایی طبرستان رسید، پس از پانزده سال حکومت در محلی به نام شارمان یا چارمان توسط شخصی به نام  ولاش به قتل رسید .(11)

همانطور که گفته شد مورخان تبری واسلامی باو را از باز ماندگان ساسانیان و از فرزندان قباد شاهنشاه ساسانی دانسته اند . اما برخی از مورخان متأخر این مسئله را نپذیرفته به نقد آن پرداخته اند . مشکور در مقدمه ای که بر تاریخ طبرستان و رویان و مازندران میرظهیرالدین مرعشی نوشته،درباب اصل ونسب باو چنین آورده است :

« دربارۀ معنی کلمه باو اطلاع صحیحی در دست نیست ، غیر از این که باو نوۀ کیوس بن قباد وپسرشاپور بود . بنابه تحقیق استاد مارکوارت در کتاب ایرانشهرنسب یک خانوادۀ دیگر در ایران دورۀ ساسانی که منصب مصمغانی(ریاست مغان) را در ری داشته اند و مرکز آنان در دُنباوند(دماوند) بود به باوِمُغ می رسد که پدر    ماه گوندات(ماه گونداد) بود ، شخص اخیر مذهب عیسوی را پذیرفت ونام مسیحی انستاسیوس Anastasios گرفت ودر 628 میلادی به شهادت رسید .

 وی از اهالی دِه وَرزنین Varzanin  در ناحیۀ ری بود وبا سلسله باوندیان ـ که برای نخستین بار در سال 167 هجری در این نواحی حکومت داشتند ـ  ارتباط داشت ، درسلسلۀ نسب باوندیان مورخان نوشته اند که ایشان از نسل باو هستند . باید دانست که این نام یک اسم زردتشتی مختص به مغان بوده است که در تلفظ اوستایی آن بَنها Banha  می باشد وتلفظ دیگر آن به زبان پهلوی« بوهک» یا «بُناک» است که بنابه کارنامۀ اردشیر بابکان با شش پسرش به اطاعت اردشیر در آمد ونیز پسر هوبخت موبد موبدان شاپوردوم باهک نام داشت که تلفظ سریانی آن باوی Bavi  است .» (12)

مادلونگ در ایرانیکا بعید ندانسته که نیاکان آل باوند از موبدان باشند چراکه وقتی خبر قتل یزگرد به او رسید سرتراشیده ودر آتشکده مقام گرفت .(13)

زرین کوب نیز انتساب باو به کیوس پسر قباد شاهنشاه ساسانی را « بیشتر تصنعی و سرهم اندازی » می داند و ذکر می کند که راویان احوال باو قصه گیل گاوباره را با او خلط کرده اند و یا عمداً آنرا بدین شکل   بر ساخته اند ، در هر حال او باو را از نسل مغ یا هیربدی اهل نواحی ری می داند که در قسمتی از کوهستانهای طبرستان صاحب نفوذ  و اقطاع بوده است .(14)

« در هر حال پاره یی شباهت ها بین قصۀ باو وداستان گاوباره هست که تکرار مضمون واحد به نظر می رسد . 

به علاوه اینکه در اخبار فتوح ذکری از باو به عنوان فرمانروای طبرستان ویا قسمتی از آن در میان نیست فرمانروایی وی و سلائه باوند را در سالهای هجوم مصقله و آل مهلب در طبرستان  بعید نشان می دهد . طرز انتخاب باو هم به امارت که هم بر موجب اینگونه روایات وقتی اهل طبرستان از وی در خواست می کنند تا رهبری آنها و حمایت و دفاع از سرزمین آنهارا را در مقابل تهدید مهاجمان بپذیرد وی از آنها خطی مشتمل بر آمادگیشان در فدا کردن نفوس و دماء می ستاند بانوع انتخاب رهبران مذهبی برای قیادت عام بیشتر شباهت دارد تا انتخاب یک قائد جنگی ونظامی .» (15) نولدکه باوندیان را تیره یی از خاندان قارن پنداشته و زرین کوب نظر او را غیر قابل قبول دانسته ولی آنرا از انتساب باوندیان به کیوس شاهزاده ساسانی معقول تر می داند . (16)

به هرترتیب پذیرفتن انتساب باوندیان بر خاندان ساسانی بعید به نظر می رسد و شواهد تاریخی نشان می دهد که این امر بیشتر تحریف تاریخ وجعل سند بوده است . البته شایان ذکر است در طول تاریخ ایران همواره خاندانهای حکومتگر سعی در انتصاب خود به خاندانهای بزرگتری داشته اند مانند انتصاب ساسانیان به هخامنشیان و سامانیان به بهرام چوبین سردار خسروپرویز ونمونه های دیگر از این دست که می توان ذکر کرد . همۀ این کارها به جهت بدست آوردن مشروعیت برای حکومت وتکریم و بزرگ جلوه ساختن اساس فرمانروائیشان بوده است .

2- سرخاب (سهراب) پسر باو

آغاز فرمانروایی او نیز مانند پدرش بیشتر به قصه و افسانه شباهت دارد . بنابه قول مورخان تبری پس از آنکه باو به دست ولاش کشته شد تمام طبرستان به دست ولاش افتاد و او از عوام و خواص طبرستان به زور و تهدید بیعت گرفته و مدت هشت سال حکمرانی کرد . از باو فرزندی باقی مانده بود به نام سرخاب(سهراب)که به همراه مادر خود در روستای دزانگنار ساری(دزا) در خانه باغبانی پنهانی می زیست . روزی سپاهی از مردم کولا  ـ که مخالف با حکومت ولاش بودند ـ به نام خورزادخسرو در خانۀ این باغبان کودکی هشت ساله دید وپی به اصل ونسبش برد . خورزادخسرو، کودک و مادرش را به کولا برد وبه یاری اهالی کولا و مردم کوه قارن به ولاش شبیخون زده او را گرفته به دو نیم کردند . سرخاب را به پریم بردند و شاه طبرستان خواندند . در بالای روستا تالیور نزدیک قلعۀ کوزا برایش قصر و گرمابه ومیدان ساختند .

ابن اسفندیار از مدت حکمرانی او چیزی نمی گوید . میرظهیرالدین مرعشی مدت فرمانروایی اش را بیست سال ودیگران سی سال دانسته اند .(17)

3- مهرمردان پسر سرخاب

مهرمردان پس از مرگ پدرش سرخاب(سهراب) به فرمانروایی رسید . ابن اسفندیار مدت حکومتش را کوتاه واندک مدت بیان کرده(18) ولی سایر مورخان مدت حکمرانی اش را سی یا چهل سال ذکر کرده اند .(19)

از زندگی مهرمردان پسر سرخاب اطلاع چندانی در دست نیست . برزگر در کتاب خود او را یاری دهندۀ ابومسلم خراسانی در سرنگونی حکومت اموی می داند .(20) اگر نقل قول ابن اسفندیار در مورد مدت حکومت مهرمردان را قبول کنیم ، مشارکت او در جنگ علیه خلفای بنی امیه وهمراهی ابومسلم بعید بنظر خواهد رسید .

4- سرخاب (سهراب) پسرمهرمردان

در بیشتر منابع، مورخان او را چهارمین اسپهبد آل باوند دانسته اند که 20 سال طی سالهای 138 تا158 هـ .ق حکمرانی داشته است . در ذیل تاریخ طبرستان ابن اسفندیار در مورد او چنین آمده است : « سرخاب بن مه مردان پیش از پدر وفات یافت .»(21) برزگر شکست اسپهبد خورشید دابویه ای از سپاهیان منصور خلیفه عیاسی در سال 2-141 ق را در زمان او می داند (22) وچنین می نویسد :« تاخت وتاز سپاه ابوالخضیب المرزوق السندی سردار منصور دوانیقی خلیفه عباسی به بخش مازندران وانقراض خاندان اسپهبدان دابوی گیل گاوباره در این بخش (144 هـ ) در دوران پادشاهی اسپهبد سرخاب دوم روی داده ، همچنین عمربن علا یکی از فرماندهان سپاه ابو الخضیب تازی به کهستان پریم تاخت کرد و با اسپهبد جنگید او را به درون کهستان گریزانید و اسپهبد از این شکست تاب نیاورد به زهری خود را کشت .» (23) اولیاء الله آملی زمان  ورود عمربن العلا به تبرستان را در دوران حکومت اسپهبد شروین پسر سرخاب می داند و چنین می گوید : « عمربن العلا را بفرستادند درین وقت حاکم جبال اصفهبد شروین بود از آل باوند . » (24)

5- اسپهبدشروین پسر سرخاب

برخی از مورخان او را نخستین فرمانروای حقیقی آل باوند بر شمرده اند . لقبش ملک الجبال بود که از القاب باستانی حاکمان ناحیه کوهستانی تبرستان بوده است . او با خلیفه بغداد روابط دوستانه ای نداشت وبا عمربن العلا که ازطرف خلیفه والی تبرستان بود جنگید و او را شکست داد . در عهد او اهالی تبرستان از ظلم وتعدی عُمال خلیفه به ستوه آمدند و از وندادهرمزد قارنی یاری خواستند . وندادهرمزد با اسپهبدشروین و دیگر اسپهبدان تبرستان علیه اعراب هم پیمان شد.(25) زرین کوب این اتحاد را تلاش شروین برای کسب استقلال در نواحی جبال دانسته است .(26)حاصل این اتحاد آنگونه که پیشتر آمد قتل وعام اعراب مسلمان در تبرستان بود(165 هـ .ق)

البته کشتار در نواحی کوهستانی و برخی نواحی جلگه ای رخ داده است . شورش تبرستان چنان در نظرخلیفه مهدی مهم جلوه گر شد که او در همان سال پسرش موسی را با سپاهی کامل وآراسته به نبرد ونداد هرمزد و شروین فرستاد. در سال آینده(168هق)سعید حرشی با سپاهی چهل هزارنفری به فرمان مهدی خلیفه عباسی به تبرستان آمدکه سرانجام  منجر به شکست وندادهرمزد وتسلیم شدنش شد . (27) به گفته یعقوبی  شروین نیز از در اطاعت خلیفه عباسی بر آمد .(28) به نقل از میرظهیرالدین مرعشی و اولیاء الله آملی اسپهبد شروین فرمانروای تمام نواحی کوهستانی بود و وندادهرمزد مقام سپاهسالاری او را داشت . (29) آندو رابطۀ بسیاری دوستانه ای داشتند و به قول ابن اسفندیار « از تمیشه تا رویان بی اجازت ایشان کسی از هامون پای به بالا نتوانستی نهاد و مسلمانان را چون وفات رسیدی نگذاشتندی به خاک ولایت ایشان دفن کنند .» (30)

هادی خلیفه عباسی نیز با اسپهبدان تبرستان شروین و وندادهرمزد صلح کرد . هارون در سال 189 ق به ری آمد و سعی در صلح با اسپهبدشروین و اسپهبدوندادهرمزد نمود وآنان را به نزد خود خواند . ونداد هرمزد نزد او رفت و مورد لطف قرار گرفت با خلعت به تبرستان بازگشت . به نقل از یعقوبی وندادهرمزد بدست هرثمه بن اعین تسلیم شد .(31) بنابه در خواست وندادهرمزد والی طبرستان توسط هارون برکنار شد، به فرمان او والی جدید مأموریت یافت تا قدرت دو اسپهبد را در کوهستانها محدود نماید . هارون نیز قارن فرزند او  و شهریار فرزند شروین را به عنوان گروگان با خود به بغداد برد . قارن و شهریار تا سال 193 ق نزد هارون الرشید در دربار وی بودند، هنگامی که هارون در اواخر عمر  از ری عازم طوس در خراسان بود ایندو از او جدا شده به تبرستان باز گشتند .(32)

یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن المجتبی(ع) که در سال 169 ق در قیام شهیدفخ شرکت داشت برای یافتن پناهگاهی مناسب جهت مبارزه با خلیفه بنی عباس به طبرستان آمد ودر سال 172 ق نزد اسپهبدشروین رفته از او تقاضای حمایت نمودند . اما شروین وی را یاری نداده ، یحیی با صدوهفتاد تن از همراهان خود عازم دیلمان شد . (33)

اسپهبد شروین یکی از بزرگترین اسپهبدان آل باوند دوره نخست (کیوسیه) است . وی علاوه بر جنگ با اعراب به قول ابن اسفندیار اولین کسی بود که در طبرستان دست به راه سازی زد و پریم را به ساری وکوسانو لمراسک و تمیشه و گرگان و دینار جاری مربوط ساخت .(34) نام او بر بخشی از ناحیه کوهستانی که پبش از آن جبال قارن خوانده می شد قرار گرفت و به جبال شروین یا شلفین شهرت یافت . ابن اسفندیار از مدت حکومتش چیزی ذکر نکرده اما میرظهیرالدین بیست سال ودیگران بیست وپنج سال دانسته اند . اسپهبدشروین در سالهای نخست خلافت مأمون عباسی در گذشت .

6- اسپهبد شهریار پسر شروین

شهریار پسر شروین از هارون الرشید لقب «ابوالملوک» را دریافت کرد . او چهار سال به عنوان گروگان نزد خلیفه بود سپس به تبرستان بازگشته و پس از مرگ پدر جانشینش شد . ابن اسفندیار گوید : « فی الجمله در عهد مأمون اصفهبد ملک الجبال شروین فرو رفت و از دو پسر ماند : شهریار که پدر ملوک باوند بود به پادشاهی نشست .» (35)

اسپهبد وندادهرمزد قارنی نیز او را تهنیت گفته وبر دوستی دیرین پای فشرد ، پس از چندی ونداد هرمزد نیز به سرای دیگر شتافت و پسرش قارن که همراه شهریار در دربار خلیفه هارون گروگان بود جانشین پدر شد . او نیز مانند پدر به اطاعت شهریار در آمد « به حکم آنکه شهریار را بابزرگی اصل وشرف حسب که ملکاً عن ملک رسیده بود خصال پادشاهی و آداب ملک آرایی جمع بود و در رزم و بزم با عزم وحزم قارن به خدمت او شد و تشریف یافت و به عهد و امان با ولایت خویش آمد .» (36)

به نقل از ابن اسفندیار مأمون به اسپهبد شهریار و قارن نوشت که عزم جنگ با روم شرقی (بیزانس) را دارد واز آنها خواست تا در رکاب او باشند . اسپهبد شهریار تن بدان تن نداد اما قارن با سپاهی عازم نبرد با رومیان شد .(37)

در سال 201هـ .ق  عبدالله بن خردادبه  والی خلیفه  درطبرستان اسپهبد را شکست  داده  وبسیاری  از نواحی کوهستانی تحت فرمانش را تصرف کرد .(38)

تا پیش از مرگ قارن پسر وندادهرمزد ، میان او و اسپهبد شهریار دوستی برقرار بود و او عنوان سپهسالاری اسپهبدشهریار را برعهده داشت . به قول زرین کوب خاندان باوند توانسته بود قدرت خود را بر جبال شروین تحکیم بخشد . (39) اما پس از مرگ قارن ودر زمان جانشینی پسرش یعنی مازیار ، اسپهبدشهریار طمع در قلمرواش کرد و او را در جنگی شکست داده ، ولایتش را تصرف کرد . مازیار نزد پسر عموی خود وندامیدبن وندا سفان رفت . اسپهبدشهریار نامه ای به وندامید نوشته دستور داد تا مازیار را بگیرد و بر او بند نهد و تسلیم نماید . وندامید نیز ناچار از اطاعت شهریار بود بنابراین مازیار را نزد اسپهبد شهریار فرستاد . مازیار با فریب نگهبان گریخت و به بغداد نزد مامون خلیفه عباسی رفته آیین اسلام را پذیرفت ونام اسلامی محمد را بر خود نهاد (40) ، گویا قبول اسلام توسط او تنها جنبه سیاسی داشته زیرا او به دنبال حامی قوی چون خلیفه بود تا او را در جنگ علیه اسپهبد شهریار باوندی که به آیین نیاکانش  بود حمایت نماید . مازیار در بغداد بود که اسپهبد شهریار باوندی در گذشت و شاپور فرزندش جانشین او شد . (41)

7- شاپور پسر شهریار

به قول ابن اسفندیار پس از  در گذشت اسپهبدشهریار فرزندش شاپور جانشین شد ، «اصفهبدشهریار به طبرستان در گذشت ، فرزندان بسیار ازو بماند ، یکی از ایشان قارن بود که ابوالملوک است ویکی شاپور که مهمتر بود و به پادشاهی نشست» (42)در جلد دوم تاریخ طبرستان ابن اسفندیار که از مؤلف ناشناس و ذیلی است بر جلد اول کتاب ، آمده است « بعد او جعفربن شهریاربن شروین ملک الجبال بود »(43) میرظهیرالدین مرعشی نیز از جعفر به عنوان جانشین اسپهبد شهریار یادکرده چنین می گوید : «بعد ازوی جعفربن شهریاربن قارن دوازده سال پادشاهی کرد ، و داعی الکبیر در زمان او خروج کرد . » (44)

ابن اسفندیار در جلد اول کتاب خود به صراحت شاپور را جانشین اسپهبدشهریار دانسته است . او در همان مجلد از اسپهبدجعفربن شهریار نام می برد که در نبرد میان دو سپاه اسپهبد قارن پسر شهریار و حسن بن زید در لاویج به قتل رسیده است . (45) در نتیجه باید گفت بر خلاف آنچه ذیل نویس تاریخ طبرستان و میرظهیرالدین مرعشی و مورخان بعد از او آورده اند ، جعفر پسرشهریار هیچ گاه به حکومت نرسیده است ، هر چند اردشیر برزگر نیز فرمانروایی چند ماهه ای برای او در سال 211 هـ . ق قایل شده است . (46) مردم به جهت تند خویی و عدم درایت شاپور در کار ملک داری از او روی گردان شده شکایتها نزد مأمون فرستادند. مأمون محمدبن خالد را مأمور مهار شاپور  کرد اما او نتوانست در برابرش کاری از پیش ببرد . مأمون با نظر بزیست منجم مازیار را که دشمنی خانوادگی با شاپور داشت فرمان کوهستان داد و موسی بن حفص را مأمور هامون و جلگه نمود . مازیار با سپاهی آراسته بر پریم رفت ودر جنگ با شاپور بر  او پیروز شده او را در غل و زنجیر نهاد . شاپور چون می دانست مازیار او را خواهد کشت پنهانی قاصدی نزد موسی بن حفص فرستاد و در ازای پرداخت یکصد هزار درهم آزادی خود را خواستار شد .  موسی جواب داد که راه خلاص تو مسلمانی است . موسی بن حفص به مازیار گفت اگر شاپور مسلمان شود و صدهزار درهم بپردازد به خلیفه چه پاسخی خواهی داد ، مازیار سکوت کرد ولی شب هنگام دستور داد تا سر از بدن شاپور جدا سازند .(47)

8- اسپهبد قارن پسر شهریار

پس ازکشته شدن برادرش شاپور ، جانشینش شد و با لقب ابوالملوک به عنوان اسپهبدی خاندان باوند رسید . چون در آن روزگار مازیار پسر قارن بر تمامی تبرستان دست یافته بود ، اسپهبدقارن پسرشهریار در حال ضعف به سر می برد و در برابر قدرت مازیار به جز نوشتن شکایاتی نزد مأمون خلیفه عباسی کار دیگری نتوانست از پیش برد . قارن در نتیجه به دستگاه خلافت عباسی نزدیک شد تا به وسیله نیروی خلیفه مازیار را در هم شکند.

پس از مرگ مأمون برادرش معتصم به خلافت رسید . معتصم ، عبدالله طاهر را که در خراسان بود مأموریت داد تا مازیار را سرکوب نماید . بدین ترتیب با نزدیکی قارن به خلیفه وامیران طاهری ، مازیار با خیانت برادر خود کوهیار دستگیر شد و درسامرا به قتل رسید .(48) اسپهبد قارن حکومتش در کوههای تبرستان تثبیت شد ودر ادامۀ نزدیکی به دستگاه خلیفه ، به عنوان نخستین فرد از خاندان باوند به دین مبین اسلام گروید . « معتصم در ین سال خادمی را از کبار درگاه پیش اصفهبد قارن بن شهریار ملک الجبال فرستاد به تهنیت آنکه اسلام قبول کرده بود و زنار او فرمود گسست .»(49)

در زمان حکومت و فرمانروایی اسپهبد قارن پسرشهریار یکی از مهم ترین قیامهای شیعی در تاریخ ایران روی داد و آن قیام حسن بن زید در نواحی غربی تبرستان به سال 250 هـ . ق بود . با آغاز قیام علویان در تبرستان ،  اسپهبدقارن که پیروزیهای پی درپی آنها را نظاره گر بود نخست سعی در دوستی با آنها بر آمد تا از نیروی آنان استفاده کرده و طاهریان را در تبرستان تضعیف کند  سپس برحسن بن زید تاخته و تمام تبرستان را تحت فرمان خود در آورد . هنگامی که حسن بن زید در چمنو (50) بود نوشته ای از اسپهبدقارن بن شهریار باوند با چنین مظمون برایش رسید ، «به اظهار موالات و رغبت به متابعت و خطاب زیارت  از آن که دیگر نوبت نبشتی و مضمون نبشته که بر اثر مدد می فرستم » حسن بن زید پس از مشورت با یاران خود به او نامه نوشت که «اگر راست می گویی تو نیز به ما بپیوند» اسپهبد قارن جواب داد « که آن لایق تر به صلاح که تو به من پیوندی » بدین ترتیب حسن بن زید متوجه اندیشه وحیلۀ او شد . (51)

اسپهبد قارن پس از آنکه نتوانست حسن بن زید ونیرویش را به خود نزدیک کند ، همچون گذشته به طاهریان و شخص سلیمان بن عبدالله طاهری نزدیک شد . « در 251 هـ . ق سلیمان بن عبدالله به فرمان امیرخراسان ،محمدبن طاهر، بالشکری بسیار از گرگان به طبرستان بازگشت حسن بن زید طبرستان را واگذاشت وبه دیلمرفت ، سلیمان وارد طبرستان شد وبه سوی ساری پیش رفت . مازیار ورستم پسران قارن بن شهریار با پانصد تن نزد وی آمدند . مردم آمل نیز به حضور وی رسیدند و اظهار ندامت کردند . سلیمان با لشکرش روستاها و راه ها را وارسی کرد واز قتل و غارت و آزار مردم جلوگیری نمود . محمدبن طاهر فتح نامه ای به خلیفه مستعین نوشت که آن را در بغداد خواندند .» (52)

حسن بن زید با نیروی کمکی از دیلم به طبرستان آمده سلیمان نیز عبدالله راشکست داده وساری را فتح نمود،   سلیمان با بزرگان خراسانی و پیادگان سپاه اسپهبد قارن به آمل رفت، حسن بن زید از گیلان و دیلمان نیروی کمکی خواست . دو سپاه در کنار لاویج رود جنگیدند که بر اثر آن شکست بر سپاه سلیمان و قارن افتاد . «حسن زید به لاویج رود آمد و مشورت طلبید از یاران خویش ، دیالم گفتند این جایگاه نیکوست ما را دستوری ده تا اول بر پیادگان اصفهبد قارن زنیم وایشان را برداریم که درین موضع چون پیاده شکسته شود سوار هیچ بدست ندارد . حسن زید رخصت داد ، بیامدند و پیاده را بیک بار آواره کرد ه و چیرگی یافته و سواران در میان بنه وبیشه وشکستگی اسیر مانده ، جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند ودر بیشه ها گریخته ، تا هر نعمت که با ایشان بود دیالم برگرفتند و اسدبن جندان لشکر کش سلیمان و انوشیروان هزار مردی و علی بن الفرج و عطّاف بن ابی العطّاف الشامی و اصفهبد جعفربن شهریار و داذ مهر صاحب جیش قارن و عزیزبن عبدالله و عبیدبن بریدالخازن را در این روز اصحاب حسن زید بکشتند .»(53)

حسن بن زید پس از پیروزی بر سپاه مشترک سلیمان بن عبدالله واسپهبدقارن از آمل به سوی چمنو حرکت کرد و اسپهبد پادوسپان را به سپهسالاری برگزیده او را به جنگ اسپهبد قارن به پریم فرستاد . گوکیان نجمی از دلاوران اهل کسیمان بانیروی خود به او پیوست وبه هرجایی که رسیدند آن محل را غارت نمودند «اصفهبد بادوسبان را امیر لشکر گردانید و به سر اصفهبد قارن ملک الجبال فرستاد تا جمله  ولایت  اصفهبد را سوختند و خراب کردند ، سنه اثنین و خمس و مأتین» (54)

حسن بن زید جهت جنگ با سلیمان بن عبدالله طاهری روانه شد . اسپهبد قارن نیز سپاهی تدارک دیده خود را آماده جنگ با اسپهبد پادوسپان نموده پادوسپان چون وضع را چنین دید برادرخودگُردیزاد را نزد حسن بن زید فرستاد وگزارش لشکرکشی قارن را به او داد . از آنجائیکه اسپهبد قارن از هم پیمانان سلیمان بن عبد الله بود داعی بهتر آن دید که نخست اسپهبد قارن را از سر راه بر دارد . از اینرو سپاهی از کلار به فرماندهی محمد بن رستم وسپاهی دیگر از دیلم به فرماندهی ویهان بن سهل سپاهی دیگر به فرماندهی حیان به یاری ومدد اسپهبد پادوسپان  فرستاد. اسپهبد قارن چون نیروی کمکی اسپهبد پادوسپان را مشاهده کرد جان خود را برگرفت وگریخت .(55 )

پس از عقب نشینی اسپهبد قارن حسن بن زید در محلی به نام پای دشت بر سلیمان بن عبدالله پیروز شد سلیمان به استرآباد عقب نشست ، اسپهبد قارن نیز با وساطت مصمغان (56 ) از در صلح وطاعت بر آمد ودو پسر خود سرخاب ومازیار را به عنوان گروگان نزد او فرستاد .(252 هـ .ق )(57 )

محمد بن نوح برای جنگ با حسن بن زید  در  بیرون شهر تمیشه اردو زد قارن باشنیدن خبر آمدن سپاه محمد بن نوح از طاعت حسن بن زید بیرون شده نامه ای برای محمد بن نوح نوشته وآمادگی خود را برای همراهیش اعلام کرد . حسن بن زید چون از اقدام قارن آگاهی یافت به لنکور خان رفته وتمامی ولایت قارن را سوخت وبه تعقیب او پرداخت اما قارن از دست او گریخت . (58) حسن بن زید سرخاب ومازیار وپسران قارن را گرفته وبند بر آنها نهاد . سید حسن بن محمد بن جعفر العقیقی را به ساری فرستاد . دراین هنگام خبر رسید که ابراهیم بن معاذ از قومس به یاری اسپهبد قارن سپاهی می فرستد ،حسن بن زید پیش دستی کرده به به کوهستان پریم تاخت ،هر که را یافت کشت وخانه های آنها را آتش زد ومردم آن سامان را مطیع خویش ساخت  . (59)

محمد بن نوح به اسپهبد قارن پیوست ومصمغان نیز با آنها همراه شده آهنگ ساری کردند . حسن عقیقی از ساری گریخته به ترجی (توجی) رفت . حسن بن زید ، جعفر بن محمد و لیث بن فنه را با هزار مرد به یاری او فرستاد از توجی حمله را آغاز کردند اول مصمغان راشکست دادند وبرادرش عباس را به قتل رساندند ،سپس به ساری تاخته ومحمد بن نوح را در چهار فرسنگی شهر در محلی به نام «کرده زمین » شکستند ، محمد بن نوح به استر آباد نزد سلیمان بن طاهر گریخت . دیلمیان وحسن عقیقی به دنبال او تا سر حد گرگان تاختند ،سلیمان نیز طمع از طبرستان بر گرفته به خراسان برگشت بدین ترتیب تمام طبرستان تحت حکومت حسن بن زید در آمد .(60)

حسن بن زید برای تحت فرمان در آوردن اسپهبد قارن ، محمدبن ابراهیم را به جنگ او به هرازگری فرستاد سپاه مهاجم غلات آن نواحی را سوزانیدند و عمارت اسپهبد قارن را خراب کرده و بازگشتند . در همین حین مازیار و سرخاب که در حبس حسن بن زید بودند گریختند . حسن بن زید دوباره محمدبن ابراهیم را جهت دستگیری قارن به کوهستان پریم فرستاد ، اما قارن گریخت وبه قومس پناه برد (61) و مدتی بعد در گذشت « به روایت طبری ، قارن به رغم مخالفت با داعی ،پیش از مرگ برای حفظ موقعیت خود و احتمالاً بازماندگانش پیوندهای خویشاوندی با علویان برقرار ساخته بود .»(62)

9- سرخاب پسر قارن

پس از مرگ اسپهبد قارن ،پسرش سرخاب که به همراه برادرش مازیار چندی در بند حسن بن زید بود به عنوان ملک الجبال شناخته شد ولی مدت فرمانروایی اش بسیار کوتاه بوده است . در ذیل تاریخ طبرستان  در مورد او آمده « سرخاب بن قارن هم در عهد داعی کبیر بود ، به اندک روزگار نماند » (63) میرظهیرالدین مرعشی و دیگر مورخان نامی از سرخاب به عنوان اسپهبد آل باوند و ملک الجبال نمی برند .

10- رستم پسر قارن

ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان رستم را پسر قارن می داند ، گفته او را اولیاء الله آملی نیز تأیید می کند .(64) ولی در ذیل تاریخ طبرستان که مورخی ناشناس آنرا به رشته تحریر در آورد . رستم را پسر سرخاب و نواده قارن دانسته، این مطلب را میرظهیرالدین مرعشی نیز آورده است . (65)

رستم حکومتش را با ضعف آغاز کرد زیرا حسن بن زید بر تمام طبرستان استیلا یافته بود . هنگامی که محمدبن زید سپاه به گرگان برد گروهی از سپاهیان دیلمی اش شبها به خانه های مسلمانان دستبرد می زدند اعمال ناشایست روا می داشتند . محمدبن زید هزار نفر از آنان را تنبیه سخت نمود ، « هزار شخص را بگرگان از این قوم دست وپای فرمود برید» (66)بدین ترتیب گروهی از دیالمه که گویا هزار نفر بودند از سپاه محمدبن زید جدا شده به اسپهبد رستم در پریم پناه بردند . اسپهبد رستم چون نمی توانست هزینه نگهداری آنان را بپردازد ، دیلمیان به همان شیوه که در گرگان معمول می داشتند در کوهستان نیز اقدام کرده در حق مردم ظلم وتعدی بسیار نمودند . اسپهبد رستم اندیشه ای کرد و برای خلاصی از دست دیلمیان برای قاسم بن علی نماینده حسن بن زید در قومس پیامی فرستاد که محمدمهدی پسر نیرک از نیشابور برای جنگ با او بدان سو عزیمت کرده است . قاسم که سپاه چندانی نداشت از حسن بن زید یاری خواست . اسپهبد رستم پیش دستی نموده با سپاهی آماده به قومس شتافت ، قاسم بن علی که آن سپاه را سپاه کمکی حسن بن زید شمرده بود به استقبالش رفت ولی در دام اسپهبد رستم گرفتار شده اسیر گشت (سال266 هـ .ق) . رستم او را در شاهدژ زندانی کرد تا اینکه سید قاسم در آن زندان جان سپرد .از سوی دیگر حسن بن زید به قومس لشکر برو آنرا از دست اسپهبدرستم باز پس گرفت .

اسپهبدرستم با عبدالله خُجستانی حکمران نیشابور که پس از مرگ یعقوب لیث بر آنجا مسلط گشته بود علیه حسن بن زید هم پیمان شد . محمدبن زید که در گرگان به سر می برد از حسن بن زید فرمان سرکوبی اسپهبدرستم را یافت وبه کوهستان پریم لشکر کشی کرد اما هنوز به ان جا نرسیده بود که خجستانی به گرگان رسید . حسن بن زید برادرش محمد را نزد خود فرا خواند و خود نیز به سوی تبرستان شتافت . خجستانی بدنبال او تاخت و گروهی از سپاهیانش را به اسارت در آورد . (67)

حسن بن محمد عقیقی حاکم ساری و دست نشانده حسن بن زید به تصور اینکه او در جنگ با خجستانی کشته شده از مردم بیعت گرفته و دم از استقلال زد . اما حسن بن زید چون به ساری رسید ، عقیقی گریخت و نزد اسپهبد رستم پناه برد ، حسن بن زید او را نزد خود خواند اما او از شرم وترس نیامد .

از سویی دیگر در سال 266 هـ . ق علی پسر یعقوب لیث از زندان برادر آزاد شد و برای پیکار با او خجستانی را به یاری خواند ، خجستانی ازگرگان به نیشابور رفت . در این بین مردم استراباد با حسن عقیقی بیعت کردند و اسپهبدرستم  استراباد را در دست گرفت . حسن بن زید بدون آنکه رستم بویی ببرد به استراباد حمله برد .اسپهبدرستم به سختی جان خود را از خطر نجات داد ، اما سید حسن عقیقی به دست سپاه حسن بن زید گرفتار شد و به فرمان او به قتل رسید . محمدبن زید پس از اتمام کار عقیقی در استراباد به کوهستان پریم رفت . اسپهبدرستم چون توان مقابله با او را نداشت با حسن بن زید پیمان صلح بست . او تعهد کرد خراج بپردازد ، سپاه گرد نیاورد و بیشتر قلمرو خود را به حسن بن زید دهد . (68)

پس از مرگ حسن بن زید ، سید ابوالحسین داماد او مردم را به خود خواند و بر جایش تکیه زد . اسپهبدرستم واسپهبد پادوسپان نیز از او حمایت کردند، اما حکومت او دوام چندانی نیاورد .پس از دو ماه مردم طبرستان ازستم وظلمش به ستوه آمده نامه ها به محمدبن زید نوشته، او در سال 271 هـ . ق به ساری آمد و سپس آمل را گرفت . با توفیق محمدبن زید ، سید ابوالحسین نیز به دیلم پناه برد .(69) محمدبن زید سپس به جنگ اسپهبد رستم رفت و او را از کوهستان پریم بیرون کرد ، اسپهبد رستم سوگند یاد کرد که سپاهی جمع نکرده ، هرچه دارد نزد محمدبن زید فرستاده و خراج سالهای پیش را که ادا نکرده بپردازد .(70)

در سال 273 هـ . ق محمدبن زید دوباره به کوهستان بر سر اسپهبدرستم لشکر کشید ، رستم نیز از اوگریخت . از سوی دیگر رافع بن هرثمه با ده هزار مرد از خوارزم به نیشابور آمده بود ، اسپهبد نیز به او پناه برد . محمدبن زید هفت ماه در کهستان بسر برد تا اینکه رافع و اسپهبدرستم به گرگان رسیدند . محمدبن زید چون توانایی برابری نداشت به دژ جوهینه رفت و پس از شش ماه با تمام شدن آذوقه از دژ گریخت و از راه تمیشه به آمل رفت ، رافع نیز به دنبال او به حرکت در آمد . محمدبن زید از آمل به کجور و از آنجا به دیلم رفت . رافع نیز به کجور رسید و بر مردم منطقه ظلم و تعدی بسیار داشت . جُستان پسروهسوران به یاری محمدبن زید آمد و در سال277 هـ . ق با سپاهی به چالوس رسید . محمدبن هرون حاکم دست نشاندۀ رافع درچالوس به او گزارش داد . رافع اسپهبد رستم را فرمان داد تا از راه کناره دریا به سوی چالوس عازم شود و خود به اهلم رفت . سپس اسپهبدرستم را برای جدا نمودن جستان بن وهسودان از محمد بن زید به طالقان روانه ساخت . سرانجام محمدبن هارون سپاه محمدبن زید را به عقب راند و جستان با رافع سازش نمود . محمدبن زید که بار دیگر پس از رفتن رافع به قزوین تلاشش در تصرف دژ چالوس نتیجه ای در بر نداشت به دیلم بازگشت . المعتضدبالله خلیفه عباسی رافع را نزد خود خواند اما او سرپیچی نمود . خلیفه ابوالعباس احمدبن عبدالعزیزبن ابی دلف عجلی را به جنگ رافع فرستاد . رافع باهمراهی اسپهبد رستم ودیگر سران تبرستانی به جنگ ابوالعباس رفت ولی شکست  خورد  و از راه  ویمه  به تبرستان  گریخت  .  چون  خلیفه  عباسی نیشابور را  به عمرولیث داد رافع در سال 280 هـ . ق با محمدبن زید به شرط آنکه گرگان برای او باشد سازش کرد و از تبرستان به گرگان عزیمت نمود ، محمدبن زید نیز دوباره بر آمل تسلط یافت .

رافع بار دیگر علیه محمدبن زید نبرد کرد و پیمان را زیر پاگذاشت و به یاری اسپهبد رستم در نزدیکی ساری اردو زد . « به رودباراترابن خیمه زد و رستم بن قارن به مدد رافع آمد. از فضای ربانی ، باران و صاعقه محکم بر ایشان بارید وخیمه ها و رختهای ایشان را آب ببرد چهرپایان بسیار هلاک گشت .»(71) بدین سبب رافع به گرگان بازگشت و دوباره میان او محمدبن زید صلح برقرار شد . اسپهبدرستم از پیمان ایندو ترسید و به عمرولیث گزارش داد . رافع او را امیدوار ساخت که این عهد و پیمان با محمدبن زید صوری و ظاهری است و من در خفا دشمن وی هستم .(72) رافع بن هرثمه اسپهبدرستم را به نزد خود دعوت کرد و چون اسپهبد رستم بر سفرۀ او حاضر شد چند تن از یاران رافع او را گرفته ، اسیر ساختند . رافع او را با خود به کوهستان پریم برد و دارائی اش را غارت کرد . وپریم را به ابی نصر طبری واگذاشت . اسپهبد رستم در ماه رمضان  سال 282 هجری قمری در بند و اسارت رافع بن هرثمه در گذشت .(73)

* پاورقی فصل سوم :

1-  تاریخ طبرستان رویان و مازنداران ، ص93  و تاریخ مازندران( گیلانی)ص45

2- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص53 و مرزبان نامه ، مرزبان بن رستم ، به کوشش دکتر خطیب رهبر ، صفی علیشاه تهران، چاپ دوم ، 1366 ، ص39 و قابوس نامه ، امیر عنصر المعالی کیکاوس بن اسکندر، تصحیح سعید نفیسی ، فروغی ، تهران، 1342،ص2  و التدوین فی احوال جبال شروین ، ص175، تاریخ مازندران، ملاشیخعلی گیلانی،ص44، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص92

3- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص53 ، تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص208 ،تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص 90

4- ایران در زمان سامانیان ، ص472

5- تاریخ مازندران(مهجوری)ج1، ص46 ، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص91 ، تاریخ طبرستان    (ابن اسفندیار)،ج1،ص 148

6- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 152

7- همان جا ، تاریخ مازندران( گیلانی)،ص45 ، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص92

8- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص155

9- تاریخ رویان ، ص34

10- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص155

11- همان،ج1 ،ص156

12- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، مقدمه ،ص22

13- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، چاپ دوم ، 1369،ج1،ص585

14- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص360

15- همان جا

16- همان ، ج2 ،ص 376

17- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص156، تاریخ رویان،ص34 ، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص93

18- همان ، ج2 ،ص20

19- رک  تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، تاریخ مازندران( گیلانی)،حبیب السیر ، خواند میر

20- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص213

21- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2 ، ص 20

22- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص244

23- همان ، ج2 ،ص213

24- تاریخ رویان ،ص46

25- همان جا، تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص183

26- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص376

27- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص197 ، زین الاخبار ، ابوسعید عبدالهی بن ضحاک بن محمود گردیزی، به اهتمام دکتررحیم رضازاده ملک،انجمن آثار و مفاخرفرهنگی ، تهران،چاپ اول ،1384،ص125

28- تاریخ یعقوبی، ج2 ،ص398

29- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص110 و تاریخ رویان ، ص62

30- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص196

31- تاریخ یعقوبی، ج2 ،ص 435

32- تاریخ ایران، تهران،1363،ج4،ص175

33- تاریخ تحولات سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورۀ صفاریان وعلویان ،دکتر پروین ترکمن آذر ودکتر صالح پرگاری ، سمت ، تهران ، چاپ دوم ، 1380،ص 126 و دیلمیان در گسترۀ تاریخ ایرا ن ، دکتر پرویز ترکمن آذر ، سمت ، تهران ، چاپ اول،1384،ص14

34- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 205

35- همان جا

36- همان جا

37- همان جا

38- تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)،محمدبن جریر طبری،ترجمه ابوالقاسم پاینده،اساطیر،بی جا،1364 ،ج13 ،ص5661                                                                                                                                             39- تاریخ مردم ایران ، ج2 ، ص376

40- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص206

41- همان ، ج 1 ، ص 207

42- همان جا

43- همان ، ج2 ،ص20

44- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص94

45- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص235

46- تاریخ تبرستان(برزگر)ج2، ص246

47- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص208

48- همان ، ج1 ،ص209 و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص587

49- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص222

50- قائم شهر امروزی است .

51- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص231

52- سر گذشت طاهریان ، محمدرضا ناجی ، اهل قلم ، تهران ، چاپ اول ،1383 ،ص67

53- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص235

54- تاریخ رویان ،ص67

55- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص237

56- در مجلد دوم تاریخ طبرستان آمده است اسپهبد قارن به میانجی گری اسپهبدپادوسپان با حسن بن زید صلح کرد . تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20

57- همان،ج1،ص239

59- همان جا

60- همان،ج1،ص241 و 242

61- همان،ج1،ص243

62- دائرة المعارف بزرگ اسلامی ،ج1،ص587

63- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20

64- همان ،ج1،ص248  و تاریخ رویان ، ص96

65- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص94 و تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج2،ص20

66- همان، ج1،ص248

67- همان،ج1،ص248 و تاریخ مفصل ایران ، عباس اقبال آشتیانی، به کوشش دکتر محمددبیرسیاقی ، خیام ، تهران1366،ص117

68- همان، ج1،ص249

69- همان، ج1،ص250

70- همان، ج1،ص252

71- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،ص139

72- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1 ،ص255

73- تاریخ رویان ،ص73

 

www.jsp.parsiblog.com


گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

 _ بخش ديده ور سازه های کهن

 _  بانو مهندس ونوشه شکری

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !فرمـانـروايـان تبـرستـان 2

به نام يزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس

بخش ديده ور سازه های کهن

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !

فرمـانـروايـان تبـرستـان 2

فصل دوم  -

 خاندان قارن

به هنگام سلطنت خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی خاندان قارن به فرمان اودربخشی از ناحیه کوهستانی تبرستان حکومت یافت. آل قارن یا قارن وندان به قول ابن اسفندیار لقب جرشاه را داشتند،زیرا«جرکهستانی راگفتند که برو کشت توان کرد وکهستان ایشان جمله مزارع ومعمور بودی .»(1)

پیش از فرمانروایی آل قارن بر این نواحی،یک چند درعصرساسانیان و در زمان قباد شاهنشاه ساسانی پسرش کیوس و پیشتر از او خاندانی  به نام گُشنسب شاهی فرمان می راندند.

بنابر تاریخ مازندران تالیف ملاشیخعلی گیلانی،هنگامی که اسکندر مقدونی حکومت ملوک الطوایفی رادرایران پدید آورد از بزرگان پارسی کسی را به حکومت تبرستان برنشاند . درزمان غیبت اسکندر،این شخص درتبرستان علم استقلال برافراشت ولی به دست دیگر ملوک الطوایف کشته شد . پس از این واقعه اسکندرسرزمین تبرستان را به شخصی به نام جُسنشاه یا جُشنسف شاه (گشتاسب) سپرد .(2) شاید گشتاسب علیه جانشینان سردار مقدونی قیام نموده وتبرستان را باز ستانده به استقلال حکومت نموده باشد. درنامه تنسر آمده که هیربد هیربدان  تنسر از جشنسف شاه فرمانروای تبرستان که عنوان پتشخوارگرشاه داشته،می خواهد تا اردشیریکم ساسانی را علیه اردوان پنجم آخرین شاهنشاه اشکانی یاری دهد .(3)

خاندان گشنسب شاهی تا زمان قباد اول با عنوان پتشخوارگرشاه برتبرستان،رویان،گیلان وبخشی ازولایت ماد حکمرانی داشته اند وگویا با حملات ترکان روبه انقراض نهاد وبا انقلاب مزدکی،قباد فرزند خود کیوس را که به آیین مزدک گردیده بود به عنوان شاه تبرستان برگزید .(4)

با قتل عام مزدکیان ومرگ قباد فرزند کوچکترش خسرو اول(انوشیروان)باتدبیر موبدان زرتشتی برسریرسلطنت تکیه زد،کیوس که فرزند بزرگ قباد بود خود را لایق جانشینی دانسته،به نبرد با برادر برخاست اما درهنگامه جنگ به اسارت درآمده روانه زندان شد وسپس به قتل رسید .(5) از اینرو حکومت کیوس(کاوس) بر تبرستان دیری نپائید پس از مرگ او ، خسروانوشیروان که درپی دلجویی از بزرگان ایرانی ستم کشیده ازدست قباد برآمده بود، قارن یکی از فرزندان سوخرا وزیر قباد را حاکم بخشی از کوهستان مرکزی وشرقی البرز نمود که به نام قارن،کوه قارن یا جبال قارن خوانده شد که از لاریجان تا استراباد امتداد داشته است وتا قرن نهم هجری قمری به قول میر ظهیرالدین مرعشی بدین اسم نامیده می شده است .(6)

مرعشی درباره خاندان قارن ومدت حکومتشان چنین آورده است :« ابتدای آن از قارن بن سوخرا که انوشیروان درعهد آخرخود به شهریارکوه وکوه قارن که منسوب بدو است به او بخشیده بود، وازآن تاریخ تا هجرت پیغمبرمرسل ما پنجاه سال بود تقریباً،وقتی مازیار که آخر عهد قارن وندان است درسنة دویست وبیست وچهار بود که مدت ایالت این جماعت دویست وهفتاد  وچهار سال بوده است. بدین موجب :

قارن بن سوخرا سی وهفت سال، الندای بن قارن پنجاه و دوسال، سوخرای بن الندی شصت وپنج سال، ونداد هرمزدبن سوخرا پنجاه سال، قارن بن ونداد هرمزد چهل سال، مازیار بن قارن سی ودوسال .»(7)

مرعشی دربیان اسپهبدان قارن وندی پس از سوخرای بن الندا از ونداد هرمزد بن سوخرا نام می برد درصورتی که ابن اسفندیار ونداد هرمزد را پسر الندا می داند و پس ازسوخرای بن الندا از اسپهبد دیگری با نام الندابن سوخرا یاد می کند .(8)

1-  قارن پسر سوخرا

در زمان خسرو انوشیروان ترکان همسایه شرقی ایران بودند . خاقان ترک چندین نوبت به خراسان وتبرستان حمله آورده وخسارتهای زیادی رسانده بود . خسرو اول پس از فراغت از جنگ با رومیان در طی سالهای 561 تا570  میلادی به نبرد با ترکان پرداخت .(9)  ابن اسفندیار داستانی از  جنگهای خسرو اول وخاقان ترک بیان می کند، هرچند افسانه ای بیش نیست ولی محقق تاریخ ناچار به درنگ درآن است .

بنابر روایت او تعداد سه هزار سپاهی که همه لباسهای رزمی سبز رنگ پوشیده وپرچم های سبز در دست داشتند وبه جز چشمانشان از سر تاپا همه جا را پوشانده بودند،هنگام معرکه نبرد با ترکان به یاری انوشیروان شتافتند وبا ترکان به جنگ پرداختند . این درحالی بود که هر دو طرف جنگ از اصل ونسب این جنگیان سبز پوش چیزی نمی دانستند . به یاری ایشان نبرد با پیروزی سپاه ایران توام شد. سپاه نا شناس پس از آن از آوردگاه روی به سامان خویش نهادند . انوشروان که دلیری آنان را در میانه ستیز و آویز با ترکان به چشم دیده بود به تعقیبشان پرداخته با صدای بلند خود را شناسانده و از آنان نیز خواست تا خود را بشناسانند وتوقف کنند . سپاهیان  سبز پوش پاسخی نگفتند،تاجائی که انوشیروان خود را از اسب به زیر انداخته آنان را سوگند داد. جنگیان ناشناس بایستادند ونقاب از چهره بر گوشودند وخود را فرزندان سوخرا وزیر قباد پدر انوشیروان نامیدند .

انوشیروان به آنان التفات ومحبت نموده از آنان بجهت ستمی که از پدرش بر سوخرا رفته بود دلجویی نمود . ازاینرو زرمهر پسر بزرگ سوخرا را حکومت زابلستان داد وقارن پسر دیگر سوخرا را به حکومت وندا اومید کوه،آمل،لفور وفریم ـ کوه قارن ـ سرافراز نمود .(10)

براساس منابع تاریخ مازندران خاندان قارن ـ فرزندان سوخرا ـ نسب شان را به کاوه آهنگر انقلابی بزرگ ایران کهن می رساندند . مادلونگ این نسب نامه رابه دیده تردید نگریسته، به نظر او خاندان قارن امیران محلی بودند که توسط اسپهبدان آل دابویه ( گاوبارگان) به حکمرانی کوه قارن رسیده بودند . ونداد هرمزد وجانشینانش نیز خود را وارث آنان می دانستند والقابی چون گیل گیلان واسپهبدان خراسان به خود  می دادند.(11)

باآمدن گیل گاوباره به تبرستان وآغاز فرمانروایی دابوییان بر این خطه حکومت قارن وندان دچار فترت شد . ولی چون این ناحیه اقطاع آنان به شمار می رفته همچنان در دستشان باقی ماند . با انقراض آل دابویه وظهور ونداد هرمزد از نوادگان سوخرابه حکومت قارن وندان در کوه قارن احیا شد،اما از آن زمان آنان پیرو اسپهبدان باوندی بودند. وندادهرمز دو پسرش قارن سپاه سالار اسپهبد شروین واسپهبد شهریار باوندی بودند وبه آنان خدمت می نمودند .(12)

اردشیربرزگرآغازحکومت قارن پسرسوخرا به فرمان انوشیروان را بین سالهای 570 و 572 میلادی دانسته،اسماعیل مهجوری نیز آنرا سال 565 میلادی می داند . (13) ازآنجائیکه انوشیروان بین سالهای 561 تا 570 میلادی متوجه شرق وجنگ با ترکان شده، بدون شک می توان گفت سال آغاز حکومت قارن وندان در میانه این سالهاست .(14)

2- الندا پسر قارن

پس از پدر به مقام حکمرانی کوه قارن رسید . مرعشی مدت فرمانروایی اش را پنجاه و دوسال آورده است .(15)برزگر او را وندا خوانده چنین می نویسد :« وندا به زبان پهلوی به معنی خواهش،امید وآرزو آمده است،مانند «خداوندا» ومورخان اسلامی ندانسته الف ولام برآن افزودند و «و» رابه «ب» دگش کرده ، [آن را بصورت] البنده یا البند [و] الندا آورده اند، مانند «هره برز» که امروزه البرز و ونداکوه که الوندکوه نامیده می شود .»(16)

3- سوخرا پسر الندا

مورخان درچیزی از اوضاع و حوادث زمان حکومت او نیاورده اند. مرعشی اورا پسر الندا دانسته که شصت  وپنج سال بر کوه قارن حکومت رانده است . (17)برزگر می نویسد :«اوپسر اسپهبد ونداد وهم دوره با خلفای اموی است . کسی با او کاری نداشت .» (18)

4-النداپسر سوخرا

میرظهیرالدین مرعشی در بیان حاکمان قارن وندی ومدت حکومت شان از او نامی نمی برد .(19) گویا پس ازسوخرا پسر الندا حکومت قارن وندان با فترت مواجه شد. ابن اسفندیار آن را به دلیل ظهور آل دابویه (گاوبارگان) دانسته وزمان فترت را به اغراق صدسال ذکر کرده است . (20) ابن اسفندیار در جایی دیگر از کتاب خود الندا بن سوخرا را پادشاهی معرفی کرده در مورد پهلوانی و سوار کاری اش روی به مبالغه می آورد وچنین می نویسد :« الندا بن سوخرا گفتند پادشاهی بود آورده اند که دربأس وبسالت اورا مقابل رستم دستان نهادند،یک شب چهل فرسنگ به دنبال گوزن بدوانید وچون به حد رزمیخواست رسید سیلاب آمده بود، همچون دریاجوی می رفت ، اسب در آن جوی انداخت وباکران آمد وگاوبکشت، اورا بگفتند مؤید است به ورج » (21)

5- ونداد هرمزد پسر الندا

ابن اسفندیار او را پسر الندا دانسته(22) ولی مرعشی اورا پسر سوخرا معرفی کرده که مدت پنجاه سال برکوه قارن فرمان رانده است .(23)

پس از انقراض دابویه در تبرستان ، ونداد هرمزد توانست خاندان قارن را دوباره احیا نماید و عنوان گرشاهی  را در خاندان خود برقرار سازد . بنابرنوشته ابن اسفندیار مردم اومیدوارکوه و ونداد هرمزد کوه از ستم کاریهای عاملان عرب به تنگ آمده نزد وی شکایت بردند واز او خواستند تا آنان را از این رنج برهاند.ونداد هرمزد این مهم را درگرو مشورت با اسپهبد شروین باوند قرارداد . وی سفرایی نزد اسپهبد شروین به شهریارکوه وکوهستان پریم وهمچنین نزد مصمغان ولاش به میاندورود فرستاد . با نظر مساعد آنان روزی خاص معین شد . در آن روز قرار شد هر تبرستانی که چشم برکسان خلیفه افتد از دم تیغ بی دریغ بگذراند . بدین ترتیب شورشی عظیم در روز موعود در گرفت، بسیاری از اعراب کشته شدند. زنان تبری که شوی عربی داشتند ریش آنان را گرفته از خانه بیرون انداخته به دم شمشیر مردان تبری می سپردند . خلیفه مهدی از قیام تبرستان آگاهی یافت، سالم فرغانی به تبرستان آمده در صحرای اصرم(24)به مصاف وندادهرمزد رفت . بادلاوریهای ونداوامید پسر وندادهرمزد که خداوند کلالک خوانده می شد سالم به قتل رسید .(25)

وقتی خبر کشته شدن سالم به مهدی خلیفه عباسی رسید،امیری از امرای در گاه خود به نام فراشه را با ده هزار مرد جنگی روانه تبرستان نمود. سپاه فراشه از راه آرم وارد تبرستان شد وجهت انتقام خون سالم فرغانی ، سر وندادهرمزد را می طلبید . ونداد هرمزد با زیرکی چون پارتیان قدیم سیاست جنگی خاصی را تدبیر نمود،ـ همان سیاستی  که سر کراسوس را به دست  سورنا سردار رشید پارتی پای اُرد اشک سیزدهم شاهنشاه اشکانی افکنده بود ـ او دستور داد تا هیچ کس بر سر راه فراشه قرار نگیرد تا او وسپاهش دلیر شوند وبه این خیال افتند که تبرستانیان از ترس سپاه عرب گریخته اند . خود نیز به کولا رفته در موضعی به نام «کوازونو» دو کمین گاه برقرار ساخت ونزد اسپهبد شروین باوند در پریم و کسیمانان فرستاده او را به یاری طلبید . همچنین چهارصد بوق وچهارصد طبل فراهم ساخته ، نزدیکان خویش را در دو سوی گمین گاه نهاده ، چهار هزار زن و مرد  تبری را گرد آورده هریک را تبری ودهره ای داد . به دوستان خود گفت من با صد مرد به قلب سپاه فراشه زده ، می گریزم تا آنان به تعقیب من بپردازند وبه کمین گاه بیایند، هرگاه به طبل کوبیدم شما چهارصد بوق  را  بدمید و چهارصد طبل  را بزنید  و چهار هزار درخت را بیفکنید  تا سپاه عرب را روز روشن  شب تار سازیم .  ونداد هرمزد همانطورکه نقشه دفاع ازسرزمینش راطراحی کرده بود ،برای تحریک سپاه عرب به میان آنان رفت . سپاه عرب با دیدن  سپاه کوچک از مردان تبری دلیر شده دست به تعقیب زد ولی ندانسته وارد کمین گاه گشت . با ورود آنان یکباره بوق ها دمیده شد ، طبل ها  فروکوبیده ودرختان افتادند . سپاهیان عرب به تصور این که رستاخیز شده قالب تهی کردند ودر کمین گاه مردان تبری اسیر گشتند . دو هزارتن از آنان دردم جان باختند ومابقی به اسارت درآمدند. فراشه فرمانده سپاه عرب نیز اسیر گشته به فرمان اسپهبد وندادهرمزد گردن زده شد ومابقی اسیران امان طلبیده آزاد شدند .(26)(به احتمال سال 165 هـ . ق)

پس از آگاهی مهدی خلیفه عباسی از مرگ دردناک فراشه،روح بن حاتم رابه تبرستان فرستاد وی مردی ظالم وستمگر بود . پس از او خالدبن برمک را به تبرستان روانه کرد، خالد با وندادهرمزد دوستی نمود وکوهستان را در اختیارش نهاد . پس از عزل خالدبن برمک به دستور خلیفه عمربن علا ولایت تبرستان یافت . وی با وندادهرمزد ستیز ورزید وکوهستان رابه تصرف خود درآورد اما سرانجام از وندادهرمزد شکست خورد. مهدی عباسی پس از وی تمیم بن سنان را روانه کرد که او نیز با وندادهرمزد از در صلح بیرون شد . سرانجام خلیفه یزید بن مزید وحسن بن قحطبه را فرستاد ، در جنگی بر وندادهرمزد پیروز شدند وتمام ولایتش را تصرف کردند وبسیاری از افراد سپاهش را به قتل آوردند . یزید در هنگامه نبرد وندادهرمزد را زخمی زد . وندادهرمزد چون دیگر تاب مقاومت نداشت با تنی از یاران به بیشه ها متواری شده از معرکه گریخت . هنگامی که خلیفه پسر خود هادی را به گرگان فرستاد وندادهرمزد از او امان طلبید . او نیز قبول کرد و وندادهرمزد را نزد خود پذیرفت وبه یزید فرمان داد تا کوهستان را در اختیارش قرار دهد . هادی وندادهرمزد را با خود به بغداد برد .(27)

وندادهرمزد برادری به نام ونداسفان داشت که او بهرام بن فیروز را که به دست خلیفه مسلمان شده بود به قتل رسانید . خلیفه هادی دستور داد تا وندادهرمزد را در بغداد به قصاص خون بهرام گردن زنند . وندادهرمزد نزد خلیفه رفت و گفت :اگر چنین نمایی برادرم ونداسفان که قاتل است کوهستانی را که ملک من است به چنگ خواهد آورد . اگر مرا بدان سوی فرستی او را گردن زده سرش را خدمت خلیفه خواهم فرستاد .    عیسی بن ماهان ومراد بن مسلم که در محضر خلیفه حاضر بودند رای او را پسندید . خلیفه دستور داد تا او را به آتشکده برده وسوگند دهند،سپس او را روانه تبرستان کرد . وندادهرمزد چون به تبرستان رسید « به زیر آمد وسر به سجده  بر زمین نهاده وپیش ونداسفان فرستاده تا به گوشه ای شود چنانکه البته مرا نبیند ونزد من نیاید، تا موسی زنده بود چنین کردند، تادریک شب موسی فرمان یافت .»(28)

هنگامی که هارون الرشید در سفر به خراسان نزدیک ری رسید برای اسپهبد شروین باوند و وندادهرمزد پیام داد تا نزد او بیایند . آنان اظهار مطابعت نمودند اما از خلیفه جهت آمدنشان گرو خواستند. خلیفه خشمگین شد وگفت :«مسلمانان رابه گرو گبرگان چگونه دهم» ابوالبحتری،هرثمه بن اعین و ابولوّضاح صاحب دیوان برید را نزد آنان فرستاد که به خدمت در آیند یا بجنگند . نمایندگان خلیفه به ویمه رسیدند ونزد اسپهبد شروین به پایان قلعه کوزا و وندادهرمزد در لفور سفرائی فرستادند . اسپهبد شروین بیماری را بهانه قرار داده نرفت، اما وندادهرمزد به خدمت خلیفه رسید . هارون بعضی از املاک او را خواست تا خریداری کند ولی وندادهرمزد جواب منفی داد . به هارون گفتند ونداد هرمزد مردی سخاوتمندی است ، اگر از او به هدیه بخواهی او خواهد بخشید . هارون پسرش مأمون را که کودکی بود نزد او فرستاد و وندادهرمزد نیز تمام املاک خود را به بخشید . هارون به عوض آن یک میلیون درهم وجامی از جواهر که« قیمت آن در وهم نیاید»و انگشتری فرستاد. ونداد هرمزد به جز انگشتری بقیه را باز پس فرستاد . خلیفه هارون الرشید قارن فرزند او و شهریار فرزند اسپهبد شروین را به عنوان گروگان با خود همراه نمود .(29)

6- قارن پسر وندادهرمزد

میر ظهیرالدین مرعشی مدت حکومتش را چهل سال آورده وچنین می نویسد:« چون وندادهرمزد از این سرای فانی رحلت کرد،اصفهبد قارن بن وندادهرمزد به جای پدر نشست .»(30)

اردشیر برزگر زمان فرمانروایی قارن را کوتاه دانسته،یک سال وچند ماه ذکر می کند . (31)به نقل از ابن اسفندیار قارن نیز مانند پدر خود وندادهرمزد مطیع اسپهبدان باوندیه بوده ودر آغاز حکومت خود به خدمت اسپهب دشهریاربن شروین رسیده است .(32)

قارن معاصر مامون خلیفه عباسی بود و دریکی از نبردهای روم شرقی(بیزانس)در خدمت سپاه خلیفه بود . مامون« پیش ایشان رسول وتشریف فرستاد و نبشت که من عزیمت غزو روم  دارم، باید که شما هر دو اصفهبدان بیایید،ایشان رسول را هرروز به بهانه ای  و افسانه ای باز گرفته داشتند تا خلیفه لشکر به روم برد،رسول را بسیار نعمت که داده بودند باز گردانیدند وگفته اصفهبد شهریار به هیچ حال نتواند آمد اما قارن به خدمت پیوندد،وبر اثر رسول قارن بسیج راه کرد واصفهبد شهریارمدد داد تا به روم رسید و به لشکرگاه خلیفه به گوشه ای مخّیم ساخت، وقضا ر اآن روز مصاف داده بودند ومبارزان به میدان نبرد نورد می کردند، درحال اسب خویش را برگستوان برافگند وسپر گیلی جمله در زر گرفته به دوش کشید وبا مردم خویش روی به حرب نهاد وبه طرفی از اطراف رومیان حمله بردند وگروهی را برشکسته و بَطریقی از بطارقة روم گرفته و از آن طرف مظّفر روی به جانب دیگر آورده چشم آن جانب را نیز برهم زده و نکایتی نموده که به حکایت باز می گفتند مأمون در قلب لشکر خویش چشم بر ایشان گماشته و در هر لحظه سئوال می کرد که آن قوم از کدام خیل اند وآن سوار زرین سپر در میان نبود ازکجا آمد ،نزدیکان او همه گفتند ما را نیز معلوم نیست ودر این اندیشه ماندیم تاپیاپی سواران به مدد می فرستاد  و چون انبوه  قارن با کثرت وشوکت شد عنان مرکب را تیزکرد  و اشارت فرمود که در پس من یک مشت بتازید، وخویشتن را بر قلب ملک الرّوم زد وعلم از جای برداشت وبه زوبین علم بدرید،مامون از قلب خویش بدو پیوست ، سپاه روم به هزیمت شدند وخلیفه فرمود تا سوار زرین سپر راپیش او آورند، همچنان با قز آگند وخو دپوشیده پیاده به خدمت مأمون رسید و رکاب ببوسید وخود از سرافگند ومعلوم خلیفه گردانید که قارن بن وندادهرمزد است،خلیفه جنیبه داد و برفرمود نشاند وبسیاری بستود وچون فرود آمدند تشریف فرستاد، مدتی در خدمت خویش داشت وبه نوبتها به تعریض و تصریح تمّنی کردند که مسلمان شود تا مولی امیر المؤمنین بنویسیم وتبرستان به تو سپاریم ، قبول نکرد.»(33)

اسپهبد شهریارباوند پس از اینکه از مقام ومنزلت قارن نزد مأمون آگاهی یافت ، به او کینه ورزید وبخشی از قلمروش را تحت تصرف خود درآورد،قارن چون یارای مقاومت در برابر اسپهبد شهریار نداشت همواره   چاره ای جز انقیاد وطاعت نداشت .(34)

داستانی که ابن اسفندیار از مشارکت قارن بن وندادهرمزد در جنگ با رومیان وهمراهی مأمون خلیفه عباسی روایت می کند ، تکراری از حضور فرزندان سوخرا وزیر قباد  ـ قارن، زرمهر ودیگر برادرانش ـ در نبرد میان خسرو انوشیروان  وخاقان ترک است . علاوه برشباهت دو داستانی که ابن اسفندیار نقل کرده است، باید نکته ای مهم تر را متذکر شد وآن اینکه بنابه قول یعقوبی، ابن اثیر ودیگر مورخان، مامون به سال 215 هـ . ق به جنگ با رومیان رفته است .(35)حال با توجه به آنچه مرعشی ودیگران از زمان حیات وحکمرانی قارن بن ونداد هرمزد نقل کرده اند درمی یابیم که در سال جنگ مأمون با تئوفیل امپراتور بیزانس قارن در قید حیات نبوده بلکه مازیار فرزندش برجای او تکیه زده است . از اینرو اصل داستان مورد شک وتردید قرار خواهدگرفت .

 

7- مازیار پسر قارن

مازیار فرزند قارن ونوه وندادهرمزد، قیامش به سال 224 هـ . ق بزرگترین حرکت سیاسی خاندان قارن در مخالفت با خلافت عباسی بوده است . وی در منابع ومتون تاریخی چهره خوبی ندارد. بیشتر منابع از او با کینه عداوت سخن می گویند و او را به کفر و الحاد متهم می نمایند . ابن اسفندیار در مورد خواب قارن پیش از تولد مازیار چنین می نویسد :« شبی به خواب او را نمودند که برسر کوهی بلند شد و بول کرد ،از آن بول او را آتش پدید آمد و پراگنده گشت،جمله کوهستان بسوخت واز کوه به دشت رسید وبه هر درخت وصحرا که فتادی می سوختی، معبّران را بخواند وتعبیر طلبید، گفتند از صلب تو فرزندی پدید آید که کوه وصحرای  تبرستان راپادشاه شود اما ظالم وناپاک وقتّال وفتّاک باشد واین خواب به جملة تبرستان منتشر گردانیدند، هم درآن سال پسری آمد مازیار نام نهادند،چون سالها برو گذشت بالغ شد، ازجمله فرزندان قارن بزرگ منش ودلیر واهل تر بود،چون قارن هلاک گشت و مازیار به مقام پدر بنشست .»(36)

پس از مرگ قارن، مازیار جای پدر راگرفت،اسپهبد شهریار بن شروین باوند در ملک اوطمع نموده با سپاهی برسرش آمده او را شکست داد وبر قلمروش تسلط یافت ، مازیار نیزگریخته نزد وندا امید ونداسفان پناه برد.او مازیار را به دستور اسپهبد شهریار محبوس ساخته نزد اسپهبد روانه ساخت .مازیار در زندان اسپهبد شهریار با حیله ونیرنگ از بند رهایی یافته نزد مأمون خلیفه عباسی به عراق گریخت . (37 )مازیار توسط خلیفه مسلمان شد ونام اسلامی محمد را برخود نهاد .(38)

پس از مرگ اسپهبد شهریار باوند ،پسرش شاپور جانشین شد .در زمان او شکایتهای بسیاری نزد مأمون از ستم کاریهایش شد.مأمون بنا به مصلحت بزیست منجم ،مازیار را فرمان کوهستان تبرستان داد.مازیار چون به تبرستان رسید با سپاه خود عازم پریم شد ودر آنجا شاپور راشکست داد.پس از چهار سال حکمرانی در کوهستان ،کوه ودشت تبرستان را به فرمان خود در آورد .(39 )پس از آن علم استقلال برافراشت وخود را گیل گیلان ،اسپهبد اسپهبدان وپتشخوار گرشاه نامید.(40 )

در زمان فرمانروائیش مردم رویان وآمل از ظلم او و کارگزارانش به جان آمده ،به پا خاستند.آنها برحاکمان منصوب مازیاردست یافته ،کشتند.خبر شورش در ساری به مازیار رسید .اوسپاهی جمع کرده به آمل رفت وشهر را در محاصره گرفت .پیکی نزد خلیفه مأمون فرستاد که مردم آمل ورویان وچالوس از طاعت خلیفه بر تافته اند و فردی علوی را به خلافت برنشانده اند.پس از هشت ماه محاصره شهر آمل را گشود وعاملان قیام وشورش را از دم تیغ گذراند.(41 )

پس از مرگ مأمون ،مازیارنسبت به مسلمانان شدت بیشتری نشان داد وعده ای از آنان رادرزندان شهرهرمزدآباد پایتخت خویش محبوس ساخت وجمعی بسیار را کشت .«حصارهای آمل وساری پست فرمود وبه کهستانها قلعه ساخت ودر همة ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت وعمارت ضیاع خود مشغول شوند،الا همه برای او به قلعه ها و قصرها وخندق ها زدن وکار گل کردن گرفتار بودند و به جمله تبرستان هرجایی که گذر راهی نمودند اما صورت بستند که شاید بود در بندی ساخت و مردم نشاند برای محافظت تاکسی خبر ظلم  و ناجوانمردی او را بیرون نتواند برد .»(42 )

مورخان آغاز قیامش را در زمان خلافت معتصم ودر سال 224 هـ .ق می دانند .برخی او را از خرم دینان وسرخ جامگان خواند .(43)،بعضی جنبش او را به تحریک افشین که در رقابت با طاهریان بوده ومیل امارت خراسان داشته دانسته اند .(44)

مازیار خراج دو ساله را به عبد الله طاهر امیر خراسان نداد(45)وچندی خراج را خود به دربار خلیفه می فرستاد اما سرانجام از آن نیز روی گردان شد .(46)

عبدالله طاهر بنا به فرمان معتصم خلیفه عباسی عموی خود حسن بن الحسین طاهری را جهت دفع قیام او به تبرستان فرستاد .مازیار با خیانت برادرش کوهیار اسیر شد .او رابه سامرا بردند وبه قتل رساندند،جسدش را نزدیک جسد بابک خرم دین بر دار ساختند .(47)

ستم کاری های مازیار پس از پنج قرن ونیم در زمان اولیاءالله آملی در خاطره مردم تبرستان باقی بود و به شکل ضرب المثل متداول بوده است .طوری که هر کسی ستمی می کرد ،می گفتند «ظلمی کرد که مازیار نکرد .»(48)

اگرچه در منابع تاریخی از مازیار به دشمنی سخن رفته وبدگویی شده ،او به طرفداری از آیین زرتشت و بابک خرم دین و خرابی مساجد متهم شده است . باید گفت که او قربانی نبرد قدرت میان  افشین و عبدالله طاهر شده واتهامات وارده بر او نیز بر ساختة طاهریان بوده است .(49)

مورخان مرگ مازیار در 225 هـ . ق(840 م) را پایان حکومت دو قرن ونیمة خاندان قارن می دانند . اما برخی پژوهشگران این سال را پایان فرمانروایی آل قارن ندانسته اند وافرادی چون پادوسبان بن گردزاد اسپهبد لفور(سال 250هـ . ق) وامیر مهدی لپور(سال 500 هـ .ق)را از قارن وندان می دانند . اسپهبد پادوسبان بن گردزاد معاصر حسن بن زید بوده که به حمایت وی برخاسته ومدتی سپهسالاری اش را برعهده داشته است.(50) پژوهشگران،پادوسبان گردزاد وسه نسل از نوادگانش را به عنوان شاهان لفور، وندا امید کوه و وندادهرمزد کوه دانسته اند که تا سال 318 هـ .ق فرمانروایی داشته اند .(51) مرعشی نیز اسپهبد امیرمهدی لپور را که درسال 500 هـ .ق به حمایت از اسپهبد باوندی به جنگ با سلطان برکیارق سلجوقی برخاسته بود را از قارن وندان دانسته است .(52)مرعشی از امیرانی چون امیر اسحق لپور ،اصفهبد زیارلپور در جریان حوادث سال 512 هـ .ق وزمان استیلای سلاجقه نام می برد(53) و درجایی دیگر از کیاحسن کیای لپور یاد می کند(54) که همگی امیران لفور وبه احتمال از بازماندگان خاندان قارن بوده اند .

* پاورقی فصل دوم :

1- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص183

2- تاریخ مازندران، ملا شیخعلی گیلانی،تصحیح دکتر منوچهر ستوده، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1352، ص30

3- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص15

4- تاریخ مردم ایران ،ج2،ص351 و352

5- ایران در زمان ساسانیان،آرتور کریستن سن،ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب،تهران،1374،ص472تا483

6- تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص60

7- همان،ص160

8- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص91

9- ایران در زمان ساسانیان،ص495

10- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص150 تا152

11- تاریخ ایران،پژوهش دانشگاه کمبریج،گردآورنده رن فرای،ترجمه حسن انوشه، امیر کبیر،تهران، 1363، ج4،ص174

12- تاریخ مردم ایران ،ج2،ص369

13- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج1،ص75 و تاریخ مازندران(مهجوری)ج1،ص63

14- ایران در زمان ساسانیان،ص495

15- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص160

16- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2،ص435

17- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص60 و160

18- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2،ص435

19- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص60 و160

20- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص183

21- همان،ج1،ص91

22- همان،ج1،ص91

23- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص 160

24- اولیاء الله آملی محل نبرد را احرم ومرعشی آن را اهلم ثبت کرده است . ک تاریخ رویان ص 49 و تاریخ طبرستان و رویان ومازندران ص61

25- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص183 و184

26- همان،ج1،ص185 و186

27- همان،ج1،ص186 تا 188

28- همان جا

29- همان،ج1،ص 197 و 198

30- تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص63 و160

31- تاریخ تبرستان(برزگر)،ج2،ص436

32- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 205

33- همان،ج1،ص 205 و206

34- همان جا

35- تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه، سیداحمدرضاخضری،سمت،تهران،چاپ چهارم،1383، ص86

36- تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص206

37- همان،ج1،ص 206 و207

38- همان جا

39- همان،ج1،ص 208

40- تاریخ یعقوبی،احمدابن ابی یعقوبی(ابن واضح یعقوبی)،ترجمه محمد ابراهیم آیتی، علمی وفرهنگی، تهران،1371،ج2،ص502 و تاریخ ایران از ظهور اسلام تادیالمه، دکتر عزیز الله بیات ، دانشگاه شهید بهشتی تهران،1370،ص236

41- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 210 و تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص 64 و65

42- همان،ج1،ص 211

43- تاریخ گزیده ،حمدالله مستوفی ،به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی،امیر کبیر، تهران،1364،ص318

44- تاریخ حبیب السیرفی اخبار افراد بشر،غیاث الدین حسینی(خواند میر)،خیام،تهران،1333،ج2،ص266

45- در زمان طاهریان، خراج تبرستان توسط امیر طاهری وعمال او جمع آوری شده وبه دربار خلیفه فرستاده می شد .

46- تاریخ تبرستان(ابن اسفندیار)،ج1،ص 212

47- همان ،ج2،ص219 و220،تاریخ گزیده،ص318، فتوح البلدان، احمدبن یحیی البلاذری،ترجمه آذرتاش آذرنوش،بنیاد فرهنگ ایران ، بی جا، 1346،ص189 وتاریخ دوخته الصفافی سیرة الانبیاء والموک والخفا، میرخواند،تصحیح جمشید کیان فر ، اساطیر،تهران،1380،ج5،ص2647 و اخبار الطول،ابی حنیفه احمد داود دینوری،تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدین الشیال،داراحیاء الکتب العربیه، الطبعة الاولی، القاهره ، 1960 م ،ص402

48- تاریخ رویان،ص57

49- تاریخ ایران(کمبریج)،ج4،ص178

50- تاریخ مازندران(مهجوری)،ج1،ص124 تا128

51- تاریخ ایران(کمبریج)،ج4،ص 179

52- تاریخ طبرستان و رویان ومازندران،ص 79

53- همان،ص104

54- همان،ص325

 

گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

 _ بخش ديده ور سازه های کهن

 _  بانو مهندس ونوشه شکری

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... ! _ فرمـانـروايـان تبـرستـان 1

به نام يزدان پاک

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس
بخش ديده ور سازه های کهن

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش ... !

فرمـانـروايـان تبـرستـان 1

 

فصل اول – 

جغرافیای تاریخی کوه قارن

  مورخان وجغرافیا نویسان قرون اولیه اسلامی ومورخان طبری رشته کوههای شرقی البرز راپایگاه ومقر دو خاندان قارن و باوند برشمرده اند. وبدین سبب آنان را « گرشاه » و « ملوک الجبال » خوانده اند . همچنین از پریم یا فریم به عنوان دژ یا شهری در کوه قارن یاد کرده اند که گویا مرکز فرماندهی این دو خاندان بوده است .

رشته کوههای شرقی البرز را با نامهایی چون کوه قارن ،کوه شروین ،شهریار کوه ،هزارگری یا هزار جریب ذکر کرده اند که بخشی ازسرزمین بزرگ کوهستانی « پتشخوارگر» بوده است . به واسطه این نام اسپهبدان قارنوندی و باوندی لقب «پتشخوارگرشاه» نیز داشته اند .

از آنجاییکه شناخت این نواحی وقلمرو فرمانروایان آن محقق تاریخ را در بررسی حوادث و رویدادهای تاریخی منطقه به راه صواب رهنمون می سازد . لذا در فصل نخست سعی بر شناسایی وبررسی جغرافیای تاریخی این سرزمین وجستجو درباره نامهایی چون پتشخوارگر ، کوه قارن ،شهریار کوه ،و هزار گری(هزار جریب) شده است .

 

*پتشخوارگر :

درسال673 ق . م سپاهیان آسار حادون شاه آشور در یک سلسله عملیات جنگی به سرزمین موسوم به پاتوش آری(Patush Arri) یا پاتشوعارا ، که جزئی از کشور مادهای دور دست بوده ، رسیدند.(1)                    

آسار حادون در کتیبه خود از سرزمین پاتوش آری چنین سخن می گوید : « اما سرزمین پاتوش آری بر کران کویر نمک در خاک مادهای دور دست که کوه بیکنی (دماوند) در کنار آن نهاده است ، کوه سنگ لاجورد ، که هیچ یک ازنیاکان پادشاه من پادر خاک آن نگذاشته بودند .» (2)

این نام درزمان هخامنشیان تحت عنوان پیشوارش یا پتشوارش در کتیبه داریوش اول آمده و در زمان سامانیان ، براساس کارنامه اردشیر بابکان نام آن پتشخوارگر بوده است . این سرزمین در اوستا بخشی ازرشته کوههای « اوپی ری سئنا» یا اپارسن دانسته شده است . در کتاب جغرافیدان یونانی ، استرابون با عنوان « پراخواتراس» ذکر شده که همان رشته کوههای البرز بوده واقوام گیل ، کادوسی و آماردی در نواحی شمالی آن سکونت داشته اند. پروکوپیوس مورخ بیزانسی نیز از کیوس برادر انوشیروان تحت نام پتشخوار شاه یاد می کند .(3)

این نام درنوشته های مورخان اسلامی به صورت فرشوا ذگر، فرشوازجر وبدشوارگر آمده است . در تاریخ تبرستان ابن اسفندیار راجع به نام فرشوادگرچنین می خوانیم: « حد فرشوادگر، آذربایجان وسرو تبرستان وگیل ودیلم وری وقومش ودامغان وگرگان باشد واول کسی که این حد پدید کرد منوچهر شاه بود .» (4) اولیاء الله آملی فرشوارجر را لقب تبرستان دانسته است .(5) میر ظهیر الدین مرعشی نیز  تبرستان را درون  فرشوارگر  و  فرشوارگر راشامل آذربایجان ،گیلان ،تبرستان ،ری وقومش(سمنان) می داند. (6)

ابن اسفندیارمعنی فرشواذ را « باش خوار ای عش سالماً صالحاً » بیان می کند. (7) یعنی عیش کن به سلامت. (8) وی همچنین فرشواذگر را از سه جزء_ فرش + واذ + گر_،برشمرده وفرش را هامون ، واذ را کوهستان وگریا جر را دریا و سرزمین فرشواذجر راسرزمین کوه ودشت ودریا می خواند ،همچنین خاطر نشان می سازد، به لغت قدیم  جر یا گر معنی کوهستان را که برآن کشاورزی می کرده اند نیز می داده است .(9) ازاین رو به خاندان قارن (آل سوخرا ) که حاکم بخشی از فراشواذ گر بوده اند جرشاه یا گرشاه یا ملک الجبال می گفتند .(10)

براساس نامه تنسر در زمان به سلطنت رسیدن اردشیر یکم ساسانی ، جُشنسف یاگُشنسب شاه(گشتاسب) بر پتشخوارگر حکمرانی داشته و عنوان پتشخوارگرشاه راداشته است . بنابر کارنامه اردشیر بابکان پتشخوارگر از بخشهایی بوده که برای اردوان شاهنشاه اشکانی سپاه تهیه می کرده است. (11)

سعید نفیسی بر اساس داستانی از کارنامه اردشیر بابکان« پذشخوار» را از مقامات مهم عصر سامانیان بر شمرده است که وظیفه اش مراقبت از خوراک شاهنشاه بوده وپیش از او خوراک وی می خورده تا ازعدم آلودگی به زهر اطمینان حاصل کند . به نظر نفیسی « پذش» به معنی پیش و «خوار» از فعل خوردن است. (12) ولی براساس نوشته های دیگر محققان «خوار» نام سرزمین ورامین فعلی است وپذش یا پتشخوارکوه روبروی خوار را می گفته اند.

به نظرمحمد حسن خان اعتمادالسطنه، فرشوات گر به مرور زمان دچار تحریف وتخفیف شده به سوات یا سواد تبدیل شده و نام سوادکوه مآخوذ ازآن است. سعید نفیسی نیز برهمین عقیده است ونام سوادکوه امروزی را برگرفته از فرشوادگر یا پتشخوارگر باستانی می داند . (13) این تعبیر به نظر درست نمی آید زیرا بنابه قول ابن اسفندیارپتشخوارگرسرزمین کوهستانی وسیعی بوده و سوادکوه که درروزگار قرون اولیه اسلامی کوه قارن خوانده می شد بخشی ازآن بوده است. دیگر اینکه نام پتشخوارگر عصر ساسانی که در قرون اولیه اسلامی ازآن به فرشواذگر نام برده شده دیگر استفاده واستعمال نشده وبه تدریج ازرونق ورواج افتاده است.

ابن خرداد به در المسالک و الممالک  «بدشوارگر» رایکی از شهرهای تبرستان برشمرده است .(14) البته واضح است که او دچار اشتباه شده ، زیرا درهیچ یک از منابع از شهری بدین نام یاد نشده بلکه همواره تاکید شده که بدشوارگر یاهمان پتشخوارگر منطقه وسیعی بوده است .

پتشخوارگر از سه جزء­ _پتش+ خوار + گر­_ تشکیل یافته و کوهی است که در پیش ولایت خوار واقع بوده(15) و یا کوههای کم درختی است که روبروی دره خوار قرار دارد . (16) برخی آنرا ازسه جزء _پئیتیشخ + وار + گر_ به معنی ناحیه ای که در بردارنده کوه ودشت ودریاست خوانده اند. (17)

بنابراین باتوجه به منابع تاریخی سرزمین پتشخوارگر، منطقه ای وسیع بوده که شامل رشته کوه البرز می شده ، و به تدریج  این نام تنها برای بخش مرکزی وشرقی آن یعنی کوههای لاریجان ، بندپی ، لفور، سوادکوه ،  هزارجریب وبخشی ازفیروزکوه ودماوند به کار رفته است .

 

* کوه قارن :

نام این کوه از اسپهبد قارن فرزند سوخراگرفته شده(18) واز زمان خسروانوشیروان ساسانی بدین نام خوانده شده است. برخی از مورخان این سرزمین را مقر فرمانروایی آل قارن وعده ای دیگر آنرا مرکز حکومت باوندیان دانسته اند. این ناحیه ، سرزمینی کوهستانی است که از کوههای لاریجان شروع شده، بخش بندپی ، لفور و سوادکوه وهزارجریب باستانی را دربر می گرفته که همان پتشخوارگر بوده است .(19)

در کتاب جغرافیای حدودالعالم درمورد کوه قارن چنین می خوانیم :« کوه قارن ، ناحیتیست کی مراورا ده هزار وچیزی دهست وپادشاهی او را سپهبد شهریارکوه خوانند واین ناحیتیست آبادان وبیشتر مردم وی گبرکانند واز روزگار مسلمانی باز پادشایی این ناحیت اندر فرزندان باو است. » (20)

مسعودی  جای کوه قارن را بین سرزمین قومس وتبرستان می داند،(21) ابودلف آن را متصل به ری ودماوند(22)ومحمدحسن خان اعتمادالسطنه آن را درحدود ری ومازندران دانسته می گوید:«و آن را جبل عام والبرز خوانند،کوهی عظیم وممتد است وآن راکوه قارن وکوه قاف نیز گفته اند.»(23) یاقوت حموی کوه قارن را محلی در جبال دیلم ومقر آل قارن ذکر می کند. (24)

لسترنج ناحیه کوهستانی قارن را نزدیک فادوسبان ومرکز حکومت دودمان قارن برشمرده است .(25)

بنابر نوشته های پیشینیان،کوه قارن ناحیه ای آبادان بوده که بیش از ده هزار آبادی داشته است .(26)البته اصطخری ذکر کرده که درکوههای قارن شهرها ودیه های بسیاری نبوده به جز شهرهایی چون سهمار( شهمار یا سامار)و فریم(پریم) که به یک منزل از ساری فاصله داشته اند. (27) ابن حوقل درصورة الارض می نویسد :« سراسر جبال قارن قریه هاست وجز شهمار که دریک منزلی ساری است شهردیگری ندارد ومسکن آل قارن در سرزمینی به نام بریم است که مرکز فرمانروایی آنان است وقلعه و ذخایرشان درآنجاست و از روزگار ساسانیان حکومت به دست مردم کوهستان است .»(28)

یاقوت حموی نیز به همین مطلب اشاره داشته وشهمار وفریم را از شهرهای کوه قارن دانسته است .(29)

مؤلف حدود العالم در مورد شهمار گوید « شهریست خرد هم ازاین ناحیت و از وی آهن وسرمه وسرب بسیار خیزد»(30)ولی لسترنج آنرا آبادترین شهر کوه قارن دانسته که مسجد جامع منحصر به فردی داشته است.(31)

اردشیر برزگر محل شهر شهمار را چسبیده به روستای میانا در دودانگه شهرستان ساری معرفی کرده است.(32)

شهر فریم را برخی از مورخان دژی دانسته اند،درحدود العالم می خوانیم :«قصبۀ این ناحیتست مستقر سپهبدان بلشکرگاهی است بر نیم فرسنگ ازشهر و ... »(33)

ابن اسفندیار پریم را یکی از شهرهای کوهستانی که دارای مسجدجامع ومصلی وبازار است نام می برد .(34)

یاقوت حموی فریم را مرکز فرمانروایی آل قارن دریک منزلی ساری بر شمرده است.(35)

حمدالله مستوفی درمورد فریم می نویسد: « بعضی از قومس گرفته اند وبعضی ازتوابع مازندران واکثر اوقات داخل ساری می باشد وبه والی او تعلق دارد.»(36)

ولادیمر مینورسکی فریم را اقامتگاه شاهزادگان بنی قارن واقع در کنار شاخه غربی رود تجن دانسته است.(37)

سیدحسین بنافتی درشجره الامجاد فریم را چنین معرفی می کند :« پریم و آن شهر کوچکی بود باحصار آجری شبیه به قلعه واقع در جلگه ای موسوم به پریم، جنب رودخانه اشک سمت شرقی شمالی که این مکان فعلا معروف است به شهر دشت فی الجمله  آثار در آن مکان باقی است.»(38)

بارتولد فریم رادر جبال قارن وقلعه آن رامقر خداوندان محلی این ناحیه برشمرده .(39) مایلز نیز فریم را دژی در کوههای قارن در دامنه های شمالی دماوند در جنوب آمل معرفی کرده است .(40)

لسترنج ، فریم را استوارترین دژ دودمان قارن که از زمان ساسانیان درتصرفشان بوده می داند . وی ذکر می کند در هیچ یک از کتب مسالک به طور دقیق محل آن تعیین نشده است .(41)

اعظمی در مقاله خود درمورد فریم چنین نتیجه می گیرد :« می توان قبول کرد که فریم دژی در کوههای مشهور به قارن بوده چه شهریارکوه که ابن اسفندیار آنرا کوهی واقع در فریم در جنوب ساری وسرراه دامغان به تبرستان ذکر کرده،کوهی ازرشته جبال قارن بوده است .»(42)

ابن رسته نام وندادهرمز اسپهبد آل قارن را به بخشی از کوه قارن که برآن فرمانروایی داشته، داده وآن ناحیه را به نام او کوه وندادهرمز خوانده است .(43)

زرین کوب درمورد جبال قارن چنین می نویسد :«در مشرق ولایت رویان،جبال قارن بود با نزدیک ده هزار آبادی، که دامنه شمالی آن به نواحی آمل وساری  می رسید و بلندیهای  جنوبی آن بر دشتهای قومس  اشراف داشت وتمام آن شامل نواحی هزارجریب وسوادکوه وجبال لاریجان کنونی بوده . از این جمله جبال ونداد هرمزد شامل قسمتی از کوههای هزار جریب می شد. لفور(= لبوره) وهرمزآباد دژهای عمده آن به شمار می آمد وهرمزآباد که قصر برخی ازفرمانروایان خاندان قارن ـ ازجمله مازیارـ درآنجا بود وبا ساری وآمل به یک اندازه فاصله داشت نیز به همین کوه ها مربوط می شد . پاره کوه دیگر از این جمله که جبل شهریار ، شهریارکوه خوانده می شد نیز بخشی از دودانگه هزارجریب به شمار می آمد . شهر عمده آن شهمار بود اما قلعه آن که تختگاه فرمانروایانش محسوب می شد پریم(= فریم) نام داشت ودر جنوب ساری واقع بود. محلی هم به نام طاق دراین پاره کوه وجود داشت که از قدیم جایگاه خزاین وپایگاه دفاع این جبال به شمار می آمد. بخش دیگری از جبال قارن،در محل سوادکوه کنونی،شروین کوه یا جبل شروین خوانده می شد و دامنه های جنوبی آن تابه حدود قومس گسترش داشت . گردنه یی به نام شلفین نیز که سوادکوه وفیروزکوه را از هم جدا می سازد گویا هنوز نام آن را درتلفظ عامیانه ضبط وتحریف یافته خویش نگه داشته باشد . درقلمرو جبال قارن لاریجان از قدیم ترین شهرهای کوهستانی تبرستان محسوب می شد و قلعه یی استوار داشت.»(44)

در ده تالیور در پریم اسپهبد سرخاب پسر باو قصر وگرمابه ومیدان ساخت واسپهبد شروین باوندی عمارتهای بیشتری درآن ساخته که ابن اسفندیار آن آثار را در اواخر قرن ششم هجری دیده است .(45)

از دژهای مهم فریم قلعه کوزا دارای اهمیت بوده است، ابن اسفندیار محل این قلعه را در نزدیکی روستای تالیور ذکر کرده  می گوید : «دهکده تالیور به پایان  قلعه کوزا است»(46)  ذکریا قزوینی  در آثار البلاد و اخبارالعباد آنرا این گونه توصیف می کند : «قلعه ای است درتبرستان،ازعجایب دنیا. بسیار بلند وعالی . ابر، به قلۀ او نرسد وبا ستاره سرگوشی کند. چندان منیع وحصین است که فکر متین ازترتیب مقدمات استخلاص او عاجز ماند. هیچ چشم بیننده ای چنین جایی وحصنی ندیده وهیچ گوشی چنین قلعه ای متین در ربع زمین نشنیده .»(47) برزگر در تاریخ تبرستان نام کنونی قلعه کوزا را کیزا در دودانگه ساری و درسمت جنوبی روستاهای میانا وپاچی ذکر می کند .(48)

بخش دیگر از جبال قارن ،هزار گری یا هزارجریب است. ابن اسفندیار هزارگری را یکی از شهرهای کوهستانی تبرستان دانسته که دارای مسجد جامع ،مصلی وبازار بوده است .(49)

برزگر در مورد هزارگری چنین نوشته است :« دومین بخش خاوری غارنکوه است واز خاور به شاهکوه وباختر به سوادکوه وشمال به شهرهای شاهی[قائم شهر] وساری وبندرگز واز جنوب به سمنان ودامغان وبستام چسبندگی دارد ورودهای تجن و تلار و نکا ازکوه های هزار گری سرچشمه گرفته واز نزدیکی های ساری و شاهی ونکا گذشته،به دریای خزر ( مازندران ) می ریزد . کوه تاریخی شهریار کوه به نام اسپهبد شهریارباوند(یکی از شاهان دسته یکم از خاندان باوندی درهزارگری) دراین بخش جای دارد .»(50) هزارجریب امروزه به نواحی کوهستانی شهرستانهای نکا و بهشهر اطلاق می شود .

از آنچه تا به حال آورده شد می توان نتیجه گرفت، کوه قارن سرزمین کوهستانی وسیعی بین لاریجان تا استراباد(گرگان امروزی) بوده وتا قرن نهم هجری نیز بدین نام خوانده می شده است . (51)

همانطور که پیشتر آمد، نام کوه قارن ازقارن پسرسوخرا(سوفزا) وزیر قباد شاهنشاه ساسانی گرفته شده که در عصرخسروانوشیروان به حکومت این ناحیه گمارده شد،حکومت فرزندان قارن تازمان مرگ مازیار(224 هـ )

به طول انجامیده است.از سوی دیگر دربخشی ازکوه قارن، باو که مورخان نسبتش را به قباد ساسانی رسانده ا ند درسال45 هـ . ق حکومت خاندان باوند را آغاز نموده که تا سال 750 هـ .ق به درازا کشیده است. در دوره نخست حکومت خاندان باو بر جبال قارن، نام بخشهای مرکزی آن به کوه شروین وشهریارکوه تغییر یافته است. این نامها نیز ازاسپهبدان آل باوند یعنی اسپهبد شروین و اسپهبد شهریار برگرفته شده است . بدین ترتیب کوه قارن که خود بخشی از سرزمین بزرگ و باستانی پتشخوارگر بوده‏ کوههای آمل ،بابل ،سوادکوه ،ساری ، نکا و بهشهر امروزی را در بر می گرفته است .

* پاورقی فصل اول :

1-تاریخ ماد، دیاکونوف ، ترجمه کریم کشاورز ، علمی فرهنگی، تهران، چاپ چهارم، 1377،ص243 وجغرافیای اداری هخامنشیان، آرنولد توین بی،ترجمه همایون صنعتی زاده،بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، تهران،1379،ص68

2- ایران درسپیده دم تاریخ،جورج کامرون،ترجمه حسن انوشه، علمی وفرهنگی،تهران،1374،ص132

3- جغرافیای تاریخی ایران باستان،محمدجوادمشکور،دنیای کتاب،تهران،1371،ص323

4-تاریخ تبرستان،ابن اسفندیار،تصحیح عباس اقبال،پدیده خاور،تهران،1366،ج 1، ص56

5- تاریخ رویان،اولیاءالله آملی،تصحیح عباس خلیلی،کتابخانه اقبال،تهران،1313،ص27

6- تاریخ تبرستان ورویان ومازندران،میر ظهیر الدین مرعشی،به کوشش محمد حسین تسبیحی،شرق ،تهران، 1316،ص

7- تاریخ تبرستان،ج1،ص56

8- تاریخ تبرستان ورویان ومازندران، ص

9- تاریخ تبرستان،ج1،ص56

10- تاریخ رویان،ص27 وآثارالباقیه عن القرون الخالیه،ابوریحان بیرونی،ترجمه اکبر دانا سرشت،ابن سینا ، تهران،1352،ص63

11- ایرانشهر برمبنای جغرافیای موسی خورنی،یوزف مارکوارت،ترجمه مریم میر احمدی،اطلاعات،تهران ، 1373،ص245

12- تاریخ تمدن ایران ساسانی،سعید نفیسی،به اهتمام عبدالکریم جربزه دار،اساطیر،تهران،چاپ اول،1383،ص305

13- التدوین فی احوال الجبال شروین(تاریخ سوادکوه مازندران)،محمد حسن خان اعتماد السطنه،تصحیح مصطفی احمد زاده،فکر امروز،تهران،چاپ اول،1373،ص22 وتاریخ تمدن ایران ساسانی،ص306

14- المساک والممالک، ابن خردادبه،ترجمه دکترحسین قره چانلو،ناشر مترجم،تهران،چاپ اول،1370،ص96

15- جغرافیای تاریخی ایران باستان،ص323

16- «ریشه یابی  نام های مازندران ،تبرستان وپتشخوارگر»اسدالله عمادی،دوفصلنامه پژوهشی علوم انسانی  ره آوردگیل،سال اول،شماره یکم اسفند1382،ص170

17- پژوهشی در زمینه نامهای باستانی مازندران،سید حسن حجازی کناری، روشنگران ، تهران ،1372 ، ص45و44 

18- تاریخ تبرستان و رویان ومازندران،ص59

19- مازندران واستراباد،یاسنت لوئی رابینو،ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی،علمی وفرهنگی، تهران، 1383، ص23

20- حدودالعالم من المشرق الی المغرب،مؤلف مجهول،به کوشش دکتر منوچهر ستوده،طهوری،تهران، 1362،ص147

21- التنبیه والاشراف،ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده،علمی فرهنگی،تهران،1381، ص49

22- سفرنامه ابودلف درایران،با تعلیقات وتحقیقات ولادیمیرمنیورسکی،ترجمه ابوالفضل طباطبایی، فرهنگ ایران زمین،تهران،1342،ص76

23- مرآة البلدان ، محمدحسن خان اعتمادالسلطنه،تصحیح دکتر عبدالحسین نوایی ومیر هاشم محدث، دانشگاه،تهران،1367،ج2،ص1011

24- معجم البلدان،یاقوت حموی،داراحیاءالتراث العربی،بیروت لبنان،1979م1399ه،ج4،ص260

25- جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی،لسترنج،ترجمه محمودعرفان، علمی فرهنگی،تهران،چاپ سوم،1367،ص398

26- حدودالعالم من المشرق الی المغرب،ص147

27- ممالک ومسالک،ابواسحق ابراهیم اصطخری،ترجمه محمدبن اسعدبن عبدالله تستری،به کوشش ایرج افشار،بنیادموقوفات دکتر محمود افشار ،تهران،1373،ص215

28- صوره الارض،ابن حوقل،ترجمه دکترجعفرشعار،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،؛1345،ص119

29- معجم البلدان،ج4،ص260

30- حدودالعالم من المشرق الی المغرب،ص148

31- جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی،ص398

32- تاریخ تبرستان،اردشیر برزگر،تصحیح محمد شکری فومشی، رسانش،تهران،چاپ اول،1380،ج2،ص66

33- حدودالعالم من المشرق الی المغرب،ص147

34- تاریخ تبرستان،ابن اسفندیار،ج1،ص74

35- معجم البلدان،ج4،ص260

36- نزهة القلوب،حمدالله مستوفی،ص229

37-  سفرنامه ابودلف درایران،ص134

38-شجره الامجاد فی تاریخ میرعماد،سید حسین بنافتی،تصحیح فریده یوسفی،شلفین،ساری،1384 ،ص20

39- تذکره جغرافیای تاریخی ایران،بارتولد،ترجمه حمزه سردادور،توس،تهران،چاپ دوم1358،ص236

40- «فریم پایگاه اسپهبدان باوندی کجاست؟»چراغعلی اعظمی سنگسری،مجله بررسیهای تاریخی، شماره یکم،سال هفتم،    51 13،ص49

41- جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی،ص398

42- «فریم پایگاه اسپهبدان باوندی کجاست؟»ص56

43- الاعلاق النفیسه،ابن رسته،ترجمه وتعلیق حسین قره چانلو،امیرکبیر،تهران،1365،ص178

44- تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرین کوب،امیرکبیر،تهران ، 1371،ج2،ص345

45- تاریخ تبرستان،ج1،ص156

46- همان جا

47- آثار البلادواخبارالعباد، ذکریابن محمدبن محمودقزوینی، ترجمه بااضافات ازجهانگیرمیرزاقاجار،به تصحیح وتکمیل میرهاشم محدث،امیرکبیر،تهران،چاپ اول1373،ص306

48- تاریخ تبرستان برزگر،ج2،ص68

49- تاریخ تبرستان ابن اسفندیار،ج1،ص74

50- تاریخ تبرستان برزگر،ج2،ص65

51- تاریخ تبرستان ورویان ومازندران،ص60

 

گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

 _ بخش ديده ور سازه های کهن

 _  بانو مهندس ونوشه شکری

مازندران بهشتی بی مانند اما خاموش ... ! __ ساری

به نام يزدان پاک

 

درود و سپاس

انجمن جوانان سپيد پارس

بخش ديده ور سازه های کهن

 

مازندران، بهشتی بی مانند، اما خاموش....!

استان هميشه سبز مازندران

آب و هوای استان:

__ الف ) آب و هواي ميانه مازنی (خزری)

جلگه هاي باختری و مركزي استان كه تا كوهپايه هاي شمالي البرز محدود مي شود ، آب و هواي معتدل مازنی (خزری) دارند. در اين نواحي ، به دليل نزديكي به درياي مازندران ، ديوار كوهستاني البرز و كمي فاصله بين كوه و دريا ، دمايي معتدل و نم زياد دارد. بطوري كه ميزان بارندگي ساليانه در اين منطقه به 1300 ميلي متر مي رسد.

__ ب ) آب و هواي معتدل كوهستاني

با افزايش تدريجي ارتفاع از زمين های جلگه اي به سوي دامنه شمالي ارتفاعات البرز و دوري از درياي مازندران تغييرات خاصي در آب و هواي استان بوجود مي آيد. بطوري كه در نوار ارتفاعي تقريباً 1500 تا 3000 متري ( از باختر تا خاور) ‌شرايط آب و هواي معتدل كوهستاني بوجود مي آيد كه زمستان هاي سرد يخبندان و طولاني و تابستان هاي معتدل و كوتاه دارد.( همانند" روستاي رسكت).

__ پهنای سیاسی استان

استان مازندران يكي از استانهاي شمالي ايران است. اين استان از شمال به درياي مازندران ، از شرق به گلستان ، از غرب به گيلان و از جنوب به سلسله کوههای البرز محدود مي شود. گرگان و دشت گرگان بخشي از اين استان بود كه با نام استان گلستان از اين محدوده جغرافيايي جدا شده است  . مازندران قطب كشاورزي است و زمين هاي آن استعداد قابل توجهي براي كشت انواع محصولات مانند: برنج ؛ گندم ؛ حبوبات ؛ پنبه ؛ مركبات و صيفي جات دارد. از سلسله جبال البرز رشته كوههاي متعدد و رودخانه هاي پر آب به سوي درياي مازندران جاري است . مهمترين آنها عبارتنداز  :‌هراز ؛ تجن؛ تالار ؛ و رود چالوس ؛ کرانه های درياي مازندران نيز محل مناسبي براي استخراج مواد پروتئيني است. مركز استان شهرستان ساري و در برگيرنده شهرستانهاي نكا ، جويبار ، سوادكوه ، محمودآباد،  رامسر، تنكابن، نوشهر و چالوس ، نور ، بابلسر ، آمل ، بابل ، قائمشهر ،  بهشهر و گلوگاه است  .

 درقرن چهارم وپنجم هجري ، تبرستان ميدان كشمكش سلسله‎ْ آل زيار و آل بويه از يك سو و سامانيان و غزنويان ازسوی ديگر شده بود، اغلب اوقات تبرستان تحت ادارهْ امواي آل زياربود. درسال 426 هجري قمري ، سلطان مسعــود غزنـــوي از راه گرگان وارد تبرستان شد و صدمات و خسارات جاني و مالي زيادي به اهالي آن سامان وارد آورد. هنوز اين خرابه ـ ها ترميم نشده بود كه طغرل اول مو‎ْسس سلسله‎‎ْ سلجوقي به گرگان وتبرستان حمله ورشد ودرسال 606 هجري قمــــري  تبرستان ازجمله  ’’كبود جامه ‘‘ به دست سلطان محمد خوارزمشاه افتاد و اسپهيد كيود جامه به نام ’’ركن الدين كبودجامه ‘‘ و فرزندانش به دست سلطان محمد خوارزمشاه اسير شدند . زماني كه سلطان محمد خوارزمشاه از نبرد با سپاهيان مغول فــرار مي كرد، ركن الدين ، مغولان را به جايگاه سلطان محمد هدايت كرد و به اثر اين خوش خدمتي ، از طرف مغولان به حكومت كبود جامه رسيد و سرانجام توسط تيموريان بساط حكمراني آنها نيز برچيده شد. بعد از درگذشت اميرتيمور ، ســــادات ـ مرعشي با كسب اجازه از شاهرخ ميرزا (850 – 807 هـ . ق ) به مازندران برگشتند و به عنوان باج گزار اين نواحي سلطنت كردند. سرانجام در زمان سلطنت شاه عباس اول به طور كلي قدرت سادات مرعشي از بين رفت . پس ازبرچيده شدن بساط حكومت ملوك الطوايفي تبرستان كه تا سال 1006 هجري قمري ادامه داشت ، اين منطقه تحت نظارت شاه عباس اول و سلاطين بعدي سلسله ْ صفوي تاْمين قرار گرفت. شاهان صفوي درطول هرسال به كرات به عنوان شكار و يا پس ازاحـداث فرح‌آباد جهت استراحت به اين منطقه سفرمي كردند. نارشاه افشار براي مقابله بادشمنان به ويژه دشمنان شمالي وروس هـا ، درمازندران يك كارخانهْ كشتي سازي دايركرد و به رونق هرچه بيشتر منطقه افزود. ازدورهْ فتحعلي شاه قاجار، به منطقهْ سـرـ سبز و زيباو دل انگيزمازندران ، به عنوان يك منطقه استراحتي ـ تفريحي توجه گرديده و ناصرالدين شاه طي دوسفر دستور تعمير راه ها و كاروان سراها را صادر كرد. دردوران سلطنت پهلوي منطقهْ مازندران مانند سايرمناطق كشور از راههاي ارتباطي برخوردار شد و به علت شرايط محيطي و آب وهواي معتدل ، چشم اندازهاي زببا  نزديكي اش به تهران ، محل استراحت و تفريح قسمت اعظم مردم كشور شد.

 تاريخچه مازندران :

سخن از كهن سرزمين سبز و زرخيز مازندران است كه چون نگيني زيبا بر پيشاني شمال ايران مي درخشد. استان مازندران در گذشته تبرستان و در كتابهاي پيشين تپورستان خوانده مي شد و آن بدليل اقامت استراپو ( تاپوران ) دركوههاي مازندران بود و بعد ها نام تپورستان به تبرستان تبديل شد.

مازندران كنوني بخش كوچكي از سرزمين گسترده تري است كه جغرافيا نويسان دوران هاي گذشته از آن با نام ( پتيسخوارگر) يا ( فرشوارگر) ياد كرده اند. آن سرزمين ناحيه اي بود ميان آذربايجان و خراسان، پيشينه آن به دوران هخامنشي باز مي گردد. اين نام دركتيبه بيستون به صورت (پتشواريش) آمده است!

عده اي معتقدند كه مازندران شهرت خود را  مديون فردوسي  است . كهن ترين جائي كه اين  واژه ( مازندران ) در آن بكار رفته است شاهنامه فردوسي است.

بسياري از حادثه هاي افسانه اي شاهنامه در مازندران روي داده كه مهمترين و بلندترين آنها  هفت خوان رستم مي باشد. رستم براي يافتن و رهانيدن كيكاووس پادشاه ايرانيان كه در بند ديوان مازندران بود ، از زابلستان به مازندران سفر كرد و پس از هفت كار پهلواني نمايان مانند كشتن اژدها، گرفتار كردن يك پهلوان محلي اولاد نام ، كشتن ارژنگ ديو ، كاووس و بازماندگان سپاه ايران را آزاد گردانيد.

براي سرزميني كه نشانه ها و آثار بازمانده در آن، قدمت حضور انسان را تا حدود سي و پنج هزار سال پيش يا  هفتاد و پنج هزار سال در پيش دارد ، تعيين حدود دقيق و حتي نام ثابت آن دشوار مي باشد. هفتاد و پنج هزار سال پيش از ميلاد در نواحي بهشهر كنوني ساكنيني بوده اند و براي زيستن، ادوات و ابزاري مي ساختند. از غارهاي  علي تپه و كمربند و غار  هوتو نزديك بهشهر كنوني و غار  رستم قلعه  و نيز غار كلره  نزديك رستم قلعه تحقيقات باستانشناسي مربوط به دوران پيش از تاريخ انجام شد و از اين غارها ، ابزار و آلات شكار _ چكش سنگي _ تبر دستي و ابزارهاي ديگري بدست آمد كه با اندكي صيقل از ناهنجاريهاي آن كاسته بودند. ظروف سفالين كه يافتند ناشناخته مي باشد و در آزمايشي كه به روش كربن 14 ، از جمجمه ي يك دختر 12 ساله به عمل  آمد ، آشكار شد كه در آن دوره انسان  نئاندرتال  مي زيست . زندگي اين نوع انسان با توجه به ابزار شكاري كه پيدا شد ، بي ترديد با شكار مي گذشت .

طوايفي كه در قديم در سرزمين مازندران سكونت داشتند دو طايفه بودند :

 اول:    طايفه مارد يا مازد كه از ساحل غربي رود هراز يعني از آمل به طرف مغرب سكني داشتند و اشتقاق اسم مازندران از همين طايفه است.

دوم :    طايفه تاپوري كه در ناحيه شمال شرقي تا ساحل رودخانه ارس را براي سكونت اختيار كرده بودند و تبرستان از اين طايفه اشتقاق يافته است. تمامي ساكنين مازندران از نسل و نژاد اين دو طايفه بزرگ مي باشد.

بطوريكه از مندرجات تاريخي استنباط مي شود ، طايفه مارد يا مازد ششصد سال قبل از ميلاد مسيح در بلاد خود مسلط و قدرتمند بودند و باجي به سلاطين ايران نمي دادند، كورشبزرگ بنيانگذار سلسمه هخامنشی فقط چيزي كه از اين قوم طلب مي نمود، در وقت لزوم، چريك بود، چنانكه در محاصره ( بابل) بيست هزار پياده و چهار هزار سوار از اين طايفه شركت داشتند. و نيز در وقتي كه خشايارشاه لشكر به يونان كشيد، طايفه مارد يا مازد به سرداري ( ماردوس )  همراه بود و هرودوت مورخ معروف مي نويسد كه پوشاک آنها كليجه كوتاهي بود كه خودشان آن را ( سيرزن) مي گفتند و اسلحه آنها كماني بود  از يك قسم چوب خيزران كه در مملكت خودشان مي روئيد و شمشير هم داشتند. پارتها كه اقوام قديم ايران بودند معتقدند ، بوميان مازندران انسانهاي متمدني بودند. حتي اشاره دارد بوميان مازندران مطابق با آئين خود دو گروه بوده اند گروهي بنام سفيدجامگان كه باور داشتند گوشت گاو را نبايد خورد ، گروه ديگر سياه جامگان كه از خوردن گوشت گاو ابا نداشتند.

تبرستان به علت وضعيت خاص اقليمي از ايام باستان جايگاه و پايگاه اقوام خاندان هاي حاكم بود . نخستين كسي كه در نوشته هاي مورخان به عنوان حاكم شهرستان تبرستان از او ياد شده  اتوفرادات  يا  فرهاد پارتي  است . تبرستان به علت نزديكي با سرزمين و دولت پارت تا انقراض اشكانيان عملاً زير استيلاي دولت اشكاني قرار داشت . در زمان دولت ساساني نيز شاهنشاهي اين ناحيه به فرمان يك شاه بود . چنانچه وقتي اردشير بابكان به تخت نشست ، اداره اين قسمت از ايران به دست «گشنسف شاه» يا «جسنسف شاه» بود

ساری

وجه تسميه ساری :

شهرستان ساري از شمال به درياي مازندران، از مشرق به شهرستان نكاء از جنوب به استان سمنان و از مغرب به شهرستان هاي جويبارو قائم شهر و سواد كوه محدود است. ساري مركز استان مازندران از جمله شهرهاي بزرگ تبرستان و مركز فرمانروايي اسپهبدان بود.
دكتر « سيد حسن حجازي كناري » در كتاب « نام هاي باستاني مازندران »، ساري را محل سكونت گروهي از آريايي هاي مهاجر مي داند ومعتقد است به حدس نزديك به يقين ساري بايد كلمه اي به صورت سري آريه يا ( ساآريه) بوده باشد. اين دو نام ، در زبان فارسي به ترتيب سروري كردن = آسودن گاه = آسايشگاه = محل استقرار و آسودن معني مي دهد . عبارت ديگر ساري محل استقرار و آسايش آريايي ها بوده و همين نام طي هزاران سال به صورت ساري در آمده است.با تسلط سلوكيان و تحت تاثير فرهنگ يوناني ساري به سيرينكس بدل شد. سكه هايي از زمان اشكانيان با ضرب سيرينكس باقي مانده از اين ايام است. در زمان سلسله ساساني سيرينكس به سارويه و بعد از سقوط اين دولت و ورود اعراب به ساريه و بعد از قرن چهارم به ساري تغيير نام يافت. مقدسي در سال 375 ه.ق. درمورد شهر سارويه مي نويسد: محل پرجمعيتي است كه در آنجا پارچه فراوان مي بافند و بازارهاي آن مشهور بود. داراي حصار كوچك و خندقي بود و يك مسجد جامع داشت.
شهر ساري در طول تاريخ صدمات فراوان ديد كه غارت شهر در زمان سلطان محمد خوارزمشاه و حمله مغولان از آن جمله است . لشكريان امير تيمور تمام شهر را ويران و مردم آن را قتل عام كردند. اين شهر در طول تاريخ خود به ويژه دوره اسلامي همواره مركز سياسي و اداري مازندران بود                                                                                                                                                                                                                                                                            

پيشينه شهر ساری :

شهر ساري از جمله شهرهاي باستاني استان مازندران است. در نقشه هاي جغرافيايي زمان هخامنشيان تنها يك شهر در كنار درياي مازندران مشاهده مي شود و نام آن زادكارتا است ومكان تاريخي شهر زادكارتا  دقيقاً با جايگاه كنوني ساري همخواني دارد. گرچه برخي محققين بنياد شهر ساري را از اقدامات فرخان بزرگ   مي دانند، ولي با مرور تاريخ مازندران مي توان باور داشت كه ساري كنوني بر روي لايه هاي شهري ساخته شده كه از سده های پيش از اسلام مركز ايالت شمالي ايران بوده است. ساري پايتخت فرمانفروايان آل طاهر و پادشاهان آل علي بن حسن و محمد زيد در قرن سوم و تا سال 635 هجري هم مركز آل باوند بود. ديوارهاي ساري در سال 179 هجري به وسيله عبدالملك بن مقفع مرمت شد. شهر ساري را روسها در سال 298هجري قمري آتش زدند و در سال 325 هجري قمري شهر از سيل آسيب سخت ديد به طوريكه مردم آن مجبور شدند به كوهها پناه ببرند.

  ساري در قرن هفتم هجري توسط مغولان صدمه بسار ديد بطوريكه وقتي حمد ا.. مستوفي در مورد اين شهر مي نوشت اين شهر تقريباً ويرانه بود. در سال 769 هجري تا 777 هجري قمري سيد كمال الدين قوام الدين مرعشي ديواري دور شهر ساخت و آنرا با خندقي عميق محصور كرد. و در درون ديوار قله اي و قصري بر پا ساخت و شهر را دوباره بنا كرد. در سال 795 هجري قمري لشكر امير تيمور شهر را غارت كرد و فاتح مزبور به قتل عام اهالي فرمان داد و شهر در دوره حاكم جديد كه جمشيد بن قارن غوري نام داشت از لطمه بهبود يافت و پايتخت مازندران باقي ماند. بنابراين ساري از جمله شهرهايي بوده كه از دوران بسيار طولاني مسكون بوده و مركز هسته اوليه شهر ساري بافت قديم شهر بوده است.

برهان های شکل گيری منطقه تاريخی:

يكي از ويژگيهاي شهر پويايي آن مي باشد. يعني هيچگاه شكل تمام شده اي براي شهر نمي توان تعريف كرد. زيرا شهر در فرايند توسعه براي انطباق خود با شرايط محيطي اقتصادي و …… همواره در حال دگرگون شدن مي باشد. با اين حال مي توان مقاطعي از تاريخ شكل گيري شهر را كه داراي پايداري نسبي مي باشد تعريف نمود. شهر تاريخي ساري از قديميترين روزهاي پيدايش خود به عنوان مركز ايالت شناخته شده است. انتخاب جايگاه آن از طرفي به سبب موقعيت جغرافيايي – سياسي يعني مركزيت آن نسبت به بقيه زير حوزه هاي حكومتي بوده و از طرفي ديگر شرايط طبيعي مساعد از جمله همجواري با رودخانه تجن و حاصلخيزي جلگه هاي ميان كوه البرز و درياي مازندران فرصت مناسبي را براي بناي شهر ايجاد نموده است                                                         .
ساختار الگوي اوليه شهر نيز متكي بر عوامل ذكر شده يعني ضرورت دسترسي به زير حوزه هاي حكومتي در شرق و غرب و كرانه هاي البرز و درياي مازندران دو محور متقاطع ارتباطي اصلي شكل مي گيرد و كانون اصلي فعاليتهاي شهر در محل تقاطع بوجود مي آيد. با تشكيل شهر –  قلعه فئودالي ( قرن هشتم هجري ) چهار دروازه شهر، دروازه بابـُل ، دروازه گرگان، دروازه دريا و دروازه كهستان نيز برپا مي شود

 

شهرستان ساری :

شهرستان ساري با مساحت 3674 كيلومتر مربع و طبق آخرين سرشماري داراي جمعيت 427929 نفر و درجه تراكم 5/116 نفر در هر كيلومتر مربع در شرق استان واقع شده است. داراي چهار بخش مركزي به مساحت 3/1167 كيلومتر مربع به مركزيت شهر ساري ـ مياندورود به مساحت 8/435 كيلومتر مربع به مركريت شهر سورك ـ چها دانگه به مساحت 6/1512 كيلومتر مربع به مركزيت شهر كياسر ـ دودانگه به مساحت 2/588 كيلومتر مربع و مركزيت محمد آباد و 4 دهستان به نامهاي مذكوره در بخش مركزي به مساحت 4/88 كيلومتر مربع و 24 آبادي ـ مياندورود كوچه در بخش مركزي به مساحت 6/121 كيلومتر مربع و 30 آبادي ـ رود پي جنوبي در بخش مركزي به مساحت 5/119 كيلومتر مربع مساحت و 29 آبادي ـ اسفيورود شوراب در بخش مركزي به مساحت 6/88 كيلومتر مربع و 26 آبادي ـ كليجارستاق سفلي در بخش مركزي به مساحت 9/116 كيلومتر مربع و 119 آبادي ـ كليجارستاق عليا در بخش مركزي به مساحت 7/423 كيلومتر مربع و 37 آبادي ـ مياندرود بزرگ در بخش مياندرود به مساحت 7/264 كيلومتر مربع و 20 آبادي ـ فريم در بخش دودانگه به مساحت 2/336 كيلومتر مربع و 49 ابادي ـ بنافت در بخش دودانگه به مساحت 222 كيلومتر مربع و 11 آبادي ـ پشتكوه در بخش چهار دانگه به مساحت 6/500 كيلومتر مربع و 18 آبادي ـ چهار دانگه در بخش چهار دانگه به مساحت 8/659 كيلومتر مربع و 48 آبادي ـ گرماب در بخش چهار دانگه به مساحت 2/352 كيلومتر مربع و 37 آبادي مي باشد مساحت شهر ساري 2/24 كيلومتر مربع مي باشد.

 

جاذبه هاي تاريخي و توريستي مهم شهرستان ساري عبارتند از:

 

1ـ مجموعه تاريخي فرح آباد                       11ـ پارك جنگلي شهيد زارع

2ـ برج رسكت                                          12ـ ساحل دريا در خزر آباد

3ـ بقعه امامزاده يحيي                                 13ـ محوطه زيباي اطراف سد سليمان تنگه

4ـ بقعه امامزاده عباس                                14ـ برج ساعت در داخل شهر

5ـ بقعه امامزاده زين العابدين                        15ـ آبشار دختر قلعه در دارابكلا

6ـ بقعه شاهزاده حسين                                16ـ گنبد شاطر در كليجارستاق

7ـ پارك حيات وحش دشت ناز                      17ـ محوطه جنگلي فريم در دودانگه

8ـ زيستگاه حيات وحش سمسكنده                  18ـ مسجد جامع

9ـ امامزاده علي اكبر                                  19ـ مدرسه سليمان خان

10ـ خانه قديمي كلبادي       

                                               

مجموعه تاريخی فرح آباد :

 اين مجموعه در روستاي فرح آباد در 28 كيلومتري شمال ساري نزديك درياي مازندران واقع شده است در دوره سلاطين صفويه، به ويژه در زمان شاه عباس كبير اين بندر از مهمترين بنادر شمال ايران به شمار مي رفته و مركز معاملات تجاري و مورد توجه مخصوص بوده است. به همين دليل به احداث كاخ سلطنتي، مساجد، مدارس، بازار، حمام، پل و باغها اقدام گرديده بوده تا مدتي از سال محل سكونت و تفرجگاه سلاطين صفوي قرار گيرد. متأسفانه بر اثر بي توجهي اهالي و دولتهاي وقت و غارت آن به وسيله يك دسته از قزاقان شورشي تزاري اكثر آثار گرانبها و بناهاي مهم آن تخريب و فعلا تنها خرابه هاي مسجد، پل و ديوار هاي باغ سلطنتي باقي مانده است. درباره بندر كوچك خزر آباد كه در قديم فرح آباد ناميده مي شد در تاريخ آمده است كه شاهان صفوي در اين محل خوش آب و هوا قصري براي خود بنا كردند اكنون در اين مكان مسجدي وجود دارد اين مسجد با ايوانهاي رفيع و شبستانها و حجره ها متعدد بناي تاريخي است، بندر خزر آباد كه به كنار دريا منتهي مي شود داراي  پلاژ و اقامتگاه ييلاقي در فصل تابستان است.

 

برج رسکت:

بناي برج رسكت (واقع در روستاي رسكت از بخش دودانگه) در آغاز قرن پنجم هجري ساخته شده است اين برج شامل بدنه آجري و گنبد است كه حد فاصل قسمت فوقاني بدنه و آغاز گنبد، تزئينات آجري و  گچبري و كتيبه اي به خط كوفي به چشم مي خورد. اين برج را مدفن يكي از شهرياران آل باوند مي دانند كه قبرش در سمت مشرق ورودي برج واقع است. در قسمت فوقاني قوس ورودي نوشته هايي به خط كوفي و پهلوي ساساني به چشم مي خورد.

 

امامزاده یحیی:

 ساختمان برج آجري امامزاده يحيي در شهر ساري واقع شده و به خاطر دارا بودن  صندوق و در نفيس چوبي داراي اهميت هنري و تاريخي است و بناي آن شامل بدنه مدور و گنبد مخروطي شكل آجري است كه ارتفاعي در حدود 20 متر دارد. طبق مفاد كتيبه موجود، صندوق چوبي آن به سال 849  ه.ق ساخته شده است. امامزاده يحيي از فرزندان امام موسي كاظم (ع) است. اين برج با ارتفاعي در حدود 20 متر از دو قسمت بدنه و آغاز گنبد ساخته شده است و يك باند تزئيني آجري به شيوه مقرنس كاري در آن به چشم مي خورد.

 

امامزاده عباس :

امامزاده عباس در شهرستان ساري واقع شده است. از نظر شيوه معماري و گنبد هرمي شكل، داراي اهميت تاريخي و هنري است. داخل صحن بقعه، صندوق چوبي نفيسي بر روي مرقد قرار دارد كه تلريخ سال 897 ه.ق بر روي آن حك شده است. در اين بقعه سه تن امامزاده به نام امامزاده عباس، محمد و حسن مدفون مي باشند.

 

آب انبار نو:

آب انبار نو كه به تلفظ محلي نو انبار گفته مي شود در محله اي به همين نام واقع شده و آنرا فردي بنام خورشيد خانم از خاندان كني بنا كرده است. اكنون تمامي اجزاي آن شامل مدخل، پلكان، پاشير و مخزن آب انبار باقي مانده  ولي مدخل آن با آجر و سيمان تعمير شده است. بالاي ورودي نشانه هايي از تزئينات كاشيكاري مشاهده مي شود و حال آنكه ساير قسمتهاي آب انبار در شخصي واقع شده است.

 

آب انبار ميرزا مهدی:

 آب انبار ميرزا مهدي در خيابان 18دي ساري واقع شده كه بناي ساختمان آن مربوط به دوره افشاريه يا زنديه است. اين آب انبار به وسيله پلكانهايي به پاشير و انبار آب دسترسي دارد. پلان آب انبار مدور با گنبد هلالي است كه تماما با مصالح آجر با ملاط ساروج ساخته شده است. در قسمت فوقاني سقف گنبد دريچه هايي به منظور تأمين روشنائي داخل آب انبار تعبيه گرديده است در حال حاضر، آب انبار ميرزا مهدي كه تحت شماره 1005 در فهرست آثار ملي به ثبت رسيده به وسيله سازمان ميراث فرهنگي با همان اسلوب قديمي مرمت شده است. علاوه بر جاذبه هاي توريستي مي توان از فضاي آن در پيشبرد و اشاعه امور فرهنگي و هنري اين منطقه نيز بهره برداري نمود.

 

بقعه ملا مجد الدين :

اين بقعه محقري است كه داراي ايواني مي باشد در اين ايوان كتيبه اي به خط رقاع گچبري شده بناي قديمي اين بقعه در اعداد ابنيه اوايل اسلام به شمار آمده است. طبق كتيبه ديوار داخلي بقعه اين مكان مقبره ملا مجدالدين مكي مي باشد.

 

مقبره سلطان محمد رضا:

مقبره سلطان محمدرضا در جنب ملا مجدالدين واقع شده در حال حاضر بناي ساده اي است كه عاري از هر گونه ارزش هنري و تاريخي مي باشد ؛ اين آرامگاه طبق كتيبه منظومي كه دارد در قرن سيزدهم هجري مرمت شده است.

 

برج ساطان زين العابدين:

برج سلطان زين العابدين با گنبد مخروطي هشت ترك آن از لحاظ ساختماني و تزئينات كاشيكاري و صندوق و در نفيس چوبي جزء مهمترين ابنيه تاريخي ساري به شمار مي رود. در ورودي كتيبه اي بر روي كاشي نقش شده است اين كتيبه به خط رقاع است صندوق چوبين و مرقد ديگري در داخل اين برج به نام سلطان امير شمس الدين مي باشد كه در روي صندوق آن كتيبه اي به خط ثلث در نهايت ظرافت  حكاكي شده است. بناي سلطان زين العابدين متعلق به اوايل قرن نهم ه.ق مي باشد.

     

مسجد جامع ساری:

در محله چناربن ساري واقع شده است و از بناهاي قديم است كه به شرح تاريخ ابن اسفنديار در عهد خلافت منصور خليفه عباسي به وسيله ابوالخطيب مرزوق السندي بنا شده و روز دوشنبه ماه آبان سال 144 هجري بناي آن خاتمه يافته است.

 

پناهگاه حيات وحش سمسکنده:

اين منطقه به وسعت 1000 هكتار از گونه هاي جنگلي ـ جلگه اي تشكيل مي شود، در حال حاضر قسمتي از آن به منظور نگهداري تعدادي از گوزن هاي زرد ايراني اختصاص يافته است. پارك جنگلي شهيد زارع نيز در جوار اين پناهگاه حيات وحش واقع شده است.

 

پناهگاه حيات وحش دشت ناز:

 اين پناهگاه در حدود 55 هكتار وسعت دارد و در شمال شرقي ساري با فضاي از جنگلهاي جلگه اي قرار گرفته است. اين پناهگاه از سال 1346 به صورت محل تكثير گوزن ايراني درآمده است. در اين پناهگاه ضمن حفاظت و نگهداري گوزن زرد ايراني كه تعليف آنها به صورت دستي صورت مي گيرد. همه ساله تعدادي از گوزن هاي توليد شده را به زيستگاه هاي اصلي، يعني حواشي رودخانه دز و كارون منتقل مي كنند اين حيات وحش براي علاقمندان به طبيعت و حيات حيوانات جاذب و جالب است.

 

برج از بين رفته سلم و تور در  شهر ساري : (مقاله اي از شهريار عدل )

ارزش برجهای آرامگاهی ایران در شناخت سیر تحول کلی معماری ایران بر هیچ یک از پژوهشگران پوشیده نیست و تلاشهائی در بازیابی آثار گمنام و یا از میان رفته برجهای آرامگاهی انجام گرفته و می گیرد. نتایج این کوششها تاکنون بسیار مثبت بوده و منجر به کشف و شناسائی آثار پر ارزشی بخصوص در ری (  هیات ری به سرپرستی آقای یحیی کوثری از مرکز باستان شناسی ایران  ) و احتمالاً در نطنز (  بنای هشت بر ، مهندس باقر آیت اله زاده شیرازی از سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران ) گردیده است . در ساری نیز منابع و متون از برجهائی نام می برد که اکنون ناپدید شده است . از جمله این ساختمانها برجی بوده بنام  سلم و تور و یا حسام الدوله که از آن گاهی به عنوان یک و گاهی بعنوان دو بنا یاد شده است . بررسی این منابع و مدارک ، که ذکر مشخصات همگی آنها در این مختصر ممکن نیست ، نشان داد که درحقیقت تنها یک برج وجود داشته که به دو نام مذکور خوانده می شده است و جایگاه آن محلی بوده است واقع در شرق مسجد جـامع شهر و امـامزاده یحیی و امـامزاده سید زین العابدین . در دو متن نیز ( سالنامه فرهنگ استان دوم ، سال 1337 ، ص . 13 و تاریخ مازندران تالیف اسماعیل مهجوری ، ج . 2 ، ص . 339 ، ساری 1345 ) اشاره ای به آثار از میان رفته برج سلم و تور و یا مقابر سلاطین باوند در محله شاه غازی ساری (که به اشتباه شاه قاضی نیز آمده ) دیده می شود .

 از برج سلم و تور یا حسام الدوله تصویری قلمی در یک مجموعه خصوصی در شمال اسکاتلند موجود است که از آن در گذشته طرحی تهیه شد که در اینجا ارائه میگردد . این بنای عظیم دو پوششه از آجر ساخته شده دارای گنبدی مخروطی شکل بوده است . بلندی آن را حدود 30 متر و قطر درونی آن را حدود 10 متر ذکر کرده اند.  تنها ورودی بنا از راه ایوانی بوده که آثـار آن بروی طرح دیده میشود . دو کتیبه به خط کوفی با ، آجر لعابدار سبز یکی در بالای آن و دیگری در کمر آن وجود داشته است .

متون کتیبه ها شناخته شده نیست ولی آورده شده که حاوی نام حسام الدوله بوده است . ج . ب. فراز او را با حسام الدوله غزالملک ابو کا لیجار متوفی به سال 440/1049 ـ 1048 یکی دانسته و ملگونوف که نوشته هایش به ارزش فراز نیست برج را متعلق به سال  500هجري/1107 ـ 1106 ميلادي دانسته است ( متن دستنویس آقای مسعود گلزاری ) .این برج تا اواسط سده 13 هـ . ق /19 میلادی بر پا بوده و بدستور ملک آرا محمد قلی میرزا آن را خراب کردند و از آجرهای آن بناهائی در ساری ساختند .

تاریخ 440/49ـ 1048 به خصوص و حتی 500/1107 ـ 1106 که در مورد بنای این برج ذکر شده ، با توجه به شناخت کنونی از سیر تحول معماری ایران شگفت آور است زیرا گنبد مخروطی دو پوششه آن از کاشی لعابدار پوشیده بوده ، نوشته های کوفی آن از آجر لعاب دار  تشکیل یافته و بالاخره ایوانی نیز داشته است .

برخی از این مشخصـات می توانسته در بعضی از بناهای سده  5 هجري موجود بـاشد  ( گنبد مخروطی در گنبد قابوس ،  نوشتة کوفی لعابدار به روی منار مسجد جامع دامغان ...) ولی وجود گنبد مخروطی دو پوششه لعاب دار و ایوان این برج هنوز برای آن زمان قابل توجیه نیست . گنبد های مخروطی لعابدار عموماً متعلق به سده های 7 ، 8 ، 13 ، 14 است و در مورد ایوان تا بحال گمان برده میشد که قدیمترین برج آرامگاهی ایوان دار یک تکه ایوان برج کاشانه بسطام است حال آنکه بررسیهای دفتر فنی سمنان در مهر ماه 1363 نشان میدهد که این ایوان نیز به سال700 به آن برج ، که بنای آن از پیش آغـاز گشته بوده است ، اضـافه گردیده و مجموع در سـال 708   هجري به اتمام رسیده است .

 

tower SALAM & TOOR __mazandaran__ sari

نگاره ای از برج تاریخی سلم و تور

 

گردآوری و پژوهش :

_ انجمن جوانان سپيد پارس

_ بخش ديده ور سازه های کهن

_  بانو مهندس ونوشه شکری

 

پارسه

به نام یزدان پاک

با درود و سپاس

انجمن جوانان سپید پارس
بخش دیده ور سازه های کهن

PARSE_(persepolis)_ marvdasht

نگهبان سردر تالار شرقی کاخ همه کشورها(دروازه ملل) با سر انسان و تنه ی گاو .... !

پارسه ــ تخت جمشید ــ مرودشت

۱۳۸۸/۱/۱۶خورشیدی

نگاره از: انجمن جوانان سپید پارس (دارا)