جشن فرخنده مهرگان
جشن فرخنده سوری
سرآغاز جشن های نوروزی بر همه ایرانی تباران همایون
به نام يزدان
⚜️وقتی ما بهترين راه شاد بودن را آموختيم، زيان رساندن و رنج دادن به ديگران را بهتر از ياد خواهيم برد⚜️
#زرتشت پیامبر
✳️ #جشن_سوری (چهارشنبه سوری)
🔰سوری: واژه پارسی سوری همان واژه سوريک در زبان پهلوی می باشد، که به چم(معنی) سرخ و سرخ رنگ است که اين جشن از برای آن جشن سوری خوانند که در آن آتش ميفروزند . آتش افروخته نيز سرخ است که نابود کننده بدی ها و پليدی ها و پالاينده ی آلودگی هاست
🔸چهارشنبه سوری: چهارشنبه نام يکی از ماه های تازيان است که پس از يورش به ايران جايگزين روزهای ايرانی است، در گذشته هر روز در ايران نامی ويژه که از زاب های(صفت های) خداوند است نامزد بود به مانند، هرمزد روز نخستين روز هر ماه بود و روز دوم هر ما بهمن روز و .... که روز سی ام و پايانی انيران روز می باشد و هر ماهی را که با روز آن يکی می شدند را ايرانيان جشن می گرفتند، مانند هفتمين روز هر ماه اَمرداد در ماه اَمرداد را جشن می گرفتند و يا نخستين روز از هر ماه هرمزد روز نام دارد و نخستين روز از ماه دی را جشن ديگان می ناميدند چرا که دی از ريشه دادار و به چم آفريدگار يکی از زاب های خداوند است، اما هفته که امروزه چنين شده است ويژه ماه های مهری (قمری) بود و تازيان ماه را به چهار هفته بخش می کردند و برای آنان چهارشنبه روز نحس و بد شگون بود؛ جاحظ در کتاب المحاسن و الاضداد در باره چهارشنبه می گويد: « وَالاربعاء يوم ضنک و نحس» که چهارشنبه يا الرابع روز نحس و بد شگونی است
🔹پيشينه چهارشنبه سوری
جشن سوری يکی از جشن های هندو ايرانی و آريايی است که به جشن های آتش ناموَر هستند که از آن می توان به سده، آذرگان و شهريورگان، نام برد استاد ذبيح بهروز بر اين باور است که « شب چهار شنبه سوری جشنی است مانند همه جشن های ايرانی که با اختر شناسی بستگی دارد و پيدايش آن همه بر بنیان دانش های گاهشماری است ؛ در هزاره دوم پیش از زايش مسيح ، زرتشت پيامبر ايرانی، بزرگ ترين گاه شماری جهان را حساب نمود و کبيسه پديد آورد و تاريخ های کهن را درست کرد، پس شبی را که زرتشت در 3743 سال پيش گاهشماری را درست کرد، به يادبود آن؛ همه ساله مردم جشن بزرگی برپا کرده و با آتش افروزی شادی خود را به آگاهی همگان رسانده اند و آن تا کنون، در يادمان چهارشنبه سوری و يا جشن سوری و شادمانی پايدار مانده است .
🔸هنگام اجرای جشن سوری در پايان سال، چه زمان بوده است ؟
آنچه روشن است در روز چها شنبه نبوده، چنانکه در بند های پيشين ياد شد در ايران باستان، شنبه،چهارشنبه ،جمعه و ... نبوده است و هر ماه کامل سی روز بوده؛ و هر سال دوازده ما؛ همانگونه که ميدانيم سال خورشيدی سیسد و شست و پنج روز و شش ساعت و اندی است ،و هر ماه سی روز و هر سال دوازده ماه ميشود سیسد و شست روز ؛ پس پنج روز مانده سال را گاهنبار يا گاسانيک می خواندند که ازگاثاها سرودهای زرتشت بود ؛ و اينپنج5 روز را که به 360 روز سال می افزودند را اَندَرگاه بهيزک يا پنجه وَِه می گفتند و نامهای اين پنج روز به نوبت : اَهنَود گاه، اَشتَود گاه، سپَنتمَدگاه،وُهوخشَتَرگاه و وَهيشتِوَشت گاه است.
آورده اند که يکی از برهان های اين اين جشن را در روز چهارشنبه برگزار می کنند اينست که چون مختار سردار نامور تازی به خونخواهی امام حسين بلند شد، چون دوستان را از دشمنان تميز دهد دستور می دهد که شيعيان بر روی بام های خود آتشی بيفروزند که اين روز برابر می شود با واپسين چهارشنبه سال که با جشن سوری ايرانيان همگام شده بود و از آن به پس ايرانيان نيز در چهارشنبه پايانی سال اين مراسم را به يادبود هر دو رخ داد در اين روز برگزار می کنند.
🔹چگونگی جشن
چون آتش و روشنايی نشان خداوند و پيروزی بود، آتش افروختن به سان پيروزی خدا بر اهريمن و بدی بوده، که کم کم رسم از روی آتش پريدن و خواندن ترانه هايی رواج يافت که شادروان استاد #پورداوود آن را زشت و توهين می داند:
« در جشن چهارشنبه سوری از روی شعله آتش جستن و ناسزايی چون سرخی تو از من و زردی من از تو گفتن از روزگارانی است که ديگر ايرانيان مانند نياکان خود آتش را نماينده فروغ ايزدی نمی دانستند آن چنانکه در آتش افروزی جشن سده که به گفته گروهی از پيشينيان ، پرندگان را به قير و نفت اندوده، آتش می زدند از روزگاران پس از اسلام است»
🔰بر بنیان پژوهش ها انجام شده زمان باستانی جشن سوری را می توان در اين سه زمان جست:
🏷- در شب بيست و ششم از ماه اسپند؛ نخستين شب پنجه وه ی کوچک
🏷- نخستين پنجه وه ی بزرگ که پنج روز کبيسه است و نخستين شب و روز جشن هَمَسپَتمَدَم (روز آفرینش مردمان)
🏷-شب پايانی سال که ارجمندترين روز جشن همسپتمدم و جشن آفرينش مردمان است
در اين گاه مردم به رُفت و روب و تميز کردن خانه و زندگی می پردازند، به گرمابه می روند، پوشاک نو به تن می کنند و در اتاق ها به ويژه اتاقی را که تازه درگذشته ای در آن مُرده باشد را پر از نُقل و نبات و شيرينی و ميوه و گل و سبزه و کتاب مقدس نموده و افروزه (شمع) روشن و چوب های خوشبو در سفره اي می نهند و اسپند دود می کنند، کدورت ها و کينه ها را بر کنار می گذارند و به آشتی و دوستی در می آيند و به اميد آنکه چون روانان درگذشتگان فرود آمدند شاد باشند و برای بازماندگان نيايش و فراوانی از خدا خواهان باشند.
مردمان آزادند که نيکی و يا بدی را گزينش نمایند، اما داد و دَهش مردمی، گزينش نيکی و شادی و تندرستی و زندگی خوب و شاد زيستن برای خود و ديگران است؛ پس بکوشيم که با فرهنگ درست و نيک ايرانی «جهانی ايرانی و ايرانی جهانی» بيافرينيم. https://t.me/ShiirDall
🔰گوشه ايی از آداب و مراسم جاری و ويژه #جشن_سوری که در ميان بيشتر ايرانيان امروزی نيز رايج است
🔸آتش افروختن:
هيجان انگيز ترين و کهن ترين آدایب که از چارشنبه سوری مانده است آتش افروختن و بر گرداگرد آن چرخيدن و سرود و ترانه خوانی های شاد است که اينک در بيشتر ايران زمين برگزار می شود که امروزه از روی آتش پريدن و خواندن ترانه های زردی من از تو و سرخی تو از من نيز رواج بسيار دارد که همانگونه اشاره شد استاد پ.رداوود اين کار را توهين می دانند، پس از خاکستر شدن آتش چوب ها و بوته های سوخته شده را در کوزه ايی گرد آورده و از خانه بيرون می برند و در کنار ديوار می ريزند و آن کسی که آن را بيرون ريخته است در بازگشت به درون خانه در می زند؛ از درون خانه می پرسند که کيستی ؟ او پاسخ می دهد: منم می گويند: از کجا آمده اي؟ پاسخ می دهد: عروسی می پرسند: چه آورده ايی؟ می گويد: تندرستی.
🔹کوزه شکنی:
يکی از مراسم های رايج در جشن سوری و ديگر جشن ها مراسم کوزه شکنی است که امروزه نيز در اين جشن ها برگزار می شود به گونه ايی که مرد و زن از بلندايی و يا از پشت بام خانه کوزه ايی را به زمين می انداختند که آن بدان باور بود که درد ها و بلا های سال در اين کوزه گرد آمده است و با شکستن آن درد ها و بيماری و بد بختی از آن خانه دور می شود.
🔸فال گوش:
يکی از مراسم های سرگرم کننده و پر باور اين جشن که امروزه هم نيز در برخی از روستا های ايران رايج است مراسم فالگوش است که هرکه حاجتی داشته شب جشن سوری بر سر چهار راهی و يا پشت ديواری می ايستائ و با خود نيت می کرد و به سخنان نخستين رهگذری که از آنجا رد می شد گوش میداد و آن را به نيت خود تفال می زد و برای خود فال می گرفت .
🔹گره گشايی:
آنانکه گره در بختشان خورده بود و يا مشکلی داشتند در شب جشن گوشه دستمال و يا چارقدی را گره زده و بر سر راهی می ايستادند و نخستين رهگذری که از آنجا رد می شد آن گره را باز می کرد و او به اميد آنکه گره از کارش باز خواهد شد از او سپاس گزاری کرده و به پی کار خويش می رفت
🔸اسپند دود کردند:
اين رسم که بيشتر از سوی دختران جوان انجام می شد بدانگونه بود که به فروشگاه عطاری می رفتند و از فروشنده درخواست کُـندور kondor (نوعی چوب خوشبو که در بيشتر مراسم ها برای سوزاندن بکار می رود) می کردند زمانی که فروشنده میرفت تا کُـندور را بياورد آنان از فروشگاه بيرون می رفتند و به عطاری ديگری می رفتند و درخواست اسپند می کردند و همانگونه از فروشگاه بيرون می رفتند تا به فروشگاه سومی برسن آنگاه هم کندور و هم اسپند می خريدند و با خود به خانه می بردند
🔹آش بيمار:
اگر در خانه ايی بيماری بود در شب جشن برای درمان او آشی بر پا ميکردند تا بيماری آن به سال نو کشيده نشود و زود درمان يابد از برای همين صاحب خانه ايی که در آن بيمار بود به گونه ايی که شناخته نشود کاسه ايی را گرفته بر در همسايگان می رفت و آنان بنا به آداب رايج هر يک چيزی از نيازهای پختن آش در آن می ريختند، اگر در خانه ايی بيمار بود و يا کسی را در مسافرت داشت چيزی در کاسه نمی ريخت امروزه اين جشن گاهی نيز با نام « آش زين العابدين بيمار» در برخی روستاهای کشور رايج است .
🔸آجيل شيرين:
در شب جشن خوردن آجيل شيرين از ويژگيهای جدا نشدنی و ويژه جشن بود و اگر خواسته ايی داست برای برآورده شدن هر چه زود تر آن آجيلی را نذر کرده و در ميان ديگرا پخش می کردند که به آن آجيل مشکل گشا گويند که اين آدابی بسيار کهن هست که امروزه نيز در ميان زردشتيان رايج است که با آن لـُرک lork گويند .
❇️سخن پايانی :
آری، همانگونه که اشاره شد هيچگاه در آئين های ايرانيان گزارشی از ترقه، و افزارهای آتشزنه مهيب نبود ايرانيان با فرهنگ هيچگاه شُوند رنجش و آزار خود و ديگران نمی شدند و هرگز شادی را با وحشت و هراس و زيان و درد از ميان نمی بردند اکنون خوب است که ما آئين نياکانمان را در پی گرفته ايم ؛ مرمانی بی هويتند که از گذشته خود نا آگاه باشند؛ اما!! آيا براستی ما راه نياکانمان را درست پی گرفته ايم؟ و آن را پاس می داريم ؟
کافی است که يکبار شاد زيستن و درست شاد بودن بياموزیم آنگاه است که جهان و زندگی برايمان زيبا و فرح بخش می شود؛ و اين همان فرهنگ و نيک سرشتي است .
اگر ما فرهنگ و آداب غنی و کهن خويش را براستی بشناسيم و آن را بکار گيريم هرگز کسی شهامت توهين به ما را نخواهد داشت، بياييم از فرهنگ خويش در برابر توهين بيگانگان پشتيبانی کنيم ، آری همان فرهنگی که الگو و ريشه همه ی تمدن هاست همان فرهنگی که تازيان برای خوش يمن کردن و شاد کردن شب ناخجسته خود از آن بهره جسته اند؛ همان فرهنگی که در برابر هلنيسم و يونانی مآبی (چيره کردن فرهنگ يونان و روم بر تمدن های ديگر) و هجوم ددمنش ترکان زردپوست و مغولان و تازيان پايداری کرد و بر همه ی آن ها چيره شد و آن هم به يک برهان بود و آن نگهداری و نگاهبانی ارزشها و پايبندی به آداب و آئين های نیک گذشتگان بود .
ديوانگی است قصه تقدير و بخت نيست
از بام سرنگون شدن و گفتن از قضاست
پروين اعتصامی
به کوشش : #علیرضا_صادقی_امیری
دبیر انجمن جوانان سپید پارس
💠💠💠💠💠
دوم امرداد ماه نود و شش خورشیدی ،
آغاز سال يکهزار و پانسد و بيست و نه تبری
بر همه تاتی زبانان ایران بزرگ فرهنگی فرخنده باد
💠💠💠💠💠
#گاهشمار_تبري
در گاهشماري تبري که به نام فرس قديم نيز شناخته ميشود، يکسال ۳۶۵ روز بوده و داراي دوازده ماه سي روزه مي باشد؛ و پنج روز پاياني سال نيز به پيتک يا پتک نامور است، سال تبري، ۶ ساعت کسري کمتري نسبت به يکسال خورشيدي دارد و از اين رو با گذشت ۱۲۸ سال يک ماه پيشتر مي افتد اين گاهشماري در زبان تبري از فردينه ماه (امرداد) آغاز و به نوروز ماه يا عيد ماه (تير) پايان مي يابد. نام هاي تبري و برابري پارسي آن بدينگونه اند: فردينه ماه (فروردين) - کرچه ماه (اردي بهشت) - هره ماه (خورداد) - تير ماه (تير) مردال ماه يا ملارماه (امرداد) - شروين ماه (شهريور) - مير ماه (مهر) - اونه ماه (آبان) - ارکه ماه (آذر) - دماه يا ديماه (دي) - وهمنه ماه (بهمن) - نوروز ماه يا عيد ماه (اسفند) پيشينيان بر اين باور بودند که در روز مارما(نخستين روز) هر ماه داد و ستد نمي کنند و چيزي به کسي نمي دهند يا نمي بخشند و چنين کارهايي را بدشگون مي پندارند. از جشن هاي آييني بر بنيان تبري ميتوان از، جشن نوروز بهاري - جشن خرمن - جشن هشت و هشت يا ميرجشن - جشن تيرماه سيزه شو(=تير جشن) و جشن بيست و شش نورزماه يا عيد ماه نام برد./ باورهاي در پيوند با جشن نوروزماه بيست و شش و پيشوازي آغاز سال نو: سالخوردگان كوه نشين بر اين باورند كه پيشينيان:، پنج روز پيش از رسيدن نوروز يا سرسال، با افروختن آتش ، فرا رسيدن جشن نوروز ماه بيسّ شش و نيز سال نو را به يكديگر پيام ميدادند تا خود را براي برگزاري جشنهاي باستاني آماده كنند. مردم ميبايست در اين هنگام، خانه و سراي خويش را رُفته و تن خويش و فرزندان را با آب پاك شسته، جامههاي نو در بر كرده و خوراك و شيرني آماده، علاوه بر اين پيشينيان و پيران بر اين باور بودهاند كه در چنين روزي شاه فريدون كياني با مردم لاريجان و ديگر ايرانيان دهاك(ضحاك ماردوش) را پس از نبردي سنگين به بند كشيده و در بن دماوند كوه در چاهي در بالاي كوه تينه به نام تخت فريدون انداخت و به نوروز بار داد و در ميان بزرگان ايران كه انجمن كرده بودند، فريدون كلاه كياني(تاج شاهنشاهي ايران) بر سر نهاد و آن چه را كه از خزانهي دهاك گرفته بود ميان انجمن و مردم ستمديده دهش كرد. مردم لاريجان و رويان از آن زمان تا به اكنون به يادگار و يادمان آن روزگار آتش افروخته و پرچم ، نيراس ميكنند.
شاخه #میراث_تاریخی_و_میراث_معنوی
🔹 https://t.me/jspngo
بیست و نهم بهمن ماه خورشیدی برابر با پنجم اسفند باستانی،
جشن فرخنده و همایون
*** اسپندگان ***
بزرگداشت جایگاه والای زن، مادر و زمین
بر همه ی ایرانی تباران سراسر گیتی خجسته باد
جشن اسپندگان يا سپندارمذگان :جشن بزرگداشت جايگاه زن و زمین _ بيست و نهم بهمن ماه( بر بنیان گاهشمار خورشیدی) پنجم ام اسپند ماه ( بر بنیان گاهشمار باستانی) _ اسپندگان جشن بزرگداشت يکی از امشاسپندان و فرشتگان نزديک خداوند و همچنين بزرگداشت و پاس داشت جايگاه والای زمین بارور(که همچو مادری مهربان برای مردمان می باشد) زن،مادر و همسر ايرانی است، در اين روز به پاسداشت جايگاه والای زن در ايران همه ی کار های خانه بر دوش مردان و پسران خانه می باشد .
به نام یزدان پاک
💠💠💠 دهم بهمن ماه خورشیدی، جشن فرخنده و همایون سده ، یادمان پیدایش آتش ورجاوند بر همه ی ایرانی تباران خجسته باد 💠💠💠
🔥برآمد بسنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست گرد
🔥فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
🔥نشد مارکشته ولیکن ز راز
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
🔥بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی
🔥یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
سده : جشن پيدايش آتش از سوی هوشنگ پادشاه پيشدادی _ دهم بهمن ماه _ در اين روز هوشنگ پادشاه پيشدادی ايران در يک رخ داد نابهنگام آتش را پيدا می کند، در شاه نامه ی فردوسی بزرگ چنین آمده است، روزی هوشنگ بهمراه ياران خود به کوه می رود که در ميان راه ماری بزرگ می بيند، برای راندن مار سنگی برمی دارد و بسوی مار رها می کند، سنگ خُرد به سنگ ديگری می خورد و اخگری از آن به خار و خاشاک پيرامون میافتد و آتشی پديدار می گردد، از آن روز به پس مردمان ايران به پاسداشت و يادمان آن روز، آتشی بزرگ گرد می آورند و با خواندن نيايش به شادمانی و پايکوبی سرگرم می شوند و این روز را جشن میگیرند؛ داستانی دگر بر آن است اين جشن يادآور سد روز و شب (پنجاه روز و پنجاه شب) مانده با آغاز سال نو می باشد ؛ و داستانی دگر در پیوند با جوانان آزاد شده از بند آژدهاک(ضحاک) ماردوش بدست ارمایل پاکدین و گرمایل پیش بین است که شمارشان در این روز به سد (صد) رسید.
📌 https://t.me/jspngo
شب " چـلـه"
یادمان چیرگی فروغ ایزدی بر تاریکی اهریمنی
زایش خورشید و بزرگداشت ایزد مهر
بلندترین شب ایــرانی
بر همه ی ایرانی تباران فرخنده باد
چله يا يلدا :جشن کاهش نيروی اهريمنی _ شب سی ام آذر _ اين جشن که با پايکوبی و شب نشينی از فروهشت خورشید به باختر آغاز و با برآمدن خورشيد از خاور به پايان می رسد، يادمان کوتاهی شب و بلندای روز و روشنايی است، در باور ايرانيان فروغ و روشنايی از آفريده ی اهورمزدا (خدای بزرگ - سرور دانایی ها) و سپاهيان خداوند می باشند و تاريکی و شب از نيروهای اهریمن؛ در اين شب چون تاريکی و شب به درازترين اندازه ی خود در سال ( نشانه به پیشرفت دانش اختر شناسی ایرانیان باستان دارد) می رسد، و در باور اندیشه ایرانی سیاهی،سرما و اندوه از نیروهای انگره مینو (منش بد) بوده که در برابر سپنته مینو(منش نیک) می باشند تا آنان را شکست دهند، و از آنجا که انسان نه تنها یکی از والاترین آفریده های خداوند است، بلکه سرباز و یاری رسان او نیز بشمار می آید، و برآن است که با کمک راستی و فروغ و روشنایی بر سپاهیان تاریکی و آهرمن بتازد و آنان را شکست دهد، از برای همین مردمان در شب چله، برای شکست نیروی اهریمنی با برپا کردن آتش تا بامداد بيدار می مانند و به پايکوبی و شادی و خوردن ميوه(تابستانی و زمستانی) و آجيل می پردازند و با اين کار از نيروی سپاه آهرمنی می کاهند تا بامداد فرا رسد.
این شب در نیمکره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیشتر و طول شب کوتاهتر میشود. مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده میشد.
ایرانیان باستان با این باور که فردای شب چله با دمیدن خورشید، روزها بلندتر میشوند و تابش نور ایزدی افزونی مییابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید میخواندند و برای آن جشن بزرگی برپا میکردند و از این رو به دهمین ماه سال دی (دادار و آفریننده) میگفتند که ماه تولد خورشید بود.
یلدا و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است.مردم دوران باستان که با دانش نجوم آشنایی داشتند، میدانستند که کوتاهترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شبها کوتاهتر میشوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند.
سفره شب چله ، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوههای تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار میشد.
روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خورروز (روز خورشید) و دی گان؛ میخواندند و به استراحت میپرداختند و تعطیل عمومی بود.
با سپاس
شاخه میراث تاریخی و میراث معنوی - انجمن جوانان سپید پارس
به نام خدا
هفتم آبان نود و پنج
پاسداشت کوروش بزرگ
«برخی از مفسران متقدم، مانند وَهب بن منبّه و محمد بن صائب کَلبی و یوسف بن موسی قطان نه تنها در تفسیر سوره کهف، بلکه در چند جای دیگر روشن کردهاند که ذوالقرنین همان کورش هخامنشی است. در دوران معاصر، نخستین پژوهشگری که زمینه مطابقت کوروش (بزرگ) با ذوالقرنین را پیش کشید سِر سیداحمدخان (1817-1898)، از پیشگامان اصلاحات فرهنگی و بنیادگذار تجددطلبی اسلامی در هند بود. مولانا ابوالکلام آزاد (1888-1958)، وزیر فرهنگ دولت وقت هند، نیز همین نظریه را مطرح و به شکل مبسوطتری تبیین کرد. مرحوم علامه طباطبایی نیز، در المیزان، نظر ابوالکلام آزاد را پذیرفته و مشخصات کورش را بر ذوالقرنین منطبق میداند».
دکتر علیاکبر ولایتی
#هفتم_آبان ( 29 اکتبر) 539 پیش از میلاد، کوروش بزرگ نخستین پادشاه هخامنشی بر بابِل چیره گشت و وارد آن شهر شد ؛ #کوروش_بزرگ در این شهر خود را پادشاه بابِل و برگزیده مردمان و خداوند خواند، از مردمان بابِل دلجویی کرد و نیایشگاه های آنان را بازسازی کرد، نبونید را هم که سرداران او به بند کشيده بودند، آزاد کرد و با او مهربانی نمود و بردگان و پيامبران قوم یهود (یکی از بزرگترین ادیان توحیدی آن زمان) را که در زمان بختنصر به بند گرفته شده بودند را آزاد کرد و به بیت المقدس بازگرداند و نخستین فرمان منشور حقوق بشر جهان را نگاشت؛ نکویی های کوروش بزرگ هخامنشی تا اندازه ایی بوده است که در کتب آسمانی از او یاد شده است؛ نزدیک به یک دهه است که دوستداران و مهروزان فرهنگ و تاریخ کشورمان، در هفتم آبان ماه هر سال برای پاسداشت رفتارهای نیکوی این شخصیت تاریخی و همچنین به افتخار سالروز فرمان نگارش #نخستین_منشور_حقوق_بشر_جهان در بیست و پنج سده پیش از سوی ایرانیان در پاسارگاد گرد هم آمده، و این روز را گرامی میدارند، در چند سال گذشته با ایجاد آگاهی ها و آشنایی بیشتر جوانان و خانواده ها با تاریخ و فرهنگ و ادب کشور، گروه های بیشتری این روز را گرامی داشته و پیام صلح جویی و نوع دوستی و احترام به حقوق بشر را به گوش جهانیان میرسانند؛ یکی از نکات بسیار مثبت و تاثیر گذار این روز، همبستگی و یکپارچگی ملی اقوام غیور ایرانی در کنارهم است، عاملی که یکی از مهترین شاخصه های امنیت ملی و فراملی محسوب میشود، نه تنها اقوام و هم میهنان ایرانی بلکه بسیاری از ایرانی تباران حوزه فرهنگی ایران بزرگ نیز، این روز را گرامی داشته و با حضور و پیام خود این همبستگی را دوچندان میکنند، و این عاملی مهم در نشان دادن قدرت فرهنگی و امنیت ملی ایران در منطقه می باشد؛
هفتم آبان ماه سال جاری نقطه عطفی بود در این گردهمایی عظیم و سراسری، امسال سدها(صدها) هزارتن از سراسر کشور و حتا از کشورهای پیرامونی به پاسارگاد آمدند، تا جایی که ده ها هزار تن در ترافیک های چندین کیلومتری جاده های منتهی به پاسارگاد متوقف ماندند و به مقصد نرسیدند؛ تا کنون پاسارگاد چنین حضوری را در هیچیک از مناسبت ها بخود ندیده بوده است، باشندگی این تعداد از گردشگران به پاسارگاد باعث ایجاد یک شوک اقتصادی لحظه ای به پاسارگاد گردید، بگونه ای که بسیاری از فروشگاه های موارد خوراکی و خدماتی خالی از اجناس شدند و در یک روز به درآمد یک ماه دست یافتند و این یکی از نکات مثبت حضور گردشگران در منطقه بوده است، و ثابت کرده است که مطمئن ترین و با امنیت ترین محرک چرخه اقتصادی در کشور گردشگری می باشد، و این نیازمند آن است که دستگاه های دولتی ذیربط و ذینفع زیرساخت های لازم را در این منطقه ایجاد کنند و آمادگی های لازم را برای پذیرایی از این خیل عظیم مهمانان به پاسارگاد و استان فارس را داشته باشند؛ متاسفانه عدم وجود زیر ساخت های ابتدایی مانند آبخوری ها و سرویس های بهداشتی و مکانی برای اسکان و آسودگی نیم روزی و برپایی چادرها برای مسافران شب خواب، موجب مشکلاتی برای گردشگران گردید، و اگر همدلی و مهمان نوازی بومیان منطقه نبود شاید تبدیل به یک بحران جدی میگشت، چرا که بسیاری از خانه ها درهای خود را به روی مهمان باز کردند و به ایشان خدمات خوراک و جای استراحت می دادند، با توجه به اینکه این روز بگونه ای به رسمیت و مشروعیت ملی نزد مردم و جامعه درآمده است، شایسته است دستگاه های متولی نیز برای سال های آتی تدارک مناسب تری را بیاندیشند تا بتوان با هدایت و مدیریت درست و منطقی، بالاترین ضریب بهره را در عرصه های ملی و فرا ملی از چجنین رویدادی جست، چرا که تنها با همراهی و هدایت دو طیف دولتی و مردم نهاد است که میشود با کمترین تنش ممکن این حضور گسترده را مدیریت نمود؛ گردهمایی هفت آبان امسال پیام های بسیاری با خود داشت که نیازمند است مدیران و مسئولان دستگاه ها بدان توجه و پروایی بیشتری داشته باشند، در دورانی که بسیاری از کشورهای تازه بنیان و یا مدعیان حقوق بشر و صلح در جهان، برای خود رویداد ها و شخصیت های تاریخی جعل و تولید میکنند، این فرصتی است بسیار مغتنم که دولت با هوشیاری و بصیرت وارد عرصه شده و این پیام را به جهان برساند که برخلاف ادعاهای پوچ دشمنان داخلی و خارجی، ایران کشوری است که هماره در طول تاریخ مدافع حقوق انسانیت و احترام به باورها بوده، و همیشه خود قربانی خشونت و ددمنشی و تروریست بوده است نه حامی آن، و مهمترین گواه و سند آن، منشور حقوق بشر کوروش بزرگ است که در بیست و پنج سده پیش این خرد و روشنگری را فریاد زده است.
هفت آبان اگر درست مدیرت و هدایت شود، عاملی است مهم در اقتدار و امنیت ملی و فراملی ایران عزیز، چرا که دو بازوی مهم امنیت یعنی اقتصاد و یکارچگی ملی را تقویت میکند، این مناسبت اکنون به روزی برای همدلی و یکارچگی اقوام ایرانی بدل شده و ایشان را بیش از پیش به هم نزدیک کرده است؛ و جود این حضور و جمعیت میلیونی اگر درست هدایت شود و ضرب آهنگ آن کم شده و بسوی حضور کم شتاب پیش رود، میتواند یه چرخه خوب مالی را نه تنها در شهرستان پاسارگاد بلکه در نیمه شمالی استان فارس و حتا شهرهای استان های همجوار آن نیز ایجاد کند، در آن یک روز سدها میلیون تومان پول وارد پاسارگاد گردید و موجب شادی و خرسندی مردمانی گشت که اکنون بخاطر تعطیلی کشاورزی و خشکسالی و سوء مدیریت منابع آبی زندگی سخت و دشواری را بسر میبرند، بسیاری از خانه دست به خلاقیت زده و خوراک ها و نوشیدنی های خانگی تهیه کرده و عرضه نمودند، تاجایی که بسیاری از ایشان معترف بودند که درآمد یک ماه را بدست آورده اند، و این خشنودی خود یکی از عوامل مهم امنیت است، و مدیران شهرستانی و استانی باید بیشتر بدان توجه کنند، یکی از خواست ها و نیازهای مهم در هدایت و تبدیل به احسن نمودن این روز ثبت روز حقوق بشر و یکپارچگی اقوام ایرانی در تاریخ هفتم آبان در گاهشمار رسمی کشور از سوی شورای عالی فرهنگی و نهاد ریاست جمهوری و همچنین پیگیری ثبت این روز در گاهشمار و حافظه میراث جهانی می باشد، چرا که از خویشکاری های مهم هر دولت و جامعه پاسداشت مقام بزرگان و مشاهیر آن جامعه می باشد و کوشش بر آن دارد که نکات نیک و خوب خویش را برجسته کند و به دیگر مردمان بشاناساند و همچنین آن را گرامی بدارد، بی گمان برجسته نمودن موضوع صدور نخستین منشور حقوق بشر جهان و پاسداشت شخصیتی چون کوروش بزرگ که جایگاهی جهانی و با اقبال عموم مردم جهان برخوردار است بسیار نیازمند است، و از آنجا که روز 29 اکتبر یا هفتم آبان ماه خورشیدی با اقبال و مشروعیت و رسمیت میلیون ها ایرانی و حتا دگر شهروندان کشورهای دیگر روبرو گشته است و میتوان گفت این روز نقطه عطفی در زمامداری و نوع حکومت داری در تاریخ جهان محسوب میشود؛ این روز میتواند از هر لحاظ مناسب نامزدی چنین عنوانی گردد.
از دگر موارد مهم و قابل توجه برای مشروعیت و رسمیت بخشیدن به این روز، همبستگی و همسویی آن با آموزه های دینی بویژه دین مبین اسلام میباشد، چرا که بهیچ عنوان تقابل و تضادی میان پاسداشت و آشنایی به خصوصیات و رفتار های کوروش بزرگ یا همان ذوالقرنین (ع) با آموزه های دینی وجود ندارد، دین و ارزش های بنیادین شریعت بر پایه احترام ، نوع دوستی، صلح، خردورزی ، یکتاپرستی و توحید، رفع تظلم و ... استوار است که بر بنیان گواهی های تاریخی و کتوب آسمانی موحدان از خصوصیات کوروش بزرگ میباشد، و بزرگان دین و ائمه معصوم (ع) بسیار از ویژگی های ذوالقرنین به نیکی یاد کرده اند و او را بنده خاص خدا و هم جایگاه با خضر نبی (ع) و سلیمان پیامبر میدانند،امام محمد باقر (ع) میفرمایند: خداوند تنها به چهار پیامبر پادشاهی داد که هر چهار نفر پس از نوح(ع) مبعوث شدند، اولین آنها ذوالقرنین بود که نام اصلی اش "عی یاش" بود و پس از او داود و سلیمان و یوسف به پادشاهی رسیدند، "عی یاش" از شرق تا مغرب زمین را تحت تصرف داشت، همه قلمرو داود و سلیمان، شام و استخر و ملک یوسف، مصر و صحراهای اطراف آن بود؛ (تفسیر عییاشی،ج2،ص 367،ح7) و در روایتی دیگر "حمران" از امام محمد باقر (ع) روایت کرده است، امام علی (ع) کسی بود که با فرشته سخن میگفت؛ پرسیدم: پس او پیامبر بود؟ حضرت در پاسخ من به نشانه "نفی" دست خود را تکان داد و فرمود: او مانند رفیق سلیمان و یا مانند رفیق موسی و یا مانند ذوالقرنین بود، آیا نشنیده اید که ایشان فرمودند: در میان شما فردی همچون ذوالقرنین است؟(بصائر الدرجات،ص340،باب20،ح2)
پس پاسداشت معقولانه و گرامیداشت جایگاه و آموزه های کوروش بزرگ یا همان ذوالقرنین همراستا و همسو با اندیشه ها و باورهای دینی می باشد و هیچ تعارضی میان آن نیست، متاسفانه در چند سال گذشته گروه های معلوم الحالی که بیشتر ایشان ناآگاهانه یا عامدانه در ارتباط با عناصر تجزیه طلب و دشمنان تمامیت ارضی ایران میباشد،به دروغ پردازی ها دست یازیده و سخنان و گواهی های جعلی یا تحریف شده تاریخی را به کوروش بزرگ نسبت میدهند، و بیشتر گفتار ایشان خارج از منابع علمی و تحقیق و دانشی می باشد، و بیشتر نشات گرفته از اتاق فکر عناصر معاند و یا برداشت ها و فرضیه های شخصی می باشد، و متاسفانه دولت بجای اینکه برای رفع این مشکلات ورود پیدا کند و موضوع را رسمیت داده و مشروعیت بخشد، کوشش کرده است گاهی صورت مسئله را پاک کند، که گروه های اپوزوسیون و مخالفان نظام نیز از آنسوی ماجرا وارد شده و هفتم آبان را که یک روز مردمی و ملی بوده و روزی است برای یکپارچگی اقوام ایرانی، آن را به حربه های سیاسی خود بدل نموده است؛ و برای مقاصد سیاسی سوء خود بکار میگیرند، و این بخاطر خلاء ناشی از عدم حضور رسمی دولت و حاکمیت در هدایت و مدیریت این روز است که موجب سوء استفاده دشمنان داخلی و خارجی گشته است؛
در پایان باید گفت، با پروایی به موارد و گواهی های یاد شده، شایسته است شورای عالی فرهنگی روزی را بنام این شخصیت تاریخی-دینی نامگذاری نماید، و همچون بزرگداشت حافظ و فردوسی و مولانا ، این روز نیز گرامی داشته شود، تا هم گروه های معاند و تجزیه طلب و هم مخالفان نظام نتوانند به انگیزش های سیاسی و خصمانه خود دست یابند؛ و با این کار میتوان در صحنه های سیاسی و بین المللی نیز مظلومیت و صلح دوستی و پاسداری از حقوق بشر جهانی ایران عزیز را فریاد زد، و این موضوع را برجسته نمود که نزدیک به بیست و پنج سده پیش نخستین بار ایرانیان بودند که باور به احترام عقاید و رعایت حقوق بشر جهان داشتند و برده داری را برانداختند، و یکتاپرستی و توحید را در جهان گسترش دادند، همانگونه که پس از اسلام نیز، باز هم ایرانیان بودند که اسلام راستین را گسترش داده و نگاهبان آن بودند، و هماره بر مدار حق میاندیشیدند.
علیرضا صادقی امیری
دبیر کل انجمن جوانان سپید پارس
به نام یزدان پاک
بحران فروچاله و خطر نشست زمین
تهدید آثار تاریخی پارسه و نقش رستم
نشست زمین پدیده ای است که در آن سطح زمین بگونه ناگهانی (در اثر تراکم سفره های ماسه ای) و یا تدریجی (در اثر تراکم لایه های رُسی) افت میکند و باعث ایجاد ترک ها و شکاف هایی در روی زمین و آسیب زدن به سازه های سطح زمین می شود؛ نشست زمین در اثر افت سطح آب های زیر زمینی در برخی از استان های ایران از جمله استان های کرمان ، یزد ، خراسان ، فارس، همدان و سیستان و بلوچستان گزارش شده است!
به نقل از تهمورث یوسفی رییس مرکز زمین شناسی منطقه جنوب کشور: بالاترین افت سطح ایستایی آب در کشور مربوط به دشت های فارس است و استان فارس هر سال 56 سانتی متر در خود فرو می رود!
پدیده فرو نشست ناشی از وقوع خشکسالی های پی در پی و برداشت بی رویه و بیش از اندازه مجاز از منابع آب زیر زمینی است، از سال 87 پدید فرو نشست زمین های اطراف مجموعه میراث جهانی پارسه (تخت جمشید) و نقش رستم دیده و گزارش شده است، وضعیت نشست زمین به سمت روستای شول، عمق ترک ها بیشتر و دهانه ترک ها بازتر می باشد.
باستان شناسان در پارسه میگویند خطر جدی در حال حاضر تخت جمشید را به دلیل اینکه این بنا بر روی برون زدگی های کوه ساخته شده کمینه تا 50 سال آینده تهدید نخواهد کرد، اما وضعیت نقش رستم بخاطر فرو چاله ها، بویژه برای بنای کعبه زرتشت بسیار بحرانی و خطرناک میباشد.
گسل های کوه حسین (نقش رستم) بسیار بزرگ بوده، و این گسل ها میتوانند محلی برای برون رفت آب های زیر زمینی باشد و از این تهدید نشست و ترک برداشتن بناها را دوچندان میکند؛ این گسل از روبروی آرامگاه خشایارشا شاه آغاز شده و تا انتهای بدنه کوه نقش رستم ادامه دارد، شکاف جلوی کوه بر اثر خشکسالی به وجود آمده و این شکاف ها تا قسمت جنوبی بنای کعبه زرتشت می رسد، اندازه دهانه شکاف بوجود آمده نزدیک به یک متر می باشد، و این خطر برای بنای کعبه زرتشت که در کناره صخره و بر روی زمین بنا شده است بسیار خطرناک تر از دگر آثار این مجموعه می باشد!
برای برون رفت از خطر و بحران جدی که هم آثار تاریخی و جهانی کشور و هم جان مردم را بشدت تهدید میکند چاره ای وجود ندارد مگر آنکه، به سرعت برداشت آب متوقف و همزمان در لایه های ایجاد شده آب تزریق نمود و از معدن کاری و انفجارهای برداشت کوه جلوگیری و حفر چاه جدید در پیرامون تخت جمشید و نقش رستم ممنوع و تمامی چای های غیر مجاز پلمپ گردند، وضعیت تا به اندازه ای بحرانی است که هر روز تعلل و دیرکرد، باعث بوجود آمدن آسیب های جبران ناپذیری برای سلامت جان مردم و آثار تاریخی می شود!
با سپاس
شاخه میراث تاریخی و میراث معنوی - انجمن جوانان سپید پارس ( دفتر_فارس )
گزارش: کارشناس زمین شناسی نرگس مهرابی هموند بخش گردشگری
جشن فرخنده سوری سرآغاز جشن های نوروزی
جشن خجسته " نوروز " جشن آفرینش و زنده شدن جان جهان
بر همه ی ایرانی تباران سراسر گیتی همایون باد
نوروز یادگار ایرانی، میراث جهانی بر همگان فرخنده باد
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
اولین نشست ملی پاسارگاد در مسیر توسعهی پایدار با شعار «مشارکت جوامع محلی» در روز دوازدهم و سیزدهم اسفندماه در مجموعهی جهانی پاسارگاد
نشست دو روزهی پاسارگاد در مسیر توسعهی پایدار با شعار «مشارکت جوامع محلی» در روز دوازدهم و سیزدهم اسفندماه در مجموعهی جهانی پاسارگاد برگزار شد. این نشست که به همت انجمن جوانان سپید پارس، انجمن دوستداران یادمانها و خانه فرهنگ جاودان با همکاری پایگاه میراث جهانی پاسارگاد برگزار گردید، جمعی از نمایندگان سازمانهای غیردولتی و جوامع محلی حضور داشتند.
در آغاز نشست آقای صادقی امیری (نمایندهی کارگروه پیوند با پایگاههای میراث جهانی و دبیر انجمن جوانان سپید پارس) ضمن خوشامدگویی و تقدیر از حمایت انجمنهای برگزار کننده و پایگاه میراث جهانی پاسارگاد توضیحاتی پیرامون ساختار و کارکردهای «شورای هماهنگی سازمانهای غیردولتی میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری» و «کارگروه پیوند با پایگاههای میراث جهانی» که زیرمجموعهی این شورا فعالیت میکند، عنوان نمودند.
علیرضا امیری صادقی نماینده کارگروه پیوند با پایگاههای میراث جهانی و دبیر انجمن جوانان سپید پارس
شورای هماهنگی سازمانهای غیردولتی میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری که اولین مجمع عمومی خود را در پاییز سال ۱۳۹۴ خورشیدی در اصفهان برگزار نمود، مهمترین اهداف و فعالیتهایش را پیرامون موارد ذیل تبیین نموده است؛
۱. پل ارتباطی میان انجمنهای حوزه سهگانه میراث فرهنگی با سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور جهت کاهش مراجعات حضوری و صرفهجویی در وقت و هزینه و افزایش کارایی و اثربخشی بیشتر مطالبات و خواستهای سازمانهای غیردولتی.
۲. ایجاد بستر مناسب جهت تقویت و توانمندسازی سمنهای عضو در حوزههای عمومی، تخصصی و حقوقی و ارائه مشاورههای تخصصی به سازمانهای غیردولتی.
۳. انتخاب نماینده از بین سمنهای عضو جهت مطالبات، مکاتبات و حضور در مراجع تصمیمساز در حوزههای مرتبط با میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری؛ مانند کارگروهها و شوراهای اداری و شرکت در نشستها و جلسات مراجع دولتی و عمومی غیردولتی جهت اظهارنظر و پیشنهاد راهکارهای مناسب و حضور در فرایند برنامهریزی.
۴. ظرفیتسنجی در مناطق مختلف کشور که دارای جاذبههای تاریخی، طبیعی، گردشگری و فرهنگی میباشند، در راستای دفاع و نگهداری از داشتههای تاریخی، طبیعی و فرهنگی آن منطقه.
۵. تعامل با بخشهای گوناگون قوای سه گانه و سایر سازمانها و نهادهای جامعه مدنی و نیز شبکهها و سازمانهای غیردولتی همکار و همراستا در سایر استانها و هم چنین سایر کشورها در راستای اهداف و سیاستهای شورا.
۶. برگزاری نشستها، نمایشگاهها، همایشها و جشنهای ملی و منطقهای، در راستای اهداف و سیاستهای شورا.
ایشان همچنین دلایل انتخاب پاسارگاد به عنوان اولین پایگاه جهانی به منظور شروع فعالیتهای کارگروه را؛
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
همنوا با بافت (دو)
(مرهمی بر درد های بافت تاریخی)
در راستای پاسداشت و نگاهداشت بافت تاریخی، که آمیزه ای از هنر مهرازی ایرانی و اسلامی می باشد، و از آنجا که این هنر فاخر از ارزش های گرانسنگ و شناسنامه هویتی هر شهری بوده و حفاظت و باززنده گردانی آن از خویشکاری های تک تک شهروندان و در سر دست آنها انجمن های مردم نهاد بعنوان وجدان های بیدار جامعه می باشد، انجمن جوانان سپیدپارس با همکاری رفتگران طبیعت مازندران و دستگاه های متولی شهرستان آمل، دومین برنامه " همنوا با بافت " مرهمی بر دردهای بافت تاریخی ،با باشندگی بیش از 60 تن از کنشگران و فعالان فرهنگی،مدنی و هنری شهرستان آمل در روز یکشنبه هجدهم بهمن ماه سال جاری از ساعت 2:30 پس از نیمروز در مقبره میربزرگ و نیاکی محله آمل برگزار گردید.

✔️بنا به گزارش پیوندهای مردمی- انجمن جوانان سپیدپارس
این برنامه که از سوی بخش میراث تاریخی و میراث معنوی، انجمن جوانان سپیدپارس (دفتر مازندران) با همکاری رفتگران طبیعت مازندران و همراهی انجمن حافظان معماری رسته، انجمن دوستدارن دماوندکوه ، کانون زنان سفره پاک آمل ، انجمن های صنفی آژانس ها تورهای گردشگری آمل و همگامی اداره میراث فرهنگی و صنایع دستی و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آمل در راستای ایجاد انگیزش و حساسیت های مدنی و عمومی نسبت به تخریب و همچنین ارزش های بافت تاریخی در بافت تاریخی نیاکی محله آمل برگزار گردید؛ بازدید از مقبره میر بزرگ و موزه شهدا، آشنایی با پیشینه بافت تاریخی شهرستان آمل، راهپیمایی نمادین در بافت تاریخی، بازدید از خانه های تاریخی محله، نمایش عکس های خانه های تاریخی آمل، آشنایی با پیشینه خاندان مرعشی، اجرای موسیقی آیینی و پاکسازی و جمع آوری زباله در بافت تاریخی در دستور کار قرار گرفت.
پیش از شروع مراسم بازدید از موزه شهدا و مقبره میربزرگ انجام شد که جناب #شیدفر، ریاست میراث فرهنگی،صنایع دستی و گردشگری شهرستان آمل و جناب سلیمانی از کارشناسان میراث در مورد وضع بافت تاریخی آمل و بقعه میربزرگ گفتاری ارائه کردند.

در آغاز مراسم که در حیاط میربزرگ انجام شد، جناب محمدی، ریاست اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی آمل گفتاری در مورد اهمیت فرهنگی نگاهداشت بافت تاریخی شهر ارائه نمودند و خبری خوش دادند که پیگیری های کنشگران فرهنگی و میراثی شهر آمل در مورد مشکل نصب بنرهای تبلیغاتی بر روی پل تاریخی 12 چشمه آمل مفید بوده و رای به جمع آوری بنرها از روی پل داده شده است.

همچنین هنرمند عزیز جناب محسن مرعشی خواننده پاپ کشور برنامه اجرای زنده داشتند و سپس در مورد خاندان مرعشی و تاریخچه بنای مقبره میربزرگ و ... گفتاری داشتند. در ادامه بانو ملکی سرپرست انجمن رفتگران طبیعت استان مازندران گفتاری پیرامون اهمیت پاسداشت و نگاهداشت میراث طبیعی و تاریخی در کنار هم ایراد نمودند، همچنین بانو نقی زاده مسئول انجمن جوانان سپید پارس (دفتر مازندران) در راستای صیانت از آثار تاریخی و همچنین ترویج استفاده از صنایع دستی قول رونمایی کیفی دست دوز و آراسته به نگاره آتشکده آمل در آینده ای نزدیک را دادند. در پایان علی طاهری به نمایندگی از انجمن حافظان معماری رسته درباره نمایش عکس های خانه های قدیمی آمل و عملکرد این گروه گفتاری داشتند.

در پایان پس از پذیرایی از باشندگان با شیرینی محلی آمل، راهپیمایی نمادین در بافت تاریخی و همچنین پاکسازی آن، بازدید از دو خانه تاریخی منوچهری و خانه تاریخی قریشی که توسط میراث فرهنگی آمل خریداری شده و در حال مرمت است انجام شد و برنامه در عمارت قریشی پایان یافت.
با سپاس
بخش میراث تاریخی و میراث معنوی - انجمن جوانان سپید پارس (دفتر مازندران)
سرپرست بخش: کارشناس ارشد فرهنگ و زبان های باستانی، بانو مرضیه شفیعی
کانال تلگرامی آشنایی با #انجمن #جوانان_سپید_پارس
https://telegram.me/jspngo
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
همنوا با بافت (دو)
(مرهمی بر درد های بافت تاریخی)
در راستای پاسداشت و نگاهداشت بافت تاریخی، که آمیزه ای از هنر مهرازی ایرانی و اسلامی می باشد، و از آنجا که این هنر فاخر از ارزش های گرانسنگ و شناسنامه هویتی هر شهری بوده و حفاظت و باززنده گردانی آن از خویشکاری های تک تک شهروندان و در سر دست آنها انجمن های مردم نهاد بعنوان وجدان های بیدار جامعه می باشد، انجمن جوانان سپید پارس با همکاری رفتگران طبیعت استان مازندران و همیاری اداره میراث فرهنگی ، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و فرمانداری ویژه شهرستان آمل، دومین برنامه "همنوا با بافت" مرهمی بر دردهای بافت تاریخی ، با باشندگی کنشگران میراث فرهنگی،محیط زیست ،هنرمندان و عموم شهروندان شهرسا و همراهی مسئولان شهرستانی،در روز یکشنبه هجدهم بهمن ماه سال جاری از ساعت چهارده و سی (14:30) در، محله تاریخی آمل، بقعه میربزگ (موزه شهدا) برگزار میگردد./

با سپاس
بخش میراث تاریخی و میراث معنوی - انجمن جوانان سپید پارس (دفتر مازندران)
سرپرست بخش: کارشناس ارشد فرهنگ و زبان های باستانی، بانو مرضیه شفیعی
به نام یزدان پاک
درخواست از وزیر ارشاد برای نجات موزه بابل (ساختمان تاریخی گنجینه)
.jpg)
«من بهاندازه چند کتاب راجع به میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری صحبت کردهام که حتماً همه آن موارد مدنظر باشد که حوزه کاری شما خیلی مهم است»
مقام معظم رهبری
سرور گرامی جناب آقای علی جنتی
وزیر ارجمند فرهنگ و ارشاد اسلامی
درود و سپاس
بیگمان مواریث بجا مانده از گذشتگان و ارزشهای تاریخی هر کشوری نشاندهنده فرهنگ و شناسنامه هر قوم و ملتی است، و در این میان کشور پهناور و شکوهمند ایران، دارای یکی از بارزترین و مهمترین این یادگارهای فرهنگی و تاریخی است. ایران کشوری است با تمدن و فرهنگ هفت هزار ساله که با وجود فراز و نشیبهای تاریخی، همیشه مامن و خاستگاه اخلاق، هنر، خرد و فرهنگ بوده و هست، مردمان این سرزمین همیشه در انجام امور کار خیر پیشتاز و الگو زمانه بوده و یکی از بنیادیترین شاخصه فرهنگ مردمان موحد این سرزمین اندیشه، گفتار و کردار نیک بوده است، که این مهم در همه احوال زندگانی و تاریخ ایران چه پیش از اسلام و چه پس از ورود دین مبین اسلام سرلوحه رفتارشان بوده است، و این همان آدابی و اخلاقی است که بزرگان دین و مذهب ما بر آن تاکید موکد داشتهاند. از این آموزههای دینی و اخلاقی است که مردمان این سرزمین در راستای گسترش هنر ایرانی ـ اسلامی بسیار کوشیدهاند و آثار تاریخی شاخص و ارزشمندی را از خود به یادگار گذاشتهاند، که بسیاری از آنها اماکن مقدسه و حسینیهها و مساجدی هستند که امروز به رسم امانت بهدست ما رسیده است. بیگمان نقش وزارتخانه متبوع جنابعالی در گسترش و پاسداشت فرهنگ، هنر ایرانی ـ اسلامی بسیار پررنگ است و تاثیرگذار و نگاهبانی و پاسداری از این ارزشها که مصداق حقالناس بر گرده ما برای انتقال به آیندگان هستند، بار مسئولیتیِ آن وزارتخانه محترم را سنگینتر و وزین نموده است. در همین راستا و پیرو اخلاق نیکوکاری و فرهنگ زیبای وقف؛ سازمان اوقاف و امور خیریه که یکی از سازمانها و ادارات تابعه آن وزارتخانه محترم است، یکی از پیشقراولان امر نیکوکاری و امور خیریه بوده و این دستگاه مردمی همیشه مورد احترام و اعتماد عموم شهروندان بوده است، تا جایی که مومنان و متدینین اموال و داراییهای خویش را به امانت به آن سازمان میسپارند تا صرف امور خیریه و نیکوکاری و همچنین ترویج اخلاق و نشاط عمومی و مباحث عامالمنفعه گردد، یعنی بهنوعی این سازمان و بهتبع آن، وزارتخانه مذکور، سالیان سال است که معتمد عموم مردم است، و همیشه از یک معتمد، اهلیت، پایبندی به حقوق افراد، همدلی و همراهی انتظار میرود. چندی است که وضعیت بهوجودآمده و آینده مبهم ساختمان فرهنگی ـ تاریخی «گنجینه بابل» (موزه شهرستان بابل) نسبت به دستور ضربالاجلی تخلیه آن (تا پنجم بهمن ماه سال جاری)، از سوی اداره اوقاف شهرستان و تایید اداره کل سازمان مذکور، بسیاری از عموم شهروندان و فعالان حوزههای فرهنگی ـ هنری و مدنی را نگران نموده است. پیرو این رخداد ناگوار، «ما» جمعی از کنشگران و نمایندگان انجمنهای مردمنهاد فعال در حوزههای میراث فرهنگی، مدنی و هنری، از سراسر کشور، مراتب نگرانی شدید خود را نسبت به دستور تخلیه و آینده مبهم ساختمان تاریخی گنجینه شهرستان بابل که تنها موزه مردمشناسی استان مازندران و تنها موزه عمومی (مردمشناسی، تاریخی، اسناد، مفرغ و سکه) دومین شهرستان پرجمعیت شمال کشور است، اعلام میداریم، و بدین جهت از آن جایگاه گرامی و همچنین از ریاست ارجمند سازمان اوقاف و امورخیریه کشور، خواهشمندیم بهعنوان یکی از ارشدترین ارکان تصمیمگیری در رابطه با این موضوع، اقدامات مقتضی نسبت به تعیین تکلیف این اثر فاخر و همچنین رفع دائم این نگرانی را ایفاد نموده، و امید است چنانچه پس از تأیید اسناد مورد ادعا، مبنی بر مالکیت «عرصه» ساختمان تاریخی گنجینه بابل (که در سال 74 خورشیدی پیرو سفر مقام معظم رهبری و بنا به دستور ایشان به موزه تبدیل گردید)، و واگذاری مالکیت عرصه آن به سازمان اوقاف و امور خیریه، با تاکید بر احترام به اصل مالکیت سازمان مذکور؛ به این خواست بجا و محق سازمانهای مردمنهاد و عموم مردم، مبنی بر «عدم تغییر کاربری فعلی» و یا هرگونه «دستاندازی به این ساختمان تاریخی»، در سالی که از سوی مقام معظم رهبری بهنام «همدلی و همزبانی»، نامور گردیده است، همدلی و همزبانی نشان داده، و در ختم به خیر رساندن این نگرانی و مرتفعسازی آن یاری نمایید. امیدواریم آن جایگاه گرامی، با توجه به منویات مقام معظم رهبری پیرامون حفظ و پاسداشت میراث تاریخی و هنر اسلامی کشور که فرمودند: «اثر معمارى را انسان تحسين مىكند و چون متعلق به ماست و مال ايرانيهاست به آن افتخار هم مىكند»؛ به خواست بهحق شهروندان مبنی بر حفظ ساختار کنونی (ملموس و ناملموس) این اثر تاریخی توجه فرموده، و نشان دهید که همچنان معتقد به پذیرشِ خواست عموم جامعه هستید، تا مبادا خدشه ای بر این اعتماد مقدس وارد گردد.
و در پایان : "اولم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم"
پیروز و سربلند باشید
کنشگران و فعالان (به ترتیب الفبا): (ادامه گزارش در "پیگیری این نوشتار")
جشن شب " چـلـه"
یادمان چیرگی فروغ ایزدی بر تاریکی اهریمنی
زایش خورشید و بزرگداشت ایزد مهر
بلندترین شب ایــرانی
بر همه ی ایرانی تباران فرخنده باد

چله يا يلدا :جشن کاهش نيروی اهريمنی _ شب سی ام آذر _ اين جشن که با پايکوبی و شب نشينی از فروهشت خورشید به باختر آغاز و با برآمدن خورشيد از خاور به پايان می رسد، يادمان کوتاهی شب و بلندای روز و روشنايی است، در باور ايرانيان فروغ و روشنايی از آفريده ی اهورمزدا (خدای بزرگ - سرور دانایی ها) و سپاهيان خداوند می باشند و تاريکی و شب از نيروهای اهریمن؛ در اين شب چون تاريکی و شب به درازترين اندازه ی خود در سال ( نشانه به پیشرفت دانش اختر شناسی ایرانیان باستان دارد) می رسد، و در باور اندیشه ایرانی سیاهی،سرما و اندوه از نیروهای انگره مینو (منش بد) بوده که در برابر سپنته مینو(منش نیک) می باشند تا آنان را شکست دهند، و از آنجا که انسان نه تنها یکی از والاترین آفریده های خداوند است، بلکه سرباز و یاری رسان او نیز بشمار می آید، و برآن است که با کمک راستی و فروغ و روشنایی بر سپاهیان تاریکی و آهرمن بتازد و آنان را شکست دهد، از برای همین مردمان در شب چله، برای شکست نیروی اهریمنی با برپا کردن آتش تا بامداد بيدار می مانند و به پايکوبی و شادی و خوردن ميوه(تابستانی و زمستانی) و آجيل می پردازند و با اين کار از نيروی سپاه آهرمنی می کاهند تا بامداد فرا رسد.

این شب در نیمکره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیشتر و طول شب کوتاهتر میشود. مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده میشد.
ایرانیان باستان با این باور که فردای شب چله با دمیدن خورشید، روزها بلندتر میشوند و تابش نور ایزدی افزونی مییابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید میخواندند و برای آن جشن بزرگی برپا میکردند و از این رو به دهمین ماه سال دی (دادار و آفریننده) میگفتند که ماه تولد خورشید بود.
یلدا و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است.مردم دوران باستان که با دانش نجوم آشنایی داشتند، میدانستند که کوتاهترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شبها کوتاهتر میشوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند.
سفره شب چله ، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوههای تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار میشد.
روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خورروز (روز خورشید) و دی گان؛ میخواندند و به استراحت میپرداختند و تعطیل عمومی بود.
با سپاس
شاخه میراث تاریخی و میراث معنوی - انجمن جوانان سپید پارس
به ما بپیوندید
کانال تلگرامی آشنایی با انجمن جوانان سپید پارس
https://telegram.me/jspngo
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
شاخه ایران باستان
بخش ادب و هنر
نشست های تخصصی با حضور استادان بنام کشوری با موضوعات بررسی گاهشماری تبری و دیلمی، گزارش وضعیت های آثار شاخص تاریخی-طبیعی و همچنین نمایش و اکران مستند بلند "فریاد سکوت اسپهبد خورشید" به همراه کارگاه نقد و بررسی فیلم، آیین رونمایی از کتاب، جشن آیینی و کهن "فردینه ماه شو" همزمان با آغاز سال 1527 تبری، نمایشگاه عکس های تاریخی، برپایی خوان نوروزی و اجرای آیین ها و موسیقی بومی و... از برنامه های نخستین پاسداشت فر و ادب تبـرستـان است.
مازندنومه، سرویس فرهنگی وهنری، علیرضا صادقی امیری: نخستین پاسداشت "فر و ادب و تبرستان" یکم تا هفتم امرداد ماه سال جاری، در مجموعه فرهنگی تاریخی کاخ نیاوران در سه بخش نشست های تخصصی در حوزه میراث فرهنگی-تاریخی، برگزاری جشن ها و آیین های بومی و برپایی نمایشگاه عکس و اسناد تاریخی برگزار می شود.
این مراسم را "انجمن جوانان سپید پارس"، روابط عمومی "مجموعه فرهنگی تاریخی نیاوران" ، کانون توسعه پایدار امیرکلا(بنیاد امیرپازواری) ، موسسه فرهنگی هنری پارپیرار، معاونت فرهنگی و جوانان اداره کل ورزش و جوان مازندران، سازمان میراث فرهنگی کشور، بنیاد هم اندیشان تبری (خانه مازندران)، انجمن سوادکوه شناسی، انجمن فرهنگی هنری و ادبی تلارپه و تعدادی از دوستداران حوزه فرهنگ و تاریخ تبرستان برگزار می کنند.
در این برنامه، نشست های تخصصی با حضور استادان بنام کشوری با موضوعات بررسی گاهشماری تبری و دیلمی، گزارش وضعیت های آثار شاخص تاریخی-طبیعی و همچنین نمایش و اکران مستند بلند "فریاد سکوت اسپهبد خورشید" به همراه کارگاه نقد و بررسی فیلم و آیین رونمایی از کتاب اجرا می شود.
از بخش های دیگر این برنامه برگزاری جشن آیینی و کهن "فردینه ماه شو" همزمان با آغاز یکهزار و پانصد و بیست و هفتمین سال نوی تبری است. برپایی خوان نوروزی و اجرای آیین های بومی، موسیقی بومی و محلی، بومی سرایی حماسی، نوروز خوانی، امیری خوانی و ... از برنامه های جشن "فردینه ماه شو" است.
همچنین در راستای آشنایی بیشتر هم میهنان با پیشینه و نوع زندگی مردم حوزه تبرستان، نمایشگاه عکس و اسناد تاریخی و نمادهای مردم شناسی حوزه فرهنگی تبرستان، همزمان با این برنامه به مدت یک هفته در کوشک احمد شاهی مجموعه نیاوران برپا خواهد شد.

زمان بندی برنامه های اجرایی نخستین پاسداشت "فر و ادب تبرستان" به این قرار است::
پنجشنبه یکم امردادماه 1394 خورشیدی:
نشست تخصصی گاهشماری "تبری" و "دیلمی" از ساعت 16:30 تا 19 با حضور علاقه مندان و استادان این حوزه در سالن "سینمای اختصاصی" کاخ نیاوران برگزار می شود. همچنین جشن آیینی و کهن "فردینه ماه شو" از ساعت 19 تا 21 با حضور مهمانان و عموم علاقه مندان در محوطه بخش جنوبی کاخ نیاوران به همراه برنامه های آیینی و انواع موسیقی بومی و محلی اجرا و برگزار خواهد شد.
جمعه دوم امرداد ماه 1394 خورشیدی:
نشست گزارش وضعیت میراث فرهنگی و طبیعی مازندران، نمایش و اکران مستند بلند"فریاد سکوت" اسپهبد خورشید، ساخته مجید امیدی راد؛ به همراه کارگاه نقد و بررسی فیلم از سوی استادان این حوزه، و همچنین آیین رونمایی از کتاب "سوادکوه میراث دار تبار کهن" نوشته احمد باوند با سخنرانی دکتر داود هرمیداس باوند از ساعت 16:30 تا 19 در سالن سینمای اختصاصی کاخ نیاوران با حضور عموم علاقه مندان برگزار خواهد شد.
یکم تا هفتم امرداد ماه 1394 خورشیدی:
نمایشگاه عکس های تاریخی به مدت یک هفته از یکم تا هفتم امرداد ماه سال جاری، در کوشک احمد شاهی مجموعه فرهنگی تاریخی کاخ نیاوران برگزار خواهد شد. در این نمایشگاه بیش از چهل عکس تاریخی با موضوع آثار تاریخی و زندگی روزمره جوامع محلی و آیین های بومی به نمایش عموم گذاشته خواهد شد.
با سپاس
پیوندهای مردمی-انجمن جوانان سپید پارس
شاخه ایران باستان - انجمن جوانان سپید پارس
بخش ادب و هنر - انجمن جوانان سپید پارس
برآمد بسنگ گران سنگ خرد همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مارکشته ولیکن ز راز ازین طبع سنگ آتش آمد فراز ...
بگفتا فروغیست این ایزدی پرستید باید اگر بخردی ....
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد سده نام آن جشن فرخنده کرد
دهم بهمن ماه خورشیدی، جشن فرخنده و همایون
"سده" ٰ
یادمان پیدایش آتش ورجاوند بر همه ی ایرانی تباران خجسته باد
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
شاخه ایران باستان

روزی ايران گَـهو مهر و دوستی، بودش جهان پس چرا اينک همه مهرورزی، در نهان
روزی ايران پادشاهش کـوروش والا بود ما نداريم هـُش نشان او، حالا چه سود
روزی ايران از دريا تا به صحرا بود مرز حال نداريم جزء بيابان و خاک و دشت هرز
روزی ايران آفريدون، کاوه ی دادخواه داشت آسمانش در شب آهرمنی، هم ماه داشت
دارا./
*** فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند، تا بدنم ذره ذره خاک ایران را بسازاند ***
هفتـم آبـان، سالروز فرمان نگارش نخستین منشور حقوق بشر جهان و
روز جهانی کــوروش بـزرگ
بر همه ی ایرانی تباران و آزادی خواهان سراسر گیتی فرخنده و همایون باد
آرمگه يــار
***
به نام سروشان اين سرزمين که نامش نهادن ايران زمين
غروری چو بابک، شکوه هما ز پرواز آن مست گردد خدا
رسيدی چو درِ پارسه، خيره شو بر آهرمن ذاتِ خود، چيره شو
کمی خاک بردار بر ديده زن از آن توتيا جان ايران من
جدا کن از اين توده مرز وطن که آغشته نايد به هر اَهرمن
به آهنگِ شاد نکيسا بخوان که ايران بماند بسی جاودان
زشهنامه مگذر که رستم در آن کند پهلوانیِ هر دو جهان
نگاهی به آرمگه يــار کن سکوتی به ساعات يکسال کن
تو را يــار تا اوج اعلا بـَرد به معراج نه، تا خدايان بـَرد
بـِنـِه گام اول به سکوی عشق که شش گام ديگر، بـَرد ياد عشق
رسيدی چو بر هفتمين پلگان به زانو نشين و به مستی بخوان
بخوان، شاه ايران، به گرمی درود به پندار و گفتار نيکت درود
به کردار نيکت که تا زنده ام کنم پاسبانیِ خاکِ تنم
تو آرام و آسوده اينجا بمان برايم، ز ايران و ايـــران بخوان
سولماز .م/
زندگی کوروش بزرگ در يک نگاه
زاده شدن کوروش :
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
شاخه ایران باستان
آغــاز سال «یکهزار و پانسد و بیست و پنج» تبری
به بنیان گاهشمار مازندران باستان
و همچنین
امـُرداد روز از ماه امـُرداد باستانی جشن فرخنده ی
***امــُردادگــان***
بر همه ی تاتی زبانان و ایرانی تباران
همـایـون باد
که مازندران شهر ما یاد باد همیشه برو بومش آباد باد
آغاز سال نو تبری فرخنده باد ...
آغاز سال 1525 تبری را به همه مازندرانی ها و گستره فرهنگی مازندران ( از استان گلستان تا دماوند و فیروزکوه ، لواسانات ، اوشان فشم ، طالقان ، شهمیرزاد ، مهدی شهر و سنگسر در استان سمنان و... ) و تمام فرهنگ دوستان مازندران شادباش میگویم .
دوم امرداد ماه خورشیدی ، برابر با اول فردینه ماه تبری ( مازنی ) شروع سال 1525 تبری است .
درباره مبدا تقویم تبری نظرات متفاوتی ارائه شدهاست و مبدأ آنرا اسپهبدی (۲۴خورشیدی)، یزدگردی، خراجی (۱۱ق. ه) و یا باستانی مینامند. اما آنچه امروزه مشهور است بر اساس محاسبات نصرالله هومند آغاز آن باستانی و برابر با دوم مرداد ۱۳۳سال پیش از هجرت مصادف با پادشاهی قباد ساسانی و حاکمیت فرزندش کیوس بر ساتراپ تبرستان میباشد. وی معتقد است که در این سال مردمان تبرستان با برقراری یک روز کبیسه به نام ششک سال را از گردش باز داشتند و از این رو آن را مبدا در نظر گرفت. از اینرو این تقویم با تقویم هجری خورشیدی ۱۳۳ سال تفاضل دارد که بعلت تفاوتشان در سر سال از اول فروردین تا اول مرداد این تفاضل ۱۳۲ سال میباشد.
اما برخی : پس از درگذشت یزدگرد سوم ،
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
شاخه ایران باستان
برپایی جشن فرخنده تیرگان
خوشا مرز ایران عنبر نسیم .......... که خاکش گرامی تر از زر و سیم
جشن تیرگان یاد آور جان فشانی آرش کمانگیر گرامی باد .
در پی نشستی که پس از برگزاری سومین همایش سیمرغ توس برگزار شد ، پیشنهاد برگزاری جشن تیرگان توسط دبیر شاخه ایران باستان داده شد و با توافق سایر اعضا تصمیم به برگزاری این جشن برای نخستین بار در انجمن گرفته شد .
تاریخ جشن روز جمعه 14 تیرماه بود که در دامنه دماوند برنامه ریزی شد تا یاد و خاطره ای از جان فشانی آرش کمانگیر باشد .
اعضا از چند روز قبل مشغول تهیه و تدارک لوازم شدند . از جمله درست کردن درفش کاویانی که بصورت نمادین ساخته شد و هم چنین بادبادکهایی به رنگ های پرچم پر افتخار ایران و تهیه نوارهای تیر و باد ، کوزه برای فال کوزه و ... که از ملزومات جشت تیرگان بود .
اما متاسفانه یک روز مانده به جشن برای مجوز دچار مشکل شدیم و سفر گروهی به دامنه دماوند کنسل شد .اما جمعی از دوستان علاقمند به تاریخ و فرهنگ با شکوه ایران که توانایی داشتند با ماشین های شخصی به همراه ما راهی دامنه دماوند شدند .
ساعت 7:30 روز جمعه 14 تیرماه از بابل حرکت کردیم و در راه از کتیبه قاجاری شکل شاه بعد از تونل وانا بازدید کردیم و توضیحاتی در رابطه با کتیبه و تخریباتی که در آن صورت گرفته داده شد .
خوشبختانه گروه های زیادی برای جشن تیرگان راهی شهر رینه بودند که از این کتیبه هم دیدن کردند و ما هم کارتهای انجمن را که به مناسیت جشن تیرگان چاپ شده بود بین علاقه مندان پخش کردیم . در ادامه و در کنار رودخانه هراز همراه با دوستان مراسم آب پاشیدن به هم که یاد آور چند سال خشکسالی در ایران بوده و بعد از پایان خشک سالی مردم با این کار در روز تیرگان یاد روز های تلخ گذشته را تبدیل به شادی می کردند را انجام دادیم .
ساعت 12 بود که به دامنه دماوند رسیدیم و با
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
نوروز دیگری با رسوم ملی اش از راه رسید ...
نوروز از راه رسید ، همان نوروزی که بزرگ ترین جشن ملی ایرانیان است . نوروزی که قرنهاست به تمام جشن های جهان فخر فروخته و تجدید خاطره ای بزرگ است از خویشاوندی انسان با طبیعت و در آمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جان بخش طبیعت .
از جشن های متعددی که در ایران باستان مرسوم بوده ، یا از جشن های اندکی که از آن عهد به یادگار مانده ، هیچ یک به طول و تفصیل نوروز نیست .
نوروز تنها جشنی است که یک جشن کوچک تر ( چهارشنبه سوری ) به پیشواز آن می آید و جشنی دیگر ( سیزده بدر ) به بدرقه آن ، در واقع نوروز ابتدا و انتهایی دارد که خود آنها به تنهایی از جشن های دیگری چون شب یلدا مفصل ترند .
از روزی که پدران ما به این سرزمین آمدند و نام خانواده و نژاد خود را به آن دادند ، گویی سرنوشتی تلخ و دشوار بر ایشان مقرر شده بود . تقدیر چنان بود که این قوم ، نگهبان فروغ ایزدی ، یعنی دانش و فرهنگ باشد ، میان جهان روشنی که فرهنگ و تمدن در آن پرورش می یافت و عالم تیرگی که در آن کین و ستیز می رویید ، سدی شود و نیروی یزدان را از گزند اهریمن نگهدارد .
کمتر ملتی را در جهان می توان یافت که عمری چنین دراز بسر آورده و با حوادثی چنین بزرگ روبه رو شده و تغییراتی چنین عظیم در زندگی اش روی داده باشد و پیوسته و در همه حال ، خود را به یاد داشته باشد و دمی از گذشته و حال و آینده ی خویش غافل نشود .
یورش تازیان به ایران به ظاهر پیوند ایشان را با گذشته ی دراز و پر افتخارشان برید. همه چیز در این کشور دیگرگون شد و به رنگ دین و آیین نو در آمد . هر چه نشانه و یادگار گذشته بود ، در آتش سوخت و برباد رفت . اما یاد روزگار پیشین مانند سمندر از میان آن خاکستر برخاست و در هوای ایران پرواز کرد .
بیش از آنچه ایرانیان رنگ بیگانه گرفتند ، بیگانگان ایرانی شدند . جامه ی ایرانی پوشیدند ، آیین ایرانی پذیرفتند ، جشن های ایران را بر پا داشتند و پیش خدای ایران زانوی ادب بر زمین زدند .
از بزرگانی مانند « فردوسی » بگذریم که گویی رستخیز روان ایران در یک تن بود ، دیگران که به ظاهر جوش و جنبشی نشان نمی دادند ، همه در دل ، زیر خاکستر بی اعتنایی اخگری از عشق ایران داشتند .
« نظامی » که ایران باستان را ، آتش پرست و آیین ایشان را ناپسند می داند ، آنجا که داستان عدالت « هرمز ساسانی» را می سراید ، بی اختیار حسرت و درد خود را نسبت به تاریخ گذشته ی ایران بیان می کند و می گوید :
جهان ز آتش پرستی شد چنان گرم که بادا زین مسلمانی ترا شرم
نوروز ، یکی از نشانه های ملیت ماست ..
نوروز اگر چه روز نو سال است ، روز کهنه ی قرن هاست . پیری فرتوت است که سالی یک بار جامه ی جوانی می پوشد تا به شکرانه ی آن که روزگاری چنین دراز بسر برده و با این همه دم سردی زمانه تاب آورده است ، چند روزی شادی کند . از اینجاست که شکوه پیران و نشاط جوانان در اوست .
هفت سین آن نه فقط هفت سین سفره عید ، بلکه هفت سلاح آتشین بود در رزم با دشمنی که به غارت همه چیز کمر بسته بود . هفت کفش آهنین بود که به پا می کردی و با آن از هفت دریای خون و شکنجه می گذشتی . هفت شمشیر آخته بود که با آن هفت دیو خطرناک تر از اکوان دیو را در هفت خوانی مهلک تر از هفت خوان رستم به خاک می افکندی و ترنم هفت سرود عاشقانه بود در هفت گنبد مینا به یاد هفت پیکر زیبا .
پیرنوروز یادها در سر دارد . از آن کرانه ی زمان می آید ، از آنجا که نشانش پیدا نیست . در این راه دراز رنجها دیده و تلخی ها چشیده است . اما هنوز شاد و امیدوار است . جامه های رنگ رنگ پوشیده است ، اما از آن همه ، یک رنگ بیشتر آشکار نیست و آن رنگ ایران است .
نوروز ، یکی از نشانه های ملیت ماست . نوروز ، یکی از روزهای تجلی روح ایرانی است ، نوروز ، برهان این دعوی است که ایران ، با همه سالخوردگی هنوز جوان و نیرومند است .
و نوروز پیروز و خرم باد ...
بیست و نهم بهمن ماه خورشیدی برابر با پنجم اسفند باستانی، جشن فرخنده و همایون
*** اسپندگان ***
بزرگداشت جایگاه والای زن،همسر، مادر و روز " مهرایرانی "
بر همه ی ایرانی تباران سراسر گیتی خجسته باد
جشن اسپندگان يا سپندارمذگان : جشن بزرگداشت جايگاه زن و زمین _ بيست و نهم بهمن ماه( بر بنیان گاهشمار خورشیدی) پنجم ام اسپند ماه ( بر بنیان گاهشمار باستانی) _ اسپندگان جشن بزرگداشت يکی از امشاسپندان و فرشتگان نزديک خداوند و همچنين بزرگداشت و پاس داشت جايگاه والای زمین بارور(که همچو مادری مهربان برای مردمان است)زن،مادر و همسر ايرانی است، در اين روز به پاسداشت جايگاه والای زن در ايران همه ی کار های خانه بر دوش مردان و پسران خانه می باشد ؛ همچنین جشن مهرورزی يا روز عشق نيز می باشد که همسران جوان در اين روز پيشکش هايی به هم می دهند، که با اندوه بسیار به فرنود ناآگاهی ما ايرانيان از ريشه ی کهن و خردمند خويش, ولنتاين جشنی که نه به ما و نه به تاریخ و فرهنگمان پیوندی دارد را روز جشن عشاق می دانيم و به آیینی نادرست جوانان به نشان مهر و عشقشان در اين روز بهم پیشکشی می دهند ....؟!


مهرگان: جشن مهر و دوستی _ مهر روز از مهر ماه باستاني(شانزدهم مهر) همگام با دهم مهر ماه خورشيدي _ جشن بزرگداشت ايزد مهر و همچنين يادمان خروش و رستاخیز کاوه آهنگر و آفريدون بر آژدهاک ماردوش تازی، در اين روز مردم به شادمانی و پايکوبی می پردازند و با خوردن آجيل و لـُرک سرگرم می شوند.
( بر بنيان گاهشمار باستاني(ماه هاي سي روزه) اين جشن در شانزدهم مهر ماه برگزار مي شده اما از آنجا كه در گاهشمار خورشيدي شش ماه نخست سال سي و يك روز مي باشد اين جشن بر بنيان گاهشمار خورشيدي به شش روز پس تر رفته و در دهم مهر ماه در ميان زرتشتيان ايران برگزار مي گردد، برخي از دوستداران و پژوهندگان بر شانزدهم مهرماه برگزار شدن اين جشن پافشاري مي كنند؛ و اين خود شـُوند دودستگي در ميان آنان شده است)
با سپاس
پیوندهای مردمی-انجمن جوانان سپید پارس
شاخه ایران باستان-انجمن جوانان سپید پارس
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
جشن فرخنده سوری سرآغاز جشن های نوروزی
جشن خجسته " نوروز " جشن آفرینش و زنده شدن جان جهان
بر همه ی ایرانی تباران سراسر گیتی همایون باد
نوروز یادگار ایرانی، میراث جهانی بر همگان فرخنده باد
انجمن جوانان سپید پارس
با همکاری
شرکت ترنج بافت پارسه گرد
مجموعه میراث جهانی پاسارگاد
سازمان میراث فرهنگی،صنایع دستی و گردشگری پاسارگاد
برگزار می نماید
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
اسفند روز از ماه اسفند باستانی, جشن فرخنده و همایون
*** سپندارمذگان ***
جشن بزرگداشت جایگاه والای زن,مادر, زمین بارور و روز مهر ایرانی
بر همه ی ایرانی تباران خجسته و شاد باد
جشن اسپندگان يا سپندارمذگان : جشن بزرگداشت جايگاه زن و زمین _ بيست و نهم بهمن ماه( بر بنیان گاهشمار خورشیدی) پنجم ام اسپند ماه ( بر بنیان گاهشمار باستانی) _ اسپندگان جشن بزرگداشت يکی از امشاسپندان و فرشتگان نزديک خداوند و همچنين بزرگداشت و پاس داشت جايگاه والای زمین بارور(که همچو مادری مهربان برای مردمان است)زن،مادر و همسر ايرانی است، در اين روز به پاسداشت جايگاه والای زن در ايران همه ی کار های خانه بر دوش مردان و پسران خانه می باشد ؛ همچنین جشن مهرورزی يا روز عشق نيز می باشد که همسران جوان در اين روز پيشکش هايی به هم می دهند، که با اندوه بسیار به فرنود ناآگاهی ما ايرانيان از ريشه ی کهن و خردمند خويش, ولنتاين جشنی که نه به ما و نه به تاریخ و فرهنگمان پیوندی دارد را روز جشن عشاق می دانيم و به آیینی نادرست جوانان به نشان مهر و عشقشان در اين روز بهم پیشکشی می دهند ....؟!

با سپاس
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
شاخه ایران باستان

روزی ايران گَـهو مهر و دوستی، بودش جهان پس چرا اينک همه مهرورزی، در نهان
روزی ايران پادشاهش کـوروش والا بود ما نداريم هـُش نشان او، حالا چه سود
روزی ايران از دريا تا به صحرا بود مرز حال نداريم جزء بيابان و خاک و دشت هرز
روزی ايران آفريدون، کاوه ی دادخواه داشت آسمانش در شب آهرمنی، هم ماه داشت
دارا./
*** فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند، تا بدنم ذره ذره خاک ایران را بسازاند ***
هفتـم آبـان، سالروز فرمان نگارش نخستین منشور حقوق بشر جهان و
روز جهانی کــوروش بـزرگ
بر همه ی ایرانی تباران و آزادی خواهان سراسر گیتی فرخنده و همایون باد
آرمگه يــار
***
به نام سروشان اين سرزمين که نامش نهادن ايران زمين
غروری چو بابک، شکوه هما ز پرواز آن مست گردد خدا
رسيدی چو درِ پارسه، خيره شو بر آهرمن ذاتِ خود، چيره شو
کمی خاک بردار بر ديده زن از آن توتيا جان ايران من
جدا کن از اين توده مرز وطن که آغشته نايد به هر اَهرمن
به آهنگِ شاد نکيسا بخوان که ايران بماند بسی جاودان
زشهنامه مگذر که رستم در آن کند پهلوانیِ هر دو جهان
نگاهی به آرمگه يــار کن سکوتی به ساعات يکسال کن
تو را يــار تا اوج اعلا بـَرد به معراج نه، تا خدايان بـَرد
بـِنـِه گام اول به سکوی عشق که شش گام ديگر، بـَرد ياد عشق
رسيدی چو بر هفتمين پلگان به زانو نشين و به مستی بخوان
بخوان، شاه ايران، به گرمی درود به پندار و گفتار نيکت درود
به کردار نيکت که تا زنده ام کنم پاسبانیِ خاکِ تنم
تو آرام و آسوده اينجا بمان برايم، ز ايران و ايـــران بخوان
سولماز .م/
زندگی کوروش بزرگ در يک نگاه
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
شاخه ایران باستان
آغــاز سال «یکهزار و پنج سد و بیست و سه» تبری
به بنیان گاهشمار مازندران باستان
امـُرداد روز از ماه امـُرداد جشن فرخنده ی
***امــُردادگــان***
بر همه ی تاتی زبانان و ایرانی تباران
همـایـون باد
امـُردادگان: جشن بی مرگی و نميرايی _ سوم امـُرداد _ اين جشن بزرگداشت يکی از امشاسپندان و فرشتگان نزديک به درگاه خداوند که نماينده جاودانی و بی مرگی بر روی زمين است، می باشد؛ همچنين امـُرداد نگاهبان گياهان و رستنی ها در روی زمين است در اين روز مردم به دامان دشت ها و جنگل ها می روند و به پايکوبی و شادمانی سرگرم می شوند.
با سپاس
پیوندهای مردمی-انجمن جوانان سپید پارس
شاخه ایران باستان-انجمن جوانان سپید پارس
سرپرست شاخه: علیرضا صادقی امیری
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
شاخه ایران باستان
دهم اردی بهشت ماه خورشیدی گرامی داشت روز ملی-میهنی
شاخآب همیشگی پـــارس (خلیج فارس)
بر همه ی ایرانی تباران سراسر گیتی فرخنده باد
خَسی اینجا نمی آید ...
سپهرا ...؛ پس چرا آذر چنین بی رنگ و خاموش است؟
چرا شب از سکوت جیرجیرک های جنگل اشک می ریزد؟
چرا مهتاب خود را در پس ابران تیره سرنگون کردست؟
زمین را گو چرا ریگان و سنگانش چنین بی تاب و بی خوابند؟
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
روزی ايران گَـهو مهر و دوستی، بودش جهان پس چرا اينک همه مهرورزی، در نهان
روزی ايران پادشاهش کـوروش والا بود ما نداريم هـُش نشان او، حالا چه سود
روزی ايران از دريا تا به صحرا بود مرز حال نداريم جزء بيابان و خاک و دشت هرز
روزی ايران آفريدون، کاوه ی دادخواه داشت آسمانش در شب آهرمنی، هم ماه داشت
دارا./
*** فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند، تا بدنم ذره ذره خاک ایران را بسازاند ***
هفتـم آبـان، سالروز فرمان نگارش نخستین منشور حقوق بشر جهان و
روز جهانی کــوروش بـزرگ
بر همه ی ایرانی تباران و آزادی خواهان سراسر گیتی فرخنده و همایون باد
آرمگه يــار
***
به نام سروشان اين سرزمين که نامش نهادن ايران زمين
غروری چو بابک، شکوه هما ز پرواز آن مست گردد خدا
رسيدی چو درِ پارسه، خيره شو بر آهرمن ذاتِ خود، چيره شو
کمی خاک بردار بر ديده زن از آن توتيا جان ايران من
جدا کن از اين توده مرز وطن که آغشته نايد به هر اَهرمن
به آهنگِ شاد نکيسا بخوان که ايران بماند بسی جاودان
زشهنامه مگذر که رستم در آن کند پهلوانیِ هر دو جهان
نگاهی به آرمگه يــار کن سکوتی به ساعات يکسال کن
تو را يــار تا اوج اعلا بـَرد به معراج نه، تا خدايان بـَرد
بـِنـِه گام اول به سکوی عشق که شش گام ديگر، بـَرد ياد عشق
رسيدی چو بر هفتمين پلگان به زانو نشين و به مستی بخوان
بخوان، شاه ايران، به گرمی درود به پندار و گفتار نيکت درود
به کردار نيکت که تا زنده ام کنم پاسبانیِ خاکِ تنم
تو آرام و آسوده اينجا بمان برايم، ز ايران و ايـــران بخوان
سولماز .م/
زندگی کوروش بزرگ در یک نگاه
زاده شدن کوروش :
کوروش بزرگ(کوروش دوم) در سال 598 پیش از زایش مسیح، به روایت افسانه گونه ای از پدری پارسی به نام « کمبوجیا »(کمبوجبه) و مادری مادی به نام « ماندانا »(دانه سیاه) دختر « آستیاگ » پادشاه ماد پا به گیتی نهاد، در داستان ها آمده است که شبی پادشاه ماد در خواب دیده است که دخترش ماندانا درخت تاکی زاده، که سراسر امپراتوری ماد و جهان را پوشانده است، خوابگزاران اینگونه تعبیرش کرده اند که از ماندانا پسری زاده خواهد شد که فرمانروایی سراسر گیتی را بدست خواهد گرفت، از این تعبیر، آستیاگ دخترش را به کمبوجیا نجیب زاده پارسی به زنی بداد؛ ( چرا که تا آن زمان مادها پارسیان را به چشم کهتر می نگرستند و هیچگاه، بود آن ها را برای خویش تهدید نمی شماردند) پس از زاده شدن کوروش دگر بار آستیاگ خواب دید که از شکم دخترش ماندانا آبی تراوش می کند، که سراسر آسیا را در برگرفته است، خوابگزاران تعبیرش را زاده شدن آن پسر معنا کردند، اینگونه بود که آستیاگ فرمان به کشتن نوزاد بداد و این کار را به « هارپاک » وزیر خردمند خویش سپرد، مهر نوزاد بر دل وزیر ریشه دوانید و او نوزاد را به چوپانی سپرد، کودک بزرگ گشت و تا بسان جوانی رسید و .....
زناشویی کوروش بزرگ:
کوروش بزرگ در بیست سالگی بسال 578 پیش از زایش مسیح، با « کاساندرا » یار و عشق زیبا و دوست داشتنی خود، پیمان زناشویی بست و از این پیوند « کمبوجیه » فرزند و جانشین کوروش زاده شد.
نام همسر دیگر کوروش « آمی تیس » بود که گویا « آتوسا » دختر کوروش بزرگ از این همسر است .
پیروزی ها و نبرد های کوروش بزرگ:
کوروش بزرگ بسال 558 پیش از زایش مسیح، در سن چهل سالگی بر مادها پیروز گشت، و تاج پادشاهی بر سر گذاشت، هشت سال بعد در سال 550 پ.ز اکباتان (همدان) را گرفت، پس از دستیابی همدان، مادها و پارس ها را یکپارچه نمود (ذوالقرنین که در قرآن مجید سوره اصحاب کهف، آیه 83 تا 96 از او بفرنام مردی نیک و نیکو سرشت یاد شده به معنی قوچ دو شاخ می باشد، که در خواب دانیال نبی کنایه به همین یکپارچه گشتن ماد و پارس به دستان کوروش بزرگ بوده است) و در 549 پ.ز، بر پارت ها و هیرکانیا چیره گشت.
پس از آن به سوی لیدیه و کاپادوکیه لشگر کشید، تا پادشاه آنجا را که دشمنان امپراتوری ایران بودند را بر جای خود بنشاند، در سال 545 پ.ز کوروش بزرگ بر کروزوس پیروز شد، و با این پیروزی باختر آسیای کوچک به زیر پرچم فرمانروایی ایرانیان درآمد.
در سال 539 پ.ز یعنی 2549 سال پیش کوروش شهر باستانی و نیرومند بابل را بدون جنگ و خونریزی تسخیر نمود و هزاران برده ی یهودی را که سد سال پیش از آن، « بخت النصر » از اورشلیم به بندگی آورده بود را آزاد نمود، (شرح این کار و پیشگویی های آن از سوی پیامبرای بنی اسرائیل و قوم یهود در کتاب مقدس عهد عتیق و جدید آمده و در آن، از کوروش بزرگ به سان فرستاده خداوند و منجی و رهننده یاد شده است ) کوروش بزرگ پس از دستیابی بابــِل فرمان به نگارش نخستین منشور حقوق بشر جهان بداد که امروزه بفرنام نخستین مرجع مدنی و حقوق بشر جهان از آن یاد میشود و بدین یادمان، هفتم آبان که برابراست با 29 اکتبر را روز جهانی کوروش بزرگ نام نهاده اند.
درگذشت کوروش بزرگ:
در گفته ها آمده است که کوروش بزرگ در سال 529 پ.ز در سن هفتاد سالگی در نبرد با قوم وحشی و بیابانگرد ماساگت ها در خاور سرزمین پهناورش در کنار رود سیهون زخمی و دیده از جهان فرو بست.
( کوروش بزرگ به هنگام دفاع از مرزهای شرقی ایران در نبردی با طایفه نیمه وحشی «ماساگت» در حوالی رودخانه سیحون به شهادت رسید و بدنش را در آرامگاهی که پیش از آن در پــاســارگــاد بنا شده بود به خاک سپرده شده . دکتر وحید مازندرانی)
سخن پایانی :
آریان باستانگار یونانی می نویسد، بر روی آرامگاه کوروش بزرگ این عبارت به خط میخی نگاشته شده بود:
« ای انسان ها، من کوروش فرزند کمبوجیا هستم، ایرانیان را نیروی جهانی داده ام، سرور آسیا شده ام، این مشتی خاک را که گور منست از من دریغ مدارید »
یادش گرامی و روانش شاد باد.
برگردان پارسی منشور حقوق بشر کوروش بزرگ
برگرفته از تارنمای : www.ghiasabadi.com
بندهایی که ..... می باشد به برهان از میان رفتن بخش هایی از منشور قابل خواندن نیستند .
۱- «کورش» (در بابلی: ‹کو- رَ – آش›)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» ‹با- بی- لیم›، شاه «سـومـر» ‹شو- مـِ- ری› و «اَکَّـد» ‹اَک- کـَ- دی- ای›، …
۲- … همه جهان
۳- … مرد ناشایستی به فرمانروایی کشورش رسیده بود.
۴- او آیینهای کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی بجای آن گذاشت.
۵- معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه» ‹اِ- سَگ- ایلَـه› برای شهر «اور» ‹او- ریم› و دیگر شهرها ساخت.
۶- او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود … هر روز کارهایی ناپسند میکرد، خشونت و بدکرداری.
۷- او کارهای … روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگی مـردم دخالت میکرد. اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش «مَــردوک» ‹اَمَـر- اوتو› خدای بزرگ روی برگرداند.
۸- او مردم را به سختی معاش دچار کرد. هر روز به شیوهای ساکنان شهر را آزار میداد. او با کارهای خشنِ خود مردم را نابود میکرد … همه مردم را.
۹- از ناله و دادخواهی مردم، «اِنـلیل/ ایـلّیل» خدای بزرگ (= مردوک) ناراحت شد … دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند. (منظور آبادانی و فراوانی و آرامش)
۱۰- مردم از خدای بزرگ میخواستند تا به وضع همه باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانهاشان رو به ویرانی میرفت، توجه کند. مردوک خدای بزرگ اراده کرد تا ایزدان به «بابِـل» بازگردند.
۱۱- ساکنان سرزمین «سـومِـر» و «اَکَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوک بسوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
۱۲- مردوک به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه کشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نام «کورش» پادشاه «اَنْـشان» ‹اَن- شـَ- اَن› را برخواند. از او بنام پادشاه جهان یاد کرد.
۱۳- او تمام سرزمین «گوتی» ‹کو- تی- ای› را به فرمانبرداری کورش در آورد. همچنین همه مردمان «ماد» ‹اوم- مـانمَـن- دَه› را. کـورش با هر « سیاه سر» (همه انـسانها) دادگرانه رفتار کرد.
۱۴- کورش با راستی و عدالت کشور را اداره میکرد. مردوک، خدای بزرگ، با شادی از کردار نیک و اندیشه نیکِ این پشتیبان مردم خرسند بود.
۱۵- او کورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی که خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمیداشت.
۱۶- لشکر پر شمار او که همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگافزارها در کنار او ره میسپردند.
۱۷- مردوک مقدر کرد تا کورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او «نَـبـونـید» ‹نـَ- بو- نـَ- اید› شاه را به دست کورش سپرد.
۱۸- مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَکَّـد و همه فرمانروایان محلی فرمان کورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهرههای درخشان او را بوسیدند.
۱۹- مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
۲۰- منم «کـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکَّـد، شاه چهار گوشه جهان.
۲۱- پسر «کمبوجیه» ‹کـَ- اَم- بو- زی- یه›، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوه «کـورش» (کـورش یکم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره «چیشپیش» ‹شی- ایش- بی- ایش›، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
۲۲- از دودمـانی کـه همیشه شـاه بـودهاند و فـرمانـرواییاش را «بِل/ بعل» ‹بـِ- لو› (خداوند/ = مردوک) و «نَـبـو» ‹نـَ- بو› گرامی میدارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم؛
23- همه مـردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوک دلهای پاک مردم بابل را متوجه منکرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
۲۴- ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
۲۵- وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم. نَـبونید، مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.
۲۶- من بردهداری را برانداختم. به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.
۲۷- او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم، بر پسر من «کمبوجیه» و همچنین بر همه سپاهیان من،
۲۸- برکت و مهربانیاش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مَردوک همه شاهانی که بر اورنگ پادشاهی نشستهاند؛
۲۹- و همه پادشاهان سرزمینهای جهان، از «دریای بالا» تا «دریای پایین» (دریای مدیترانه تا خلیج فارس)، همه مردم سرزمینهای دوردست، همه پادشاهان «آموری» ‹اَ- مور- ری- ای›، همه چادرنشینان،
۳۰- مـرا خـراج گذاردند و در بـابـل بر من بـوسـه زدنـد. از … تا «آشـــور» ‹اَش- شور› و «شوش» ‹شو- شَن›.
۳۱- من شهرهای «آگادِه» ‹اَ- گـَ- دِه›، «اِشنونا» ‹اِش- نو- نَک›، «زَمبان» ‹زَ- اَم- بـَ- اَن›، «مِتورنو» ‹مـِ- تور- نو›، «دیر» ‹دِ- ایر›، سرزمین «گوتیان» و شهرهای کهن آنسوی «دجله» ‹ای- دیک- لَت› که ویران شده بود را از نو ساختم.
۳۲- فرمان دادم تمام نیایشگاههایی که بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاههای خود برگرداندم. خانههای ویران آنان را آباد کردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم.
۳۳- همچنین پیکره خدایان سومر و اَکَّـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوک به شادی و خرمی،
۳۴- به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم، بشود که دلها شاد گردد. بشود، خدایانی که آنان را به جایگاههای مقدس نخستینشان بازگرداندم،
۳۵- هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند: ‘‘به کورش شاه، پادشاهی که ترا گرامی میدارد و پسرش کمبوجیه جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
۳۶- بیگمان در روزهای سازندگی، همگی مردم بابل، پادشاه را گرامی داشتند و من برای همه مردم جامعهای آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم). . . . .
۳۷- … غاز، دو اردک، ده کبوتر. برای غازها، اردکها و کبوتران…
از سطر ۳۷ تا ۴۵ بخش نویافتهای است. این نُه سطر دنباله بلافصل سطرهای پیشین نیست.
۳۸- … باروی بزرگ شهر بابل بنام «ایمگور- اِنـلیل» ‹ایم- گور- اِن- لیل› را استوار گردانیدم …
۳۹- … دیوار آجری خندق شهر را،
۴۰- … که هیچیک از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند؛
۴۱- … به انجام رسانیدم.
۴۲- دروازههایی بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب «سِدر» و روکشی از مفرغ …
۴۳- …کتیبهای از پـادشاهی پیش از من بنام «آشور بانیپال» ‹آش- شور- با- نی- اَپ- لی›
۴۴- …
۴۵- … برای همیشه!
با سپاس
پیوندهای مردمی – انجمن جوانان سپید پارس
شاخه ایران باستان - انجمن جوانان سپید پارس
نگارش از: دارا ./
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
انجمن جوانان سپید پارس
شاخه ایران باستان
گمشده در هزارهها ؟
تاریخ، به راهِ راست رود که روا نیست در تاریخ، تبذیر و تحریف کردن (بیهقی)
من به شخصه با همه انتقادات وارده، به موی سپید دکتر رجبی و اینکه او به هر رو در زمینه ایرانشناسی عمری را گذاشتهاند، احترام میگذارم و امیدوارم ایشان پس از این انتشار این نقد، سخنان سراسر آشفته خود را تکذیب و یا تصحیح کنند. لازم به ذکر است که بخشهای درون گیومه و ایرانیک شده، مو به مو برداشت شده از مصاحبه دکتر رجبی است.
دکتر پرویز رجبی در بخش نخستین آن مصاحبه میفرمایند در کودکی احساس میکردند که از تاریخ خوششان میآید. این درحالی است که نگاهی به نوشتارها و به ویژه مصاحبههای ایشان یک نوع کینه و بیزاری شدید از تاریخ را نشان میدهد. میفرمایند شاگرد پروفسور والتر هینتس بودهاند و میفرمایند ایشان همواره تأکید میکردند که عاشق تاریخ ایران بودند. در ادامه همین جستار خواهید دید که آیا دکتر رجبی همچو استاد خویش عاشق تاریخ ایران است یا خیر؟
نخستین ایراد به همان بخش بیوگرافی وارد است. دکتر رجبی میگوید: «پروفسور والتر هینتس برای اولین بار خط میخی ایران را خوانده است.» این سخن نادرستی است؛ چراکه دستکم یک سده پیش از انتشار کتابهای پروفسور هینتس، سر هنری راولینسون بیستون را کامل خوانده بود (1) و پس از او نیز دیگران پژوهشهایی درباره خط میخی سنگنوشتههای ایران منتشر کردهاند. (2)
دکتر رجبی میفرمایند: ساسانیان حکومتی مذهبی در ایران بر سر کار آوردند که نمایندگان این حکومت کردیز نام داشتند. اما تا آنجا که ما میدانیم خوانش نام آن موبد سرشناس ساسانی کرتیر یا کردیر بوده است (3)، ولی نشنیده بودیم که این عنوان به نمایندگان حکومت ساسانی گفته شود. ایشان میفرمایند: «کردیز در دوران ساسانی وزیر علوم دینی و اوضاع فقهی و دادگستری بود.» ولی در همانجا میفرمایند: «او پنج شاه را تعویض کرد تا توانست همه چیز را برای قدرت ساسانیان که در حقیقت قدرت خودش بود، مذهبی کند.» روشن نیست که بالاخره کردیز یک عنوان حکومتی برای نمایندگان ساسانی بوده، نام وزیر علوم دینی بوده و یا شخصیتی خاص که در دورهای خاص پنج شاه را تعویض میکند؟!
آشنایان با دوران ساسانی نیک میدانند که کرتیر یکی از موبدان بزرگ دوران ساسانی بود که در دورهای نه چندان طولانی که به دلایلی پنج شاه بر سر کار میآیند –پس از شاپور یکم تا نرسی– مقام موبدان موبدی را در اختیار داشت. تنها آگاهی که از او داریم سنگ نوشتههای خود اوست. در تاریخ هیچچیز از این کرتیر نیامده و به باور برخی از پژوهشگران آنچه او در کتیبههایش درباره قدرت فراوان خود گفته تا اندازه بسیاری گزافهگویی و زیادهروی است. (4) حتی اگر این کتیبهها عین واقعیت باشد، نیز مربوط به یک دوره خاص است که نه پیش و نه پس از او تکرار نمیشود. در یک کلام توانگری این موبد نیرومند –اگر درست باشد– شاید 30 سال از 430 سال دوران ساسانی را در بربگیرد (5) حال آنکه دکتر رجبی آن را به کل دوران ساسانی تعمیم میدهند. به این میگویند «تعمیم جز به کل» (6) که یکی از سفسطههای رایج و شناخته شده در دانشِ منطق است.
دکتر رجبی، ساسانیان را «اولین حکومت دینی-سیاسی جهان» میدانند، بیآنکه هیچ تعریفی از اینگونه حکومت ارائه دهند و نیز بیتوجه به اینکه پیش از هخامنشیان در تمدن میانرودان، پادشاه همچون پیامبر ستودهشدهای است که واسطه مردمان و خدایان است و دستورات او دستورات خدایان. این حالت با هخامنشیان به پایان رسید، وگرنه پیش از کوروش، شاه بابل یا شاه آشور عملاً پیامبر قوم و رابط خدا و مردمان بود. درباره مصر نیز نیک میدانیم که فرعون جایگاهی الهی داشت. با این آگاهی پرسش اینجاست که چگونه میتوان ساسانیان –که هرگز چنین ادعایی نداشتند– را نخستین حاکمیت دینی دانست؟ دکتر رجبی این دادههای مهم درباره تاریخ پیش از کوروش را نادیده میگیرند تا به مقصود خود برسند. یعنی دچار سفسطه «حذف بخشهایی که به سودمان نیست» میشوند. دادههایی را نادیده میگیرند و دادههایی دیگر را روی میز میگذارند تا خواننده به نتیجه دلخواه رهنمون شود. (7)
ایشان میفرمایند: «مانی ... علیه کردیز برمیخیزد و کشته میشود.» غافل از آنکه مانی در زمان شاپور یکم برخاست و کتاب خود را شاپورگان نامید و به شاه ساسانی پیشکش کرد. آن زمان هنوز کرتیر جایگاهی نداشت. مانی در زمان بهرام یکم به شکلی نه چندان روشن درگذشت؛ درحالیکه کرتیر در دوران بهرام دوم به اوج قدرت رسید و توانست اجازه سنگنبشتهنویسی بیابد. (7)
دکتر رجبی میفرمایند: «بعد هم نهضت مزدک ... ادامه دارد» منظور ایشان از این گفتار، 250 سال پس از مانی و دستکم 200 سال پس از پایان کار کرتیر است. گویا زمان برای دکتر رجبی با شتابی به اندازه نور میگذرد. حال آنکه برای من، 200 سال زمانی است بسیار دراز که 10 نسل و 10 پشت از انسانها زاده شدهاند. در ضرب المثلهای عامیانه بیشترین فاصله زمانی را هفت پشت در نظر میگرفتند و میان کرتیر و مزدک 10 پشت فاصله است.
ایشان میفرمایند: «با این وضعیت حکومت دینی ساسانی به جایی رسید که رو به اضمحلال رفت.» شگفت انگیز است که نویسنده کتاب پرحجم هزارههای گمشده، فراموش میکند که دوره ساسانی، دورهای است پر فراز و نشیب. اضمحلال را اگر آشفتگی سیاسی بدانیم، پس از شاپور یکم در همان سده نخست ساسانیان، آن را میبینیم، شاپور دوم آن را تثبیت میکند اما در سده سوم دوره ساسانی در زمان پیروز، آشفتگی اقتصادی و اجتماعی به پریشانی سیاسی میافزاید که خود زمینهساز جنبش مزدک و قباد میشود. انوشهروان اوضاع را بهتر از گذشته میگرداند و این شرایط محکم و استوار تا سالهای پایانی دوران خسروپرویز –پیش از شکستهای او از رم و قحطی و خشکسالیهای طبیعی– باقی است.
شگفتانگیز است که دکتر رجبی نادیده میگیرند که تا 12 سال پیش از نبرد قادسیه، ایران ساسانی چنان نیرویی داشت که قلمرو هخامنشیان را زنده گرداند، به مصر دست یافت و سربازان ایران، کنستانتین پول –پایتخت بیزانس– (در واپسین نقطه آسیا و مرز اروپا) را در محاصره داشتند. سه مرکز از چهار مرکز مسیحیت، یعنی اورشلیم، دمشق و اسکندریه در دست خسروپرویز بوده و با توجه به زناشویی او با مسیحیان، او را سرور و آقای جهان مسیحیت میدانستند. (8)
ایشان از سنگینی مالیات سخن میگویند و از وندیداد استناد میآورند و نتیجه میگیرند که همینها کمر مردم را شکست. بیآنکه توضیح دهند که وندیداد چه نسبتی با فرمانروایان ساسانی دارد؟ به این میگویند سفسطه «فرجام نادرست». (9) شکست ساسانیان و اشغال کشور، پیوندی با دین زرتشتی و دین نوین وارداتی نداشت و نتیجه سستی و درماندگی فرمانروایان ساسانی در سالهای پایانی بود. (10)
دکتر رجبی احتمالاً به جهت شتابزدگی، به نادرستی به ماجرای خسرو پرویز و کفشگر! اشاره داشتهاند و شگفت آنکه مصاحبهکننده روزنامه یاد شده که طبعاً میبایست از آگاهان نسبت به تاریخ و فرهنگ باشد نیز این خطا را ویرایش نمیکند. نیک میدانیم که داستان مورد نظر ایشان، انوشهروان و کفشگر است و پیوندی با خسرو پرویز ندارد. (11)
مصاحبهگر از طبقات اجتماعی – اقتصادی در ایران باستان میگویند و ایشان از صنف موبایل و کامپیوتر و اختلاف طبقاتی شمال و جنوب شهر امروز! به راستی اینها سخنان یک دکتر ایرانشناس دانشآموخته از آلمان که خود را شاگرد والتر هینتس میداند، است؟
ایشان هنگام بررسی نقش مغان، از هم ریشه بودن واژه مغ و Magic نتیجه میگیرند که «ما اهل جادو جنبل بودیم»! بیتوجه به اینکه جادو از گناهان بزرگ در دین زرتشتی بوده و در آن دوره جادوگری جرم به شمار میرفته است. (12) از سوی دیگر به خوبی میدانیم که پس از اسلام تا همین چند دهه پیش خرافات و جادو جنبل تا چه اندازه با زندگی روزانه ایرانیان آمیخته بود.
خواننده حیرت زده میشود هنگامی که دکتر رجبی، فراماسونری را ادامه فراموشخانه و آنها را ادامه مجلس مهستان میخواند! آیا اصلا به این پریشانگوییها میتوان پاسخ گفت؟ بیایید گمان بریم که اشتباهی شده است!
ایشان میفرمایند اختلاف طبقاتی و دخالت روحانیون در امور باعث شد «اتفاقی که نباید میافتاد، رخ داد.» این یعنی دکتر رجبی از سرنگونی حاکمیت ایرانی و بر سر کار آمدن اشغالگران بیگانه غمگین است، اما ادامه مصاحبه چنین چیزی را تأیید نمیکند. ایشان میفرمایند: «تمام این اعمال و رفتار (دخالت بیش از حد روحانیون با مذهب) در کنار نظام طبقهبندی باعث شده بود مردم از سلسله ساسانی بیزار شوند.» ما حق داریم از یک ایرانشناس نامی بخواهیم تا دستکم یک سرنخ یا سند از بیزاری مردم از ساسانیان ارائه دهند. این چگونه بیزاری است که پس از اسلام، نه تنها حاکمان ایرانی خود را جانشین و وارث ساسانیان میخواندند، بلکه حاکمان بیگانه هم تلاش داشتند به نحوی خود را به آنان پیوند دهند. (13) آیا شاهنامه فردوسی و دیگر آثار ادبیات فارسی از بلعمی گرفته تا گلستان و بوستان و دیوان حافظ و ناصر خسرو و... کمترین نشانی از بیزاری نسبت به دوران ساسانی را در خود دارند؟ حتی در آثاری به زبان عربی همچون طبری، آیا کمترین نشانی از این بیزاری دیده میشود؟ به این میگویند سفسطه «نهادن بار اثبات بر روی دوش دیگری»! (14) و بر اساس آن این ما هستیم که باید ثابت کنیم ساسانیان منفور نبوده و مردم از آنان بیزار نبودهاند!
ایشان میفرمایند: «هر روز یک شاه جدید میآمد»! حسن پیرنیا شاهان ساسانی را 35 نفر شمرده است (15). با بخش کردن 430 بر 35 به عدد 12 سال میرسیم و جالب آنکه اگر اردشیر بابکان تا شیرویه –چهارسال پیش از یزدگرد سوم– را ملاک بگیریم به عدد 18 سال برای هر شاه میرسیم که نشانگر ثبات نسبی حاکمیت است. حال آنکه این میانگین درباره دودمانهای شاهی پس از اسلام کمتر از دوره ساسانی است. ایشان اوضاع چند سال پایانی دوره ساسانی را به کل دوره تعمیم میدهند که باز هم روزی یکبار! نمیشود. لحن استهزاآمیز ایشان نشان از بیعلاقگی به تاریخ دارد که وارون ادعای پیشینشان است.
ایشان در جایی دیگر با اشاره به مشکلات اقتصادی در دوران ساسانی میفرمایند: «فشار اقتصادی شاید دخیل باشد اما در جهان کمر ملتی را نشکسته و هیچ انقلاب و قیامی به خاطر شکم نشده است.» مگر دوره ساسانی با انقلاب فرو پاشید؟ یورش اعراب بیگانه و اشغال نظامی کشور چه پیوندی با انقلاب دارد!؟
ایشان همه مواردی را که به نظرشان نیک نبوده -از مانی تا مزدک- طرح کرده و با سخن از حکومت دینی و نیرومندی کرتیر و دیگر موبدان نتیجه میگیرند که به دلایل یاد شده کشور در پایان دوران ساسانی فرو میریزد که این یک سفسطه است مبنی بر آنکه «رویدادهای پشت سرهم، علت و معلول هستند.» (16) نمیتوانیم بگوییم چون دولت ساسانی وارون اشکانی دینمدار بود، پس فروپاشی کشور نتیجه دینمداری دولت ساسانی است. به این میگویند «نتایج اتفاقی و تصادفی.»
ایشان به نبودن واژگان یونانی در زبان فارسی امروز اشاره کرده و نتیجه میگیرند که فرهنگ یونانی در ایران نفوذ نکرده و اگر انبوهی از واژگان عربی در زبان فارسی وجود دارد، نشانه علاقه ایرانیان به فرهنگ عرب است. به راستی شگفتآور است که ایشان نادیده میگیرند که زبان یونانی با زبانهای باستانی ایران کاملا همریشه است و بیشینه واژگان موجود در زبانهای باستانی ایران را میتوان با واژگان زبانهای اروپایی برابرسنجی کرد. خود استدلال هم چیزی نیست جز سفسطه «فرجام نابجا»؛ چراکه میتواند ناشی از فشار حاکمیتهای عربی و مدارای حاکمیتهای هلنی در ایران باشد.
ایشان میفرمایند: «اعراب مردمانی بودند با فرهنگ خوب و سلیمالنفس و راستگو» و سپس برای اثبات مدعای خود به بازگذاشتن مغازهها هنگام نماز در مکه و مدینه امروز اشاره میکنند! این چنین سطحیگویی آیا برازنده ایشان است؟ در پاسخ چه میتوان گفت؟ درحالیکه میدانیم پیامبر اسلام و امامان، اخلاق و رفتار اعراب را نکوهش میکردند و درصدد اصلاح آن بودند.
ایشان میفرمایند: «چه در زمان هخامنشی و چه در زمان ساسانی صدایی جز دربار شنیده نمیشد ولی چه میشود که با ورود اسلام از هر روستایی یکی بلند میشود.» نخست آنکه روشن نیست از دیدگاه ایشان، پس از اسلام یعنی چه؟ آیا آن دو قرن سکوت پس از اسلام –از قادسیه تا دوران مأمون– که هیچ صدایی از هیچ احدالناسی -از درباری گرفته تا روستایی- شنیده نمیشود، پس از اسلام نیست؟ (17) این چگونه منطقی است که سدههای چهارم تا هشتم که دوران زرین دانش و شعر و ادب است را ملاک بگیریم و آن را به کل تعمیم دهیم؟
ایشان تلاش میکنند در آتشسوختن کتابخانهای که 11 روز به درازا انجامیده را از دیدگاه منطقی رد کنند و سپس نتیجه میگیرند: «در مورد کتابخانهها و کتابسوزی... نباید این اتفاق را باور کرد.» این هم سفسطهای است به نام «مرد پوشالی» که بر اساس آن، آن چیزی که میتوانیم بکوبیم را به طرف مقابل نسبت میدهیم! (18) استدلال ایشان نهایتاً به رد روایت مزبور میانجامد و نه کلیت ماجرایی که نویسندگان عربی همچون ابنخلدون به آن اشاره کردهاند. (19)
سپس ایشان سخن از «خط پهلوی شکسته 11 حرفی» میزنند؛ درحالیکه این دبیره دستکم 14حرف دارد (20) که با نشانه و نقطهگذاری مناسب، همچون خط فارسی و عربی میشود و بدون نشانهگذاری دقیقاً همانند خط کوفی است.
ایرانیانی که بنا بر نوشته ابنندیم، در همان پایان دوره ساسانی هفت خط داشتند (21)، با آنهمه سنگنبشته و پوستنبشته و... به قول دکتر رجبی «ملتی روایی» و «کمتر علاقه به نوشتن» دارند ولی اعراب دوستدار نوشتن و اهل فرهنگ و آموختن و آموزاندن! حالآنکه هیچ خبری از خطی به نام خط عربی نیست و نخستین خط عربی، همان خط کوفی است که هیچ پیوندی با اعراب ندارد؛ زیرا کوفه منطقهای است ایرانی که مدتها پس از اسلام با مرکزیت ایرانیان ساخته شد.
خواننده انگشت به دهان میماند که دکتر رجبی، مولوی را در کنار امام محمد غزالی قرار میدهد و آنها را سازنده شاخ و برگ برای اسلام میخواند! اشارات ایشان درباره جزیهستانی خلفا نیز کاملا بیاستناد است و دور از شأن کسی که خود را اسلامشناس میداند.
میفرمایند: «اعراب عربستان ... غنی بودند. یک خلیفه بود و بقیه ملت ... و درآمد اضافی خود را به بیت المال می دادند ... فشاری روی آنها نبود. ایران به هر حال بدتر از آنها بود ...» این موضوع کاملاً متضاد با آثار فارسی و عربی پس از اسلام است. از ایشان میخواهیم یک نمونه یا سرنخ به ما بدهند که اعراب باستان آنگونه که میفرمایند "غنی" بودند! (بسنجید با شاهنامه، بخش رستم فرخزاد.)
میفرمایند: «اعراب فاتحان نیکوسرشتی بودند»! آیا به راستی چنین سخنی باورپذیر میآید؟ میفرمایند: «اعراب در عربستان مسجد داشتند... این مساجد خانههای فرهنگی و شورا بود. مردم جمع می شدند و حرف روز میزدند و مشاوره میکردند.» روشن نیست ایشان درباره اعراب جاهلیت سخن میگویند یا اعراب مسلمان؟ یک کلیت به نام اعراب را تعریف میکنند و دوران جاهلیت و اسلام و پس از اسلام را خلط میکنند که کاری کاملاً غیر علمی است. از مسجد و مشورت سخن میگویند که مربوط به پس از اسلام است. همزمان از تاریخ نویسی میگویند که مربوط است به چندین سده پس از اسلام آنهم زیر تأثیر تاریخنویسان غیرعرب. در عینحال از بازار مکاره و سادگی و صداقت بیابانی و ذوق شعری آنان میگویند که مربوط است به پیش از اسلام.
میفرمایند: «اسلام که مستقر میشود، در سنه چهارم و پنجم هجری با دارالحکمه سیل ترجمهها شروع میشود.» به گفته خودشان در قرن چهار و پنج هجری (که به اشتباه سنه چهار و پنج گفته شده) بود که بنیادهای علمی به راه افتاد. به راستی این چگونه تأثیری است که خود را پس از 300 سال نشان میدهد؟ حتی امروز نیز باورکردنی نیست که پیشرفتهترین دولت جهان، برنامهای درازمدت برای 300 سال آینده که سهل است، حتی برای 30 سال آینده داشته باشد! آیا باید باور کنیم که اعراب مسلمان برنامهای 300 ساله ریخته بودند که آن عصر علمی را به راه انداخت و اگر پاسخ منفی است، چگونه میتوان عصر علمی سده چهارم به بعد را به اعراب و جهانگشایی آنان نسبت داد؟
میفرمایند: «دانشمندان یونانی فرار کردند و به ایران آمدند و وارد دارالحکمه شدند. این نهضت دارالحکمه سبب رنسانس در اروپا شد. مارکس و انگلس با این رنسانس آمدند.» حال آنکه این رویداد مربوط است به دوران خسرو انوشهروان یعنی پیش از یورش عربها در دوران ساسانی که دانشمندان یونانی به تیسفون آمدند و انبوه دانشمندان مسیحی رانده شده از غرب قرون وسطایی در گندی شاپور ایران فعالیت میکردند. (22) در ضمن روشن نیست این دارالحکمهها چه پیوندی به مارکس و انگلس داشت؟ پریشانگویی تا به کجا؟! یاد آن مثل سرشناس افتادم که میگفتند: «شاهزاده یعقوب را گرگ بالای درخت درید، حال آنکه شاهزاده نبود و پیغمبرزاده بود، یعقوب نبود و یوسف بود، بالای درخت نبود و ته چاه بود، تازه اصل ماجرا نیز درست نیست و گرگ اصلاً او را ندریده بود!»
میفرمایند: «با ورود اسلام سیستم تکصدایی و کاستی از میان رفت و عالمان، دانشمندان، شعرا و اهالی فرهنگ و ادب و سایر علوم از تمام نقاط ایران بلند شدند.» بیآنکه توضیح دهند که نتیجه دانش و فرهنگ و هنر چیست و چه باید باشد؟ سیستم و سامانه هدف است یا وسیله؟ در دوران باستان –هخامنشی تا پایان ساسانی– به گفته همگان از جمله خود دکتر، ایران یا یگانه ابرقدرت جهان بود و یا یکی از دو قدرت برتر جهان آن روز و بهجز دانستههای تاریخی، یافتههای باستانشناسی نیز گواهی بر بالندگی و شکوه فرهنگی، هنری، اقتصادی و اجتماعی علاوه بر توانگری سیاسی و نظامی است. خب! این سیستم و سامانه مورد علاقه دکتر رجبی که پس از یورش اعراب پدیدار میشود، چه سودی داشت؟ میگویند درخت را از میوهاش باید شناخت. از دید سیاسی و نظامی که هرگز به آن توانگری عصر باستان نرسیدهایم، هنر و فرهنگ و ادب هم باز به گفته خود دکتر از سده چهارم پس از اسلام آغازیدن میگیرد! بیایید نگاهی به آثار یافت شده باستانشناختی بیاندازیم. پیش از دوره سلجوقی که حدود 400 سال با یورش اعراب فاصله دارد –یعنی هم اندازه کل دوره ساسانی– چه اثر باستانشناختی در این کشور یافت شده است؟ اگر من ناآگاهم از دکتر و از دیگران میخواهم تا به من یک اثر یافت شده مهم نشان دهند که مربوط به پیش از دوره سلجوقی است. به راستی چه بر سر این کشور و ملت آمد که در درازای چهار سده اثری به عظمت پارسه یا تیسفون به جای نمیگذارد؟
سخن درباره برادری و برابری در امت اسلامی همچنانکه خود دکتر در همین مصاحبه بیان کردند، در محدوده فقه و قوانین شرعی اسلامی میگنجد. آنچه تاریخنگار با آن سر و کار دارد، کاری است که در میدان عمل انجام گرفته است و دکتر رجبی در این باره میگوید: «اعراب مسلمان ... آگاه و ناآگاه با متبلور کردن قوم عرب و برتری که برای این قوم قائل بودند اشتباهات فراوانی را نیز مرتکب شدند. از آن جمله تاسیس خلافت ظالم و فاشیست بنی امیه بود. به هر حال نمی توان قوم عرب را از این گناه بزرگ به این بهانه که رهبرانشان خائن و فاشیست بودند، مبرا دانست. مثلاً داستان موالی و اینکه مسلمانان غیرعرب حتماً باید تابع مولایی باشند که در اصطلاح موالی خوانده می شود، داستان ملالآوری است. باید اشاره کنیم که ایرانیان مسلمان اجازه نداشتند، از اسب استفاده کنند؛ در حالی که ملتی بودیم که به عنوان نخستین اقوام جهان از اسب برای سواری استفاده میکردیم. مثالهایی از این دست فراوان است.» با این حال روشن نیست که چگونه خودشان چنین حکم میدهند، که «اعراب فاتحان نیکوسرشتی بودند. اهل یاد گرفتن بودند و به فرهنگ و داشته های ملت مغلوب توجه می کردند.»
ایشان در بخشی از گفتار خود، گویی به پاسخگویی به اتهامات پیشین خود میپردازند و به گونهای گیج کننده میفرمایند: «تفکر ایرانی به دارالحکمه مامون راه یافت و با ترجمه کتابهای ایرانی، هندی و یونانی به عربی فرهنگ جدیدی که در حقیقت پایهگذارش ایرانیان بودند، از راه شمال آفریقا به سیسیل در ایتالیا و جنوب اسپانیا راه یافت و در آنجا با دگرگونیهای ناشی از فرهنگ بومی به سراسر اروپا رخنه کرد و به اعتراف خود غربیها، پایههای رنسانس را بنا نهاد.» دکتر رجبی گویا یادشان رفته است که پیش از این گفته بودند، ایرانیان اهل نوشتن و قلم نبودند و ملتی رواییاند! خواننده درمیماند که اگر تفکر ایرانی یک تفکر بسته و تکساختاری و تکصدایی بوده که علاقهای به نوشتن نداشته، چگونه دارالحکمه ساخته و فن ترجمه و تألیف را پایه گذاشته است؟ راستی کدام کتاب ایرانی به عربی ترجمه شد؟ مگر ایشان نگفتند که ایرانیان اهل کتابنویسی نبودند و «با توجه به خط پهلوی شکسته 11 حرفی هیچ آثاری نداشتیم»؟!
ایشان درباره تاریخنویسی ایرانیان باستان میگوید: «در زمان هخامنشی و اشکانی ابرقدرت هستیم؛ اما هومر و هرودوت و گزنفون نداریم. به این کارها علاقه نداشتیم. شاهنامه روایی بود. خود اوستا هم روایی بوده است.» درباره تاریخنویسی ایرانیان نیاز به جستاری جداگانه است. همین اشارات بس که هرودوت که بیگمان نخستین تاریخنویس یونانی است، یک سده پس از بنیانگذاری هخامنشیان تاریخنویسی یونانی را آغاز میکند. درحالیکه ایرانیان همچون دیگر تمدنهای شرقی خیلی پیش از این دارای تاریخنویسی رسمی بهگونه سنگنبشته، لوحنبشته و دفترهای تاریخی و سالنامههای رویدادنگاری بودند. سنگنبشتهها و لوحهها که موجودند و خود گواه خود. درباره دفترهای تاریخی و سالنامههای دیوانی هم نه ایرانیان که یونانیان باستان و یهودیان بر آن تأکید دارند. (23) و واقعیت آن است که از بد حادثه، هرودوتها و گزنفونها و هومرهای ما در گذر زمان فراموش شدند تا دکتر رجبی به جهت علاقه وافرشان! به تاریخ ایران، صورت مسئله را پاک و خود را آسوده کنند!
میفرمایند: «میترا کسی است که زرتشت او را نفرین می کند و با او می جنگد»! خواننده روزنامهای کثیرالانتشار و غیرتخصصی چون اعتماد با خود چه اندیشهای خواهد کرد؟! میترا شخصیتی بوده همچون زرتشت که میان آنها جنگی درگرفته است؟! خیر! در سراسر گاتاهای زرتشت اصلا «میترا» وجود ندارد که زرتشت بخواهد او را نفرین کند و با او بجنگد. واژه میترا در گاتاها نه اسم خاص که به معنای «پیمان» است. میترا در بخشهای دیگر اوستا بهویژه یشتها –که به گفته خود دکتر رجبی، پیوندی با زرتشت ندارد– شناسایی شده و پس از اهورامزدا بزرگترین و مقدسترین شخصیت دین زرتشتی است. یشتها –به ویژه مهر یشت– به گفته اوستاشناسان، کهنترین بخش کل اوستا از دید مضمون و محتوا است (24) و روشن نیست ایشان چگونه تألیف مهریشت و تقدس میترا را به دوره ساسانی منتقل میکنند! شگفتا که این کوچکترین، باید اشتباهات مورخ بزرگی چون ایشان را اصلاح کنم!
میفرمایند: «تاریخ اول ما را هم این اعراب نوشتند. البته بیشتر این مورخان مثل طبری خون ایرانی داشتند و نگاهشان ایرانی بود. ... ابن اثیر، طبری، ابن خلدون، ابن بطوطه و ابن مسکویه تماماً عرب بودند اما با نگاه و شعور ایرانی می نوشتند.» اگر داشتن خون ایرانی یعنی ایرانی بودن، که دکتر رجبی باز تناقض دیگری فرمودهاند. مگر اینکه ایشان خون ایرانی را از ایرانی بودن جدا کرده و ادعا کنند که این مورخان به جهت عربی نوشتن، نمیتوانند ایرانی باشند و عربند. این داستان غمانگیزی است که دکتر رجبی را در کنار شیوخ عرب –که بزرگان فرهنگی ما را مصادره میکنند– قرار میدهد!
سپس به نقد طبری میپردازند و میگویند: «منتها اگر تاریخ 15 جلدی طبری را مجدد ویراستاری کنی دو جلد بیشتر نمیماند و الباقی همه گزارشهای خیالی است»! من با ویراستاری متون کهن و کلاسیک به این شیوه! –حذف آنچه خوشمان نمیآید– آشنا نیستم ولی پیشنهاد میکنم با همین نگرش به هرودوت و دیگر تاریخنویسان غربی نگاه کنند و ببینند آیا آنها دچار همین خیالپردازیها نشدهاند؟
ایشان همانگونه که اشاره شد، گفتهاند مورخان عرب با نگاه و شعور ایرانی مینوشتند! که باز گرهای به گرههای بحث میافزاید. و سپس از ابن خلدون تاریخنگار عرب نقل میکنند که «فهیم ترین ملت دنیا ایرانیها هستند و این ایرانیها هستند که به جهان اسلام فرهنگ دادند.» و البته کوچکشماریها و بدگوییهای شدید ابن خلدون به عربها را نیز میدانیم که با سخنان پیشین دکتر رجبی متناقض است. سخنانی چون: «اعراب نوشتن را دوست داشتند. ... ملتی عاشقپیشه بودند. رئوف و عاطفی بودند. ... روی سنگ شعرهای عشقی می نوشتند.»!
ایشان با نادیده انگاشتن انبوه تاریخنویسان ایرانی که به زبان عربی در سدههای سوم تا هفتم نوشته بودند، میفرمایند: «شکوفاترین عصر تاریخنویسی ایرانی در زمان مغول است. با رشیدالدین فضلالله که خودش وزیر بود، شروع شد و کمکم ایرانیان به نوشتن علاقهمند شدند.» خواننده این سطور به راستی درمیماند که اگر نوشتن و تاریخنوشتن ملاک است، پس چگونه میتوان انبوه نویسندگان و تاریخنویسان پیش از یورش مغول را نادیده گرفت؟ بر هر آگاهی روشن است که یورش مغول پایان عصر زرین دانش و فرهنگ ایرانیان و مسلمانان است و نه آغاز آن! ولی نویسنده سدههای گمشده –که پیشتر هزارههای پیش از اسلام را گم کرده بود– همپا با دولتهای عربی و ترکیه، هویت ایرانی نویسندگان آن دوران زرین را انکار میکند.
اصلاً بیایید همچو دکتر فرض کنیم که نوشتن، یعنی فارسی نوشتن و نویسنده ایرانی و تاریخنویسی ایرانی یعنی نوشتن به فارسی. در این صورت بلعمی را چه کنیم؟ فارسنامه ابنبلخی را کجا پنهان کنیم؟ یاد و خاطره بیهقی را چگونه بزداییم؟ دشوارترین کار یافتن جایی برای پنهان کردن شاهنامه فردوسی است. اثر بزرگی که اگر بخشی از آن استوره و داستانهای حماسی ملی است، بخشی از آن را هیچ نمیتوان خواند جز تاریخ منظوم و چقدر بیانصاف است آنکسی که تاریخ فردوسی را به جرم! منظوم بودن، تاریخ ندانسته ولی طبری و هرودوت –که اگر بیش از شاهنامه، داستان خیالی نداشته باشند، کم از آن ندارند– را شاهکارهای تاریخ یونانی و عربی بداند!
ادامه نوشتار دکتر هم خالی از تمسخر و هجوگویی نیست. تاریخهای ایرانی را «بهبه التواریخ و چهچه التواریخ» میخواند که «برای حاکم و شاه نوشته میشد تا او خوشش بیاید»حالآنکه این ویژگی بنیادین تاریخ سنتی است که در همه جا ثابت بود و فقط از زمان شکلگیری تاریخ مدرن است که این ویژگی محکوم و طرد شد.
میفرمایند: «اولین مورخ فهمیده ما محمدحسنخان اعتمادالسلطنه است» ایشان نسبت به مورخان پیشین ایران نظر لطف دارند که آنها را نفهم قلمداد میکنند! میفرمایند: اوست که «اولین بار تاریخ ایران با رفرنس و سند نوشته» خواننده دچار توهم میشود که آیا دیگران از ازل با رفرنس و سند مینوشتند و تنها ایرانیان بودند که بسیار دیر به این شیوه روی آوردهاند؟ آیا هرودوت، گزنفون، دیودور، پلوتارک، آمیانوس و دیگر غربیان پیش از دوران عصرجدید، با رفرنس و پانوشت مینوشتهاند؟! یا این شیوه مدرن تاریخنویسی است که عمرش به زحمت به دو سده میرسد؟ سپس برای اینکه فهمیدگی و شکوه کار مورخ قاجاری را اثبات کنند، میفرمایند پدر او مرگ امیرکبیر را اجرا کرد و او در اینباره نوشت که امیرکبیر در اثر سرماخوردگی از دنیا رفت! و به این ترتیب بود که اعتمادالسلطنه «اعتمادها را از بین برد.»
در ادامه بحث به رفتار اعراب با آثار هنری و فرهنگی ایرانیان میرسد و ما با کمک دکتر رجبی پی میبریم که آنزمان اعراب از یک سازمان میراث فرهنگی برخوردار بودهاند و به ثبت آثار میپرداختند! ایشان میفرمایند: با ورود اعراب «آسیب چندانی وارد نشد. نمونهاش ایوان مدائن بود که تا این اواخر ماند.» پرسش پیش میآید که این ایوان مدائن چه بود و چه کاربردی داشت؟ اگر بخشی از کاخ سپید یا کاخ خسرو بود که در تاریخهای عربی هم بدان گواهی داده شده، باقیمانده آن کجاست؟ آیا این کاخ در میان یک شهر بزرگ به نام تیسفون در کنار چندین شهر دیگر بود که اعراب به آنها مدائن –جمع مدینه یا شهر– میگفتند؟ و اگر پاسخ مثبت است، باز هم این پرسش پیش میآید که بقیه آن کجاست؟ مگر اینکه بگوییم تاقکسرا یک تاق در وسط بیابان بوده است!
خوشبختانه دکتر رجبی خودشان پاسخ میدهند: «البته در آن زمان خلفای وقت، بغداد را با آجرهای تیسفون ساختند. بغداد به معنی خداداد بود و آجرهای تیسفون را برای ساخت آن بردند. عمدی در کار نبود...»
بهتر بود به جای معنا کردن بغداد –آنهم به این شیوه علمی!– میافزودند که بنا بر جاویدان خرد، خلیفه عرب میخواست تاق کسرا یا همان ایوان مدائن را ویران سازد اما نتوانست و مشاوران به او پیشنهاد کردند که دست بردارد، تا در تاریخها ننویسند کسرا کاخی بزرگ ساخت که حتی خلیفه نتوانست آنرا ویران کند! (25)
پرسشگر روزنامه میپرسد: «پس این عربستیزی از چه زمانی شروع شد؟» بیآنکه بگوید: کدام عربستیزی؟ و در این دوره معاصر از چه جریانی میتوان با عنوان عربستیزی یاد کرد؟ دکتر رجبی پاسخ میدهد: «عرب ستیزی چیز جدیدی است. از قرن بیستم شروع شد» و ما درمیمانیم که با نگاه به کدام سند میتوانیم پدیدهای به نام عربستیزی را در دوران معاصر ردیابی کنیم. حال آنکه ایرانستیزی نه تنها در میان دولتهای عربگرا و ترکگرای همسایه که در درون ایران خودمان نیز تا همین امروز قابل دیدن است.
دکتر رجبی در ادامه مصاحبه خود چنان به وادی پریشانگویی افتادهاند که کار پاسخدهی را دشوار میکنند و به همین منظور من تنها به غیرمنطقی بودن عبارتهایی که ایشان به کار میبرند، میپردازم.
میفرمایند: «وطندوستی و حس ناسیونالیستی هم پدیده قرن بیستم است که در اروپا با امپراتوری روم و آلمان اتفاق افتاد.» بحثهای بسیاری درباره تاریخچه مکتب ناسیونالیسم وجود داشته و دارد و اندیشمندان و جامعهشناسان اختلافنظر دارند که این مکتب کهن است یا در سده 17 و 18 –به ویژه با انقلاب فرانسه– شکل گرفته است. اما نشنیده بودیم که کسی آن را به قرن بیستم بیاورد! در ضمن این درباره «مکتب ناسیونالیسم» است و نه «وطندوستی» که در کهنترین آثار و نخستین سنگنبشتهها، کتابها، دفترها، حماسهها و استورههای بشر، به ویژه آثار ایرانی دیده میشود. آیا دکتر رجبی، شاهنامه و بیتهای سرشناس آنرا ندیدهاند؟ «دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود یا اگر سربهسر تن به کشتن دهیم / از آن به که کشور به دشمن دهیم.» دکتر رجبی در ادامه پریشانگوییهای خود فرمودهاند: «وطندوستی و حس ناسیونالیستی ... در اروپا با امپراتوری روم و آلمان اتفاق افتاد.» باور بفرمایید این عین گفتار ایشان است و من نمیدانم چگونه میتوان امپراتوری روم با بیش از 2000 سال پیشینه و پادشاهیهای ژرمنی پرسابقه را به قرن بیستم آورد!
سپس به هیجانانگیزترین بخش گفتار ایشان درباره کوروش بزرگ میرسیم که البته نوین نیست و سه سال پیش نیز در مصاحبهای همین گفتهها را بیان کرده بودند و من همان زمان نیز پاسخ داده بودم.
میفرمایند: «آن استوانه ... منشور آزادی و حقوق بشر نیست.» بله، بسیاری از پژوهشگران و صاحبنظران غربی چنین گفتهاند و تلاش کردهاند آثار دیگری را جایگزین آن کنند. ولی انتظار از پژوهشگر ایرانی که ادعا میکند به تاریخ ایران علاقهمند است، چیز دیگری است. دوست دارم بدانم که ملاک دکتر رجبی برای اینکه آن را منشور آزادی نمیدانند، چیست؟ ایشان بدون ارائه کوچکترین نقدی بر منشور کوروش، سخن از جهانگشایی کوروش میزنند که بحثی است جداگانه و باید آنرا سفسطه «دور شدن از اصل موضوع» دانست. (26)
میفرمایند: «استوانه ... منشور آزادی و حقوق بشر نیست. اگر این طور بود پس کوروش بزرگ در بینالنهرین چه کار میکرد»؟ پاسخ روشن است: که آزادی بدهد -البته اگر اسناد خود بابلیان از جمله سالنامه نبونید، کتیبه حران و گفتار کاهن بابل در دیباچه استوانه بابلی را ملاک قرار دهیم و نه خیالپردازی امروزیان را- (27)
و جالب آنکه ایشان در همین مصاحبه اعراب را آزادیدهنده و رهاننده ایرانیان از «ستم کمرشکن شاهان باستانی» دانسته بودند! یورش اعراب با انواع روشها توجیه میشود ولی به کوروش که میرسیم، فریاد میزنیم او در بابل چه میکرد؟!
بیهیچ سندی میفرمایند: «کوروش در بابل و بینالنهرین برخی جاها را نیز آتش زد و سوزاند و از بین برد.» تا آن هنگام که سندی از ایشان ارائه نشود چه میتوان گفت؟ سفسطه «نهادن بار اثبات به روی دوش دیگری.»
میفرمایند: «او سه امپراتوری بزرگ جهان را از میان برد.» بیایید فرض کنیم منظور ایشان "ماد"، "لیدیا" و "بابل" بوده است. اما آیا میدانیم امپراتوری یعنی چه؟ امپراتوری نتیجه چیرگی یک قوم یا ملت بر اقوام و ملتهای گوناگون است. سادهتر بگوییم، با گرد آمدن چندین قوم و کشور به زیر پرچم یک دولت یگانه با محوریت یک قوم مرکزی، امپراتوری ایجاد میشود و آنگونه که تاریخ میگوید، تشکیل امپراتوری نه به خواست ملتها و اقوام دیگر که نتیجه جهانگشاییهای پیروزمندانه یک قوم یا ملت به رهبری یک امپراتور بوده است. یعنی قوم سرور و بهتر بگوییم فرمانروایان قوم مرکزی -به زور- همسایگان را به زیر یوغ خود میکشیدند و این است تاریخ امپراتوریها که از آشور در سده نهم و سپس بابل در سده هفتم پیش از میلاد آغاز میشود و به امپراتوری بریتانیای کبیر و آلمان نازی و شاید اتحاد جماهیر شوروی در سده بیستم ختم میشود. پرسش اینجاست که بر اساس کدام ملاک، امپراتوریهای بابل و... از حق وجود داشتن برخوردار بودند؟ چه کسی به امپراتورهای پیش از کوروش چنین اجازهای داده بود که امپراتوری بسازند؟ اگر چنین حقی نداشتند و نامشروع و ستمگر بودند –که تاریخ سنتی و مدرن این را تأیید میکند– پس باید کوروش را ستود که بساط آنها را برچید و اگر آن زمان ملاکی برای مشروعیت و حق فرمانروایی وجود نداشت و بهتر بگوییم، یگانه ملاک دوران پیشامدرن "زور" بود، در این صورت چگونه میتوان کوروش را برای انجام کاری که هر کسی که توانش را داشت، انجام میداد اما چنین نشد، محکوم کرد؟! امپراتوری، سرنوشت محتوم تمدن بشری از هزاره نخست پیش از میلاد تا همین چند دهه پیش بود و یگانه ملاک، آن است که ببینیم کدام امپراتوری بهتر رفتار کرده است، به انسانیت احترام گذاشته است و تمدن بشری را به پیش رانده است.
ایشان سپس میگویند: «امروز به تمام اروپا توجه کنید. علائم سپر و شیر رویت میشود. اروپا که شیر ندارد. این سپر ایرانی با جنگهای صلیبی به اروپا رفت و الگو شد و امروز به مارک و علامت تبدیل شده است.» خواننده شگفتزده میماند که باقی ماندن نشان شیر در اروپای امروزین چه پیوندی با ستم و محکومیت کوروش میتواند داشته باشد؟ که «اگر به زیبایی اعلامیه کوروش توجه میکنیم باید به این موارد هم توجه کنیم»! به کدام موارد توجه کنیم؟!
شوربختانه، پاسارگاد و ماجرای سد سیوند نیز از لطف و مرحمت ایشان بینصیب نمانده است. در پاسخ به اینکه آیا در تنگه بلاغی آثار باستانی پیدا شده، فرمودهاند: «همه جای ایران همین است. این تپههای قیطریه که یکی از باستانیترین تپههای جهان است اگر حفاری شود یکی از پروژههای جهانی است و قدمت سیلک را دارد. همه جای ایران همین است. آب نداریم ولی عتیقه داریم.» نخست اینکه چطور میتوان گفت همه جای ایران همین است و آنگاه با این استدلال، مناطق باستانی و به ویژه مناطق کاوش نشده را بیاهمیت دانسته و جواز ویرانی آنها را صادر کرد؟ دوم اینکه ایشان از کجا میدانند که قیطریه قدمت سیلک را دارد؟ حال آنکه به گفته خودشان هنوز حفاری نشده! و سوم اینکه به کار بردن واژه عتیقه به جای آثار باستانی کاوش شده، چگونه نشان از همان علاقه ادعا شده به تاریخ ایران را دارد؟!
فرمودهاند: «یک باستانشناس خوب به صورت علمی ثابت کرده این رطوبت برای پاسارگاد خوب است»! چه بهتر است که نام آن باستانشناس خوب! را میگفتند. آیا ایشان پس از سالها پژوهش و تحصیل و تدریس، آنهم در آلمان، هنوز نمیدانند که حتی در یک مصاحبه شفاهی هم گوینده وظیفه دارد هر سخنی که ممکن است مخاطب به آن شک کند را با مدرک و سند همراه سازد؟! شگفتا! به هر رو امیدواریم آن باستانشناس خوب، آن کسی که من گمان میکنم و همواره همنشین و همسخن دکتر رجبی است، نباشد که هیچ نهاد رسمی و غیررسمی در ایران و جهان او را باستانشناس نمیداند.
درباره اصفهان هم درفشانی کردهاند و فرمودهاند: «در اصفهان هم می گویند نباید مترو احداث شود چون باعث تخریب زایندهرود میشود» من نشنیدهام که دوستداران یادمانهای تاریخی و میراث فرهنگی جایی گفته باشند که در کلانشهر میلیونی اصفهان، مترو نسازند! آنهم به این دلیل که به زاینده رود آسیب میزند! این هم سفسطه «حرف توی دهان دیگری گذاشتن» است. سخن دوستداران میراث ایران این بوده که در این کشور پهناور، چرا خط آهن حتماً باید از کنار نقش رستم رد شود، چرا سد سیوند باید دشت پاسارگاد که محوطهای جهانی و نه فقط ایرانی است، را در برگیرد و مترو روبهروی تاق بستان ایستگاه بزند تا از زیر تاریخیترین خیابان ایران یعنی چهارباغ رد شده و به پل های تاریخی زایندهرود –و نه زایندهرود– آسیب بزند؟ و دهها نمونه دیگر.
ایشان از این سخنان نتیجه میگیرند که «هنوز روایی هستیم و روی شنیدههای شاخ و برگ داده شده هیاهو میکنیم. یکی آمده سایت پاسارگاد راه انداخته و حرف از میراث فرهنگی و وامصیبتا میزند و یکدفعه آن وسط میپرد و از حجاب و برخوردها با آن میگوید. اینها چه ارتباطی به هم دارند، من نمیدانم.» به این میگویند سفسطه «پرداختن به اشخاص برای تأثیرگذاری انحرافی بر استدلال از طریق سوء استفاده» (28) حالآنکه به گمان من همین مصاحبه بهترین مصداق برای رواییگری و شاخ و برگ دادنهای بیربط و بیمفهوم و گنگ و گیجکننده و هیاهوهای جنجالی است.
بحث دیگر فیلم 300 بود. که در اینباره هم دو سال پیش سخنانی بیان داشتند که به جای آنکه مرهمی بر زخم این اثرِ زشت و غیرهنری باشد، مثل نمک بر زخم ایرانیان بود تا باز هم ثابت کند که ایشان به تاریخ ایران علاقهمندند! 300 با به تصویر کشیدن خشایارشا ایرانی، با بازی یک آمازونیتبار و با آرایش زنانه! و از آن بدتر به تصویر کشیدن سپاه او که میدانیم دربرگیرنده همه ملتهای آسیایی و مصری بود -با بدترین گریم و آرایش- و بدتر از همه، تحریف آشکار رویدادهای تاریخی، ایرانیان را رنجاند. ولی ایشان سوی پیکان حملات خود را نه به سازندگان فیلم که به منتقدان و ایرانیان معترض گردانده و گفتند لئونیداس حق داشته تا از اسپارت دفاع کند و خشایارشا بیجهت به آنجا یورش برده است! درحالیکه سخن گفتن از فلسفه جنگهای ایران و یونان و مشروعیت دفاع اسپارتیان از شهر خود کمترین پیوندی به توهین روشن و آشکار فیلم 300 به ملت ایران –و به گمان من همه شرقیان– نداشت. این هم نمونهای دیگر از سفسطه «دور شدن از اصل موضوع به منظور تحمیل نتیجه دلخواه به بحث» است.
تعریف ایشان از کلیت هالیوود را کنار میگذارم که به راستی سطحی است و بیبنیاد. ایشان فیلمهای خرافهستیز جریان روشنفکری علیه کلیسا و فیلمهای سیاسی ضدجنگ علیه دولتمردان کاخ سفید را با فیلم مضحک و شرمآور 300 یکی میکنند و میگویند چون هالیوود جورج بوش را شدیداً به نقد میکشد، قداست پاپ را زیر سؤال میبرد و به مسیح دیدی منتقدانه دارد، پس حق دارد 300 را بسازد! به این میگویند سفسطه «قیاس نابجا» (29) حالآنکه توهین آشکار به یک ملت و به تمدنی که فراموش نشده و بیوارث نیست و امروز نزدیک به 100 میلیون وارث دارد، هرگز توجیهپذیر نیست و همه منتقدان 300 نیز عنوان کردهاند که اگر اوضاع سیاسی جهان چنین نبود و ما بیننده رابطه تیره امروزین میان ایران و آمریکا و در کل ایران و غرب نبودیم، هرگز 300 به این شکل آفریده نمیشد.
ایشان میفرمایند: «اگر انتقاد میکنیم باید به همه موارد اعتراض کنیم. به مسیحیت و حضرت عیسی و سایر ارزشهای دیگر هم اهانت میشود نه اینکه فقط به این مزخرفات مربوط به خودمان اعتراض کنیم»! که باز سخنی است بیجا. مگر خود کم گرفتاری داریم که بخواهیم به همه آثار هالیوود –که میدانیم بخش بزرگی از صنعت سینمای جهان را در بر گرفته– با دیدی انتقادی بنگریم و هر کجا کمترین توهینی به هرچیزی دیدیم، به آن اعتراض کنیم؟! دکتر رجبی میتوانند چنین کنند. اما ما حتی برای واکنش به آثاری که توهینی نسبت به فرهنگ و هویت ایرانی است هم، زمان کافی نداریم؛ آنهم هنگامی که باید بخشی از زمان خود را برای پاسخگویی به دکتر رجبی بگذاریم!
میفرمایند: «لئونیداس آنها همان آریوبرزن خودمان است»که باز قیاس نابجاست. اینگونه قیاس مربوط به میتولوژی است. برای نمونه کسی بگوید مارس همان بهرام خودمان است، ونوس همان آناهیتا، زئوس همان اورمزد یا سورنا همان رستم است. شاید این درست باشد اما در تاریخ نمیگویند: لئونیداس همان آریوبرزن است! میگویند لئونیداس کاری را کرد که 150 سال پس از او آریوبرزن کرد، دفاع از میهن با سپاهی اندک در برابر سپاه بزرگ مهاجم.
سپس میفرمایند: «چطور آریوبرزن با 300 نفر جلوی اسکندر ایستادگی میکند و قهرمان ملی میشود ولی لئونیداس حق ندارد در آن تنگه ترموپیل جلوی سپاه ایران ایستادگی کند.» این گونه سخن گفتن باور کردنی نیست! اصلا چه کسی درباره حقّ لئونیداس –شاه اسپارت– سخن گفته است؟ پرسشگر هم، چنین پرسشی نکرده بود! حقّ لئونیداس در دفاع از شهر چیزی است که به خودش و به مردمان اسپارت در آنروزگار مربوط میشود، نه به من و شما. بحث درباره توهین سازندگان فیلم 300 به ایرانیان بود و ببینید که چگونه دکتر رجبی با بهرهگیری از یک سفسطه ترکیبی، بحث را به جایی دیگر میبرند! پس از آن باید پرسید آریوبرزن کجا قهرمان ملی ایران شده است؟! بگردید ببینید کدام اثر هنری برای ستایش از او ساخته شده و کجا به نامش کوچه و خیابانی گذاردهاند و برایش یادبودی گرفتهاند؟ اصلاً چند درصد از ایرانیان امروزی آریوبرزن را میشناسند؟ مشکل همینجاست که آنها لئونیداس را قهرمان ملی کردهاند ولی ما نه. چراییاش را دکتر رجبی باید بهتر بدانند.
درباره آشنایی ایشان با ساختارهای سینمایی نیز همین بس که میفرمایند: «اگر خشایارشا سوار بر دایناسور میآمد، تعجبی نداشت چون ساختار هالیوود همان است.» حالآنکه هالیوود اتفاقاً ساختار نیرومندی دارد که توانسته است، جهان را تسخیر کند. یک فیلم یا تخیلی – فانتزی است و یا تاریخی. اگر فانتزی باشد میتواند شاه را سوار بر موجودات ماقبل انسان یا موجودات تخیلی نشان دهد –ارباب حلقهها– که در آن صورت حق ندارد نام آن پادشاه و یا نام شخصیتهای داستان را از میان نامهای مشخص تاریخی برگزیند. اگر هم فیلم تاریخی است، آنگاه به هیچ روی حق ندارد تا وارد فضای فانتزی شود. نقد 300 دقیقا مطابق با استانداردها و ساختارهای سینمایی بوده است.
و جالب آنکه میفرمایند: «ایرانیها آن را پرفروش کردهاند»! حال آنکه میدانیم ایران یگانه کشوری است که آثار هالیوود در آن نمایش داده نشده و فروش نمیرود و ایرانیان هیچ نقشی در فروش جهانی آثار هالیوود ندارند. چند میلیون ایرانی مهاجر هم در برابر کل بینندگان این فیلم ناچیز هستند. شاید هم منظورشان جنجالی کردن و در نتیجه تأثیر مثبت در فروش باشد که باز هم نادرست است و ایرانیان چندان قدرت رسانهای ندارند که بخواهند بر جهان تأثیرگذار باشند.
و سپس میفرمایند: «چرا نمیگوییم میلیونها مقاله و تاریخ ما را غربیها نوشتهاند.» از اغراق نهفته در این سخن که بگذریم، هیچ خردمندی ناسپاس نیست. کار نیک فرهنگی شایسته سپاسگزاری و گرامیداشت است و در مقابل کار ضدفرهنگی شایسته نکوهش. هیچ تفاوتی ندارد که انجامدهنده غربی است یا شرقی، ایرانی است یا بیگانه. همچنانکه ما خدمات والتر هینتس آلمانی به ایران را میستاییم و نسبت به گفتارهای این چنینی دکتر رجبی نقد وارد میکنیم. جای یک پرسش دیگر هم وجود دارد و آن اینکه چگونه ایشان فهمیدهاند غربیان میلیونها مقاله درباره تاریخ ایران نوشتهاند؟! آیا در بهترین حالت شمار دانشمندان ایرانشناس غرب از سده 19 تا امروز به 1000 نفر میرسد؟ به گمان من خیلی کمتر است. حال اگر گمان بریم که هر ایرانشناسی 1000 مقاله نوشته که من هرگز چنین نمیاندیشم، در این صورت دستِ بالا به یک میلیون مقاله هم نمیرسیم و نمیدانم چگونه میتوان گفت میلیونها مقاله نوشته شده است!؟
در ادامه نیز یک سنگ دیگر به سوی کوروش پرتاب کرده و فرمودهاند: «چرا به گزنفون اشاره نداریم که در کوروشنامه از کوروش یک شخصیت والا برای تمام اعصار ساخته است.» ما به گزنفون اشاره داریم و به پرویز رجبی هم.
فرمودهاند: «نگاه دوطرفه و بدون غرض کار را آسان میکند و باعث میشود بدون خشم به تاریخ نگاه کنیم.» داوری بماند برای شما خوانندگان که گفتارهای ایشان را درون گیومه خواندید و سپس پاسخهای مرا. آنگاه بگویید که گفتار ایشان نسبت به تاریخ غرضورزانه و خشمناک است یا گفتارهای من؟
به گمانم بهترین درسی که از دکتر رجبی گرفتم این است که هرگز دچار سفسطه «تشخص به اتوریته» نشوم. تشخص به اتوریته یعنی فلان موضوع اینچنین است، تنها به این دلیل که شخصیت مطرحی آنرا گفته است. اینکه کسی از جایی معتبر، مدرکی معتبر گرفته و کتابهایی نوشته، دلیل نمیشود تا هر آنچه گفت را دربست بپذیریم. گفتار و نوشتار باید اندیشمندانه، منطقی و مستدل باشد. در پایان آرزو میکنم که دکتر رجبی این پاسخ را بخوانند و یا دستکم مصاحبه خود را چند بار بادقت بخوانند و تلاش کنند تا در مصاحبههای آتی این اندازه آشفته و پریشان و متناقض و سفسطهوار سخن نگویند. من بیش از آنکه به محتوای ایرانستیزانه برخی بندهای بالا معترض باشم، به پریشانگویی و گفتارهای بیسند و متناقض ایشان نقد دارم. پس امیدواریم دستکم بیننده گفتارهایی استوار و توانمند از سوی ایشان باشیم و چه بهتر که همچنانکه میفرمایند که مورخی بیوطن هستند، بگویند که علاقهای به تاریخ ایران هم ندارند و از بد سرنوشت است که شغلشان به تاریخ ایران بستگی پیدا کرده است.
پاورقی و یارینامهها :
1.Rawlinson, Sir. H.C (1849)؛ London : The Behistun Cuneiform Inscription.
2.Herzfeld, E. (1938)؛ Berlin : Altpersische Inschriften
3. اکبرزاده به نقل از ژینیو، فیلیپ. (1991)، زوندرمان (1986)، مکنزی (1989)، هومباخ (1980)، هنینگ (1963)، سنگنوشتههای کرتیر موبدان موبد (پازینه: 1385، 26 و 27).
4. همان
5. Generalization Bottom up 6.Fallacy of Exclusion
7. اکبرزاده، داریوش به نقل از ژینیو، فیلیپ (1991)؛ همان، صفحه 35 و بویس، مری (1381)؛ زردشتیان، ترجمه عسکر بهرامی، انتشارات ققنوس، صفحه 146.
8.برای آگاهی درباره پیروزیهای نظامی خسرو پرویز نک به کریستن سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی.
9.Argumentum ad logicam
10.فرای، ریچارد نلسون (1383)؛ میراث باستانی ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، انتشارات علمی فرهنگی، صفحه 381.
11.شاهنامه، ویرایش ژول مول، انتشارات میلاد، صفحه 719.
12.نک به بخشهای گوناگون اوستا از جمله مهریشت: بند 26 و 34 و فروردینیشت: بند 104 و اردیبهشتیشت: بند 9 و خرده اوستا: کشتی افزون.
13.فرای، ریچارد نلسون (1383)؛ همان، صفحه 388 و زرینکوب، عبدالحسین: دو قرن سکوت (1330)؛ صفحه 122.
14.Shifting the Burden on the proof
15.نک به شمار شاهان ساسانی در پیرنیا، حسن: ایران باستان.
16.Accidental reason
17.زرینکوب، عبدالحسین: دو قرن سکوت، همان، صفحه 100 و 180 18.Straw Man
19.ابنخلدون: مقدمه، چاپ مصر، صفحه 285 و 286. همچنین نک به زرینکوب، عبدالحسین، همان، صفحه 97.
20.تفضلی، احمد و آموزگار، ژاله : زبان پهلوی (انتشارات معین 1382) صفحه 53
21.الفهرست، محمد اسحق ابن ندیم، ترجمهی رضا تجدد، تهران، 1346، صفحه 15 تا 16.
22.کریستنسن، آرتور: همان. 23.عهد عتیق، کتاب عزرا
24.بویس، مری، همان: صفحه 64 و رضی، هاشم: اوستا (1374)؛ انتشارات فروهر، صفحه 236.
25.مجمل التواريخ و القصص، چاپ تهران، 1318، صفحه 515.
26. Missing the Point
27.فرمان کوروش بزرگ، عبدالمجید ارفعی، فرهنگستان ادب و هنر ایران، 1356.
28. Argumentum ad hominem/Abusive 29.False Analogy
با سپاس
شاخه ایران باستان __ انجمن جوانان سپید پارس
سرپرست شاخه ایران باستان : علیرضا صادقی امیری (دارا)
برگرفته شده از : www.rouznamak.blogfa.com (بهرام روشن ضمیر 27/آبان/1388 خورشیدی )
به نام يزدان پاک
درود و سپاس
انجمن جوانان سپيد پارس
شاخه ایران باستان
سنگنبشته های هخامنشی
داريوش بزرگ ( بیستون)
بیستون :

در کناره ی شهر کرمانشاه کوهی ورجاوند وجود دارد که آن را بگستان يا بیستون ( کوه ایزدان ) نام نهاده اند، بر بالا دست این کوه بدستور داریوش بزرگ سنگنبشته ای تراشیده اند که نامی جهانی دارد، در این سنگنبشته ، که نامورترین سنگنبشته ها از دید بسیاری نوشتار و گفتاری می باشد نگاره هایی نیز بر تنه کوه به یادگار مانده است، داریوش پس از آرام ساختن کشور و بدست گیری نیرو و خاموش کردن آشوب ها، فرمان داد که این رخداد بزرگ را در دل کوه بر کنار جاده نقش کنند، این سنگنبشته که به چند زبان نوشته شده و به همه ی کشور های خراجگذار ایران نیز فرستاده شده است بیشتر نماد نیرومندی و داد و دهش پادشاهی بوده است تا نگاه داشت رویداد، در این نگاره شاه با پیکری بزرگتر و نیرومند تر از دیگران نشان داده شده است، در کنار دست شاه کماندار و نیزه دار ويژه شاه ایستاده اند، و در برابر او نقش 9 اسیر آشوبگر که هرکدام پس از مرگ کمبوجيه بنای خود سری برداشته اند می باشد، در زير پای چپ داریوش بزرگ بردیای دروغین یا همان گئومای مغ به زاری افتاده است و دو دست خود را به نشان زاری و بخشش به سوی شاه دراز کرده است، بر بالای سر هر کدام از دربنديان که ریسمانی بر گردن آنها بسته شده است نامشان ياد شده است؛ رخت همه ی دربنديان از هم دگرگون و نشان دهنده ی کشور آنهاست، شاه در دست چپ خود کمان که نشان زورمندی و بی باکی مرد است و دست راست خود را به نشان ستایش بلند کرده است، یکی از زيبایی های نقش شاه تاج کنگره دار اوست که نمایی شاهانه و نیرومند به او داده است، در روبرو و بالای سر شاه داریوش بزرگ فره ی ایزدی یا همان فروهر بنشان گسترش اَشایی و دادگری بال برافراشته است؛ این سنگنبشته به سه زبان پارسی باستان، ایلامی و بابلی نگاشته شده اند .
ستون يكم
بند 1: مـن داريوش، شـاه بـزرگ، شـاه شاهـان، شـاه در پارس، شاه سرزمينها، پسر ويشتاسپ، نـوه ی اَرشام، هخامنشي.
بند 2: داريوش شاه گويد: پدر من ويشتاسپ، پدر ويشـتاسـپ اَرشـام، پـدر اَرشـام آريـارَمـــنَـه، پدر آريـارَمنَـه چيشپيش، پــدر چيشپيش هَـخامَـنِش است.
بند 3: داريوش شاه گويد: از اين رو ما هخامنشي ناميده ميشويم. ما از ديرباز بزرگ بودهايم. از ديرباز دودمان ما شاهي بود.
بند 4: داريوش شاه گويد: هشت تن از دودمان ما پيش از اين شاه بودند. من نهمين آنها هستم. ما پشت در پشت شاه بودهايم.
بند 5: داريوش شاه گـويـد: من بخواست اهورامزدا شاه هستم. اهورامزدا شاهي را به من داد.
بند 6: داريوش شاه گويد: اينست سرزمينهايي كه به بخشايش اهورامزدا به من رسيده است و من در اين سرزمينها شاه هستم: پارس، ايلام، بابل، آشور، اَرَبـايَـه، مصر، دريانشينان، سارد، يونان، ماد، ارمنيه، كاپادوكيه، پارت، سيستان، هرات، خوارزم، باكتريا، سُغد، قندهار، سكا، پنجاب، آراخوزي، مُـكران. روي هم 23 سرزمين.
بند 7: داريوش شاه گويد: اينست سرزمينهايي كه خود را پيرو من ميخوانند. بخواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج ميدهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند.
بند 8: داريوش شاه گويد: در اين سرزمينها هر آن مردي كه شايسته بود، او را پاداش دادم و هر آن كس كه پيمانشكن بود؛ او را سخت گوشمال كردم. بخواست اهورامزدا اين سرزمينها قانون مرا گرامي داشتند. همانگونه كه به آنان گفتم؛ همانگونه انجام دادند.
بند 9: داريوش شاه گويد: اهورامزدا اين شاهي را به من داد. اهورامزدا مرا ياري داد تا اين پادشاهي را استوار سازم. بخواست اهورامزدا اين پادشاهي را دارم.
بند 10: داريوش شاه گويد: اين است آن كارهايي كه پس از شاهي به انجام رساندم: پسر « كوروش به نام كمبوجيه از دودمان ما در اينجا شاه بود. اين كمبوجيه برادري داشت به نام بَـرديا كه با كمبوجيه از يك مادر و از يك پدر بودند. آنگاه كمبوجيه اين برديا را كشت. هنگامي كه كمبوجيه برديا را كشت؛ مردم نميدانستند كه برديا كشته شده است. سپس كمبوجيه به مصر رفت. هنگامي كه كمبوجيه رهسپار مصر شد؛ مردماني پيمانشكن شدند و در كشور، در پارس و در ماد و ديگر سرزمينها دروغ فراوان شد.
بند 11: داريوش شـاه گـويـد: آنگاه يك مـردِ مُـغ بنام گَئومات در «پَـئـيـشي يـا اووادا» و كوهي بنام « اَرَكَـدريش» شورش كرد. آنگاه كه او شورش كرد، 14 روز از ماه «وييَـخـنَـه» گذشته بود. او به سپاه/ مردم؟ به دروغ ميگفت كه من برديا پسر كورش برادر كمبوجيه هستم. سپس همه سپاهيان ياغي شدند و از كمبوجيه به سوي او رفتند. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمينها. او شاهي را براي خود ربود. آنگاه كه او شاهي را به دست گرفت، 9 روز از ماه «گَـرمَـپَدَه» گذشته بود. پس از آن كمبوجيه به مرگِ خودش درگذشت.
بند 12: داريوش شاه گويد: اين پادشاهي كه مُـغ گَئومات از كمبوجيه گرفت، از ديرباز به دودمان ما بايسته بود. مُغ گَئومات بر پارس و ماد و ديگر سرزمينها دست انداخت و آنها را از كمبوجيه گرفت و از آن خود كرد. او شاه شد.
بند 13: داريوش شاه گويد: هيچ مردي، نه پارسي و نه مادي و نه كسي از دودمان ما نبود كه شاهي را از دست مُغ گَئومات بازپس گيرد. مردم از او بسيار ميترسيدند چرا كه او كساني كه برديا را از پيش ميشناختند، ميكشت. از آن روي مردم را ميكشت كه هيچكس نداند من برديا پسر كورش نيستم. هيچكس توان نداشت كه در بارة مُغ گَئومات سخني بگويد. تا اينكه من سر رسيدم. آنگاه من از اهورامزدا ياري خواستم. اهورامزدا مرا ياري داد. آن هنگام 10 روز از ماه «باگَـيادَئيش» گذشته بود كه من با چند مرد، مُغ گَئومات و همة همدستانش را كشتم. در دژ «سيكَـيَـئووَتيش» در ناحية «نِــسـايَـه» در مـاد او را كشتم. شاهي را از او پس گرفتم. بـخواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا پادشاهي را به من داد.
بند 14: داريوش شاه گويد: پادشاهي اي را كه از دودمان ما گرفته شده بود؛ دگر باره بر پاي كردم. چنان در جايش استوار نمودم كه پيش از اين بود. آيينهايي را كه مُغ گَئومات از ميان برده بود؛ پايدار كردم. من چراگاهها و رمهها و كاركنان و خانههايي را كه مُغ گَئومات از مردم گرفته بود، به آنان بازگرداندم. من مردمان را در جايشان استوار نمودم. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمينها را. من آنچه را كه به تاراج رفته بود؛ به همانگونه كه پيش از آن بود، باز پس گرداندم. اين كاري بود كه من بخواست اهورامزدا انجام دادم. من كوشيدم كه خانه (دودمان/ ميهن؟) خود را در جاي خود استوار نمايم؛ همانگونه كه پيش از اين بود. من بخواست اهورامزدا، چنان كوشيدم تا توانستم نگذارم مُغ گَئومات خانه ما را تباه كند.
بند 15: داريوش شاه گويد: اينست آنچه كه پس از شاهي انجام دادم.
بند 16: داريوش شاه گويد: پس از آنكه من مُغ گَئومات را كشتم؛ مردي به نام «آثْـريـنَـه» پسر «اوپَـدَرمَـه» در خوزيه/ ايلام شورش كرد. او به مردم ميگفت: من در خوزيه شاه هستم. سپس خوزيان شورشي شدند و به سوي آثرينَه رفتند. او در خوزيه شاه شد. همچنين مردي بابلي به نام «نَـديـتَـبَـئـيـرَه» پسر «اَئـيـنَـه ايرَه» در بابل شورش كرد. او مردم را چنين ميفريفت كه من نَبوكَـدنَصَـر پسر نَبونيد هستم. سپس همه مردم بابل به سوي او رفتند. بابل نافرمان شد و او پادشاهي را در بابل به دست گرفت.
بند 17: داريوش شاه گويد: سپس من به پيكي به خوزيه فرستادم. آثْـرينَـه بسته به نزد من آورده شد. من او را كشتم.
بند 18: داريوش شاه گويد: آنگاه من به سوي نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـدنَصَـر ميخواند؛ به بابل رهسپار شدم. سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه «تـيـگْـرَه» (دجله) را در دست داشت و در آنجا ايستاده بود. رودخانه درخور ناو راني بود. آنگاه من سپاهيان را سوار بر «مَـشَـكائووَه»ها (ناوهاي رودخانهرو با مَـشكهاي باد شده) كردم و ديگران را همراه با شتران و اسبان بر برخي ديگر نشاندم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا از دجله گذشتيم. در آنجا سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 26 روز از ماه «آثْـرييادييَـه»گذشته بود.
بند 19: داريوش شاه گويد: آنگاه من رهسپار بابل شدم. هنوز با بابل نرسيده بودم كه نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـدنَصَـر ميناميد، با سپاه خود به شهر «زازانَـه» در نزديكي «اوفْـراتـو» (فرات) رسيد تا با من نبرد كند. پس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را سخت شكست دادم. ديگران به آب افتادند و آب آنها را برد. آنگاه كه ما نبرد كرديم، 2 روز از ماه «اَنامَـكَـه» گذشته بود.
ستون دوم
بند 1: داريوش شاه گويد: پس از اين نَـديـتَـبَـئـيـرَه با چند سوار گريخت و به بابل رفت. آنگاه من به بابل رفتم. بخواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم نَـديـتَـبَـئـيـرَه را. پس از آن نَـديـتَـبَـئـيـرَه را در بابل كشتم.
بند 2: داريوش شاه گويد: آنگاه كه من در بابل بودم؛ اين سرزمينها بر من شورشي شدند: پارس، خوزيه، ماد، آشور، مصر، پارت، «مَـرگوش» (مرو)، ثَـتَـگوش و سكا.
بند 3: داريوش شاه گويد: مردي به نام «مَـرتييَـه» پسر «چِـچِـخْـرائيش» از شهر «كوگَـنَـكا» در پارس بود. او در خوزيه شورش كرد و به مردم ميگفت كه من «ايمَـنيش» شاه خوزيه هستم.
بند 4: داريوش شاه گويد: آن هنگام من در نزديكي خوزيه بودم. خوزيان از من ترسيدند. آن مَـرتييَـه را كه سر دستة آنان بود؛ گرفتند و كشتند.
بند 5: داريوش شاه گويد: مردي مادي به نام «فْـرَوَرتيش» در ماد برخاست و به مردم گفت كه من «خْـشَـثـريتَـه» از دودمان «اووَخْـشْـتْرَه» (هُـوَخشَـتَـرَه) هستم. سپس سپاهيان مادي كه در تختگاه بودند، بر من شوريدند و به سوي فْـرَوَرتيش رفتند. او در ماد شاه شد.
بند 6: داريوش شاه گويد: سپاه پارسي و ماديِ زير فرمان من، كمشمار بود. پس از آن من سپاه فرستادم. فرماندهي آنان را به يك نفر پارسيِ پيرو من به نام «ويدَرنَـه» سپردم. بة آنان گفتم برويد و سپاه ماد را كه خود را از من نميداند، در هم بشكنيد. آنگاه ويدارنا با سپاهيانش رهسپار شدند. هنگامي كه به ماد رسيد؛ در شهري به نام «ماروش» در ماد، با مادان نبرد كرد. آن كسي كه سركرده مادان بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را در هم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز گرديد، 27 روز از ماه اَنامَـكَـه گذشته بود. پس از آن سپاه من در سرزميني به نام «كَـپَـدَه/ كَمپَـندَه» در ماد، براي من درنگ كردند تا كه من به ماد رسيدم.
بند 7: داريوش شاه گويد: يك ارمنيِ پيرو من به نام «دادَرشيش» (دادَرشي) را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني كه خود را از من نميدانند، درهم شكن. پس از آن دادَرشي رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد؛ شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با دادَرشي پيش آيند. در دهي به نام «زوزَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 8 روز از ماه «ثورَواهَـرَه» گذشته بود.
بند 8 : داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشي شوند. آنان در دژ «تيگـرَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 18 روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود.
بند 9: داريوش شاه گويد: براي سومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشي شوند. آنان در دژ «اويَـما» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 9 روز از ماه «ثائيگَـرچيش» گذشته بود. پس از اين دادَرشي در ارمنيه براي من درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.
بند 10: داريوش شاه گويد: سپس يك پارسيِ پيرو من به نام «وَئوميسَـه» را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني كه خود را از من نميدانند، درهم شكن. پس از آن وَئوميسَـه رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد، شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با وَئوميسَـه پيش آيند. در سرزميني به نام «ايزَلا» در آشور نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 15 روز از ماه اَنامَـكَه گذشته بود.
بند 11: داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با وَئوميسَـه شوند. آنان در سرزمين «اَئوتييارَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را نابود كرد. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، ماه ثورَواهَـرَه رو به پايان بود. پس از اين وَئوميسَـه در ارمنيه برايم درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.
بند 12: داريوش شاه گويد: پس آنگاه من از بابل در آمده و به ماد رفتم. آنگاه كه به ماد رسيدم؛ فْـرَوَرتيش كه خود را شاه ماد ناميده بود، با سپاه خود به شهر «كُـدُرُش» در ماد در آمد تا با من نبرد كند. سپس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من به سختي سپاه فْـرَوَرتيش را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 25 روز از ماه «اَدوكَـنَـئيشَـه» گذشته بود.
بند 13: داريوش شاه گويد: سپس فْـرَوَرتيش با سواران كمي گريخت و به سرزمين «رَگا» (ري) در ماد روانه شد. آنگاه من سپاهي به دنبالش فرستادم. فْـرَوَرتيش دستگير و به نزد من آورده شد. من بيني، گوشها و زبان او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دستبسته بر دروازه نگاه داشته شد و همه سپاه/ مردم؟ او را ديدند. پس از آن، او را در «هَـگْـمَـتانَه» دار زدم و مردان برجسته همدست او را در درون دژي در هَـگْـمَـتانَـه آويزان كردم.
بند 14: داريوش شاه گويد: مردي به نام «چيثْـرَتَـخـمَـه» از «اَسَـگَـرتي» بر من نافرمان شد. او چنين به مردم ميگفت كه من در اَسَـگَـرتي شاه هستم. از دودمان هُـوَخشَـتَـرَه هستم. آنگاه من سپاه پارسي و مادي را فرستادم. يك ماديِ پيرو من به نام «تَـخـمَـسـپادَه» را سردار آنان كردم. به آنان چنين گفتم كه برويد و اين سپاه شورشي را كه خود را از من نميداند؛ در هم شكنيد. آنگاه تَـخـمَـسـپادَه با سپاه رهسپار شد و با چيثْـرَتَـخـمَـه نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه شورشي را فرو كوبيد و چيثْـرَتَـخـمَـه را گرفت و او را به نزد من آورد. سپس من بيني و گوشهاي او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دستبسته بر دروازه نگاه داشته شد و همه سپاه/ مردم؟ او را ديدند. پس از آن، او را در «اَربَـئيرا» دار زدم.
بند 15: داريوش شاه گويد: اينست كاري كه من در ماد انجام دادم.
بند 16: داريوش شاه گويد: پارت و گرگان بر من شوريدند و خودشان را از آنِ فْـرَوَرتيش خواندند. پدرم ويشتاسپ در پارت بود. سپاهيان او را رها كرده و ياغي شدند. آنگاه ويشتاسپ با سپاهي كه وفادارش بود، رهسپار شد. در شهري پارتي به نام «ويشـپَه اوزاتيش» با پارتيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويشتاسپ آن سپاه شورشي را به سختي درهم شكست. آنگاه كه آنان به نبرد آغازيدند، 22 روز از ماه وييَـخـنَـه گذشته بود.
ستون سوم
بند 1: داريوش شاه گويد: سپس من سپاه پارسي را از ري به نزد ويشتاسپ فرستادم. چون اين سپاه به نزد ويشتاسپ فرا رسيد؛ ويشتاسپ اين سپاه را برگرفت و رهسپار شد. در شهري پارتي به نام «پَـتيـگـرَبَـنا» با شورشيان به نبرد شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا ويشتاسپ به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، از ماه گَـرمَـپَـدَه 1 روز گذشته بود.
بند 2: داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در پارت انجام دادم.
بند 3: داريوش شاه گويد: سرزميني به نام مرو بر من شوريد. مردي از مرو به نام «فْـرادَه» را به سرداري برگزيدند. سپس من يك پارسيِ پيرو خودم به نام «دادَرشيش»، كه شهربان بلخ بود را به رويارويي با او فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاهي كه خود را از من نميداند، درهم شكن. پس از آن دادَرشي با سپاه رهسپار شد و با مروزيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي آن سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 23 روز از ماه «آثْـرييادييَـه» گذشته بود.
بند 4: داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در بلخ انجام دادم.
بند 5: داريوش شاه گويد: مردي به نام «وَهـيَـزداتَـه» در شهر «تارَوا» در سرزمين «يَـئوتييا» در پارس ميزيست. او دوباره در پارس آشوب برپا كرد.او چنين به مردم ميگفت كه من برديا پسر كورش هستم. سپس سپاه پارسي كه در تختگاه بود و پيش از آن از «يَـدا» آمده بود، بر من شوريد و به سوي وَهـيَـزداتَـه رفت. او در پارس شاه شد.
بند 6: داريوش شاه گويد: آنگاه من سپاه پارسي و مادي را كه در فرمان من بودند؛ گسيل داشتم. يك پارسي پيرو خودم به نام «اَرتَـوَردييَـه» را سردار آنان كردم. ديگر سپاهيان پارسي به دنبال من، روانه ماد شدند. سپس اَرتَـوَردييَـه با سپاه خود رهسپار پارس شد. آنگاه كه او به شهري به نام «رَخا» در پارس فرا رسيد؛ در آنجا آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا ميناميد، با سپاه خود براي نبرد با اَرتَـوَردييَـه در آمد. سپس به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وَهـيَـزداتَـه را درهم شكست. آنگاه كه نبرد در گرفت، 12 روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود.
بند 7 : داريوش شاه گويد: سپس وَهـيَـزداتَـه با سواران كمي گريخت و به پَـئـيـشييـا اووادا رفت. در آنجا سپاهي را آماده ساخت و رهسپار شد تا با اَرتَـوَردييَـه نبرد كند. در كوهي به نام «پَـرگَـه» به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وَهـيَـزداتَـه را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان آغاز شد، 5 روز از ماه گَـرمَـپَـدَه گذشته بود. وَهـيَـزداتَـه و همدستان برجسته او را دستگير كردند.
بند 8 : داريوش شاه گويد: سپس من وَهـيَـزداتَـه و مرداني كه همدستان برجستة او بودند را در شهري به نام «اووادَئيچَـيَـه» در پارس به دار آويختم.
بند 9: داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه به دست من در پارس انجام شد.
بند 10: داريوش شاه گويد: آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا ميخواند، به رويارويي با شهـربان پيرو من در آراخوزي به نام «ويـوانَـه» سپاه گسيل داشت. او مردي را سردار آنان كرد و به ايشان گفت كه برويد و ويوانَـه و سپاهي كه خود را از آنِ داريوش ميداند، درهم شكنيد. سپس آن سپاهي كه وَهـيَـزداتَـه گسيل داشته بود؛ رهسپار شد تا با ويوانَـه به نبرد درآيد. آنان در دژي به نام «كاپيشَـكانيش» نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 13 روز از ماه اَنامَـكَـه گذشته بود.
بند 11: داريوش شاه گويد: پس از آن دگرباره شورشيان گرد آمدند و رهسپار نبرد با ويوانَـه شدند. در سرزميني به نام «گَـدوتَـوَه » نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 7 روز ماه از ماه وييَـخـنَـه گذشته بود.
بند 12: داريوش شاه گويد: پس از آن، مردي كه سردار آن سپاهي بود كه از سوي وَهـيَـزداتَـه به رويارويي با ويوانَـه گسيل شده بود؛ با اندك سواراني گريخت. او به راه افتاد و از كنار دژي به نام «اَرشادا» در آراخوزي گذشت. آنگاه ويوانَـه با سپاهي به دنبال آنان رفت. در آنجا او را بگرفت و مرداني كه از همدستان برجستهاش بودند را كشت.
بند 13: داريوش شاه گويد: آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد. اين است آنچه در آراخوزي به دست من انجام شد.
بند 14: داريوش شاه گويد: هنگامي كه من در پارس و ماد بودم؛ بابليان دوباره بر من شوريدند. مردي ارمني به نام «اَرخَـه» پسر «هَـلـديتَـه» در سرزميني به نام «دوبالَـه» در بابل شورش كرد. در آنجا چنين به مردم دروغ ميگفت كه من «نَـبوكُـدرَچَـرَه» (نَبوكَـدنَصَـر/ بختالنصر) پسر «نَـبونَـئيتَـه» (نَبونيد) هستم. آنگاه بابليان بر من نافرمان شدند و به سوي آن اَرخَـه رفتند. او بابل را گرفت. او شاه بابل شد.
بند 15: داريوش شاه گويد: پسآنگاه من سپاهي به بابل گسيل داشتم. يك پارسيِ پيرو خودم به نام «ويدَفَـرنـا» را به سرداري آنان برگزيدم و به آنان چنين گفتم كه برويد و آن سپاه بابلي را كه نميخواهد خود را از آنِ من بداند؛ درهم شكنيد. پس ويدَفَـرنـا با سپاهي به بابل روانه شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويدَفَـرنـا بابليان را شكست داد و آنان را ببسته و بياورد. 22 روز از ماه «وَركَـزَنَـه»گذشته بود آنگاه كه اَرخَـه كه خود را به دروغ نبوكدنصر ميناميد و مرداني كه همدستان برجستة او بودند را دستگير كرد. من فرمان دادم آن اَرخَـه و مرداني كه همدستان برجستهاش بودند را در بابل به دار آويزند.
ستون چهارم
بند 1: داريوش شاه گويد: اين است آن كاري كه من در بابل انجام دادم.
بند 2: داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من بخواست اهورامزدا در همان يك سالِ پس از پادشاهي انجام دادم. 19 نبرد كردم. بخواست اهورامزدا من آنان را شكست دادم و 9 شاه را دستگير كردم.
يك مُـغ به نام گَـئومات بود. او به دروغ چنين گفت: “من بـرديـا پسر كـورش هستم.” او پارس را شوراند.
يك خوزي به نام آثْـرينَـه بود. او به دروغ چنين گفت: “من شاه خـوزيـه (ايلام) هستم.” او خـوزيـه را شوراند.
يك بابلي به نام نَـديتـَبَـئيرَه بود. او به دروغ چنين ميگفت “من نَبوكُــدرَچَـرَه (نَـبوكَد نَـصَـر) پسر نَـبونيد هستم.” او بابل را شوراند.
يك پـارسـي به نام مَـرتييَـه بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من ايمَـنيش شاه خـوزيـه (ایلام) هستم.” او خـوزيـه را شوراند.
يك مادي به نام فْـرَوَرتيـش بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من خَشَثْريتَه از دودمان اووَخْشْتْرَه (هُوَخْشَـتَـرَه) هستم.” او ماد را شوراند.
يك سـاگـاراتي بنام چيـثْـرَتَـخـمَـه بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من شاه سـاگـارتي هستم، از دودمان هوخشـتره هستم.” او سـاگـارتي را شوراند.
يك مروَزي به نام فْـرادَه بود. او به دروغ ميگفت: “من شاه مرو هستم.” او مرو را شوراند.
يك پـارسـي به نام وَهـيَـزداتَـه بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من بـرديـا پسر كورش هستم.” او پارس را شوراند.
يـك ارمـــني به نـام اَرخَــه بود. او به دروغ چنيـن ميگـفت: “مـن نَبوكُـدرَچَـرَه (نَـبوكَـد نَـصَـر) پسر نَبونيد هستم.” او بابل را شوراند.
بند 3: داريوش شاه گويد: داريوش شاه گويد: اين 9 شاه را در اين نبردها دستگير كردم.
بند 4: داريوش شاه گويد: اين است سرزمينهايي كه شوريدند. دروغ اينان را شورشي كرد و به مردم دروغ گفتند. آنگاه اهورامزدا آنان را به دست من سپرد. من با آنان آنگونه كه خواستم بود، رفتار كردم.
بند 5: داريوش شاه گويد: تو كه پس از اين شاه خواهي شد؛ خود را با همه توان از دروغ پاس دار. اگر چنين ميانديشي كه سرزمين من در آسايش باشد؛ مرد دروغزن را سخت گوشمالي ده.
بند 6: داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. تويي كه از اين پس، اين نبشتهها را خواهي خواند؛ آنچه من كردهام ترا باور شود. مباد اين را دروغ انگاري.
بند 7 : داريوش شاه گويد: من به شتاب به اهورامزدا روي ميآورم كه آنچه من در همان يك سال كردم، راست است، نه دروغ.
بند 8: داريوش شاه گويد: بخواست اهورامزدا و من، كارهاي زياد ديگري هم كرده شد كه در اين نبشته نوشته نشده است. از آن روي نوشته نشد، مبادا آنكه سپس كسي اين نبشته را بخواند و آنچه به دست من انجام شده در نگر او بسيار بيايد و اين او را باور نيايد و دروغ پندارد.
بند 9: داريوش شاه گويد: آنان كه پيش از اين شاه بودند؛ تا زنده بودند، چنان كار نكردند كه به دست من و بخواست اهورامزدا در همان يك سال كرده شد.
بند 10: داريوش شاه گويد: اكنون كارهايي كه به دست من انجام شده را باور دار. آن را به مردم بازگوي و آن را پنهان مكن. اگر اين «هَـدوگام» (بيانيه/ گزارش) را پنهان نداري و به مردم باز گويي؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي.
بند 11: داريوش شاه گويد: اگر اين بيانيه را پنهان داري و به مردم باز نگويي؛ اهورامزدا ترا بزند و دودمان برايت نباشد.
بند 12: داريوش شاه گويد: اين است آنچه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. اهورامزدا مرا بپايد و ديگر ايزدانی كه هستند.
بند 13: داريوش شاه گويد: اهورامزدا و ديگر ايزدانی كه هستند؛ از آن روي مرا ياري دادند كه من بدپيمان نبودم. دروغزن نبودم. زورگو نبودم. نه من، نه خاندان من. به داد رفتار كردم. نه بر ناتوانان و نه بر توانا خشونت نورزيدم. مردي كه با خانه (تختگاه/ مردم؟) من همراهي كرد؛ او را نيك نواختم و آنكه زيان رسانيد؛ او را سخت گوشمال دادم.
بند 14: داريوش شاه گويد: تو كه از اين پس شاه خواهي شد؛ مردي را كه دروغزن است يا آنكه زورگو است را دوست مباش. آنان را به سختي گوشمال ده.
بند 15: داريوش شاه گويد: تويي كه از اين پس، اين نبشته را كه من نويساندم و اين نگارهها را ميبيني؛ مبادا آنها را تباه سازي. تا آنگاه كه توان داري، آنها را در همينگونه نگاهدار.
بند 16: داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگارهها را ببيني و آنها را تباه نكني و تا هنگامي كه ترا توانايي هست، نگاهشان داري؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي و اهورامزدا ترا در هر آنچه كني، كامياب كند.
بند 17: داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگارهها را ببيني و تباهشان كني و تا هنگامي كه توانايي داري، نگاهشان نداري؛ اهورامزدا ترا بزند. ترا دودمان نباشد و هر آنچه كني، اهورامزدا آنرا براندازد.
بند 18: داريوش شاه گويد: هنگامي كه من گَـئوماتَـة مُـغ كه خود را برديا ميناميد، كشتم؛ اينان مرداني بودند كه در آن هنگام، آنجا بودند. اين مردان در آن هنگام همكاري كردند و پيروان من بودند: «ويدَفَـرنا/ وينْـدَفَـرنا» پسر «وايَـسـپارَه» پارسي؛ «اوتـانَـه» پسر «ثـوخـرَه» پارسي؛ «گَئوبَـرووَه» پسر «مَـرَدونييَـه» پارسي؛ «ويدَرنَـه» پسر «بَـگابيگـنَـه» پارسي؛ «بَـگَـبوخـشَـه» پسر «داتووَهـيَـه» پارسي؛ «اَردومَـنيش» پسر «وَهَـئوكَـه» پارسي.
بند 19: داريوش شاه گويد: تويي كه پس از اين شاه خواهي شد؛ دودمان اين مردان را به نيكي نگاهداري كن.
بند 20: داريـوش شـاه گـويد: بخواست اهورامزدا ايـن است نبشتهاي كه من كردم. افزون بر اين به آريايي . هم بر روي پوست (پوست درخت/ لوح گِلين) و هم بر روي چرم تصنيف شد. پيكره خودم را هم برساختم. تبارنامهام را هم گزارش كردم. اينها در پيش من نوشته و خوانده شد و گواهي شد. آنگاه من اين نبشته را به همه جا در ميان سرزمينها فرستادم. مردم ياري كردند.
ستون پنجم
بند 1: داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من در دومين و سومين سال، پس از آنكه شاه شدم، انجام دادم. سرزميني به نام خوزيه (ايلام) شورشي شد. يك مرد خوزي به نام «اَتَـمَـئيتَـه» را سردار خود كردند. سپس من سپاه گسيل داشتم. يك مرد پارسيِ پيرو خودم به نام «گَـئوبَـرووَه» را سردار آنان كردم. آنگاه گَـئوبَـرووَه با سپاه رهسپار خوزيه شد. او با خوزيان نبرد كرد. آنگاه گَـئوبَـرووَه خوزيان را بزد و آنان را درهم شكست و سردار آنان را گرفت. او را به نزد من آورد و من او را كشتم. آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد.
بند 2: داريوش شاه گويد: آن خوزيان بدپيمان بودند و اهورامزدا از سوي آنان ستوده نميشد. من اهورامزدا را ميستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.
بند 3: داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.
بند 4: داريوش شاه گويد: آنگاه من با سپاه به سوي سكاييان رهسپار شدم. به دنبال سكاييانِ تيزخُود اين سكاييان از پيش من برفتند. چون به رود رسيدم، آنگاه با همه سپاه به آنسوي رفتم. سپس من سكاييان را بسيار بزدم و سردار ديگري از آنان را گرفتم. او دستبسته به نزد من آورده شد و من او را كشتم. همچنين سردار آنان به نام «سْـكوخَـه » را گرفتند و به نزد من آوردند. آنگاه من سردار ديگري براي آنان برگزيدم. چنانكه خواست من بود. آنگاه آن سرزمين از آنِ من شد.
بند 5: داريوش شاه گويد: آن سكـاييان بدپيمان بودند و اهورامزدا را نميستودند. من اهورامزدا را ميستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.
بند 6 : داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.
با سپاس
شاخه ايران باستان _ انجمن جوانان سپيد پارس
سرپرست شاخه ایران باستان : عليرضا صادقی اميری ( دارا )
برگردان بپارسی سنگنبشته ها ( کوتاه شده ) : دکتر رضا مرادی غیاث آبادی www.ghiasabadi.com
به نام يزدان پاک
درود و سپاس
انجمن جوانان سپيد پارس
شاخه ایران باستان
سنگنبشته های هخامنشی
داريوش بزرگ ( نقش رستم)
نقش رستم :
.jpg)
در ده کيلومتری شهرستان مرودشت و در اپاختر کوه مهر جايگاهی ورجاوند خودنمايی می کند که آرامگاه چهار پادشاه بزرگ هخامنشی، داريوش يکم، خشایارشا، اردشير يکم و داريوش دوم در آنجا به روی چليپايی در دل کوهی بزرگ نقش شده است، این آرامگاه ها که همانند گور دخمه های مادی هستند، همگی به يک سان ساخته شده اند، در کنار درب گور دخمه ها نمای دو ستون با سر ستون های گاو و بر بالای درگاه، اورنگ شاهی بر دوش کشورهای زیر فرمانروایی ایرانيان است که پادشاه با رخت پارسی بر روی آن در برابر آتشدان که آتش ورجاوند درآن است ایستاده و دست راست خود را بسان نيايش بلند کرده است، در دست ديگر پادشاه، کمان نماد نیرومندی و بی باکی مرد می باشد، در بالای سر پادشاه فر کيانی ( فروهر ) در زير نور مهتاب بال برافراشته است، در اين گور دخمه ها تنها آرامگاه داريوش بزرگ دارای سنگنبشته است ، در پايين آرامگاه ها نقش های ديگری نيز بجا مانده است که به دوران ساسانی باز می گردد که ارزشمند و نامورترين آنها نقش پيروزی شاپور يکم بر والرين پادشاه روم و فيليپ عرب است که نشان دهنده آن است که جهان باختر در برابر ايران بزانو درآمد، از ديگر يادمان های نقش رستم بناي چارگوش سترگ و شگرفی است که به کعبه زرتشت نامور است، گويند این جا جايگاه نگه داری افزار های گران بها ويژه آيين ها و آداب پادشاهی و دينی بود، و برخی برآنند که کتاب اوستا که بر دوازده هزار پوستين گاو با آب زر نوشته بودند در اين جا نگه داری می شد؛ و از برای همین نگاره ها و بناهای سترگ بود که پس ها مردمان گمان کردند که اينان، نقش های رستم، پهلوان بزرگ ايرانی هستند که بر اين کوه بجا مانده اند و نامش را نقش رستم گذارده اند، به هر روی ديدن اين يادمان های کهن و گرانسنگ بايسته ی هر ايرانی و هر انسانی است، تا بدانيم و بدانند که ما ايرانيان که بوديم ! و که هستيم ...؟ و که خواهيم بود ...؟؟؟ نگذاريم که پاسخ این پرسش را تاريخ به ما بدهد، بياييم که ما پاسخ تاريخ را بدهيم ./
سنگنبشته ی داريوش بزرگ در نقش رستم :
1- خدای بزرگ است اورمزدا که زمين را آفريد، آن آسمان را آفريد، که مردم را آفريد، که شادی را آفريد، که داريوش را شاه کرد، يگانه شاه از بسياری، يک پادشاه از بسياری.
2- من داريوش شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای همه مردم، شاه در اين زمين دور و دراز، پسر ويشتاسپ هخامنشی، پارسی پسر پارسی، آريايی نژاد آريایی .
3- داريوش شاه گويد: بخواست اورمزدا این کشورها که من جدا از پارس گرفتم، بر آن ها فرمانروايی کردم، به من باج (خراج) دادند، آنچه از سوی من به آنان گفته شد آن کردند، داد و دهش من ايشان را نگاه داشت، ماد، خوزستان، پارت، هرات، بلخ، سغد، خوارزم، رخج، ث ت گوش، گندارا، هند، سکاهای هوم نوش، سکاهای تيز خود، بابل، آشور، اربستان، مودرای(مصر)، ارمنستان، کاپادوکيه، سارد، يونان، سکاهای آنسوی دريا، سکودر، يونانی های سپر بر سر، ليبی ها، کوشی ها، مردمان مک، کاری ها .
4- داريوش شاه گويد: اورمزد چون زمين را آشفته ديد، پس از آن، آن را به من ارزانی بداد، مرا شاه کرد، من شاه هستم، بخواست اورمزد من آن را در جای خودش بازگرداندم، آن چه من به آن ها گفتم، همان که خواست من بود آن کردند، گر بيانديشی که چند بودند کشورهايی که داريوش شاه داشت، پيکرها را نگاه کن که اورنگ (تخت شاهی) را می برند، آن گاه به تو نمايان می شود که مرد پارسی بسيار دور از پارس کارزار کرده است.
5- داريوش شاه گويد: آنچه کرده ام همه را بخواست اهورمزدا کرده ام، اورمزد مرا ياری کرد تا آنکه که به فرجام کردم، اهورمزدا من و خاندان پادشاهی ام و کشور را از زيان نگاه دارد، این را من از اورمزد خواستارم .
6- ای مرد، فرمان اهورمزدا (خداوند يگانه، سرور دانايی ها ) مبادا به گمان تو ناپسند آيد، راه راست را ترک مکن، شورش مکن .
سنگنبشته ی دوم دارويش بزرگ در نقش رستم :
1- خدای بزرگ است اورمزد که این همه شکوهی که به چشم می آيد را آفريد، که شادی مردمان را آفريد، که خرد و کار را بر داريوش شاه ارزانی بداشت .
2- داريوش شاه گويد: بخواست اهورمزدا چنان کسی هستم که راستی را دوست هستم، بدی را دوست نيستم، نه مرا خواست است که نا توان از سوی توانا بدی کرده شود، نه مرا خواست است که توانا از سوی ناتوان بدی کرده شود.
3- آنچه راست است خواست من، مرد دروغگو را دوست نيستم، تند خو را دوست نيستم، آن چيزهای که در هنگام خشم بر من چيره می شود سخت به اراده نگه می دارم .
4- سخت بر هوای خود فرمانروا هستم، مردی که همکاری می کند همانگونه به او پاداش می دهم،آن که زيان می رساند او را بجای زيان پادافره می دهم، نه مرا خواست آن است که مردی زيان برساند و نه حتا مرا خواست آن است که اگر زيان برساند پادافره ندهد.
5- مردی آنچه بر مردی دگر بگويد آن را باور نکنم تا هنگامی که دادودهش دستورات خوب را ادا نکند.
6- مردی که آن چه برابر نيرويش کند يا انجام دهد خشنود هستم و خواستم به او بسيار و نيک خشنود هستم .
7- اينگونه است هوش و فرمان من چون آن چه را که از سوی من انجام شد چه در کاخ چه در اردوگاهببينی يا بشنوی اين کارکرد من است بر همراه خرد و هوش .
8- این کار من است، تا تن من توانايی دارد در کارزار هماورد خوبی هستم، همين که با گوش هوش در آوردگاه نگريسته شود آن که را نافرمان می بينيم و آن که را فرمانبر می بينم، آن گاه نخستين کسی هستم با هوش و فرمان و کار چون نافرمان و فرمانبر را می بينم بينديشيم
9- ورزيده هستم چه با دو دست چه با دو پا، هنگام سواری خوب سوارکاری هستم، هنگام کشيدن کمان چه پياده چه سواره خوب کمان کشی هستم، هنگام نيزه زنی چه پياده چه سواره خوب نيزه زنی هستم.
10- هنرهایی که اورمزد بر من ارزانی داشت و توانستم آن ها را بکار برم، بخواست اورمزد آنچه از سوی من کرده شد با اين هنرهایی که اورمزد بر من فرستاد کردم.
11- ای مرد، نیک آگاهی ساز که چگونه مردی هستم و هنرمندی هايم از چه گونه و برتری ام از چه گونه، انچه به گوش تو رسيد برای تو دروغ ننمايد،آنچه را که8 به تو فرمان داده شد را بشنو .
12- ای مرد آن چه که از سوی من کرده شد به تو دروغ نمايانده نشود آن چه را که نوشته گرديده است را بنگر، فرمان ها از سوی تو نافرمانی نشود، مردمی نا آزموده نشود، ای مرد پادشاه ناچار نگردد که پادافره دهد .
با سپاس
شاخه ايران باستان _ انجمن جوانان سپيد پارس
سرپرست شاخه ایران باستان : عليرضا صادقی اميری ( دارا )
به نام يزدان پاک
درود و سپاس
انجمن جوانان سپيد پارس
شاخه ایران باستان
سنگنبشته های هخامنشی
داريوش بزرگ ( پارسه)
تخت جمشيد ( پارسه ) :
.jpg)
تخت جمشيد يا همان پارسه در 10 کيلومتری شهر مرودشت و در 55 کيلومتری شهر شيراز جای دارد، بنيان بنای سترگ و شگرف پارسه در زمان پادشاهی داريوش بزرگ آغاز و از سوی جانشينانش پی گرفته شده و در زمان يورش اسکندر اباليش که آتش به جان اين سازه ی شگفت انداخته بود همچنان بپايان نرسيده بود، ساخت اين بنا چیزی نزديک به 180 سال بدرازا انجاميد که بگفته ی برخی از پژوهشگران تنها 70% آن بپايان رسيده بود، داريوش بزرگ بنای پارسه را در کنار کوه مهر يا رحمت بنيان کرد، پهنای چارگوش اين سازه ی بزرگ 125000 متر و دارای 4 بخش است، کاخهای بار عامی، کاخ های و سراهای ويژه، خزانه شاهی و دژهای نگهبانی، درباره ی نام ها و ارزش بنيادی اين سازه داستان های بسيار گفته اند، بگفته بيشتر باستان نگاران تخت جمشيد يا همان پارسه يکی از شهر های مهم فرمانرانی و پايتخت دينی هخامنشيان بوده است، کاربرد اين سازه ی شگفت بیشتر برای انجام جشن های مهم ميهنی همانند نـوروز و مهرگان و به پيوند بودن آرامگاه های پادشاهان هخامنشی در پارسه و پاسارگاد این دو شهر به کانون شکوه و فرمانروایی پادشاهان هخامنشی دگرگون شده بود، درباره ی نام اين سازه ی شگرف همانگونه که در سنگنبشته های هخامنشی آمده « پارسه » بوده است، اين نام برگرفته از تيره ی پارس است که خاندان هخامنشی از آنان بودند، يونانيان آنجا را « پرس پولیس » می ناميدند به چم شهر پارسيان، پس از فرو پاشی فرمانروايی هخامنشيان، بفرنود آنکه ديگر کسیخواندن نبشته های ميخی نمی دانست کم کم ياد هخامنشيان از انديشه ها رفته و در داستانها آنان را با نام کيانيان می شناختند، در زمان ساسانيان که خود را جانشينان کيانيان می دانستند پارسه را « سد ستون » می خواندند،در دوران پس از اسلام آنجا را « چل منار » ، « چهل ستون » و « تخت جمشيد » می خواندند، از آنجا که جمشيد پادشاه پيشدادی ايران بسيار نيرومند بود و بنا بر داستان های آمده دانش بسيار داشت و به ياری فر ايزدی همه ی ديوان را در بند کرده و به کار هایی همچو ساختن کاخهای بزرگ ، درآوردن گوهر ازدل کوهها و دريا ها گماشته بود، همچنين جمشيد دارای يک تخت بزرگ بود که ديوان آن را بر دوش خود به هر سوی می بردند، و اين داستانها همتايی داشت با نگاره های پارسه که تخت داريوش بزرگ را سی و دو کشور باجگزار ايران بر دوش می کشند و از آنجا که مردمان گمان آن می بردند که ساخت چنين کاخهای بزرگو شگرف کار آدمی نيست آنرا به جمشيد پادشاه پيشدادی ايران پيوند داده اند، در برخی از گفته های اسلامی جمشيد را همان سليمان پيامبر می دانند ./
سنگنبشته ی داریوش بر ديوار نيمروزی( جنوبی ) پارسه :
( گفتار داريوش بزرگ در ستايش خدای يگانه و سرزمین پارس )
( گفتار داريوش درباره ی سرزمین های باجگزار و اندرز او به آیندگان )
( گفتار داريوش درباره ی ساختن پارسه )
( گفتار داريوش در ستايش خدا و ساخت پارسه )
با سپاس
شاخه ايران باستان _ انجمن جوانان سپيد پارس
سرپرست شاخه ایران باستان : عليرضا صادقی اميری ( دارا )
به نام يزدان پاک
درود و سپاس
انجمن جوانان سپید پارس
شاخه ایران باستان
برخی از واژه گان اين گزارش از سوی شاخه ایران باستان به « پارسی » ويرايش و دگرگون شده است
اساطیر در مهرازی ایران
( نخستين همايش « مهرازی ايران در گذر زمان » بزرگداشت شيخ بهایی )
بر خلاف آنچه به ديد ما می رسد اسطوره ها از میان نرفته اند بلکه در آرایه های شهر نشينی
و فرهنگ نو نیز می توان آنها را یافت، انسان فرتور های1 گوناگون پنهان در خوَد2 خویش
را بیدار می نماید و با زبانی تازه بیان می کند.
هر آنچه روزگاری برای مردمان در خور ستایش یا گرامی و ورجاوند3 بوده، در اندیشه او
جاودانه مانده و پس ها دگرديس به آخشيج های4 سازنده سازه ها گشته است، ستون ها و
کنگره های تخت جمشید (پارسه)، چهار تاقی های ساسانی،آب در پرستشگاه آناهیتا، بناهايی
با آسمانه های5 بلند، گنبدها و مناره های مساجد اسلامی، همه نمادی هستند یادآور و یادگار
اندیشه ژرف نیاکانمان .در اساطیر بيشتر کشورها کوهی ورجاوند در ميان است که دارای
ارزش دينی می باشد، در باورهای مردمان نخستين کوه نگهبان زندگی، دارای نیروی آفرينش
و سرچشمه زندگی و نماد باروری و فراوانی است، فرتور کوه به گونه ی هندسی از نخستین
نگاره هايی است که بر سفالینه های پیش از باستان دیده می شود. از داستان زايش و مرگ
آدم و هوا تا اصحاب کهف و یا رسیدن سی مرغ به کوه قاف، همه داستانهایی که در ذهن
مردمان، هزاران سال جاودانه مانده، همه نشان از ورجاوندی کوه در رويای انسان است. در
ایران نیز جايگاه زندگانی ایزدانی چون سروش و مهر در کوه است و نیز خانه شاهانی چون
کیومرث، جمشید و کیکاووس و پهلوانانی چون زال؛ به شـُوَند6 بودن اساطیر گوناگون
درباره ی کوه در میان کشورها و نیز از آنجا که نخستین جايگاه زندگانی مردمان بوده است
که اورا از خطر نگاهبانی می کرده است، در دوره های پسين پرستشگاه ها و آسمانخراش
های ورجاوند و زیگورات ها چون کوه ساخته شده اند که نمادی از کیهان بوده است.
یکی دیگر از نشانه های بارز این هـُنايش7 پيوند مهراب و زورخانه ها با اساطیر و اندیشه
های آیین فراموش شده مهر است، اگر چه آداب پهلوانی در ایران پيشينه ای دراز داشته و
پس از آمدن اسلام خواست های بیشتر بر این ویژه گی پسندیده، شده است، باید گفت که
بسیاری از الگوهای دینی و عرفانی و پهلوانی از ایزد مهر برخاسته است، او همچنانکه نماد
جنگاوری و دلیری و شهریاری است، راهنمای دین و نماد دوستی و پیمان و روزی است.
مهر نماد سه نیرو است، پس بزرگداشت او ميان هر سه اشکوب8 توده جاری بوده است،
پیران مهر آنگاه که در نزدیکی کوه ها زندگانی داشته اند پايان گردايی غار را نشانه گنبد
آسمان دانسته و آن را بفرنام جايگاه ستايش خود برگزیدند و پس ها که دینشان در شهر ها
گسترش یافت به برابری با نمای غار سردابه هایی ساخته و مهراب هایی با آسمانه گنبدی و
برجسته و آويز به نگاره های ستاره درآن برپا ساختند ، نيايشگاه به یاری پلکان دراز به زير
زمین می رسید، این نيايشگاه ها از روشنايی بيرون استفاده نمی کردند و پنجره ای نداشتند،
در درون نيايشگاه ها دو سو سکو پیرامون جايگاه گود جای داشت که آداب در آنجا انجام می
یافت و تماشاگران تازه آمده بر نیمکت هایی که در کنار سکو ها بود به تماشا می نشستند. در
پايان جايگاه بر دیوار فرتوری از مهر در روی کشتن گاو وجود داشت و در کنار در آمد و شد
،پياله پایه داری پر از آب وهيزک9 شده جای می گرفت ، زور خانه ها نیز پیوسته با پلکانی
دراز از پایین به زير خیابان میرسند، در گذشته تنها فروغ اندکی داشتند و بودن گود و سکو
نیز از دیگر پيوند های این دو است و همچنانکه در آیین مهر زنان راه ندارند شدن زنان به
زور خانه غدغن است.
گور دخمه ها خود از دیگر نماد های مهرازی اند که به همبودگی از اسطوره ها و آیین
گذشته ساخته شده اند و باورهای ایرانیان بر آلوده نساختن آخشيج چهار گانه بویژه خاک،
برهان برآمدن آنها شد این آرامگاه های صخره ای مادی همسانی بسیار به خانه های بومی
پيرامون خود دارند که امروز نیزدیده می شوند، ایوانی در پیش با ستونی چند و در پس آن
یک یا چند اتاق و نیز نگاره هایی بر سر در آنها.
آب یکی دیگر از این آخشيج ورجاوند است که نه تنها مهرازی را در خود بازتاب می کند
بلکه بفرنام کارايی برای پافشاری بر یک دور بينايی بکار گرفته می شود. ناهید ایزد آب در
اساطیر ایران نماد پاکی است ، پرستشگاههای او پیرامون آبگیر ها ساخته شده و آب رود ها
توسط کاريزهایی و از میان راهرو ها، در سراسر سازه در جریان بوده است. آب و نور
بفرنام آخشيج ريشه بخش در مهرازی همواره آميخته شده اند و بنیان پيرامونی زیبا در
مهرازی را پایه ریزی می کنند که حوض نام دارد و در کنار چهار سکو که یکی دیگر از
ساختارهای ویژه مهرازی ایرانی است بکار می رود.
ایرانیان باستان به پیوستگی میان جايگاه و زمان باورمند بوده اند،آفریدگار آسمان را بیافرید
که بر بنيان چهار سو نما یافت یعنی چند رويی است و همه چیز را درون آسمان بیافرید،
آتشکده نیز بفرنام جايگاهی همگانی بنا می شد و آتش که ارزنده ترین نماد زندگانی است در
کانون آن جای داشت، آتشکده نیز چهار گوشه داشت تا دورترین گوشه های زمین را در چهار
سوی کيهانی بنماید.جای گرفتن چهار دروازه در بسیاری از شهر ها نمادی از سويه های
پويای کیهان است که بر مهرازی خانه ها، کاخ ها و آتشکده ها و مساجد پس از اسلام هـُنايی
گذاشته است.
تخت جمشید ( پارسه ) نیز از سازه های بسيار بزرگی است که اساطیر گوناگونی پیرامون
آن در ميان است، در بندهشن ایرانی آمده است که ورجمکرد( که از سوی جمشید ساخته
شده) میان پارس به "سروک" (مرو دشت) است و جمکرد پایین کوه "چمگان" (رحمت)
است. در هر روی برگزاری نوروز که ورجاوند است شُوَند آن شده که جايی ورجاوند برای
بر پایی این کاخ گزينش شود جايگاهی دوستانه و در پيرامونی باز بدون باروها و افزار های
پدافندی . نمادهای فراوانی بر جای جای این سازهی شگرف دیده می شود، سرو ها و نیلوفر
های آبی ورجاوند و نبرد شیر و گاو در نمايه ها و ستون ها ، سرستون ها و کنگره ها (شايد
نماد کوه) در سازه.
بنا بر برخی ديدگاه ها ستون ها نمادی از کاج هستند درخت ورجاوندی که زرتشت اسپنتمان
پیامبر ايــرانی برای مبارزه با دیو تیفون بر زمین کاشت و بنا بر کهن ترین نگاره اش نماد
درخت کیهانی است که کمربند کیهان است که زمین را به آسمان می پیوندد و گاهی نماد بلند
پروازی و در هر زمانه ای تا کنون نماد زندگی و شکفتگی است. بودن ستون در نيايشگاه ها
و پسين ها بکار بردن گسترده آن در کلیسا ها و مساجد اسلامی نیز بازمانده همین اندیشه
است. سر ستون ها که برای بر پا داشتن تیر ها بر روی ستون ها دارای کاربرد سازه ای
بوده اند، از دیگر نمادهای اسطوره ای اند که در پارسه ( تخت جمشید ) دیده می شوند ،
بیشتر این سر ستون ها به روی سر گاو هستند، گاو نماد زندگانی و فراوانی است و در
اساطیر ایرانی از گاو نخستین نه تنها جانوران سودمند بلکه گیاهان نیز به ميان می آیند، پس
نماد زمین و باروری و فراوانی نیز هست ودر نمایی دیگر نماد نيرومندی.
نمونه های بسیاری از رخنه ی ژرف اسطوره در مهرازی ایران و جهان در ميان است که در این گفتار تنها اشاره ای کوتاه به آنها شده است.
واژه نامه "
1- فرتور : تصوير 2- خوَد: ضمير درون 3- ورجاوند : مقدس
4- آخشيج: عنصر 5- آسمانه : سقف 6- شـُوَند : سبب
7- هنايش : تاءثير ، اثر 8- اشکوب : طبقه 9- وهيزک : مبارک ، متبرک
انجمن جوانان سپید پارس ( نخستين همايش « مهرازی ايران در گذر زمان » بزرگداشت شيخ بهايی _ بابل ، 5/2/1388 خورشيدی )
سرپرست شاخه ایران باستان : علیرضا صادقی اميری (دارا)
گردآوری و پژوهش : دکتر پورمجيديان
به نام يزدان پاک
درود و سپاس
انجمن جوانان سپيد پارس
شاخه باستان ايراني
جشن هاي ايران باستان برابر با گاهشمار خورشيدي
فروردين
نوروز :
جشن نوزايي و زنده شدن زمين_ شش روز نخست سال _ نوروز جشن نوزايي و زنده شدن جان زمين و همه ي جانداران است که پس از مرگ و سرماي آهرمني زمستان, دگر بار جان زندگي در کالبدشان دميده شده و از ديدگاهي دگر اين جشن جشن سپاس از آفرينش است که خداوند بزرگ آفرينش را بپايان رسانيد و کيومرث و يا همان جاندار ميرا به ميان آمد, ششمين روز نوروز که با نام نوروز بزرگ نامور است، و رخدادهاي بزرگ و شگرفي را به اين روز پيوند داده اند, همانند آفرينش کيومرث,روز به تخت نشستن جمشيد,رئز زايش کيخسرو و بالا رفتن او, روز خون خواهي سياووش از سوي کيخسرو, روز خون خواهي ايرج از سوي منوچهر، روز زايش آشو زرتشت، روز پيامبري زرتشت, روزي که گشتاسپ دين زرتشتي پذيرفت، روز رستاخير,روزي که سام نريمان در فرشکرد آژدهاک را بشکست، روز آفرينش انسان، روزي که کشتي نوح بر جودي نشست,روز پيدا شدن انگشتر سليمان پيامبر,روز نمايان شدن جبرئيل بر پيامبر, روز بعثت پيامبر,روز غدير و پيشوايي علي(ع),روز گشايش مکه و فرو ريختن بت ها از سوي علي(ع), روزي که امام زمان بر دجال پيروز شود و ......
6 فروردين:
زادروز آشو زردشت, در خورداد روز از ماه فروردين پيامبر ايراني در زمان پادشاهي لهراسپ در خانه پدرش در کنار رود دَرجي با چهره ي خندان از مادري بنام دغدو پا به جهان گذاشت و چون نام خاندان پدرش اسپنتمان بود اورا زرتشت اسپنتمان نام نهادند و در سي سالگي در زمان پادشاهي گشتاسپ در همين روز از سوي خداوند يکتا به پيامبري برگزيده شد.
سيزده بدر:
جشن پايان نوروز _سيزده فروردين_ اين جشن که پايان جشن نــوروز است که از جشن سوري و به گفته ايي از سده آغاز مي شود است در اين روز مردمان به کنار جوي ها و در دامان دشت ها و چمن زار ها مي روند بجاي گوسفند بريان که پيشکشي به آب ميانداختند امروزه سبزه به آب مي دهند که نشان دادن پيشکشي به ايزد آب آناهيتاست و گره زدن سبز نمادي از پيوند زناشويي براي زندگاني است.
ارزش ويژه ايي داشت در اين روز مردم به نيايشگاه ها رفته و باز مي خواندند. شست و شو نيز در اين روز معمول بوده است.
فرودوگ يا فروردينگان:
جشن يادمان درگذشتگان_نوزدهم فروردين_در اين روز زندگان روان درگذشتگان را که در نخستين روز سال بديدار آنان آمده اند را همگامي کرده و بدرود مي گويند و براي شادي روان آنان پيشکش هايي از خوراک و بو هاي خوشبو مي دهند, اين آداب امروزه به پنجشنبه پايان سال و هفته دگرگون شده است
جشن سروش:
جشن نيايش_روز هفدهم فروردين_ هفدهمين روز هر ماه سروش نام دارد اين ايزد جايگاه والايي در ايران باستان داشته است
ارديبهشت
اردي وهشتگان يا ارديبهشتگان:
جشن بهترين راستي _ دوم ارديبهشت _ جشن بزرگداشت يکي از اَمشاسپندان و فرشتگان نزديک بدرگاه خداوند که پادافره و سزاي گنه کاران با اوست ارديبهشت از سوي خداوند نماينده است که در زمين با کمک دارو و خوراک نيک بيماران را درمان کند و او همچنين نماينده است تا راست را از دروغ بازشناسد و او نماينده داد و دهش و آداب خداوندي در زمين است
خرداد
خوردادگان يا خردادگان:
جشن رسايي و تندرستي _ چاروم خرداد _ جشن بزرگداشت يکي از امشاسپندان و فرشتگان نزديم بدرگاه خداوند که نماينده تندرستي و نيک خواهي آفريدگان و خداوند مي خواهد که آفريدگان تندرستي و نيکي را از خورداد به ارمغان گيرند, همچنين خورداد نگه بان آب نيز هست و مردمان در اين روز به کنار رود ها و جوي ها و دريا مي روند.
تيـر
تيرگان يا تيرداد:
جشن يادمان آرش و بزرگداشت ايزد باران _ دهم تير ماه _ در اين روز مردم به پاش يادمان جانفشاني آرش کمانگير و همچنين سپاسگزاري از ايزد با رات تيشتر به پايکوبي و شادماني و پاشيدن آب بروي هم سرگم مي شوند.
امـُـرداد
امـُردادگان:
جشن بي مرگي و نميرايي _ سوم امـُرداد _ اين جشن بزرگداشت يکي از امشاسپندان و فرشتگان نزديک به درگاه خداوند که نماينده جاوداني و بي مرگي بر روي زمين مي باشد؛ همچنين امـُرداد نگاهبان گياهان و رستني ها در روي زمين است در اين روز مردم به دامان دشت ها و جنگل ها مي روند و به پايکوبي و شادماني سرگرم مي شوند.
شهرورگان يا شهريورگان:
جشن بهترين شهرياري _ بيست و نهم امـُرداد _ اين جشن بزرگداشت يکي از امشاسپندان و فرشتگان نزديک به درگاه خداوند که نمانده بهترين شهرياري و پادشاهي در زمين و همچنين نماينده آتش و آخشيج ورجاوند در زمين مي باشد.
مـهـر
مهرگان:
جشن مهر و دوستي _ دهم مهر ماه _ جشن بزرگداشت ايزد مهر و همچنين يادمان جانفشاني کاوه و آفريدون بر آژدهاک ماردوش، در اين روز مردم به شادماني و پايکوبي مي پردازند و با خوردن آجيل و لـُرک سرگرم مي شوند.
آبـــان
آبانگـان :
جشن آب و پاکي _ چاروم آبان _ جشن بزرگداشت ايزد نگاهبان آب، اردويسور آنــاهـيـتا ايزد بانوي زيبايي، مهرورزي، پاکيزگي و آبها مي باشند، در اين روز مردم به کنار رود ها و آبها مي روند و به شادماني و نيايش مي پردازند.
آذر
آذرگان :
جشن و بزرگداشت آتش _ سوم آذر _ اين جشن بزرگداشت و سپاس از پروردگار براي ارزاني آتش به مردمان آست در اين روز مردم آتشدانها را روشن مي کنند و چيدن ناخن و پيرايش مو و با آتشکده رفتن نيک است، آذر يکي از ايزدان و نماينده آتش بر زمين است جايگاه اين ايزد بگونه ايي والا و نياز است که او را پسر اهورمزدا نام داده اند چرا که تنها آتش، نشانگر بود خداوندي و يادآور خدايست .
ديگان:
جشن ستايش و سپاس از دادار بزرگ_ بيست و پنجم آذر _ اين جشن که برابري نام روز و ماه در گاهشمار زرتشتي است بپاس بزرگداشت جايگاه آفريدگار بزرگ براي آفرينش جهان هستي برپا مي شو واژه دي که از « ددو » پهلوي از ريشه دا به چم آفريدن و دادن است گرفته شده است نشان از دادار يا خداوند بزرگ دارد.
چله يا يلدا :
جشن کاهش نيروي اهريمني_ شب سي ام آذر _ اين جشن که با پايکوبي و شب نشيني از آغاز شب تا برآمدن خورشيد از خاور به پايان مي رسد يادمان کوتاهي شب و بلنداي روز و روشنايي است، در باور ايرانيان فروغ و روشنايي از آفريده ي اهورمزدا و سپاهيان خداوند مي باشند و تاريکي و شب از نيروهاي آهرمني، در اين شب چون تاريکي به درازترين اندازه ي خود مي رسد مردمان با بپا کردن آتش تا بامداد بيدار مي مانند و به پايکوبي و شادي و خوردن ميوه و آجيل مي پردازند و با اين کار از نيروي سپاه آهرمني مي کاهند تا بامداد فرا رسد.
دي
ديگان:
جشن ستايش و سپاس از دادار بزرگ_ دوم دي ماه ، نهم دي ماه_ اين جشن که برابري نام روز و ماه در گاهشمار زرتشتي است بپاس بزرگداشت جايگاه آفريدگار بزرگ براي آفرينش جهان هستي برپا مي شو واژه دي که از « ددو » پهلوي از ريشه دا به چم آفريدن و دادن است گرفته شده است نشان از دادار يا خداوند بزرگ دارد.
وَه منگان، بهمنگان يا بهمنجه :
جشن منش و انديشه ي نيک _ بيست و ششم دي ماه _ اين جشن بزرگداشت يکي از امشاسپندان و فرشتگاه نزديک خداوند است، بهمن يا وهومنه ايزدي است که پيام هاي اورمزد را به زردشت مي رساند و نگاهباني از چارپايان سودمند در زمين بر دوش اين ايزد بزرگ است، در اين روز مردم از کشتن چارپايان سودمند و از خوردن گوشت آنان پرهيز مي کنند و همچنين اين جشن پشتيبان مردان درستکار است.
بهمن
سده :
جشن پيدايش آتش و يادمان هوشنگ پيشدادي _ دهم بهمن ماه _ در اين روز هوشنگ پادشاه پيشدادي ايران در يک رخداد نابهنگام آتش را پيدا مي کند، روزي هوشنگ بهمراه ياران خود به کوه مي رود که در ميان راه ماري بزرگ مي بيند، براي راندن مار سنگي برمي دارد و بسوي مار رها مي کن سنگ به سنگ ديگري مي خورد و اخگري از آن به خار و خاشاک پيرامون مي پرد و آتشي پديدار مي گردد از آن روز بپس مردمان ايران بپاسداشت و يادمان آن روز آتشي بزرگ گرد مي آورند و با خواندن نيايش به شادماني و پايکوبي سرگرم مي شوند؛ داستاني دگر بر آن است اين جشن يادآور سد روز و شب مانده با سال نو است، پنجا روز و پنجاه شب مانده با آغاز سال نو .
جشن اسپندگان يا اسفندگان :
جشن بزرگداشت جايگاه زن _ بيست و نهم بهمن ماه _ اين جشن بزرگداشت يکي از امشاسپندان و فرشتگان نزديک خداوند و همچنين بزرگداشت و پاسداشت جايگاه والاي زن،مادر و همسر ايراني است در اين روز بپاسداشت جايگاه والاي زن در ايران همه ي کار هاي خانه بر دوش مردان و پسران خانه مي باشد و اين روز جشن مهرورزي يا روز عشق نيز مي باشد که همسران جوان در اين روز پيشکش هايي بهم مي دهند، که به فرنود ناآگاهي ما ايرانيان از ريشه ي کهن و خردمند خويش ولنتاين را روز جشن عشق مي دانيم و در اين روز جوانان بهم کادو مي دهند ....؟!
اسفند
هَـمَـسپَـتمَـدَم يا پنجه ي دزديده :
جشن ستايش و آفرينش _ پنج روز پاياني سال _ اين جشن که براي ستايش و سپاس از آفرينش جهان مي باشد و بر اين باور بودند که دادار بزرگ پس از آفرينش مردمان در اين روزها درنگ نمود _ در اين پنج روز مردمان به ياد درگذشتگانشان به پايکوبي ، شادي و شادخواري و خواندن نيايش هاي ويژه همان روز در کنار هم مي پرداختند تا به اين خواستگاه آفرينش ارج دهند .
در ايران باستان هر ماه سي روز داشته و هر روز به يک نام، نامزد بود، که نام روز ها بدينگونه اند :
1_هرمزد 2_ وَهِمن 3_اَردي وَهِشت
4_شهريور 5_اسپندارمد 6_خورداد
7_اَمـُرداد 8_دَي به آدَر 9_آدَر
10_آوان«آبان» 11_خور«خورشيد» 12_مـاه
13_تـير 14_گـوش 15_دَي به مهر
16_مهر 17_سروش 18_رَشِن
19_فَرِوَردين 20_وَهِرام 21_رام
22_بـاد 23_دَي به دين 24_دين
25_اَرد 26_اِشتـاد 27_آسمـان
28_زاميـاد 29_ماراسپند 30_اَنيران
بدرود .
گردآوري :
انجمن جوانان سپيد پارس
شاخه باستان ايراني
عليرضا صادقي اميري (دارا ) ./
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
انجمن جوانان سپيد پارس
شاخه باستان ایرانی
رویدادهای ایران باستان
6فروردین: 26مارس 530 پیش از میلاد کمبوجیه پس از آنکه پدرش کوروش بزرگ به جنگ ماساگت ها روانه شد در بابِل عنوان شاه یافت پس از هشت سال ماندگاری کمبوجیه در بابِل(از سال 538 تا 530 پیش از میلاد) بومیان آنجا وی را همچون فرمانروای خود پذیرفته بودند کوروش که روانه ی کارزار بر ضد ماساگت ها می شد، کمبوجیه را به هوشیاری شناخت و به او اجازه داد که عنوان رسمی(شاه بابل) را به کار ببرد بی درنگ پس از این اجازه کمبوجیه پس از انجام مراسم نوروز 26 مارس 530 پیش از میلاد دستان خداوند را در پرستشگاه گرفت و پادشاهی وی بر بابل رسمیت یافت.
ـ زاد روز اشو زردشت : در خورداد روز از ماه فروردین پسامبر ایرانی از مادر زاده شد و در سن سی سالگی در همین روز به پیامبری برگزیده شد.
7فروردین: 27مارس 538 پیش از میلاد کمبوجیه پسر کوروش بزرگ به پرستشگاه(نبو) در بابل رفت به هنگام ورود کمبوجیه به این پرستشگاه که در خیابان مقدس ایشتار در بابل قرار داشت سرپریستار(نبو) همراه با پریستاران دیگر، کمبوجیه را پذیرفتند؛ کمبوجیه به آنها پیشکش هایی معمول سال نو را هدیه کرد؛ آنگاه که کمبوجیه دستان نبو را گرفت، این بگ به او چوبدستی راستکاری را پیشکش نمود.
13فروردین: جشن سیزده، پایان مراسم نوروزی است که با چهارشنبه سوری و یا به روایتی با سده آغاز می گردد و به سیزده فروردین پایان می یابد، بسیاری از مراسمی که در جشن سیزده در ایران برگزار می شود معانی اساطیری تمثیلی داردٰ شادی و خنده در این روز به معنی فرو ریختن اندیشه های تیره و پلیدی است، خوردن غذا در دشت، نشانه ی فدیه ی گوسپند بریان است که در اوستا آمده به آب افکندن سبزه های تازه رسته نشانه ی دادن فدیه به ایزد تسلسل آب آناهیتا و گره زدن سبزه برای باز شدن بخت تمثیلی از پیوند زن و مرد برای تسلسل نسلهاست، بنابر اساطیر ایراتی، عمر جهان هستی دوازده هزار سال است که پس از پایان این زمان با آمدن سوشیانت، پیروزی اهورمزدا و ریشه کن شدن اهریمن مسلم می شود؛ شاید نخستین 12 روز جشن نشانه ی زایش انسان هاست و روز سیزدهم و آغاز رهایی از جهان مادی،
17فروردین: روز هفدهم از هر ماه ایران باستان سروش نام دارد و مراسم دینی و جشن های ویژه ای در روز های هفدهم هر ماه برگزار می شده است که امروزه به فراموشی گراییده است، سروش روز بویژه در ماه فروردین از اعتبار ویژه ای در مراسم دینی برخوردار بوده که باشست و شو و به منعبد رفتن و نیایش کردن همراه بوده است؛ این روز را با روز باژ یعنی روز زمزمه به چم نیایش نیز می گفته اند.
19 فروردین: جشنفروردینگان،فروردگان؛ این جشن در روز فروردین، نوزدهمین روز از ماه فروردین برگزار می شده است، این جشن ویژه فروهرها می باشد؛ در این روز خانه ها را پاکیزه می کردند و همه جا را تمیز و آراسته کرده و گل و گیاه و نبات و آتش و چراغ روشن در خوان می نهادند و بدین ترتیب روان درگذشتگان را خشنود می کرده اند.
23فروردین: 12آوریل 244 میلادی تاجگذاری شاپور نخست ساسانی شاپور فرزند اردشیر نخست بر خلاف پدرش که به عنوان شاهنشها ایران اکتفا کرده بود خود را شاهنشها ایران و انیران را برای خود برگزید مراسم تاجگذاری برسنگ نگاره ای در نقش رجب نگاشته شده، شاپور سوار بر اسب نشان می دهد که حلقه ی پادشاهی را از خداوند اورمزد که او نیز بر اسب سوار است دریافت می دارد
25فروردین: 14آوریل 216 میلادی زاد روز مـانی ، در بابل مانی از نجبای ایران بود مادرش از خاندان شاهان اشکانی و پدرش فاتک نیز شاید از همین دودمان باشد، پدر مانی از مردم همدان بود که به بابل مهاجرت کرد؛ شاپور در آغاز نسبت به مانویان اظهار مساعدتکرد به همین مناسبت مانی یکی از کتب عمده ی خود را با نام شاهپورگان نام نهاد؛ شاپور نخست تنها ده سال در ممالک آسیای مرکزی سرگردان بود و گویا تا هند و چین نیز رفته و همه جا دین تازه خود را آگهی داد؛ پس از مرگ شاپور نخست در سال 271 میلادی پسر وی هرمزد نخست در سال 272 میلادی درگذشت و مانی توانست در مقابل دشمنی موبدان مقاومت ورزیده به ایران باز گردد با پادشاهی بهرام نخست برادر هرمزد (پادشاهی 272،درگذشت276) عرصه به مانی تنگ گردید، زیرا این پادشاه ساسانی مانی را بدست روحانیون زرتشتی واگذاشت.
2اردیبهشت: جشن اردیبهشتگان، این جشن در روز اردیبهشت از ماه اردیبهشت برگزار می شود، جشنی است بنام فرشته ی آتش و نور که بیماری را به کمک ادویه و خوراک درمان می کند، به نیایشگاه و پیشگاه شاهان رفتن و به جنگ و کارزار درآمدن در این روز نیک است.
8اردیبهشت: 28آوریل224 میلادی پیروزی اردشیر بابکانٰ نخستین پادشاه ساسانی بر اردوان پنجم واپسین پادشاه اشکانی و آغاز پادشاهی ساسانیان، هنگامی که اردوان پنجم از شورش اردشر آگاهی یافت والی خوزستان را فرمان داد که به جنگ اردشیر شتافته وی را با غل و زنجیر به تیسفون فرستد؛ اردشیر مهلت نداد و پس از آنکه شاز شاهپور شهریار اسفهان را سرنگون کرد رو به سوی خوزستان نهاد و شهریار آنجا را نیز سرنگون کرو و کشور وی را به گستره ی خود چسباند، سرانجام نبرد بزرگی میان اردشیر و اردوان در جلگه هرمزدگان در گرفت در این جنگ اردوان بدست اردشیر کشته شد و پادشاهی اشکانیان به پایان رسید.
16اردیبهشت: 6می 53 پیش از میلاد کراسوس برای جنگ با ایرانیان وارد حران شد، کراسوس که از اعضای شورای حکومت بود پس از تصمیم رومیان برای جنگ با ایرانیان روانه جنگ با ایرانیان گردید، ارد نخست(اشک سیزدهم) پادشاه اشکانی نیز سردار خود سورنا را به جنگ با او فرستاد، سورنا برای جنگ با کراسوس شتاب داشتی بگونه ای که سپاهیانش به حران رسیدند اجازه آسودگی به سربازان خود نداد و بیدرنگ بر رومیان تاخت ، رومیان بنا به آیین جنگی به گونه چارگوش در آمدند و در گرد پارتیان گرفتار شدند سواران کماندار به تاخت سپاه رومیان را تیر باران کردند، در روزهای نخست پوبلیوس فرزند کراسوس با چندی از سپاه به پارتیان یورش برد، در بازگشت برنامه ریزی شده پارتیان سپاه پوبلیوس به اندازه ای از لشگر دور شده که پارتیان بی باکانه برگشتند و همه ی سا روم را نابود ساختند.
22اردیبهشت: 12می 20پیش از میلاد بازگرداندن اسیران و پرچم های رومیان که در جنگ های پی در پی اشکانیان با کراسوس و آنتونیوس به پافشاری پادشاه روم اوکتاویوس اوگوستة این اسیرا و پرچم که با پیروزی های ایرانیان به دست سپاه ایران افتاده بود در زمان فرهاد چهارم(اشک چهارم) با فشار کنیزک زیبای رومی اش تئاموزا برای دوستی به رومیان بازگرداند، این کار برای رومیان که با آبروی انان در پیوند بود پیروزی بزرگ و سخاوتمندانه ای از سوی ایزانیان برای آنها بشمار می آمد که از برای همین دستور به شادمانی و برپایی جشن و برای بزرگداشت چنین روزی سکه زدند.
7خورداد: 28می 858 پیش از زاد روز دوستی هووخشتره پادشاه ماد با آلیات پادشاه لیدی؛ زمانی که هووخشتره گستره ی پادشاهی خود را تا آسیای کوچک به کرانه رود هالیس رسانید و درگیری با لیدی نیاز شده بود بپایان رسد، در این میان بهانه ای هم بدست آمد، آلیات از بازگرداندن چند تن سکایی که به گفته هرودوت در گاهپادشاه ماد گنه کار بودند و به وی پناه برده بودند، خودداری کرد؛ و در برابر پیام ها و تهدید های پادشاه ماد با نیرو و غرور ایستادگی کرد؛ در پایان دو سپاه با هم رو در رو شدند این جنگ 5سال بدرازا کشید و بدون آنکه بهره ای برای دو سو در بر داشته باشد با روخ داد یک ماه گرفتگی که برای دو سو نشان خشم خدایان بود بناچار دوستی را پذیرفتند در این پیمان مرز ماد و لیدی رود هالیس(قزل ایرماق کنونی در ترکیه) شد.
12خورداد: 2ژوئن 261 پیش از زاد روز درگذشت آنتیوخوس یکم پادشاه سلوکی؛ وی پسر سلوکوس نخست است که پس از کشته شدن پدر ش بسال 281 پیش از زاد روز به پادشاهی رسید، مادرش اَپامه ایرانی و از خاندان پارسی بود.
19خورداد: 9ژوئن 53 پیش از زاد روز شکست کراسوس از سپاه پارتیان در حران، کراسوس دچار سرگشتگی شد و با جا گذاشتن زخمیان و کشته ها آهنگ فرار و بازگشت به روم را کرد در این میان ایرانیان شامگاه دست از نبرد برداشتند، کراسوس در دشتی باتلاقی راه را گم کرد و در پی پیشنهاد گفتمان با سورنا سردار ایرانی بر اسبی او را سوار کردند تا به جایگاهش اورا بازگردانند؛ در برگرفتن سپاهیان پارت کراسوس را،؛ سپاهیان وی را بر گمان واداشت که با جنگ باید او را برهانند، کار بناچار درگیری کشید و کراسوس بهمراه بیست هزارتن از سربازان او در این نبرد کشته و ده هزار تن دیگر اسیر گشتند و به مرو کوچ داده شدند،
23خورداد: 13ژوئن 323 پیش از زاد روز مرگ اسکندر مقدونی ابالیش؛ لشگرکشی های فراوان اسکند سرانجام سپاه وی را از جنگ های پی در پی به ستوه آورد بگونه ای که او را از ستیزه گری و خونریزی های پی در پی شهر ها و سرزمین ها واداشت، خستگی ها و بی خوابی ها ها او را تا مرز دیوانگی کشاند در سال 324 در پایان کار او خشونت و خودکامگی او دامنگیر نزدیکترین سرداران او شد، در بازگشت به بابل در پی خستگی و بی خوابی و بسیاری در باده خواری و شهوت رانی بیمار شد و پس از ده روز بیماری در شامگاه در کاخ بختنصر مرد. او سیزده سال فرمانروایی و سی یک سال زندگی کرد.
30خورداد: 2ژوئن 363 پیش از زادروز از پای درآمدن یولیانوس پدشاه روم با زوبین سربازی ایرانی در نبرد ایران و روم؛ در زمان شاپور دوم ساسانی یولیانوس لشگری برای جنگ با ایران براه انداخت و به سوی بابل پیش راند و تا مرز سلوکیه و تیسفون هم رسید اما سپاه ایران راه را بر وی بند کرد و از سوی سرباز ایرانی کشته شد.
10تیر: یکم ژوئن217 پیش از زادروز شناسایی گئومات مغ(بردیای دروغین) به فرنام پادشاه هخامنشی، گئوماته پس از شورش 11مارس به همه ی ساتراپ های ایران پیک فرستاد و پادشاهی خویش را بآگاهی همگان رسانید وی به همه ی گروه های زیز فرمان پادشاهی هخامنشی دستور فرستاد که از سربازی و پرداخت باج و خراج سه سال بخشوده اند و یکی از برهان های پذیرش تند وی همین کار بود.
3شهریور: 25 اوت 1846 پیش از زادروز هنری راوالینسون، پژوهش پایانی خود را به همراه شماری از واژگان بی آوای پارسی باستان به نوشتار میخی که به فرنود همراه بودن با دو مصوت، گونه نوشتن آنها ناهمگن است و پیش از آن شماره ی کمی از آنان پیدا بود به لندن فرستاد.
12شهریور: 3 سپتامبر401 پیش از زاد روز نبرد کوناکساء رویارویی اردشیر دوم هخامنشی با برادر کهترش کوروش کوچک؛ در همان روز تاجگذاری اردشیر دوم با کینه جویی نافرجام برادرش کوروش کوچک روبرو شد اما با پافشاری مادرشان پروشات(پروزاتس) کوروش کوچک را بخشود و اورا دگر بار به فرمانروایی در آسیای کوچک فرستاد، با درخواست مادرش پروشات، کوروش در راه رفتن به آسیای کوچک در لیدیه به گردآوری سپاه پرداخت، با این سپاه که ده هزار چریک یونانی هم در آن بودند بسوی بابل راه افتاد؛ در راه بابل به جایگاهی به نام کوناکساء نزدیک دجله جنگی روی داد؛ در جنگ با آنکه کوروش کوچک بی باکی بسیاری نشان داد و یک بار هم برادر را زخمی کرد، پیروزی پایانی با اردشیر دوم بود؛ پس از این شکست ده هزار چریک یونانی به سرپرستی گزنفون که یکی از سرداران یونانی در ارتش کوروش کوچک بود به یونان بازگرداند، گزنفون گزارش این بازگشت را در کتابی با نام آناباسیس باز گو می کند.
13شهریور: 4سپتامبر1802، گئورک فردریش گروته فند، نخستین گزارش خود را درباره سنگنبشته های پارسه، در آکادمی گوگن بآگاهی دانشمندان رسانید، این دانشمند بیست و هفت ساله آلمانی نخستین کسی است که راز خواندن سنگنبشته ها را بر پایه دانشی استوار گردانید؛ گروته فند از روی نام های پادشاهی هخامنشی که به زبان یونانی نوشته شده بود و همچنین نام داریوش بزرگ که در تورات آمده بود و با بکار گرفتن زبان اوستایی و پهلوی توانست 9 واژه از نوشتار میخی را بخواند و برای آغاز کار سنگ نبشته ای را در کاخ داریوش گزینش کرد؛ «داریوش شاه بزرگ،شاه شاهان،شاه کشورها، پسر ویشتاسپ هخامنشی که این تچر را ساخت»
21 شهریور: 12سپتامبر490 پیش از زاد روز، جنگ ماراتون نبرد داریوش با یونانیان؛ پس از برخوردهای بی بهره سپاه ایران با فرماندهی مردونیوس با سپاه یونان، داریوش بزرگ به فرنود آنکه لشگر کشی به آتن از سوی اپاختر بدرازا می کشید، برآن شد که سپاه خود را از دریای اژه به یونان برساند، لشگر ایران با کشتی از آسیای کوچک گذشت و در آتیک در دشت ماراتون پیاده شد؛ در همین جا یونانیان که در ناهنجاری بسر می بردند دست به نبرد بزرگی زدند و ایرانیان را ناچار به بازگشت به کشتی ها کردند و یونان را ترک گفتند.
5مهر: 27سپتامبر 480پیش از زاد روز، نبرد سالامیس، دومین رویارویی خشایارشای هخامنشی با یونانیان؛ خشایارشا برای کین خواهی جنگ ماراتون که در زمان پدرش داریوش بزرگ روی داد و ایرانیان در آن شکست خوردند، لشگر بزرگی را آماده کرد، پس از آنکه در نبرد ترموپیل نیروی یونان را در هم شکست و بخش میانی یونان را بدست آورد آتن و آکروپولیس را به آتش کشاند و در نبرد دیگری که در کناره های بندر سالامیس روی داد بر نیروی ایران فشار بسیاری آمد و نیروی دریایی ایران که به نیرنگ تمیستو کلس سردار یونانی به سالامیس نزدیک شد بسیار درهم شکست و در پی آن خشایارشا به سارد بازگشت و پیگیری جنگ را به سردارش مردونیه وا می گذارد.
7مهر: 29سپتامبر 522 پیش از زادروز، کشته شدن گئوماته و پایان فرمانرانی او بدست داریوش بزرگ و یارانش و آغاز پادشاهی داریوش بزرگ؛ شورش گئوماته مغ هفت ماه بدرازا کشید و پیش زمینه ای برای هرج و مرج می شد پایان آن برای خاندان هخامنشی نیاز بود؛ از خاندان کوروش بزرگ هیچ مردی نبود که در این راه گام پیش نهد و از خاندان آریارمنه برادر نیای پدری کوروش بزرگ، داریوش بیست و هشت ساله و پدرش ویشتاسپ برای اینکار آمادگی داشتند نیای داریوش آرشام نیز زنده بود برای پایان این شورش ویشتاسپ وآرشام داریوش را که نیرویی جوان بود پیش نهادند و او نیز به همراه شش تن از یاران که به گروه هفت تنان نامور بودند توانستند داستان گئوماته ی مغ را بپایان برسانند داریوش بهمراه یاران و سربازانشی ناگهانی به کاخ گئوماته شدند و او و بسیاری از مغان را که در این نیزنگ به بردیای دروغین کمک کردند کشته شدند و یادمان این ماجرا با نام مغ کشان تا چندین زمان در یاد پارسیان زنده بود.
9مهر: یکم اکتبر 331 پیش از زاد روز، سومین و واپسین برخورد سپاه داریوش سوم با سپاه اسکندر ابالیش در نبرد گئوگامل ، پس از دو جنگ گرانیکوس که در آنسوی تنگه داردانل و جنگ ایسوس که در پایانی ترین بخش خاوری آسای کوچک و خلیج اسکندرون دو سپاه هخامنشی و مقدونی در برابر هم به نبرد پرداختند؛ اسکندر که از راه مصر و سوریه راه بابل را در پیش گرفته بود و در سر راه خویش در پیرامون اربیل و موصل امروزی در جایگهی بنام گئوگامل با سپاه داریوش برخورد کرد، در ماجرای جنگ داریوش زخمی شد و به سوی ماد برای آماده سازی سپاهی دیگر برای نبرد رفت، اما در میان راه در نزدیکی دامغان بسوس یکی از فرماندهان سپاه داریوش به اردوگاه وی رسید داریوش از برای زخم های بسیاری که بسوس سردار وی و همراهانش بر او زدند درگذشت. گویند اسکندر جنازه ی پاره پاره وی را با گرامیداشت به پارس فرستاد.
20مهر: 12اکتبر539پیش از زادروز، دستیابی بابل بدست سردار کوروش بزرگ گوبریاس که کوروش او را برای نبرد بابل فرستاده بود در نبردی نبونید را شکست میدهد و بابل را بدست می آورد.
30مهر: 22اکتبر 253 ، بر تخت نشستن والریانوس پادشاه روم، در زمان فرمانروایی این پادشاه جنگی میان ایران و روم روی داد، در سال 260 شاپور یکم ادشاه ساسانی او را شکست داد و اسیر نمودٰ از برای همین پیروزی شاپور فرمان داد این یادمان را به یادگار بر دل کوه بنگارند، سنگ نگاره این یروزی در نقش رستم به یادگاری مانده است.
7آبان: 29 اکتبر 539 پیش از زاد روز، دستیابی و برآمدن پیروزمندانه کوروش بزرگ به بابل؛ کوروش بزرگ در برآمدن به این شهر خود را برگزیده مردوک و پادشاه بابل خواند، از کاهنان بابل دلجویی کرد و نیایشگاه های آنان را بازسازی کرد، نبونید را هم که سرداران او به بند گرفتن آزاد کرد و با او مهربانی نمود و در سوگواری پسرش بلشصر که در آغاز جنگ بدست پارسیان کشته شد، همدردی کرد، بردگان یهودی که در زمان بختنصر به بند گرفته شده بودند را آزاد کرد و به بیت المقدس بازگرداند و نخستین دادودهش مزد مردمان(منشور حقوق بشر) جهان را نگاشت.
16آذر: 7 سپتامبر 424 پیش از زاد روز، کشته شدن سفدیان هفتمین پادشاه هخامنشی، پس از آنکه برادرش خشایارشای دوم را کشت از سوی بزرگان بفرنام پادشاه هخامنشی برگزیده شد(آوریل424پیش از زاد روز) سفدیان که خشونت بسیاری را در دربار بکار گرفته بود در برابر لشگر برادرش اخـس که به جنگ با وی آمده بود تنها ماند و از او شکست خوردٰ و برادرش او را در یک اتاق بی روزن آکنده از خاکستر انداخت و به پادشاهی هشت ماه وی پایان داد.
5دی: درگذشت اَشو زرتشت اسپنتمان در سن 77 سالگی.
25 بهمن: 14فوریه 276، درگذشت مـانی، بهرام یکم ساسانی(تاجگذاری272،درگذشت276)مـانی را بدست مغان زرتشتی واگذاشت، مـانی را بفرنام بد دینی به زندان افکندند، و چندان آزار دادن که کشته شد؛ بنابر گفته ی دیگر او را برچلیپا کردند و زنده زنده او را پوست کندند و پس از آن سرش را بریدند و پوست او را پر از کاه کرده و بر یکی از دروتزه های گندی شاپور آویختند و از آن پس آن به دروازه مــانی نامور شد.
20اسفند:11مارس 522 پیش از زاد روز، آغاز شورش گئوماته مغ بر کمبوجیه دومین شاه هخامنشی؛ برگفته ها کمبوجیه در زمان لشگر کشی به مصر پنهانی برادر خود بردیا را از ترس به چنگ آوردن تخت شاهی کشت و هرودوت نیز گفته است که در لشگر کشی به مصر بردیا همراه کمبوجیه بود اما از آنجا به پارس بازگردانده شد و به فرمان شاه بدست پرکساپس کشته شد، این کار را دو برادر که هردو مغ بودند سازمان دادنند، یکی از آن برادران که همسان و همنام بردیا بود خود را شاهزاده پارسی خواند و آن دیگری که کشنده بردیا بود پاتیزدیتس نام داشت؛ اما در نبشته بیستون تنها از یک گئوماته مغ نام می بردٰ، بنا بر نبشته بیستون بردیای دروغین یا همان گئوماته در دژ پی شیااواد بر کوه آراکادریش نمایان شد.
گردآوری :
انجمن جوانان سپيد پارس
شاخه باستان ایرانی
عليرضا صادقی اميری ( دارا ) ./
به نام یزدان پاک
با درود و سپاس
انجمن جوانان سپید پارس
بخش دیده ور سازه های کهن

نگهبان سردر تالار شرقی کاخ همه کشورها(دروازه ملل) با سر انسان و تنه ی گاو .... !
پارسه ــ تخت جمشید ــ مرودشت
۱۳۸۸/۱/۱۶خورشیدی
نگاره از: انجمن جوانان سپید پارس (دارا)
به نام يزدان پاک
درود و سپاس
تيرگـــان و ياد آرش
گذشت افراسياب از رود جيحون همه شهرها نابود و جوی ها پر خون
بيامد سپاه پلشتی از دشت باز در آنجا که گويی خورشيد برآرد ساز
همه مرز ايران پرشدست ابر سيه به تاری روی خور و کدر چهر مه
فراوانی روی برد زين مردمان همه مردمان در تنگی و ناتوان
ببايد چاره ايی انديشيد و کار کرد زناتوانی جان مردمان آزاد کرد
همی کو آن يل پهلوِ پهلوان دو تا کرد به بازوی دل پشت زمين و زمان
به آه کودکی زرد روی استخوان بنشستِ بر پشت و روی
بلرزد پشت آسمان و کوه گر از مردانگی تو نشانی بگو
همه مردمان خفته در اندرون همه ترسمند و خوار و زبون
يکی مرد خواهد رَد سروران اميد دل و جان ايرانيان
تنگ شد خاک و خانمان کوچک ز آزادگی ايران برنا و پير در شک
در آنگه که ناميدی بود چاره ی کارزار همه دلخوش به تنگی و جان و کار
يکی بانگ رسا کرد و داد کرد دل خفته ی ترسووان بيدار کرد
چو ايران مباشد تن من مباد بر اين بوم و بر زنده يک تن مباد
ستبر سينه و بازو گران بدستی تير و بر آنش کمان
ز البرز کوه شد اندر ميان شگفتمند و دو دل مردمان
نباشد که خاک ايران تنگتر شود به دامان ننگی برتر شود
يکی گفت گر تيرش برافتد در ميان ببايد بدرود گفت خانمان
ببايد بد و بدتر را برگرفت ميان بد و بدتر به بد سرنوشت
يکی برآمد گفت، خوشی نيز هست ميان خوش و خوشتر بايد بجست
اميد است که زنده کند جان ما به ناميدی و دلمردگی زار کار ما
بگذاريد بيندازدش تير از کمان به يزدان پــاک بايد بردش نشان
و گر راستی و اشا کار اوست که يزد بزرگ همره و يار اوست
رود تيرش به درازای دور شود چشم ددمنشان پر آز کور
و گر دروجی و انگره راهمدمست ببايد به آبگينی جانش ببست
دو سد پاره گردد جانش به تن که اينست سزای مرد دروج زن
بواپس رها کرد تير گران دو سر بر بخوردند به هم در کمان
به سان آذرخش و تند باد رها شد تير از کمان چو گردباد
برفت و دراز گشت راه تير شکافت راه باد رو همچو شير
به ناگه به يک روز و پس روز ميان فرو شد به پای درخت گردويی گران
همه شاد از فراخ زمين که گويی هرگز نيامدست کين
سپاه سياهی به افکندگی روان شد سوی دشت گندگی
همه در هل هل و های های يکی به ناگه بانگ برافراشت وااای
خموش شد توده ببينند کيست که اين درد و فغان و آه بهر چيست
يکی برنا دلی نيک روی بلند و رسا بانگ بر افراشت آرش کوی
نه تير و کمان و نه جانش نشان همو ناپديد گشت چو آذر خشان
که آرش جان و دل در تير کرد به اين کار کار سد هزران شمشير کرد
گواه گشت در راه کشور و خاک به خونش گلگون ز مازند تا دشت مغاک
کنون چند هزاره گذشتس ز او به تير گان و تيرداد کنند ياد او
به شام و پگاه و هاونگاه فرستند درود بر او گاه به گاه
که ايران زنده بر جان اوست همه پر زمردانگی پر آبروست
همه جانِ تن از برای ايران داد به داد اين روزگار بايد کرد داد
که يادش گرام و نامش نيک دو سد مژده رسيدست تيرگان شيد
11/4/1387
دارا
به نام یزدان پاک
درود و سپاس
شاخه باستان ایرانی
زبان مازندرانی
زبان مازندرانی یا تبری که صورت قدیم تر آن تپوری است ریشه در زبانهای کهن ایرانی دارد و محدوده گسترش آن منطقه جنوبی دریای خزر میان استان گیلان تا گرگان است که زمانی از جنوب تا منطقه شهمیرزاد، سنگسر، فیروز کوه، لواسانات و مناطق شمالی امامزاده داوود و طالقان تهران را نیز در بر می گرفته است. در حال حاضر حدود 3 میلیون نفر به این زبان سخن می گویند و اشعار و سرودهای اجتماعی، عرفانی و مذهبی به این زبان سروده و تدوین می شوند.
زبان یا گویش مازندرانی از زبانهای کهن ایران بوده که بنا بر اندک نشانه های باز مانده از پیشینیان، زمانی یکی از حوزه های پر بار زبانی جنوب خزر بوده است، چنانچه در میان واژگانی که امروز نیز بکار می روند، واژگانی یافت می شوند که سابقه ای در اوستا و یا متون پهلوی دارند، نمونه های این یگانگی ریشه، در زبان مازندرانی بسیار است و در این پژوهش تنها به چند مورد برای نمونه و آشنایی اشاره می شود:
واژگانی مانند " کَد" به معنی دیوار؛" وَرزا" به معنی گاو نر؛ "وِرگ"به معنی گرگ؛" مکِنا" به معنی روسری بزرگ؛"اَش" به معنی خرس(اَشک در اوستا) و گاه این هم ریشه بودن در دستور و ساخت واژگان و زبان نمودار می شود، همچون مقدم بودن مضاف بر مضاف الیه و یا آمدن صفت پیش از موصوف: "سِرخ گل" به جای "گل سرخ" و یا وجود واکه های مشترک با اوستا مانند " شوا"/ə/ در فعلی مانند پرسیدن: pərs در اوستا و pərs در مازندرانی،ضمایراز دیگر اشتراکات زبان پهلی و مازندرانی هستند: مانند اَما که در زبان پهلوی نیز به همین شیوه تلفظ می شود و یا " وِشون" به معنی انها که در پهلوی ušān تلفظ می شود. و نیز کلماتی که ......به نام يزدان پاک
درود و سپاس
شاخه باستان ایرانی
انجمن جوانان سپيد پارس
جشن بهيزک و خجسته آذرگان، جشن فروغ و آتش، جشن پيروزی
سپنتَه بر اَنـَگرَه، جشن پاسبانی آتش، را به همه ی ايرانيان و همه ی
آنانی که زير درفش فرهنگ ايران و ايرانی سودای اين آب و خاک
دارند شادباش می گويد.
« آذرگان، جشنی از يادمان آخشيج»
ميراث خبر، گروه فرهنگ، آرزو رسولي _ ماه نهم سال و روز نهم ماه ايرانيان به نام آذر و به چم (معني) «آتش» ناميده مي شود. پاسباني اين ماه و اين روز به ايزد آذر واگذار شده است. روز آذر از ماه آذر به فرنود(دليل) هم زمان شدن روز و ماه جشني در ايران برگزار مي شد موسوم به «آذرگان» يا «آذرجشن». به روايت ابوريحان بيروني، در اين روز مردم به زيارت آتشكده ها مي رفتند.
به نام يزدان پـاک
درود و سپاس
مازندران بهشتی بی مانند اما خاموش .... !
« به شهر »
غـار کمربند
غـار آهکی است که پيشينه ساختار آن بر اساس فسيل های موجود در رگه های سنگ های آهکی بدنه غـار به دوره ی ژوراسيک می رسد، غـار کمربند در حدود 10متر درازا و 4متر پهنا دارد و بلندای آن تا سقف 5 متر است، نخستين بار کارلتون استانلی کون گمانه ايی برای بررسی بر ديواره غار حفر کرد، بر اساس کاوشهای 28لايه ايی که برای اين غـار در نظر گرفته شده است؛ از لايه 11تا27 معرف دوره ی فراپارينه سنگی است و آثار لايه های 1تا10 مراحل گوناگون نوسنگی(بدون سفال و با سفال) را نشان می دهد و بگونه کلی آثار بدست آمده از غار کمربند که شامل ابزارهای سنگی،مانند تيغه ها و تيغ های، ساخته شده از سنگ چخماغ و سنگ يشم و افزار های استخوانی ساخته شده از استخوان گوسپند،بز و گـاو می باشد، و نيز ظروف سفالی دست ساز معرف 4 دوره ی فرهنگی است که از گذشته به نو عبارتند از:
1- ميان سنگی _ شکارگران فوک
2- ميان سنگی _ شکارگران غزال
3- نوسنگی بدون سفال و 4- نوسنگی باسفال و پيشينه آن بر اساس آزمايش کربن-14
9530 پيش از زاد روز مسيح بوده است .
گــوهر تپه
گوهر تپه يکی از محوطه های بزرگ تاريخی شمال ايران در روستای رستم کلای شهرستان بهشهر واقع شده است، اين تپه يکی از استقرار های پايان دوره ی نوسنگی است، با توجه به شرايط زيست بومی مناسب منابع سازه های سنگی و شرايط مناسب منطقه به سرعت مسير پيشرفت را پيموده ودر دوره ی مفرغ به شهری بزرگ با گستره ی نزديک به 50هکتار تبديل شد اين منطقه در دوره ی برنز ميانی و پس از طی روندی کند به بالاترين گستره ی خود رسيد، بقايای تدفين برنز متاخر بر روی لايه های برنز ميانی نشانه انتقای گورستان به خارج از منطقه مسکونی و کاهش گستره آن در اين دوره است ضمن آنکه تدفين هايی نيز از عصر آهن ميانی يافت شده است؛ از جمله آثار ديگری که در اين محوطه باستانی يافت شده می توان به سفال،افزارهای برنزی،مـُهر، افزارهای زينتی و ساختارهای مهندسی اشاره کرد.
عباس آباد بهشهر
مجموعه تاريخی عباس آباد بهشهر با فاصله 9کيلومتری جنوب شرقی بهشهر در ميان جنگلهای انبوه بر فراز بلندای البرز آرام گرفته است، شيب عمومی محوطه از جنوب به سمت شمال بوده و معماری دوره ی صفويه در آن بر اساس ساختار زمين شناسی و شيب عمومی آن شکل گرفته است و بلندای محوطه از دريا ميان 400 تا 560 متر دگرگون است.
اين مجموعه احتمالا در سالهای 1020 تا 1021 هجری همزمان با بنيان شهر اشرف البلاد(بهشهر) به دستور شاه عباس اول صفوی و بدست هنرمندان و مهندسان ايرانی ساخته شده است، مجموعه دارای آب بند،بنای مرکز مخزن آب بند،گرمابه،باغ،محور آبرسانی،دو برج آجری، محوطه گلباغ، آسياب آبی،ساختمان کاخ پادشاه صفوی، جاده های سنگ فرش و مراکز پيشه وری(کارگاههای پخت سفال و آجر) و نيز گورستان پيش از اسلام است.
نخستين فصل کاوش در عباس آباد در تير ماه 1379 به سرپرستی محمد جعفر نيکخواه انجام شد که در پی آن بجا مانده های گرمابه و بخشهايی از باغ شناسايی گرديد،کاوشهای انجام شده در شش فصل صورت گرفت که واپسين آن در سال 1383 خورشيدی و به منظور شناخت چشمه تامين کننده آب مجموعه انجام شد.
چشمه عمارت
اين چشمه، يکی از پر آب ترين چشمه های بلندای جنوبی بهشهر می باشد.
در زمان صفويه در اين محل عمارتی دو طبقه با نقشه مربع مستطيل به درازای 25 و پهنای 22 متر بنا گرديد،از طبقه نخست اين بنای دوطبقه، اکنون تنها جرزی بجامانده، در طبقه همکف و در مرکز بنا حوضی مربع شکل می باشد که بر روی آن سقف گنبدی داشت(کنون سقف فرو ريخته و روی حوض را پوشانده است) در چار سوی حوض بر روی هر گوش آن صفه ايی شکل گرفته و هر صفه دارای سه ورودی با نعل درگـاه هلالی و سه پنجره با طاق جناعی است که ورودی ميانی برای گذر آب بوده است؛ از ديگر سازه ای بنا يک چار ايوانی است که دو به دو با هم قرينه بوده و دارای اندازه و تزئينات يکسان می باشند و در دو سوی ايوان ها نيز اطاقهايی ساخته شده است، اين بنا که با عمارت شاه عباسی باغ فين و هشت بهشت قابل برابری است دارای زينت های کاشيکاری و نگاره گری در سر در ايوان ها و داخل صفه ها و پيرامون طاق ها بوده است(که امروزه بيشتر آنها از ميان رفته است) سقف اين بنا حدود 200سال پيش فرو ريخته و بنا بر اثر مرور زمان و عوامل محيطی و مهمتر از همه ويرانی های انسانی به شدت آسيب ديده است.
قابل يادآوری است که مهمترين ويژه گی بنا سيستم آبرسانی ويژه به خود آن است،آنگونه که گفته شده در ميان عمارت حوض چارگوشی بوده که آب را با کانالی به آن راهنمايی می نموده و از چار سوی حوض به وسيله ی جوی ها و حوضچه ها از داخل بنا به خارج روانه گرديده و وارد 4حوض خارج بنا در مقابل ايوان ها شده و از راه جوی ها و نهر های اصلی به خارج باغ راه می يافته؛ با توجه به کاوشهای انجام شده با استفاده از قوانين فيزيک و از راه تنبوشه های سفالی آب به طبقه بالا و به حوضچه پخش آب راه می يافته و سپس با استفاده از همين تنبوشه ها وارد حوضچه واقع در صفه های طبقه نخست گرديده و از بالا بگونه آبشار به چشمه ميانی و چار حوض بزرگ محوطه سرازير می شده است.
با سپاس انجمن جوانان سپید پارس ./
به نام يزدان پـاک
درود و سپاس
اين گزار ش از تارنما www.chn.ir می باشد
خليج هميشه فارس،از دوران باستان "فارس" بوده است
خبرگزاري ميراث فرهنگي_ گروه ميراث فرهنگي_ خليج فارس نامي است به جاي مانده از كهن ترين منابع، زيرا كه از سده هاي قبل از ميلاد سر بر آورده است، و با پارس و فارس _ نام سرزمين ملت ايران _ گره خورده است.
زمين شناسان معتقدند كه در حدود پانصد هزار سال پيش، صورت اوليه خليج فارس در كنار دشت هاي جنوبي ايران تشكيل شد و به مرور زمان، بر اثر تغيير و تحول در ساختار دروني و بيروني زمين، شكل ثابت كنوني خود را يافت.
قدمت خليج فارس با همين نام چندان ديرينه است كه عده اي معتقدند: «خليج فارس گهواره تمدن عالم يا مبدا پيدائي نوع بشر است.» ساكنان باستاني اين منطقه، نخستين انسان هايي بودند كه روش دريانوردي را آموخته و كشتي اختراع كرده و خاور و باختر را به يكديگر پيوند داده اند. اما دريانوردي ايرانيان در خليج فارس، قريب پانصد سال قبل از ميلاد مسيح و در دوران سلطنت داريوش اول آغاز شد.
داريوش بزرگ، نخستين ناوگان دريايي جهان را به وجود آورد. كشتي هاي او طول رودخانه سند را تا سواحل اقيانوس هند و درياي عمان و خليج فارس پيمودند، و سپس شبه جزيره عربستان را دور زده و تا انتهاي درياي سرخ و بحر احمر كنوني رسيدند. او براي نخستين بار در محل كنوني كانال سوئز فرمان كندن ترعه اي را داد و كشتي هايش از طريق همين ترعه به درياي مديترانه راه يافتند.
در كتيبه اي كه در محل اين كانال به دست آمده نوشته شده است: «من پارسي هستم. از پارس مصر را گشودم. من فرمان كندن اين ترعه را داده ام از رودي كه از مصر روان است به دريايي كه از پارس آيد پس اين جوي كنده شد چنان كه فرمان داده ام و ناوها آيند از مصر از اين آبراه به پارس چنان كه خواست من بود.»
داريوش در اين كتيبه از خليج فارس به نام «دريايي كه از پارس مي آيد» نام برده است و اين نخستين مدرك تاريخي است كه درباره خليج فارس موجود است.
اولين بار يوناني ها بودند كه اين خليج را «پرسيكوس سينوس» يا «سينوس پرسيكوس» كه همان خليج فارس است،ناميده اند. از آنجا كه اين نام براي اولين بار در منابع درست و معتبر تاريخي كه غير ايرانيان نوشته اند آمده است، هيچ گونه شائبه نژادي در وضع آن وجود ندارد. چنان كه يونانيان بودند كه نخستين بار، سرزمين ايران را نيز «پارسه» و «پرسپوليس» يعني شهر يا كشور پارسيان ناميدند.
استرابن جغرافيدان قرن اول ميلادي نيز به كرات در كتاب خود از خليج فارس نام برده است. وي محل سكونت اعراب را بين درياي سرخ و خليج فارس عنوان مي كند. همچنين «فلاريوس
آريانوس» مورخ ديگر يوناني در كتاب تاريخ سفرهاي جنگي اسكندر از اين خليج به نام «پرسيكون كيت» كه چيزي جز خليج فارس، نيست نام مي برد.
البته جست و جو در سفرنامه ها يا كتاب هاي تاريخي بر حجم سندهاي خدشه ناپذيري كه خليج فارس را «خليج فارس» گفته اند، مي افزايد. اين منطقه آبي همواره براي ايرانيان كه صاحب حكومت مقتدر بوده اند و امپراطوري آنها در قرن هاي متوالي بسيار گسترده بود هم از نظر اقتصادي و هم از نظر نظامي اهميت خارق العاده اي داشت. آنها از اين طريق مي توانستند با كشتي هاي خود به درياي بزرگ دسترسي پيدا كنند و به هدف هاي اقتصادي و نظامي دست يابند.
آثار عرب زبان نيز بهترين و غني ترين منابعي هستند كه براي شناسايي و توجيه كيفيت تسميه اين دريا مي تواند در اين بررسي مورد استفاده قرار گيرد. در اين منابع و آثار از درياي فارس و چگونگي آن بيش از آثار فرهنگي موجود در هر زبان ديگري گفت و گو شده است. تمام كساني كه نسبت به متون دوره اسلامي شناختي حداقل داشته باشند با نام مسعود ابن بطوطه، حمدالله مستوفي، ياقوت حموي، حمزه اصفهاني، ناصرخسرو قبادياني، ابوريحان بيروني، ابن بلخي وديگراني كه اكثر آنان كتاب هاي خود را به زبان عربي نيز نوشته اند، آشنا هستند. گذشته از متقدمان نامبرده مي توان از ويسندگان عرب متاخر نيز نام برد كه در آثار خود از نام «خليج فارس» بدون كم و كاست ياد كرده اند.
سابقه جعل عنوان خليج فارس
درباره نام خليج فارس تا اوايل دهه ۱۹۶۰ميلادي هيچ گونه بحث و جدلي در ميان نبوده و در تمام منابع اروپايي و آسيايي و آمريكايي و دايرة المعارف ها و نقشه هاي جغرافيايي اين كشورها نام خليج فارس در تمام زبان ها به همين نام ذكر شده است.
سر چارلز بلگريو كه بيش از ۳۰ سال نماينده سياسي و كارگزار دولت انگليس در خليج فارس بوده است، بعد از مراجعت به انگلستان در سال ۱۹۶۶ كتابي درباره سواحل جنوبي خليج فارس منتشر كرد و در آن براي اولين بار نوشت كه «عرب ها ترجيح مي دهند خليج فارس را خليج عربي بنامند». اين نماينده قطعا قبل از انتشار كتاب و مراجعت به انگلستان در تماس با مقامات امارات جنوبي خليج فارس اين فكر را در آنها القا كرده است و تصادفي نيست كه بلافاصله
پس از انتشار كتاب سرچارلز بلگريو كه نام قبلي سواحل جنوبي خليج فارس يعني «ساحل دزدان» را روي كتاب خود نهاده اصطلاح «الخليج العربي» در مطبوعات كشورهاي عربي رواج پيدا كند و در مكاتبات رسمي به زبان انگليسي نيز اصطلاح «آرابيان گولف» جايگزين اصطلاح معمول و رايج قديمي «پرشين گولف» مي شود.
ايران همچنين در مجامع و كنفرانس هاي بين المللي نيز در صورت به كار بردن اين اصطلاح ساختگي از سوي نمايندگان كشورهاي عرب عكس العمل نشان مي داد. در اين زمان بعضي از كشورهاي عربي حتي اعتبار هنگفتي از محل درآمدهاي كلان نفتي خود در اختيار بعضي از ماموران سياسي در خارج مي گذاردند تا با تطميع مطبوعات خارجي نام مجعول خليج عربي را به جاي خليج فارس رواج بدهند.
در نيمه نخست بهمن ماه سال ۱۳۷۰ شمسي سر ويراستار سازمان ملل متحد با اشاره به اعتراض هاي پياپي نمايندگان ايران در آن سازمان به استفاده از نام ساختگي خليج عربي در اسناد اين سازمان از كاركنان سازمان ملل خواست تا اعتراض دولت ايران را هميشه در نظر داشته باشند. كار به جايي رسيد كه در يازدهم شهريور ماه سال ۱۳۷۱ هنگامي كه حيدر ابوبكر العطاس نخست وزير جمهوري يمن در اجلاس سران جنبش عدم تعهد كه در جاكارتا پايتخت اندونزي برگزار مي
هدف انگليس از نام گذاري ساختگي
انگليس ها نخستين عاملان اين نفاق بودند زيرا از قديم در صدد بودند كه خليج فارس را تبديل به يك درياي انگليسي كنند.بعدها در دهه ۱۹۸۰آمريكايي ها هم به پيروي از آنها از تبديل خليج فارس به خليج آمريكايي سخن گفتند. از نظر آمريكايي ها و اروپايي ها اين منطقه «شريان حياتي غرب» در منطقه «استراتژيك غربي» و «حوزه منافع ويژه» است، لذا اگر قادر باشند خليج فارس را به طور مستقيم يا غير مستقيم تحت تسلط خود در مي آورند.
اما واقعيت مطلب اين است كه خليج فارس يك نام كهن تاريخي است كه از بدو تاريخ بر روي اين خليج گذاشته شده است .همچنان كه «ژان ژاك پريني» نويسنده كتاب خليج فارس اعتراف مي كند. «ملل و طوايف بسياري بر كرانه هاي خليج فارس استيلا يافته و فرمانروايي كرده اند ولي روزگارشان سپري شده و منقرض شده اند. تنها قوم پارس است كه با هوش و درايت خود همچنان پا برجا زيسته و ميراث حاكميت خود را تاكنون نگهداري كرده است.»
خليج فارس _ پيروز مجتهدزاده
جغرافياي تاريخي
خليج فارس _ محمود طلوعي
بدرود.
به نام يزدان پـاک
درود و سپاس
باستان ايرانی
اين گزار ش از تارنما www.chn.ir می باشد
داريوش خليج فارس را دريای پارس نام نهاد
خبرگزاري ميراث فرهنگي_گروه ميراث فرهنگي_ بيش از ۲ هزار سال پيش، آن هنگام كه داريوش بزرگ، كانال
داريوش كه بعدها به سوئز مشهور شد را ساخت و به اين ترتيب درياي سرخ را به خليج عدن و اقيانوس هند پيوند داد،
به يادگار خود كتيبهاي در آنجا نصب كرد كه قديميترين سند دنيا به شمار ميرود كه نام خليج فارس را در خود جاي داده است. اين كتيبه اكنون در موزه لوور نگهداري ميشود.
كتيبه كانال سوئز يكي از مهمترين اسنادي است كه نام خليج فارس در آن با ظرافت تمام ذكر شده است.
اين كتيبه كه به صراحت فرمان داريوش بزرگ را در حفر كانال سوئز بيان ميكند، ۱۲ سطر دارد و به زبان فارسي باستان نوشته شده است.
سطر اول تا چهارم اين کتيبه به ستايش اهورامزدا اختصاص دارد و در سطر چهارم توصيف سرزمين پهناور بزرگي به ميان آمده كه داريوش، شاه آن است.
در سطر هفتم كتيبه از زبان داريوش آمده است(ميگويد داريوش شاه، من پارسيام، از پارس، مصر را گرفتم، من دستور
دادم اين جويبار (كانال) را كندند از سوي رود پيرآوه (پرآب = نيل) كه در مصر جاري است، كه به سوي درياي پارس
ميرود، سپس من اين جويبار را دستور دادم كندن و آنچنان كه دستور دادم كنده شد و ناوگان از اينجا، يعني از مصر به آن سوي، يعني پارس حركت كردند آنچنان كه مرا كام بود).
در سطر دهم اين كتيبه با عبارت "ابي دريه تيه هچاپارسا اَئيتي" به صراحت به نام درياي پارس اشاره كرده و هيچ
شكي وجود ندارد، آبهايي كه اكنون خليج فارس نام دارد آن زمان درياي پارس قلمداد ميشدهاند.»
خليج فارس يا همان دريايي كه به دستور داريوش درياي پارس نامش نهاده بودند، نامي است به جاي مانده از كهنترين
منابع. منابعي كه از سدههاي قبل از ميلاد سر بر آورده و با پارس، نام سرزمين ملت ايران عجين شده است.
خليج فارس درياي كم عمق نيمه بستهاي است، با مساحت ۲۴۰ هزار كيلومتر مربع كه در جنوب غربي قاره آسيا و در جنوب ايران قرار دارد.
زمينشناسان عقيده دارند كه در حدود ۵۰۰ هزار سال پيش، صورت اوليه خليج فارس در كنار دشتهاي جنوبي ايران
تشكيل شد و به مرور زمان بر اثر تغيير و تحول در ساختار دروني و بيروني زمين، شكل ثابت كنوني خود را يافت.
قدمت خليج فارس با همين نام آنچنان ديرينه است كه عدهاي عقيده دارند خليج فارس گهواره تمدن عالم يا مبدا پيدايي نوع بشر است.
نخستين بار يونانيها خليج فارس را "پرسيكوس سينوس" ناميدند كه همان خليج فارس معنا ميدهد.
از آنجا كه اين نام براي اولين بار در منابع معتبر تاريخ توسط غير ايرانيان نوشته شده است هيچگونه شائبه نژادي در وضع آن وجود ندارد.
"استرابن"، جغرافيدان قرن اول ميلادي، نيز به كرات در كتاب خود از خليج فارس نام برده است.
او محل سكونت اعراب را بين درياي سرخ و خليج فارس عنوان ميكند.
همچنين "فلاديوس آريانوس" مورخ ديگر يوناني در كتاب تاريخ سفرهاي جنگي اسكندر از اين خليج به نام «پرسيكون كيت» كه چيزي جز خليج فارس نيست نام ميبرد
بدرود.
به نام يزدان پـاک
درود و سپـاس
باستان ايرانی
کــوروش پادشاه هخامنشی در قرآن
اهورا مزدا* اين کشور پـارس را به من پيشکش کرده است ، که من نگهدارش باشم به
مهربانی اهورا مزدا من پادشاه اين کشورم، اهورا مزدا به من ياری دهد ....، برای کسی
که اهورا مزدا را ميپرستد نيرو است و شادمانی هست؛ اهورا مزدا بزرگ است؛ او
کـوروش را شاه کرد، او جهان را آفريد، آسمان پـُر از شگفتی ها را آفريد، مردم را
آفريد و برای آنان خوشی را.
سوره کهف « آيه ۸۳ تا ۹۷ »
۸۳" و از تو پرسش از ذوالفرنين* می کنند، پاسخ ده که من بزودی روايتی از او برای شما خواهم خواند.
۸۴" ما او را در زمين برتری و نيرو بخشيديم و از هر رشته ايی به دست او داديم
۸۵" . او هم رشته ای را پس گرفت، تا هنگامی که به باختر رسيد، خورشيد را چنان يافت که در آب تيره ايی
رخ نهان می کند و آنجا مردمانی را يافت که به ذوالفرنين دستور دايم که درباره اين گروه يا تندی و سختی، يا مهر و بخشش بجای آور
۸۶" ذوالقرنين به آنان گفت: اما هر کس ستم کرده او را به کيفر خواهم رسانيد . سپس به سوی خدا بازگردد خدا او را عذابی بسيار سخت کيفر خواهد کرد
۸۷" و اما هرکس به خدا ايمان آورد و نيکو کردار باشد نيکوترين پاداش خواهد يافت و هم ما امر را بر او آسان گيريم
۸۸" و باز افزار و رشته ايی را پی گرفت
۸۹" تا چون به خاور زمين رسيد آنجا ديد که خورشيد بر مردمانی می تابد که ما ميان آنها و آفتاب پوششی ننهاده بوديم
۹۰" همچنين بود، و البته ما از احوال او بسيار آگاه بوديم
۹۱" با افزار و رشته ايی را پی گرفت
۹۲" تا چون رسيد ميان دو سد، آنجا مردمانی را يافت که سخنی فهم نمی کردند
۹۳" آنان گفتند: ای ذوالقرنين، مردمانی به نام ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد بسيار می کنند، آيا چنانچه ما بهای آن را بر گردن گيريم سدی ميان ما و آنها می بندی؟
۹۴" ذوالقرنين گفت: نيرو و ثروتی که خدا به من داده بهتر است، اما شما با نيروی بازو مرا کمک کنيد تا سدی محکم برای شما بسازم
۹۵" برايم تکه های آهن بياوريد، تا چون ميان دو کوه را برابر ساخت گفت: در آتش بدميد، تا چون آهن بسان آتش بگداخت، گفت برايم مس گداخته بياوريد تا بر آن فرو ريزم
۹۶" از آن پس آن گروه نه هرگز بر بالای سد شدن و نه بر شکستن آن سد و رخنه در آن توانانيی يافتند
۹۷" ذوالفرنين گفت: که اين مهر و بخشش از خدای من است و آنگاه که پيمان خدای من فرا رسد آن سد را متلاشی و هموار با زمين گرداند و البته پيمان خدای من راست و شدنی است
واپسين پند کـوروش
ای مرد بدان هرکه هستی و از هر کجا که آمدهايی، من کـوروش، کسی هستم که شاهنشاهی را برای ايرانيان آورده ام، پس هيچگاه به اين گور من و اين خاکی که من را در بر گرفته رشک مبر .
* اهورا مزدا : يکی از نام های خداوند به چم(معنی) سرور دانايی ها .
* ذوالقرنين: نام کوروش در تورات به چم قوچ دوشاخ بنا به خواب دانيال پيامبر که آزادی يهوديان به دست کوروش را همانند قوچ دوشاخی ديده است که به هر سو می رود و کسی جلو دار آن نيست و قوچ دوشاخ را همبستگی ماد و پـارس گفته اند .
به نام يزدان پـاک
درود و سپاس
باستان ايرانی
برگرفته شده از تارنمای yataahoo.com
اَردی وَهـِشتگــان
ارديبهشت است و موسم گل
دوستان وقت گل آن به كه به عشرت كوشيم
سخن پيرمغان است و به جان بنيوشيم
در گاه شماري ايران باستان ، روز سوم هر ماه و ماه دوم هر سال خورشيدي به نام ارديبهشت امشاسپند است. زرتشتيان، ارديبهشت روز از ارديبهشت ماه را جشن مي گرفتند و آن را "ارديبهشتگان" مي ناميدند. سومين يشت از اوستا به نام همين امشاسپند است. اين امشاسپند نماينده قانون ايزدي و نظم اخلاقي در جهان است . درباره وي آمده است كه : " ارديبهشت را خويشكاري (=وظيفه) اين است كه ديوان نهلد تا روان دروندان را در دوزخ به بيش از گناهي كه ايشان را است پادافراه كننده و (ديوان را) از ايشان باز دارد. "
درباره آداب و رسوم مربوط به ارديبهشتگان اطلاعي در دست نيست اما مطابق جشنهاي ديگر ، ابوريحان بيروني به آن اشاره نموده است كه روز سوم ارديبهشت ماه ، ارديبهشت روز است و آن عيدي است كه ارديبهشتگان نام دارد، براي آنكه هر دو با هم متفق شده اند . معناي اين نام ، آن است كه راستي بهتر است و برخي گفته اند كه منتهاي خير است و ارديبهشت ملك آتش و نور است و اين دو با او مناسبت دارد و خداوند او را به اين كار موكل كرد .
به نام يزدان پاک
باستان ايرانی
درود و سپاس
انجمن جوانان سپيد پـارس
اَردی وهشت روز از ماه ارديبهشت ۳۷۴۶ مزد یسنایی برابر با سومين روز از ماه ارديبهشت ۱۳۸۷ خورشيدی جشن بهيزک و ورجاوند ارديبهشتگان را بر همگان شادباش و خجسته باد می گويد.
بدرود .
به نام يزدان پـاک
درود
باستان ايرانی
انجمن جوانان سپيد پــارس
فروردين روز از ماه فروردين 3746 زردشتی برابر با 19 فروردين 1387 خورشيدی جشن بهيزک و ورجاوند فرودوگ جشن يادمان فروهرهای درگذشتگانمان بر همه ی ايرانيان فرخنده و شادباش باد.
به نام يزدان پاک
درود
انجمن جوانان سپيد پارس
فرا رسيدن خجسته و بهيزک روز جشن سوری و همچنين روز تاجگذاری پيشوای پايانی جهان را بر همه ی ايرانيان و نيک انديشان گيتی شادباش می گويد.
شاخه باستان ايرانی :
وقتی ما بهترين راه شاد بودن را آموختيم، زيان رساندن و رنج دادن به ديگران را بهتر از ياد خواهيم برد
آشو زردشت(ع)
در اين پژوهش کوشش ما بر آن است که واژگان بيگانه و تازی را کمتر بکار گيريم
جشن سوری(چهارشنبه سوری) جشن اندوه يا شادی!!؟
سوری: واژه پارسی سوری همان واژه سوريک در زبان پهلوی می باشد، که به چم(معنی) سرخ و سرخ رنگ است که اين جشن از برای آن جشن سوری خوانند که در آن آتش ميفروزند . آتش افروخته نيز سرخ است که نابود کننده بدی ها و پليدی ها و پالاينده ی آلودگی هاست
چهارشنبه سوری: چهارشنبه نام يکی از ماه های تازيان است که پس از يورش به ايران جايگزين روزهای ايرانی است، در گذشته هر روز در ايران نامی ويژه که از زاب های(صفت های) خداوند است نامزد بود به مانند، هرمزد روز نخستين روز هر ماه بود و روز دوم هر ما بهمن روز و .... که روز سی ام و پايانی انيران روز می باشد و هر ماهی را که با روز آن يکی می شدند را ايرانيان جشن می گرفتند، مانند هفتمين روز هر ماه اَمـُرداد در ماه اَمـُرداد(مرداد) را جشن می گرفتند و يا نخستين روز از هر ماه هرمزد روز نام دارد و نخستين روز از ماه دی را جشن ديگان می ناميدند چرا که دی از ريشه دادار و به چم آفريدگار يکی از زاب های خداوند است، اما هفته که امروزه چنين شده است ويژه ماههای قمری بود و تازيان ماه را به چهار هفته بخش می کردند و برای آنان چهارشنبه روز نحس و بد شگون بود؛ جاحظ در کتاب المحاسن و الاضداد در باره چهارشنبه می گويد: « وَالاربعاء يوم ضنک و نحس» که چهارشنبه يا الرابع روز نحس و بد شگونی است
پيشينه چهارشنبه سوری
جشن سوری يکی از جشن های هندو ايرانی و آريايی است که به جشن های آتش ناموَر(معروف) هستند که از آن می توان به سده آذرگان و شهريورگان نام برد استاد ذبيح بهروز بر اين باور است که « شب چهار شنبه سوری جشنی است مانند همه جشن های ايرانی که با اختر شناسی بستگی دارد و پيدايش آن همه بر اساس دانش های گاه شماری است ؛ در سال 1725پيش از زايش مسيح ، زرتشت پيامبر ايران .......