فرهنگ ملی (بخش نخست)
به نام یزدان پاک
فرهنگ ملی
بخش نخست
فرهنگ نگرش جمعی و حاصل رفتاری توده ای می باشد، "فر" درونمایه هر ماهیتی و یا مایه بنیادین هستی است و هنگ نیز اگر به چم شمارگان و عددی نگریسته شود، به معنی بسیار و بیکرانه است و یا بنوعی به چم هناییدن و هنایش می باشد، بگونه کلی میتوان گفت که "فرهنگ" مایه بنیادین و درونی توده ای بسیار یا مایه وجودی تاثیرگذار و تاثیر پذیر است، یک نقطه مشترک در همه تیره های بشری وجود دارد و آن پاسداری، گسترش و معرفی باورهای رفتاری و پنداری و آداب، خویش در قالب یک فرهنگ به دیگران می باشد؛ در همه تیره های بشری بخاطر وجود اصل انحصار طلبی و تمامیت خواهی در نهاده های باوری خود، همیشه حس به توسعه و پیمودن و تعالی و نوعی چیرگی فرهنگی به دیگری وجود داشته و دارد؛ به نوعی همه ما بر این باوریم که ما بر حق هستیم و روش ما درست و کامل تر و دارای فرهنگی غنی تر می باشیم؛ و اگر هم ضعف و سستی در آن وجود دارد بر عدم درک و شناخت درست از آن فرض کرده و یا جبر زیست بوم و جغرافیا را دخیل میدانیم؛ پس از رسیدن به این باور که ممکن است سده ها و یا هزاره ها زمان برده باشد، تنها دو راه برای ادامه بقا در پیش رو آن توده باقی می ماند، یا آنکه باید در فرهنگ دیگر حذف یا آمیخته گردد و یا اینکه فرهنگ خودی و بوم زاد را نگاهداری کرده و سپس گسترش دهد؛ هرچند بگونه کلی نمیتوان فرهنگی غالب و مطلق را توصیف و تعریف نمود، چرا که بر اثر همزیستی و برخوردها و یا در برابر هم قرار گرفتن توده های فرهنگی، ارزش های سازنده آن از یکدیگر تاثیر پذیری دارند، و به نوعی یکدیگر را تکمیل مینمایند؛ حال ممکن است برخی از فرهنگ ها بنا به شرایط و نوع زندگی و هوشمندی توده ، پویاتر و نیرومندتر بوده باشند، توانایی و نیروی فرهنگی به شاخصه ها و ویژگی های بسیاری بستگی دارد، و یکی از مهم ترین آنها، زبان و قدرت سخنوری و انعطاف پذیری آن است؛ یکی دیگر از آن شاخصه ها، دانش چگونگی ساخت و بکارگیری از ابزار است، چه ابزارهای صنعتی که ادامه زیست و زندگی را ممکن می ساخت و چه جنگ افزار ها که امنیت ، پدافند و حتا یورش و گسترش را تامین می نمود، مورد سوم که بسیار تاثیرگذار بوده و چه بسا عامل و سازنده دو مورد یاد شده ، اقلیم و جغرافیایی است که فرهنگ و تمدن مورد نظر در آن شکل می گیرد، همیشه در درازنای تاریخ فرهنگ های چیره شده و یا آمیخته و یا غالب را گواه بوده ایم که یکی از مهم ترین عامل آن زیست گاه آن حوزه فرهنگی بوده است، چرا که زمانی فرهنگ رو به توسعه پایدار و یا نیمه پایدار پیش میرود و پویا می گردد که نیاز های نختسین مانند خوراک و نوشاک و پوشاک و امنیت توده تضمین و تامین گردد، و سپس هنر و زیر مجموعه های دیگر فرهنگی بارور میشوند.
گستردگی واژه فرهنگ شاید باندازه گستردگی مردمان و تیره های بشری باشد، در جایی نقاط مشترک و هم پوش دارند و در گذرگاهی نیز هرکدام جداسر و یگانه هستند، فرهنگ دارای شاخه ها و زیرشاخه های بسیاری مانند، گویش، چگونگی زیستن، دانش و بکار گیری ساخت افزارها، آفرینش های هنری، آداب رفتاری و زندگی، آداب پخت و خوردن خوراک، باورها، پوشش ها و رخت ها، نگارش و ادبیات و ... می باشد، از برای همین واژه فرهنگ واژه ای بسیار کلان و گسترده است؛ در سه یا چهار سده گذشته پرسش هایی ذهن مردمان و توده های بشری را به خود مشغول نموده است، که فرهنگ چیست؟ و کدامیک بهتر و نخستین آن کجا و چگونه بوده است؟
اندیشمندان در پهنه گیتی چند حوزه تمدنی با پروایی به نوع اقلیم آن حوزه، را دارای فرهنگ و شهرنشینی بشری میدانند، مانند آمریکای جنوبی، شمال آفریقا، بخش هایی از خاور دور و مهم تر از همه میانرودان و خاورمیانه که در این میان گستره فرهنگی ایران بزرگ نقطه عطف و زایش گاهواره فرهنگ و تمدن آن است، و در این گستره دو حوزه فرهنگی جیرفت و شهر سوخته کهنترین و پرمایه ترین خاستگاه فرهنگ و تمدن در جهان می باشند، که به نوعی مادر همه تمدن بشری تلقی میگردند، این دو حوزه یاد شده همه شاخصه های فرهنگ سازی و گسترش فرهنگی را دارا بوده اند، از دانش پزشکی تا ساخت ابزارها و افزارهای صنعتی و کشاورزی و جنگی، از هنر مهرازی تا هنر ساخت افزارها و نگاره های تزیینی و آیینی با پیشینه بیش از هفت هزار سال؛ این شاخصه و پیشینه نماینده فرهنگ ملی و ایرانی برای همه جهانیان و توده های بشری است، و این پیوستگی فرهنگی از هفت هزار سال تا دو سده پیش پیوسته وجود داشته و منقطع نگشته است؛ هرچند تاثیراتی نیز از دگر فرهنگ های وارداتی را پذیرفته، اما صرفا این وام گیری فرهنگی در راستای تکمیل و پویایی فرهنگ ریشه ای خود بوده ، و چارچوب و استخوان کالبدی آن همان پیشینه فرهنگی بومی بوده است، اما متاسفانه در سده های گذشته بنا به نوع باورهای رفتاری و تغییر نگرش زندگی و گسترش و ترویج اندیشه های صوفی گری و شاعرانگی و تن پروری، این آفرینش و بازآفرینی فرهنگی هر روز کندتر و کمتر شد، تا جایی که تقریبا از دو سده گذشته به این سو ، جز در مقاطع کوتاه، چیزی برای ارائه و پیشکشی فرهنگی و هنری به جهان نداشته ایم.
ایران از هفت هزار سال تا دو سده پیش، همیشه در درازنای تاریخ و بزنگاه های مهم جهان چیزی برای تعالی و پویایی فرهنگ بشری داشته است، براستی میتوان گفت که حوزه فلات ایران بزرگ به معنی راستین گاهواره و خاستگاه فرهنگ جهانی و بشری بوده است، در آیین های زندگی تا دانش پزشکی و مهرازی و دانش مهار آب و شهرسازی و رزم و هنرها و ... همیشه پیش تاز بوده ایم و آموزه های بسیاری را به جهانیان ارائه نمودیم، و بطبع مواردی و آموزه هایی نیز از دگر فرهنگ ها دریافته ایم، نمونه بارز آن را میتوان در زمان یورش اسکندر گجستک به ایران یاد نمود، که فرهنگ وارداتی هلنیسم با آن همه ریشه و تبلیغات و توان حکومتی نتوانست بر فرهنگ ملی آن زمان (هخامنشی-مادی-ایلامی) چیره شود، و هلنیسمی که تا به امروز نیز غرب و اروپا بر آن می بالد و از آن سخن میراند، در کمتر از دو سده در فرهنگ بومی-ملی ایران هضم و آمیخته گردید و رو به فراموشی نهاد، و بنوعی ایرانیزه شد، و سپس اشکانیان دگر ایرانی تباران، شاهنشاهی را بدست گرفته و در میانه فرمانروایی خویش، دوباره فر و شکوه ملی را برپا و پویا گرداندند، و ادامه دهنده فرهنگ خراسان بزرگ و ایران میشوند، همچنین در زمان یورش تازیان و اعراب نیز ، در کمتر از دو سده پس از آن همه کشتار و خفقان و جنگ؛ فرهنگ بدوی و بادیه نشینی تازیان، در فرهنگ پرمایه ایرانی کاملا هضم و ادغام گردید و ایرانیان مسلمان شده با هوشمندی ویژه خود، که بخشی از همان الگوی فرهنگ ایرانی است، توانستند فرهنگ نوینی بنام فرهنگ و هنر ایرانی-اسلامی بیافرینند، یعنی بنوعی همان فرهنگ کهن و پیشین را منعطف و بروزرسانی کرده و فرهنگ تازه را تولید نمودند، تا جایی که اگر فرهنگ و مکتب ایرانی را از اسلام و مکتب اعراب جدا کنیم و بپالاییم، تقریبا چیزی برای ارائه وجود نخواهد داشت!
گواه این مدعا این است که باید دید اعراب پیش از یورش و تاختن به ایران چه داشته اند و چه چیزی بنام ایشان بوده و دو سده پس از هجوم به ایران به چه جایگاه و عنوانی رسیدند، از دانش مهندسی و محاسبات گرفته تا دانش دیوانی و هنر و حتا سبک زندگی، همه و همه مرهون و مدیون فرهنگ ایران بزرگ می باشند، در سومین مورد میتوان به یورش هون ها و مغول های آلتاییک تبار ترک به ایران اشاره نمود، فرهنگ پرمایه و پرمغز ایرانی با وجود آنکه در کمتر از پنج سده دو ضربه مهلک و یورش بزرگ تاریخی را به خود دیده بو، همچنان استوار و پایدار سر از خاکستر آتش افروزی های اقوام بیابانگرد و خونریز بیرون برآورد و فرهنگ های مهاجم را در خود حل و هضم کرد، تا جایی که این بیابانگردان خونریز را در کمتر از یک سده به تیره هایی آرام و فرهنگ دوست بدل میکند، بگونه ای که حتا خود ایشان نیز یکی از مبلغان و گسترش دهندگان فرهنگ ایرانی میشوند، و نام و مکتب ایرانی را پذیرا میشوند و باورهای رفتاری ایشان نیز تغییر میکند و متمدن میشوند، اما متاسفانه از دو سده پیش به این سو و یا تقریبا از سال های پایانی دوران صفوی، تغییر نگرش و رفتار توده و با ایجاد برخی اندیشه های سست مانند، صوفی گری و درویشی گری و شاعرانه گری و همچنین تولید باورهایی با این آموزه که دنیا بی ارزش و ضد ارزش است و نباید برای آبادانی آن کوشید، تنبلی و سستی را در میان مردمان ترویج، و روحیه جنگاوری و مبارزه و میهن پرستی را از جوانان گرفت؛ و تن پروری و خرافه پرستی باعث آن شد که آفرینش فرهنگی از بین رفته و ما از آغاز دوران قاجاری دیگر چیزی برای ارائه و پیشکش به جهان نداشتیم، و این روند بگونه ای پیش رفت که تقریبا در پنج دهه گذشته حتا دیگر برای خودمان و فرهنگ داخلی نیز آفرینش و الگویی نداشته ایم؛
یکی از موارد اسفناک یک سده گذشته ایجاد شکاف فرهنگی میان نظام حکومتی و توده مردم بوده است، تا پیش از آن فرهنگ در بطن جامعه و در میان توده مردمان شکل میگرفت و به سر هرم قدرت می رسید، اما با دگرگونی نظام حکومتی و مدرنیته شدن نظام جامعه؛ این روند دچار چرخشی نافرجام و شتابزده شد، یعنی بجای آنکه مانند گذشته فرهنگ در میان جامعه شکل بگیرد و تولید شود، دولت ها کوشیدند، که ایده آل های فرهنگی و ارزشی خود را بر فرهنگ های کلان و خرده فرهنگ های جامعه چیره کنند؛ یعنی یک فرهنگ حکومتی دیکته شده را در قالبی مدون نموده، و به جامعه تحمیل کنند؛ تجارب رفتاری توده نشان داده است، که این موضوعی شکست خورده و تلاشی نافرجام است که در میان و بلند مدت اثر نادرست و معکوس میگذارد، یعنی به نوعی جامعه نشان داده است که در برابر فرهنگ های دیکته شده واکنش نشان داده و آن را پذیرا نیست و این رخدادی خطرناک است؛ اگر جامعه و توده هوشمند باشد با روش های بومی و تولید شده داخلی به رفع یا حذف و یا ادغام آن فرهنگ بر بنیاد داشته های فرهنگی خودش می پردازد، و البته این واکنش از شاخصه های جامعه ایی منطق گرا و هوشمند است، بدان معنی که نخست فرهنگ دیکته شده و قالبی را بررسی میکند، و پس از شناخت کامل آن، با فرهنگ های بومی و داشته های تولیدی خودش برابری میدهد، و نقاط مشترک را برجسته و مشخص نموده، و آنگاه کلیات فرهنگ مورد نظر را بروز رسانی میکند، اما اگر جامعه ای دچار بحران و پریشانی باشد، یک واکنش غیر منطقی و شتابزده از خود بروز میدهد، جامعه بحران زده فرصت شناخت و اندیشیدن ندارد؛ و بجای آنکه به تولید و باز آفرینی فرهنگی جهت دفع فرهنگ قالبی دست بزند، در پی فرهنگ های غالب و نامور دیگر بر میآید؛ چرا که صرفا هدف آن جامعه پریشان، فرار از فرهنگ حکومتی قالب ریزی شده و نشان دادن واکنشی به آن است؛ از برای همین روی میآورد به فرهنگ هایی که برای اندیشه ها و باورهای رفتاری دیگر، قالب گرفته شده است؛ و غافل از اینکه آن فرهنگ بیگانه صرفا برای همان حوزه فرهنگی تولید شده می باشد، و اگر وارد یک حوزه فرهنگی دیگر شود قابل اجرا و برنامه ریزی نیست، و این خود آغاز تضاد و هرج و مرج فرهنگی و رفتاری است، از آنجا که توده با این موضوع خشنود نم یشود و به آرامش نمیرسد، بجای آنکه در اندیشه رفع بحران و آسیب برآید، در پی فرهنگی تازه دیگر می رود، و هربار شکست می خورد ، تا جایی که نه گنجایش پذیرش فرهنگ تازه تری را دارد و نه توان بازآفرینی و تولید فرهنگ ملی و بومی خود را دارد، و این آغاز مرگ تدریجی و تجزیه یک ملت و توده و حوزه تمدنی و در پی آن یک دولت و حکومت می باشد، و تنها راه نجات آن جامعه و ادامه حیات در این دوران شتابزده، بازآفرینی و بروزرسانی فرهنگ های بومی و همگام سازی آن با دنیای شتابزده و توسعه مند امروزی است.
علیرضا صادقی امیری
دبیر کل انجمن جوانان سپید پارس
به نام خدا